مخالفت صحابه با غصب خلافت در متون اهل سنت

نسخهٔ تاریخ ‏۱۲ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۴:۰۶ توسط A.rezapour (بحث | مشارکت‌ها) (ابرابزار)
سؤال

آیا از منابع اهل سنت سندی درباره مخالفت اصحاب بزرگی همچون سلمان فارسی، عمار یاسر و مقداد با غصب خلافت امیرالمؤمنین و مخالفت با خلفای وقت یافت می‌شود. چراکه خود آنان به این استناد می‌کنند که عمار در رکاب عمر شمشیر زده است و همین‌طور می‌گویند سلمان فارسی یکی از حاکمان خلیفه دوم بوده است؟


مهم‌ترین دلیل اهل سنت بر مشروعیت و حقانیت نهاد خلافت، مسئله اجماع مسلمانان یا اجماع اهل حل و عقد (بزرگان و نخبگان جامعه اسلامی) بر پذیرش و قبول آن، پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است. متکلمین و مورخین اهل سنت در آثار کلامی و تاریخی شان، برای صحت و اعتبار دستگاه خلافت مکرر به این دلیل یعنی اجماع و اتفاق سران صحابه و یاران پیامبر استناد کرده‌اند. ابن تیمیه بیعت با ابوبکر را اجماعی دانسته و چنین می‌گوید: «مهاجرین و انصاری که یاور پیامبر (صلی الله علیه و آله) بودند و اسلام بوسیله آنها قوت و عزت گرفت و به وسیله آنها مشرکین مغلوب شده و جزیره العرب فتح شد، با ابوبکر بیعت کردند و تمام کسانی که با رسول «ص» بیعت کرده بودند با ابوبکر نیز بیعت کردند».[۱]

علاوه بر مباحث و نکات علمی که درباره اصل حجیت و اعتبار اجماع (به خصوص هنگامی که در برابر نص قرار بگیرد) وجود دارد، واقعیات تاریخی نشان می‌دهد که اصولاً شکل‌گیری دستگاه خلافت مورد اتفاق و اجماع مسلمانان صدر اول نبوده و هرگز امضا و تأیید همه مسلمانان یا همه سران صحابه و یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله) را به همراه نداشته‌اند. براساس منابع تاریخی خود اهل سنت، عده‌ای از یاران بزرگ پیامبر و شخصیت‌های برجسته تاریخ اسلام با تأسیس و استمرار دستگاه خلافت، به مخالفت برخواسته¬ و از بیعت با خلیفه اول در ابتدای کار سر باز زده‌اند. ما در ذیل تنها به بخشی از گفته‌های مورخین و صاحب نظران اهل سنت درباره مخالفت جمع بزرگی از یاران پیامبر، با دستگاه خلافت اشاره می‌کنیم.

از منابع تاریخی اهل سنت چنین بر می‌آید که مخالفت با جریان سقیفه منحصر به افرادی که اسم شان در تاریخ ذکر شده‌اند نیست، بلکه تعدادی زیادی از مسلمانان صدر اول از جمله انصار مدینه در ابتدای کار خلافت، روی خوشی به آن نشان نداده‌اند. اما از میان آنها تنها کسانی نام‌شان به عنوان مخالف، در تاریخ ذکر شده‌اند که از نظر شأن و منزلت، جایگاه ویژه نزد پیامبر و میان مسلمانان داشته‌اند. اشخاصی چون سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار یاسر، مقداد و… (همانهای که در متن سؤال فوق، نام برده شده) جزء همین افراد هستند و ما نیز در پاسخ به این سؤال، تنها به مخالفت همین شخصیت‌ها که در منابع اهل سنت باز تاب یافته‌اند اشاره می‌کنیم.

۱. محمد بن اسماعیل بخاری صاحب کتاب صحیح بخاری که نزد اهل سنت پس از قرآن متقن‌ترین کتاب محسوب می‌گردد به نقل از خلیفه دوم آورده است که عمر گفت: «بعد از وفات پیامبر «ص»، انصار با ما در امر خلافت ابوبکر مخالفت کردند و همه آنها در سقیفه جمع شدند و علی «ع» و زبیر و همراهان آن دو نیز با ما مخالفت کردند»[۲] بخاری ادامه سخن را نیاورده و از ذکر نام همراهان علی (علیه‌السلام) و زبیر خود داری کرده است. اما مورخین اهل سنت نام و مشخصات یکایک آنان را ذکر کرده‌اند که در ادامه این نوشتار می‌آید.

