وکیل‌ نبودن پیامبر(ص) بر مردم

سؤال

وکیل نبودن پیامبر(ص) بر مردم که در قرآن آمده است به چه معناست؟

وکیل نبودن پیامبر(ص) بر مردم، تصریحِ قرآن کریم است که در چند آیه آمده است. وکالت نداشتن پیامبر(ص) به این معناست که او اجازه اجبار و زورگویی به مردم برای ایمان آوردنشان را ندارد. این مضمون با کلماتی دیگر مانند مصیطر (مسلط) و جبار (زورگو) و حفیظ هم آمده است که از پیامبر(ص) نفی شده است. سلب این عناوین و جایگاه از پیامبر(ص)، از مهمترین عناصرِ تقویت‌کننده اندیشهٔ آزادی در انتخاب دین است.

در آیات متعددی درباره این موضوع سخن رفته است که وظیفه پیامبر(ص) تنها ابلاغ پیام است و سیطره‌ای بر مردم ندارد و نباید ایمان و عقیده‌ای را تحمیل کند. بارها از پیامبر(ص) با اوصافی مانند بشیر و نذیر و مذکِّر یاد شده است و این نکته را یادآور است که پیامبر نمی‌تواند و نباید تحمیل‌کننده دین باشد. عدم اکراه در دین در آیات زیادی در قرآن اشاره شده است. خداوند در قرآن در چندین آیه تصریح کرده است که اگر خداوند می‌خواست همه انسان‌ها را هدایت می‌کرد. اما خلقت انسان‌ها برای این است که مورد آزمایش قرار گیرند و ذیل راهنمایی پیامبران، خود خیر و شر را برگزینند.

نفی وکالت پیامبر(ص) بر مردم

در چندین آیه قرآن[۱]، نسبت وکالت از پیامبر(ص) بر مردم نفی شده است: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا؛ و تو را بر ايشان نگهبان نفرستاده‌ايم.(اسراء:۵۴)

وکیل یعنی کسی که کار دیگران به او واگذار شده است.[۲] منظور از «وكيل» در اين موارد كسى است كه مسئول هدايت عملى و ضامن ديگران بوده باشد، مفسران گفته‌اند پيامبر (ص) به آنها اعلام مى‌كند كه اين شما هستيد كه بايد تصميم نهايى را در مورد قبول و يا رد حقيقت بگيريد، و هدايت را بپذيريد من تنها مامور ابلاغ رسالت و دعوت الهى هستم.[۳] پیامبر تنها مسئول ابلاغ رسالت بود، نه مسئول ایمان و کفر ایشان، چون ایمان و کفر آنان نه تکوینا در دست پیامبر است و نه به غیر آن.[۴] در تفاسیر در مقابل معنای نفی وکالت، به وظیفه انذار و بشارت پیامبر(ص) اشاره شده است.[۵] و نیز اینکه پیامبر در مقابل تکذیب مشرکان، اختیار این را ندارد که با زور آنان را منع کند، بلکه فقط از عذاب عظیم آخرت هشدار می‌دهد.[۶]

در تفسیر مجمع البیان ذیل آیه ۵۴ سوره اسراء شرح داده است که پیامبر حافظ اعمال مردم نيست و پاداش و كيفر آنان هم بر او نيست. پیامبر تنها تنها آنان را می‌‏ترساند و مامور نيست كه با آنها بجنگد و وادارشان سازد كه ايمان بياورند.[۷]

در برخی آیات به رسول خدا (ص) اعلام می کند از شرک مشرکین و اینکه میبیند زحماتش درباره هدایت آنان به جایى نمى‌رسد اندوهناک نشود، چون هدایت و ضلالت آنها به مشیت خداوند بستگى دارد و آنها اگر تو را به تنگ آورده‌اند خدا را نمى‌توانند به تنگ آورند.[۸]

پیامبر وظيفه ندارد كه مردم را به پذيرش حق مجبور کند، چرا كه اجبار در پذيرش ايمان معنى ندارد. و اگر مردم اسلام را نپذیرفتند پیامبر نمی‌تواند آنها را از مجازات الهى حفظ کند، بلكه وظيفه او دعوت و تبليغ است.[۹] وظيفه پيامبر (ص) يادآورى، روشنگرى، ابلاغ پيام‌هاى الهى و نشان‌دادن راه است و اين مردم‌اند كه خود بايد تصميم بگيرند و راه راست را انتخاب كنند. پيامبر (ص) از جانب خدا بر مردم مسلّط نشده تا با زور، ايمان را بر آنان تحميل كند. مأموريت پيامبران الهى، تبيين عقيده است، نه تحميل عقيده.[۱۰]

