تعریف ایمان به رویارویی مجذوبانه با خدا

از ویکی پاسخ
سؤال

آیا ایمان «رویارویی مجذوبانه با خداوند» است؟ و آیا ایمان «مجذوب شدن یا منعطف شدن یا تعلّق خاطر پیدا کردن به یک مرکز خطاب کننده» است؟

ایمان توسط برخی به رویارویی مجذوبانه با خداوند تعریف شده است. در این رویکرد، ایمان یک عمل است و شخص مومن با تمام وجود درگیر ایمان می‌شود. این نوع ایمان با خطاب خداوند آغاز می‌شود. تا زمانی که انسان فراخوانده نشود و چیزی بر او آشکار نگردد، ایمان ظهور نمی‌یابد.

اشکال‌هایی بر این تعریف وارد شده است. در این تعریف، کتاب اسمانی در حد فرهنگ شفاهی پیامبر تنزل پیدا می‌کند. همچنین وابسته نمودن ایمان به خطاب، محدود کردن متعلق ایمان است. مستندات قرآنی این نوع تفکر ناکافی است و متناسب با خطاب‌های دیگر قرآن درباره ایمان نمی‌شود. ایمان در این نوع تعریف مقدم بر معرفت است و در ایمان نیازی به بُعد معرفتی دیده نمی‌شود. می‌توان این اندیشه را در نظریات الهیدانان جدید مسیحی چون پل تیلیش نیز مشاهده نمود.

جذبه ایمان در تعریف شهودی تجربی

با توجه به ایمان شهودی تجربی آن را به «رویارویی مجذوبانه با خداوند» تعریف می‌کنند.[۱] حاصل سخن این‌که انسان با دو شخص مواجهه پیدا می‌کند: انسان و خداوند. انسان در رویارویی با خداوند و در نیایش، «او» را بلکه «تو» را «تجربه» می‌کند. در حالی که او را با هیچ‌یک از حواسش نمی‌بیند.

ایمان، عقیده نیست. ایمان یقین هم نیست. ایمان علم به یک سلسله گزاره‌ها هم نیست. ایمان یک عمل است. ایمان مجذوب شدنِ خودِ محدود، در مقابل نامحدود است. انسان مؤمن با تمام وجود «درگیر» می‌شود.

«انسان مؤمن با تمام وجودِ خود در مسئله ایمان «درگیر» می‌شود. شما گاهی این تعبیرها را به کار می‌برید که من با تمام وجود از فلان موسیقی لذت بردم، با تمام وجود به فلان مطلب گوش کردم. زمانی انسان نگاه می‌کند و می‌بیند، و یک‌وقت با تمام وجود به آنچه که نگاه می‌کند معطوف می‌شود و وجودش آن‌جاست.»[۲] وجود انسان، با ایمان «تمام می‌شود» و ایمان همانند عشق، یک امر «ورزیدنی» است. «ایمان با یک خطاب آغاز می‌شود. ایمان دینی در جایی پدید می‌آید که «خطابی» ـ که آن را خطاب خداوند نامیده‌اند ـ وجود داشته باشد. تا زمانی که انسان سخنی نشنود یا چیزی خود را بر انسان آشکار نکند و از این طریق توجه و التفات انسان را طلب نکند، ایمان ظهور نمی‌یابد.»[۳]

جذبه ایمان در تعریف معرفتی

به نظر می‌رسد دیدگاه شهودی تجربی با اشکالات متعددی مواجه باشد:

یکم. این نگاه به ایمان، نگاهی تجربی است و نه معرفتی. اگر ایمان را صرفاً یک تجربه درونی و دینی بدانیم، وثاقت کتاب آسمانی تا بدان‌جا تنزل می‌کند که باید قرآن را حکایت از فرهنگ شفاهی پیامبر اکرم(ص) بدانیم.[۴] این نگاه، وحی را نیز امر تجربی می‌داند و آن را نوعی انکشاف خدا تلقی می‌کند. در این صورت انسان در مقام یک مفسر می‌تواند از آن تفسیری خاص ارائه دهد و به این ترتیب راه «قرائت‌های مختلف از دین» و «پلورالیسم دینی و معرفتی» باز می‌شود. نگاه تجربی به ایمان، برای گزاره «خدا هست» اعتبار نهایی باقی نمی‌گذارد.[۵] در این تلقی، ایمان ناواقع‌گرایانه است، و تنها به مثابه یک روش مطرح می‌شود. به بیان دیگر ایمان، خود مطلوب است و نه متعلق آن؛ زیرا پیامد ایمان، آزادی و آرامش انسان است. «آرامش انسان با انسان است».[۶] البته مراد این نیست که ایمان هیچ ارتباط و پیوندی با تجربه درونی ندارد؛ بلکه تمام سخن این است که مقوم اصلی ایمان، معرفت است، که البته گاه می‌تواند به تجربه انسانی هم درآید. از این روی اشکال اصلی، «انحصار» ایمان در تجربه بشری است.