۲. ابوالفدا عمادالدین اسماعیل بن‌علی در کتاب المختصر فی‌تاریخ البشر نقل می‌کند: «عمر با ابوبکر بیعت کرد و مردم هم به طرف ابوبکر آمدند و با او بیعت کردند. جز گروهی از بنی هاشم و زبیر و عتبه و خالد بن سعید بن عاص و مقداد بن‌عمرو و سلمان فارسی و ابوذر و عمار و برّاء بن عازب و ابی بن‌کعب، که بیعت نکردند و گرایش به علی (علیه‌السلام) داشتند».[۳] اینها در واقع نام کسانی‌اند که با دستگاه سقیفه مخالفت کردند و محمد ابن اسماعیل بخاری به خاطر ملاحظاتی که داشته از ذکر نام آنها خود داری کرده است.

۳. زین الدین عمربن مظفر مشهور به ابن وردی در تاریخ خود چنین می‌گوید: «و به تشکیل سقیفه بنی-ساعده مبادرت کردند، سپس عمر با ابوبکر بیعت کرد و مردم هم به طرف ابوبکر آمدند و با او بیعت کردند… جز گروهی از بنی هاشم و زبیر و عتبه و خالد بن سعید بن‌عاص و مقداد بن‌عمرو و سلمان و ابوذر و عمار و براء بن‌عازب و ابی بن‌کعب، و ابوسفیان (که اینها بیعت نکردند) و در خانه علی «ع» به عنوان تحصن و اعتراض جمع شدند» و سپس عتبه اشعاری سرود بدین مضمون که: نمی‌دانم چرا امر خلافت و جانشینی از بنی هاشم برگشت و بعد از آن از ابی الحسن علی (علیه‌السلام)؛ مگر نه اینکه او اولین ایمان آورنده¬ به اسلام از بین مردم و سابقین ایشان بود؟ و مگر نه اینکه او داناترین مردم به قرآن خدا و سنن پیامبر می‌باشد؟ مگر نه اینکه او نزدیک‌ترین شخص به پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود؟ او کسی بود که جبریل در غسل و کفن پیامبر (صلی الله علیه و آله) کمک کننده¬ او بود، مگر جز علی (علیه‌السلام) مجمع اوصاف و کمالات کیست؟ آنچه اوصاف و کمال که در او جمع شده است در باقی مردم وجود ندارد.[۴]

۴. عبدالمالک شافعی کسانی را که با ابوبکر بیعت نکردند اینگونه نام می‌برند: «در آن روز سعد بن عباده، گروهی از خزرجیان، علی (علیه‌السلام) و پسرانش، زبیر، عباس عموی پیامبر «ص»، بنی هاشم، طلحه، سلمان، عمار، ابوذر، مقداد و غیر آنها و خالد از بیعت ابوبکر تخلف کردند سپس همه آنها بیعت کردند وعده ای از آنها با عجله وعده‌ای با تأخیر با ابوبکر بیعت کردند مگر سعد بن عباده که تا هنگام مرگش با ابوبکر وعمر بیعت نکرد».[۵] چنان‌که پیداست ایشان بعد از ذکر نامبردگان می‌گوید غیر از اینها کسانی دیگر نیز بودند که با ابوبکر بیعت نکردند «وغیرهم» از این تعبیر معلوم می‌شود که تعدادی افرادی که در ابتدا با ابوبکر بیعت نکردند بسیار بیشتر از آنهای بوده‌اند که در تاریخ نام شان ذکر شده‌اند. اما مورخین تنها نام کسانی را ذکر کرده‌اند که شخصیت و موضع‌گیری آنها در جریان سقیفه از حیث اجتماعی دارای اهمیت بوده‌اند.

۵. ابن ابی‌الحدید معتزلی روایتی مفصلی از براء بن عاذب نقل می‌کند که در بخشی از آن آمده است: «چون شب شد مقداد و ابوذر و سلمان و عمار بن یاسر و عباده بن صامت و حذیفه بن‌یمان و زبیر بن‌عوام‏، هیثم بن تیهان را دیدم که می‌خواهند امر خلافت به عنوان شورا، بین مهاجرین بر گردد. براء می‌گوید: این خبر به ابو بکر و عمر رسید. سراغ ابو عبیده بن جرّاح و مغیره بن شعبه فرستادند و از آنان نظر خواستند. مغیره گفت: نظر من این است که با عباس بن عبد المطلب ملاقات کنید و او را به طمع بیندازید که در امر خلافت او را نصیبی باشد و برای او و نسل او بعد از خودش باقی بماند؛ و بدین وسیله فکر خود را در باره علی بن ابی طالب راحت کنید، چرا که اگر عباس بن عبد المطلب با شما باشد دلیلی برای مردم خواهد بود و کار علی بن ابی طالب به تنهائی بر شما آسان می‌شود».[۶]

از این روایت چنین بر می‌آید که مخالفت عده از شخصیتها مانند: مقداد، ابوذر، سلمان، عمار یاسر و… تا بدانجا پیش رفته است که جهت برگرداندن خلافت بر سر جای خویش، نزدیک به تصمیم گیریهای سیاسی و اقدامات عملی آنان بوده است که البته در اثر کمی تعداد آنها و توطئه‌های جبهه مقابل و نیز توصیه‌های امام علی (علیه‌السلام) به یاران خود، اینگونه حرکتها نافرجام می‌ماند.