برخی مفسران اعتقاد دارند آیاتی که وکالت و جباریت و تسلط پیامبر(ص) بر مردم را نفی می‌کند، توسط آیات قتال نسخ شده است.[۱۱]

رساندن پیام

قرآن بارها اعلام می دارد که آنچه بر عهده پیامبر است تنها ابلاغ پیام و تبلیغ است.[۱۲] این آیات جدال با مشرکان را نهی می‌کند و مسئولیت پیامبر را جز تبلیغ و ترویج دین نمی‌داند.[۱۳] كار پيامبران، دعوت و تبليغ است، نه اجبار مردم به ايمان‏.[۱۴]وظيفه پيامبران رسانيدن اوامر و نواهى خداوند است، امّا عمل مردم بر طبق آن، به هيچ‏‌روى جزء وظايف آنان نمی‌باشد و اين معنا در بسيارى از آيات آمده است.[۱۵]

علامه طباطبایی ذیل آیه ﴿فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ؛ آيا پيامبران را جز تبليغ روشنگر وظيفه ديگرى است؟(نحل:۳۵) بلاغ مبین را شرح می‌دهد که تنها وظيفه فرستادگان خدا ابلاغ مبين و ابلاغ آشكار است. وظيفه آنان اين نيست كه مردم را مجبور به قبول دعوت خود كنند، و يا اراده تكوينى خداى را از بین ببرند و به‌طور قهر و جبر، از كفر به ايمان و از معاصى به اطاعت بكشانند.[۱۶]

در قرآن بارها تصریح شده است که پیامبر (ص) و پیامبران تنها مژده‌دهنده (بشیر) و بیم‌دهنده (نذیر و منذر) و پند دهنده (مذکِّر) است.[۱۷]

فخرالدین رازی در تفسیر آیه ۱۲۵ سوره نحل می‌گوید که خداوند فرستادۀ خویش را فرمان داد تا مردم را به یکی از این سه روش: حکمت، موعظۀ حسنه و جدال احسن، به دین خود دعوت نماید.[۱۸]

عدم سیطره پیامبر(ص) بر مردم

آیات زیادی در قرآن این موضوع را تفهیم و تصریح می‌کند که پیامبر تسلط و چیرگی بر آزادی و اختیار و اعمال و انتخاب مردم ندارد.﴿وَمَا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ؛ و تو به زور وادارنده آنان نيستى.(ق:۴۵)

حفیظ: سوره هود آیه ۸۶، سوره انعام آیه ۱۰۴. مراد از (( حفیظ )) کسى است که اراده شؤ ون وجود، از قبیل حیات ، نشو، رزق و امثال آن به دست او است.[۱۹] نفى اين صفت حفيظ و وكيل از پيامبر ص به معنى نفى اجبار كردن بر دفع زيان يا جلب منفعت است.[۲۰]

مصیطر: سوره غاشیه آیه ۲۱ ۲۲. متسلّط و مسلّط بر غير است و بقهر و غلبه.[۲۱]

مردم را تذکر بده که وظیفه تو تنها تذکر دادن است، تو دست زور به ایشان ندارى مگر افرادى از ایشان که از تذکر و پندگیرى روى گردانند و کفر مى ورزند))، چون تذکر دادن آن جناب به افراد آن چنانى لغو و بى فایده است و معلوم است که تولى و اعراض و کفر، همواره بعد از تذکر رخ مى دهند، پس ‌ آنچه با این استثناء نفى شد تذکر مکرر است، گویا فرموده: تو به ایشان تذکر بده و تذکر خود را پى بگیر و آن را قطع مکن، مگر از کسى که یکبار و دو بار تذکرش دادى و او روى گردانید و کفر ورزید که در این صورت دیگر لازم نیست به تذکر خود ادامه دهى، بلکه باید از او اعراض کنى، تا خداى تعالى به عذاب بزرگتر معذبش سازد.[۲۲]

رسول خدا (ص ) تنها رسولى است مبلغ و بس، حاکم و مصیطر بر مردم نیست.[۲۳]

عدم تعلق مشیت الهی بر ایمان مردم به صورت اجباری

۹۹ یونس.

سوره انعام آیه ۳۵ ۱۴۹. سوره یونس آیه ۹۱. سوره هود آیه ۱۱۸. سوره شعراء آیه ۳ و ۴.


لقمان ۲۳. محزون نباش از کفر مردم.


عدم اکراه بر دین: آیه ۲۶۵ بقره. سوره آل عمران آیه ۲۰. سوره نسا آیه ۸۰.