دوم. ایمان را وابسته به «خطاب» کردن صحیح نیست؛ زیرا اگر خطابی درکار نبود «وظیفه» چیست؟ می‌دانیم که خطاب، در زمان پیامبر(ص) صورت می‌گرفت. حال در دوره‌های سابق که پیامبر صاحب خطابی نبود، «وظیفه» امت‌ها چه بود؟ آیا ایمان وظیفه آنها نبود؟ و اکنون که زمان غیبت کبری است و خطابی در میان نیست وظیفه انسان معاصر چیست؟ اگر گفته شود خطاب عمومیت دارد، ایمان حادثه‌ای ناظر به زمان پیامبر اکرم(ص) و امری منحصر به آن فضا و فرهنگ نخواهد بود؛ در حالی‌که مطابق دیدگاه ایمان رویارویی مجذوبانه، آن را منحصر می‌داند: «ایمان نیز حادثه‌ای است که در آن زمان رخ داده است. همان‌طور که یک مرتبه چشمه‌ای از جایی می‌جوشد و آبی زلال سرازیر می‌شود، ایمان اسلامی نیز تجربه‌ای بود که با ظهور نبوت پیامبر اکرم(ص) در تاریخ معین آغاز شد و جریان پیدا کرد».[۷] چرا ما ایمان را به امور معرفتی وابسته نکنیم و چرا ایمان را بر معرفت عقلانی که دایمی و در دسترس همه انسان‌ها است بنا نسازیم؟

سوم. نویسنده دیدگاه رویارویی مجذوبانه بودن ایمان، برای دیدگاه خود در زمینه ایمان به خدا، در میان تمام آیات قرآنی به این آیه استناد جسته‌ که: ﴿رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً یُنادِی لِلْإِیمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا؛ پروردگارا؛ ما چون صدای منادی را که خلق را به ایمان می‌خواند، شنیدیم، اجابت کردیم و ایمان آوردیم(آل‌عمران:۱۹۳) و آن را چنین توصیف می‌کند: «من همیشه تحت تأثیر این آیه قرآن بوده‌ام که…. به نظر من این آیه از آیات بسیار دل‌انگیز قرآن است که امروزه برای ما بسیار معنادار است: خداوندا ما شنیدیم ندایی را که ما را فرا می‌خواند به ایمان و به این فراخوانی پاسخ دادیم».[۸]

اما اگر به تفاسیر مراجعه می‌شد، به دست می‌آمد که این آیه به ایمان به خدا ربطی ندارد. این آیه درباره ایمان به رسول(ص) است. آیه می‌گوید بر مؤمنان است که غیر از ایمان به خدا به منادی، یعنی رسول نیز ایمان داشته باشند، تا آنان را به اخباری که از جانب پروردگار آمده است، یعنی تفاصیل وحی ـ مانند ذنوب، سیئات، موت، مغفرت و رحمت ـ آگاه سازد.[۹] از این رو در ادامه آیه می‌خوانیم: ﴿رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ عَنَّا سَيِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ؛ پروردگارا، از گناهان ما درگذر و زشتی کردار ما را بپوشان و محو ساز و هنگام جان سپردن، ما را با نیکان و صالحان محشور گردان به‌خصوص، آن‌که در آیات قبل با تأکید سخن از تفکر و تعقل و لبّ است و این نشان می‌دهد که ایمان بعد از تفکر و تدبر حاصل می‌شود: ﴿إِنَّ في‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ۝۱۹۰الَّذينَ يَذْکُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلي‏ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَکَّرُونَ في‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ۝۱۹۱؛ محققاً در خلقت آسمان و زمین و رفت و آمد شب و روز (بر وجود حق و علم و قدرت و حکمتش) دلایل روشنی است برای خردمندان عالم. آنانی که در هر حال، ایستاده و نشسته و خفته خدا را یاد کنند و دایم در خلقت آسمان و زمین تفکر کرده، (گویند:) پروردگارا، تو این دستگاه با عظمت را بیهوده نیافریده‌ای، پاک و منزهی، ما را به لطف خود از عذاب دوزخ نگهدار.(آل‌عمران:۱۹۱–۱۹۰)