از مجموع آنچه گفته شد بدین نتیجه می‌رسیم که تکوین نهاد خلافت به دست کسانی چون ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح هرگز با اجماع و اتفاق نظر همه مسلمانان و یاران پیامبر همراه نبوده بلکه جمعی زیادی از سران صحابه و یاران با وفای پیامبر (صلی الله علیه و آله) که در صدق ایمان و تعهدی آنان نسبت به اهداف و آرمانهای والای رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) جای هیچ تردیدی نیست، با تشکیل دستگاه خلافت و جریان سقیفه بنی ساعده مخالفت کردند که سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد و عمار یاسر طبق اخبار متواتر تاریخی جزء آنان بوده‌اند.

اما ادعای اهل سنت در مورد اینکه برخی از این اشخاص تحت فرماندهی خلفا در جنگها شرکت داشته‌اند یا از سوی آنان به امر حکومت پرداخته‌اند. در پاسخ باید گفت: این گونه عملکردها هرگز به معنای تأیید و موافقت آنان با اصل خلافت نبوده است. بلکه آنان، یعنی کسانی که با تشکیل خلافت مخالفت کردند، بعدها در عین اینکه از نظر اعتقادی و نظری دستگاه خلافت را نامشروع و غاصبانه می‌دانستند اما در عمل به خاطر عواملی چون ادای تکلیف و عمل به وظایف دینی و اجتماعی خویش در قبال حفظ مصالح کلی جامعه اسلامی و پیشبرد اهداف کلان مکتب اسلام، تحت راهنمائیها و ارشادهای امام علی (علیه‌السلام) به قدر ضرورت با خلفا تعامل و همکاری می‌کردند. مانند خود امام علی (علیه‌السلام) که در عین مخالفت با جریان خلافت اما در مواقع ضروری و به مقدار مصلحت با خلفا همکاری و تعامل داشتند و در ابعاد مختلف سیاسی، نظامی، قضائی به راهنمائی و ارشاد دستگاه خلافت می‌پرداختند.

گستره تعامل یاران امام با دستگاه خلافت، با الگو پذیری از رهبر شان یعنی امام علی (علیه‌السلام)، از دو جهتِ حد اکثر و حد اقل، محدود می‌شد. از جهت حد اکثر همکاری و تعامل آنان با دستگاه خلافت تا بدانجا پیش می‌رفت که اعانت به دستگاه ستم و استبداد محسوب نگردد، و عمل آنان به تأیید و تقویت جریان انحرافی سقیفه منجر نشود. اما از جهت حد اقل، شأن و جایگاه دینی آنان به عنوان یاران و اصحاب شاخص پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و افراد آشنا به مسائل دین، به عنوان عاملی مسئولیت زا و تکلیف آفرین، در تحدید گستره تعامل آنان با جریان خلافت، تعیین‌کننده بود. آنان براساس این جایگاه و به عنوان خبرگان جامعه اسلامی نمی‌¬توانستند در قبال شرایط اجتماعی و سیاسی پدید آمده بی‌تفاوت بمانند بلکه به مقتضای مسؤلیت و تلکیف دینی و اجتماعی شان و متناسب با شرایط موجود زمان و ضرورتهای جامعه اسلامی، در کارها و امور اجتماعی حضور داشته و شرکت می‌جستند تا به تکلیف دینی و اجتماعی خود عمل کرده باشند؛ بنابراین با توجه به رعایت این دو اصل (عدم تقویت ظلم و عمل به تکلیف) آنان عمل و رفتار خودرا در قبال رژیم خلافت و زمامداران آن، تنظیم کرده و به همکاری و تعامل با آنان اقدام می-کردند.