ايمان به خدا و مبانى اسلام هيچگونه جنبه تحميلى نمى‌تواند داشته باشد، بلكه از طريق منطق و استدلال و نفوذ در فكر و روح افراد بايد پيشروى كند، زيرا ايمان اجبارى ارزشى ندارد، مهم اين است كه مردم حقايق را درك كنند و با اراده و اختيار خويش آن را بپذيرند.[۲۴]

در مرحله هدايت فردى، دين فقط نقش «راهنما» را دارد و نه «راهبر»، فقط راه را نشان مى‌دهد اما الزام به رفتن نمى‌كند و قدرت انتخاب و اختيار ويژه انسان را از او نمى‌گيرد.[۲۵]

آیات زیادی به این مضمون وجود دارد كه گوياى عدم الزام و اجبار و اكراه در پذيرش دين هستند.

آیه ۲ ملک. آیه ۷ کهف.

منابع

  1. سوره یونس آیه ۱۰۸. سوره فرقان آیه ۴۳، سوره اسراء آیه ۵۴، سوره شوری آیه ۶، سوره انعام آیه ۶۶ و ۱۰۷. سوره زمر آیه ۴۱.
  2. قرشی، سید علی اکبر، تفسيراحسن‌الحديث، ج۹، ص۲۹۵.
  3. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه‌، ج۵، ص۲۸۶.
  4. علامه طباطبایی، ترجمه تفسیر المیزان، ج۷، ص۴۳۳.
  5. مغنیه، ترجمه تفسير كاشف، ج۳، ص: ۳۲۰.
  6. علامه طباطبایی، ترجمه تفسير الميزان، ج۷، ص: ۱۹۸.
  7. طبرسی، ترجمه تفسير مجمع البيان، ج۸، ص: ۱۳۴.
  8. علامه طباطبایی، ترجمه تفسیر المیزان، ج۷، ص۴۳۱.
  9. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه‌، ج۵، ص۴۰۰.
  10. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه عقايد اسلامي، ج۱، ص۱۴۴.
  11. ابوالفتوح رازی، روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن، ج۷، ص: ۳۲۵؛ و نیز: میبدی، كشف الاسرار و عدة الابرار، ج۳، ص: ۳۸۴. و نیز: ملا فتح الله کاشانی، منهج الصادقين فى إلزام المخالفين، ج۳، ص: ۴۰۸.
  12. سوره آل عمران آیه ۲۰. سوره نحل آیه ۸۲ و ۳۵. سوره عنکبوت آیه ۱۸. سوره تغابن آیه ۱۲، سوره مائده ۹۲ و ۹۹.
  13. علامه طباطبایی، ترجمه تفسير الميزان، ج۳، ص: ۱۹۲.
  14. قرائتی محسن، تفسير نور، ج۴، ص: ۵۱۸. و نیز: طبرسی، ترجمه تفسير مجمع البيان، ج۱۹، ص: ۳۱.
  15. مغنیه، ترجمه تفسير كاشف، ج۴، ص: ۷۹۲.
  16. علامه طباطبایی، ترجمه تفسير الميزان، ج۱۲، ص: ۳۵۲.
  17. سوره مائده آیه ۱۹. سوره اعراف آیه ۱۸۸ و ۱۸۴. سوره هود آیه ۲ و ۱۲ و ۲۵. سوره بقره آیه ۱۱۹. سوره سبأ آیه ۲۴ و ۳۴ و ۴۴ و ۴۶. سوره فاطر آیه و ۲۳ و ۴۲ و ۲۴. سوره فصلت آیه ۴. سوره حج آیه ۴۹. سوره شعراء آیه ۱۱۵. سوره قصص آیه ۴۶. سوره عنکبوت آیه ۵۰. سوره سجده آیه ۳. سوره ص آیه ۷۰. سوره زخرف آیه ۲۳. سوره احقاف آیه ۹. سوره ذاریات آیه ۵۰ و ۵۱. سوره نجم آیه ۵۶. سوره ملک آیه ۸ و ۹ و ۱۷ و ۲۶. سوره نوح آیه ۲. سوره رعد آیه ۷. سوره ص آیه ۴ و ۶۵. سوره ق آیه ۲. سوره نازعات آیه ۴۵.
  18. غلامرضا اعوانی، مدخل جدل، دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۱۷، ص۶۴۶۰.
  19. علامه طباطبایی، ترجمه تفسیر المیزان، ج۷، ص۴۳۳.
  20. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه‌، ج۵، ص۳۹۲.
  21. طبرسی، ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ترجمه بیستونی، محمد، ج۲۷، ص۳۷.
  22. علامه طباطبایی، ترجمه تفسیر المیزان، ج۲۰، ص۴۶۰.
  23. علامه طباطبایی، ترجمه تفسیر المیزان، ج۳، ص۱۹۲.
  24. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه‌، ج۵، ص۳۹۲.
  25. موسسه دائرة المعارف فقه اسلامی، فقه اهل بیت علیهم السلام - فارسی، ج۷، ص۱۵۰.