چهارم. اگر ایمان را به معنای خطاب مجذوبانه خداوند، تلقی کردیم، این تنها شامل ایمان به خدا می‌شود؛ در حالی که در فرهنگ اسلامی و قرآنی، ایمان انواع دیگری نیز دارد؛ مثل ایمان به ملائک یا کلمات، طاغوت، و ماهیت ایمان درتمام این موارد یکی است؛ زیرا برای نمونه در آیه ذیل، ایمان با متعلق‌های مختلف در یک سیاق آمده است: ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ؛ و مؤمنان نیز همه به خدا و فرشتگان خدا و کتب و پیغمبران خدا ایمان آوردند(بقره:۲۵۸) آیا ایمان به ملائکه یعنی رویارویی مجذوبانه با ملائکه، یا مواجهه با خطاب ملائکه؟ آیا ایمان به کتب یعنی رویارویی مجذوبانه با کتب آسمانی؟ پیداست که چنین تعابیری معقول نیست؛ بنابراین باید تفسیری از ایمان ارائه داد که در تمام موارد قرآنی صادق باشد و این چیزی جز ایمان عقلانی و معرفتی نیست. یعنی انسان بپذیرد که خدایی وجود دارد، پیامبری برای هدایت انسان فرستاده است، کتابی از سوی او نازل گشته است و ملائکه‌ای واسطه نزول وحی و دیگر افعال‌اند و ….

پنجم. ایمان را به خطاب الهی وابسته کردن درست نیست؛ زیرا این به معنای تقدم ایمان بر فهم و معرفت است؛ یعنی انسان باید «بعد از» خطاب، آن را پاسخ دهد و به اصطلاح ایمان آورد تا بعد معرفتی پیدا کند و خلاصه قبل از ایمان، معرفتی نیست و ایمان نقطه آغاز است.

ششم. ایده ایمان مجذوبانه به خدا، بیش‌تر متأثر از اندیشه دو فیلسوف غربی است.[۱۰] برونر، متأله پروتستان، در کتاب Wahrheit Als Begenung (حقیقت به معنای رویارویی با خداوند) و دیگری پل تیلیش در کتاب‌های: تزلزل بنیادها، وجود خدا، اکنون جاودانه، عصر پروتستانتیزم، شجاعت بودن، پویایی ایمان و از همه مهم‌تر کتابی سه جلدی به نام الهیات نظام یافته.

تیلیش ایمان را «فرجامین دلبستگی» می‌دانست. بنابراین نظر در زندگی هر کسی چیزی وجود دارد که او حاضر است جان خود را بر سر آن بگذارد. آن، فرجامین دل‌بستگی او است. به عقیده تیلیش، ایمان به خدا آخرین دلبستگی انسان است.

دیدگاه تیلیش نمی‌تواند پاسخ صحیحی به ایمان به عنوان رویارویی مجذوبانه با خدا باشد؛ زیرا نمونه‌های فراوانی هست که برای انسان، آخرین دلبستگی وجود ندارد، بلکه دلبستگی‌ها در عرض یکدیگرند و هیچ‌یک را بر دیگری ترجیحی نیست. افزون بر این که فرق است میان باید و هست. خدا برای گروهی از مؤمنان، دلبستگی فرجامین نیست؛ اما نمی‌توان آنان را کافر نامید. آری، «باید» خدا غایت قصوی باشد؛ اما ایمان در توده مردم به صورت آنچه «هست»، اعتقاد، تسلیم و پذیرفتن خدا و آثار او است. باید گفت در اندیشه تیلیش نیز جایی برای تعقل و معرفت ایمانی نیست.


منابع

  1. مجتهد شبستری، محمد، ایمان و آزادی، ص۴۲–۳۲.
  2. ایمان و آزادی، ص۳۹.
  3. مجله کیان، سال ۱۳۷۹، ش ۵۲، ص۱۱.
  4. کیان، ش ۵۲، ص۱۰.
  5. کیان، ش ۵۲، ص۱۴.
  6. ایمان و آزادی، ص۳۶.
  7. ایمان و آزادی، ص۳۶.
  8. کیان، ش ۵۲، ص۱۳.
  9. المیزان، ج۴، ص۸۸؛ مجمع البیان، ج۲، ص۳۵۶؛ تفسیر صافی، ص۱۰۹.
  10. ایمان و آزادی، ص۴۲ و ۵۷.