البته تمام این تعاملها و همکاری‌ها با اجازه امام علی (علیه‌السلام) و صلاح دید ایشان انجام می‌شد. چنان‌که وقتی سلمان فارسی خواست از سوی عمر به حکومت مدائن گماشته شود، وی پذیرش چنین مسئوولیتی را منوط به اجازه آن حضرت نمود.[۷]

منابع

  1. . «وأبوبکر بایعه المهاجرون والأنصار الذین هم بطانه رسول‌الله صلی الله علیه وسلم والذین بهم صار للإسلام قوه وعزه وبهم قهر المشرکون وبهم فتحت جزیره العرب فجمهور الذین بایعوا رسول‌الله صلی الله علیه وسلم هم الذین بایعوا أبا بکر». ابن تیمیه الحرانی الحنبلی، ابوالعباس أحمد عبد الحلیم، منهاج السنه النبویه، ج۱، ص۵۳۱، مؤسسه قرطبه، چ۱، ۱۴۰۶ق،
  2. عمر: «... حین توفی الله نبیه صلی الله علیه و سلم أن الأنصار خالفونا واجتمعوا بأسرهم فی سقیفه بنی ساعده وخالف عنا علی والزبیر ومن معهما» محمد بن إسماعیل بخاری، صحیح البخاری، ج۶، ص۲۵۰۵، بیروت، دار ابن کثیر الیمامه، چ۳، ۱۴۰۷ق.
  3. «فبایع عمر أبا بکر رضی الله عنهما وانثال الناس علیه یبایعونه … خلأ جماعه من بنی هاشم والزبیر وعتبه بن أبی لهب وخالد بن سعید ابن العاص والمقداد بن عمرو وسلمان الفارسی وأبی ذر وعمار بن یاسر والبر بن عازب وأبی بن کعب ومالوا مع علی بن أبی طالب» أبو الفداء عماد الدین إسماعیل بن علی، المختصر فی أخبار البشر، ج۱، ص۱۵۶، دارالمعرفه، بیروت، اول بی‌تا،
  4. «وبادروا سقیفه بنی ساعده فبایع عمر أبا بکر وأنثال الناس یبایعونه فی العشر الأوسط من ربیع الأول سنه إحدی عشره خلأ جماعه من بنی هاشم، والزبیر، وعتبه بن ¬أبی لهب، وخالد بن سعید بن العاص، والمقداد بن عمرو، وسلمان الفارسی، وأبو ذر، وعمار بن یاسر، والبراء بن عازب، وأبی بن کعب، وأبو سفیان من بنی أمیه؛ ومالوا مع علی رضی اللَّهِ عنهم وقال فی ذلک عتبه بن أبی لهب: ما کنت أحسب أن الأمر منصرف* عن هاشم ثم منهم عن أبی حسن. عن أول الناس إیمانا وسابقه * واعلم الناس بالقرآن والسنن. وآخر الناس عهدا بالنبی ومن* جبریل عون له فی الغسل والکفن. من فیه ما فیهم لا یمترون به‌* ولیس فی القوم مالله فیه من الحسن» زین الدین عمر بن مظفر ابن الوردی، تاریخ ابن الوردی، ج۱، ص۱۳۴، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۷ق.
  5. «تخلف عن بیعه أبی بکر یومئذ سعد بن عباده وطائفه من الخزرج وعلی ابن ابی طالب وابناه والزبیر والعباس عم رسول‌الله وبنوه من بنی هاشم وطلحه وسلمان وعمار وأبو ذر والمقداد وغیرهم وخالد بن سعید بن العاص ثم إنهم بایعوا کلهم فمنهم من أسرع بیعته ومنهم من تأخر حینا إلا ما روی عن سعد بن عباده فإنه لم یبایع أبا بکر ولا عمر إلی أن مات» عبدالملک بن حسین بن عبد الملک الشافعی العصامی المکی، سمط النجوم العوالی فی‌أنباء الأوائل والتوالی، ج۲، ص۳۳۲، بیروت، دارالکتب العلمیه، چ۱، ۱۴۱۹ق.
  6. «و رأیت‌فی اللیل المقداد و سلمان و أبا ذر و عباده بن الصامت و أبا الهیثم بن التیهان و حذیفه و عمارا و هم یریدون أن یعیدوا الأمر شوری بین المهاجرین‏. و بلغ ذلک أبا بکر و عمر فأرسلا إلی أبی عبیده و إلی المغیره بن شعبه فسألاهما عن الرأی فقال المغیره الرأی أن تلقوا العباس فتجعلوا له و لولده فی هذه الإمره نصیبا لیقطعوا بذلک ناحیه علی بن أبی طالب‏» عبد الحمید بن هبه الله ابن أبی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۲۰، قم، مکتبه آیه الله المرعشی النجفی، چ۱، ۱۴۰۴ق.
  7. «قال ابن شهرآشوب فی المناقب کان عمر وجه سلمان أمیرا إلی المدائن وأنما أراد له الختله فلم یفعل إلا بعد أن استأذن أمیر المؤمنین (علیه‌السلام)» سید علی خان مدنی شیرازی، الدرجات الرفیعه فی‌طبقات الشیعه، ص۲۱۵، قم، مکتبه بصیرتی، ۱۳۹۷.