ناهم‌گونی متن نامه ۳۱ نهج‌البلاغه با شئون امامت

نسخهٔ تاریخ ‏۳ ژوئن ۲۰۲۱، ساعت ۱۰:۲۳ توسط Rahmani (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «{{جا:ویرایش}} {{شروع متن}} {{سوال}} در نامه ۳۱ نهج البلاغه حضرت علي(ع) خطاب به فرزن...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
سؤال

در نامه ۳۱ نهج البلاغه حضرت علي(ع) خطاب به فرزندش سخناني دارد كه با شأن امام حسن(ع) همخواني ندارد و با اصول روايات و احاديث که امامان را عالم به همه چيز مي¬داند و آيه تطهير كه هرگونه ناپاكي را برداشته متضاد است. اين تضاد چگونه رفع مي¬شود؟

در ابتدا تذکر دو نکته لازم است.

۱. در تفسير مكالمات ائمه(ع) با يكديگر بايد غور و دقت بيشتري شود.

۲. همانگونه كه مستحضريد برخي از آيات قرآن كه درباره پيامبران است، نيز مشمول اين گونه سؤالات است.

لذا برخي از جوابها مشترك است كه به اجمال اشاره مي‌گردد:

از نظر كلي و عمومي:

الف. در مقام تعليم و هدايت عموم از اين نوع مكالمات و شيوه‌هاي غير مستقيم استفاده مي‌شود.[۱]

ب. استغفار و حديث نفس از مصاديق تواضع است كه از شاخصه‌هاي بندگان شايسته خداي سبحان است و نصيحت كردن هم از اين مصاديق و نصيحت شنيدن از بهترين مصاديق آن است.

ج. آنچه با عصمت منافات دارد اقرار به گناه مشخص است.

در حاليكه در متون قرآني و حديثي چنين موردي يافت نمي‌شود. روحيه اقرار و استغفار اطاعت امر خداي سبحان در قرآن كريم است كه مؤمنان را به استغفار و توبه سفارش مكرر مي‌كند.

د. ممكن است معصوم(ع) به جهت معرفت و مقامات بلندش از كاري يا فكري يا ترك امري استغفار نمايد، و اين براي رسيدن به مقام بالاتر است.

هـ . آنچه به عصمت ضرر مي‌زند، گناه كار بودن فرد است نه اينكه خود فرد، خود را گناهكار ببيند. مانند همين مسأله در بحث عدالت است. به امام جماعتي كه گناهكار است نمي‌توان اقتدا كرد ولي به امام جماعتي كه خود را گنهكار مي‌داند، ولي گناهكار نيست و عادل است، ‌مي‌توان اقتداء كرد.

امّا آنچه در خصوص نامه ۳۱ نهج البلاغه بايد گفته شود اين است كه:

۱. طبق بعضي از روايات، مخاطب اين نامه جناب محمد بن حنفيه رضوان الله عليه برادر ناتني امام مجتبي(ع) است كه اگر چنين باشد اصل مسئله منتفي مي‌شود.[۲]

۲. سبكِ نامه حضرت موعظه گونه است. تجربه‌هاي پدري پير به فرزند جوان كه در مسير كسب تجربه است. لسان موعظه لسان و زبان خاصي است، از بعضي از تعارفات و احترامات بايد خالي باشد. موعظه تأثير است نه خبر. امر و نهي است نه بود و نبود. در غير اين صورت بسياري از آيات قرآن لغو مي‌شد. زيرا كافر قرآن را قبول ندارد در حالي كه آيات قرآني فراواني احوال كفار را بيان مي‌كنند، در صورتي كه اين آيات براي موعظه مؤمنان است.

۳. قلم شيواي حضرت اميرمؤمنان(ع) فارغ از تعيّنات رياست ظاهري و دنيوي و بدور از تشخّصات حسبي و نسبي ، به بهترين وجه با امام مجتبي(ع) به انتقال تجربه پرداخته است.

۴. حقيقت امر آن است كه، همانگونه كه قرآن را تنها مخاطبان آن، چهارده معصوم(ع) به نحو كامل در مي‌يابند،[۳] چنين نامه‌اي را هم مخاطب آن كاملاً درخواهد يافت و ما به اندازه وسع و معرفتمان از آن بهره مند خواهيم شد.

۵. اميرالمؤمنان علي(ع) با زيبايي تمام به تأثير عوامل بيروني بر ماهيت و شخصيت ذاتي و تجريد شده انسان زنهار داده، ريسمانهاي نجات و بنيانهاي تكامل را لابلاي اين جنگل كنش و واكنش نشان داده است که عبارت است از: الف) بازگشت و اتكا به مركز هستي(حق تعالي)؛ ب) تقوا؛ ج) دعا.

۶. در صورت قول به تنافي اين نامه با مقام عصمت، مضامين اين نامه با رواياتي که امام را معصوم مي¬داند كه هم فراوان است و هم مستحکم در تعارض خواهد بود و لذا آن روايات بر اين نامه مقدم مي¬شود.

۷. امام صادق(ع) مي‌فرمايد: همانا خداي عزوجل ما را به خود واگذار نكرده است و اگر ما را به خودمان وا مي‌گذارد ما مانند برخي از مردم مي‌شديم.[۴]

۸. چنان که در مقدمه اشاره شد، ممکن است مانند برخي از خطابات قرآني مراد اين باشد که ظاهر خطاب به امام حسن(ع) ولي در واقع نحوه تربيت فرزند را به اقشار مردم تعليم دهد.

بنابراين: اين نامه موعظه است و موعظه براي تأثيرگذاري است نه خبر از وضع موجود يا آينده و با توجه به شخصيت نگارنده و خواننده جداسازي فضاي موعظه در اين نامه از شخصيت هر دو بزرگ(ع) قابل تعمّق است.


مطالعه بيشتر

۱ـ شرح نهج البلاغه، ناصر مکارم شيرازي، ج۲.

۲ـ شرح نامه ۳۱ نهج البلاغه، آيت الله فاضل لنکراني.


منابع

  1. فيض كاشاني، تفسير صافي، مكتبه صدر، افست، ۱۴۱۶، ج۱، ص۳۰. امام صادق(ع) : قرآن به روش به در مي‌گويند تا ديوار بشنود نازل شده است.
  2. بحراني، ابن ميثم، شرح نهج البلاغه، بي‌جا، موسسه نصر، ۱۳۸۴، ج۵، ص۲.
  3. بحراني، سيد هاشم، البرهان في تفسير القرآن، اسماعيليان، افست، بي‌تا، ج۱، ص۱۵ـ۱۷.
  4. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، تهران، اسلاميه، ۱۳۸۷، ج۲۴، ص۳۱۰.