داستان جوان کفن‌دزد: تفاوت میان نسخه‌ها

(ابرابزار)
خط ۱: خط ۱:
{{در دست ویرایش|کاربر=A.ahmadi}}
{{در دست ویرایش|کاربر=A.ahmadi}}
{{شروع متن}}
{{شروع متن}}
{{سوال}}بر اساس روایتی، جوان کفن دزدی به جنازه دختری که کفنش را دزدیده بود تجاوز کرد؛ پس از پشیمانی نزد پیامبر(ص) رفت ... آیا این روایت معتبر است؟{{پایان سوال}}
{{سوال}}بر اساس روایتی، جوان کفن دزدی به جنازه دختری که کفنش را دزدیده بود تجاوز کرد؛ پس از پشیمانی نزد پیامبر(ص) رفت آیا این روایت معتبر است؟{{پایان سوال}}
{{پاسخ}}
{{پاسخ}}


خط ۷: خط ۷:
شیخ صدوق در کتاب الأمالی
شیخ صدوق در کتاب الأمالی


شخصى به نام عبدالرحمان مى‌گويد: روزى معاذ بن جبل در حالى كه بشدّت مى‌گريست خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد. و به آن حضرت سلام كرد.
شخصی به نام عبدالرحمان می‌گوید: روزی معاذ بن جبل در حالی که بشدّت می‌گریست خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمد؛ و به آن حضرت سلام کرد.


پس از آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله جواب سلام او را داد به او فرمود: -‎ اى معاذ -چه چيزى تو را به گريه واداشته است‌؟
پس از آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله جواب سلام او را داد به او فرمود: - ای معاذ - چه چیزی تو را به گریه واداشته است؟


معاذ در جواب گفت: -‎ يا رسول اللّٰه -در بيرون درب. پسر جوانى كه صورت زيبا و چهره‌اى خوشرنگ دارد ايستاده است. و مانند زن جوان مرده‌اى بشدّت مى‌گريد و ناله سر مى‌دهد.  
معاذ در جواب گفت: - یا رسول اللّٰه - در بیرون درب. پسر جوانی که صورت زیبا و چهره‌ای خوشرنگ دارد ایستاده است؛ و مانند زن جوان مرده‌ای بشدّت می‌گرید و ناله سر می‌دهد.


و تقاضاى آمدن به محضر شما را دارد.
و تقاضای آمدن به محضر شما را دارد.


سپس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به معاذ فرمود: اين جوان را به نزد من بياور.
سپس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به معاذ فرمود: این جوان را به نزد من بیاور.


پس از دستور پيامبر صلى الله عليه و آله معاذ آن جوان را به نزد ايشان آورد.
پس از دستور پیامبر صلی الله علیه و آله معاذ آن جوان را به نزد ایشان آورد.


پس از آنكه آن جوان بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شد به آن حضرت صلى الله عليه و آله سلام گفت.
پس از آنکه آن جوان بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد شد به آن حضرت صلی الله علیه و آله سلام گفت.


و پيامبر صلى الله عليه و آله جواب سلام او را داد.
و پیامبر صلی الله علیه و آله جواب سلام او را داد.


سپس پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: -‎ اى جوان -چه چيزى تو را به گريه واداشته است‌؟
سپس پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: - ای جوان - چه چیزی تو را به گریه واداشته است؟


آن جوان گفت: چگونه گريه نكنم. در حالى كه گناهان بسيارى مرتكب شده‌ام.
آن جوان گفت: چگونه گریه نکنم. در حالی که گناهان بسیاری مرتکب شده‌ام.


كه اگر خداى عزّ و جلّ بخواهد مرا بخاطر بعضى از آنها مجازات كند. مسلّماً جاى من در آتش جهنّم خواهد بود.
که اگر خدای عزّ و جلّ بخواهد مرا بخاطر بعضی از آنها مجازات کند. مسلّماً جای من در آتش جهنّم خواهد بود.


و گمان مى‌كنم كه خدا مرا بخاطر گناهانى كه كرده‌ام مجازات خواهد نمود.
و گمان می‌کنم که خدا مرا بخاطر گناهانی که کرده‌ام مجازات خواهد نمود.


و هيچگاه مرا نخواهد بخشيد.
و هیچگاه مرا نخواهد بخشید.


در اين هنگام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به او فرمود: آيا به خدا شرك ورزيده‌اى‌؟
در این هنگام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او فرمود: آیا به خدا شرک ورزیده‌ای؟


آن جوان گفت: پناه بر خدا مى‌برم اگر به او شرك ورزيده باشم.
آن جوان گفت: پناه بر خدا می‌برم اگر به او شرک ورزیده باشم.


آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: آيا مرتكب قتل نفس محترمه‌اى شده‌اى‌؟
آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: آیا مرتکب قتل نفس محترمه‌ای شده‌ای؟


آن جوان گفت: خير.
آن جوان گفت: خیر.


سپس پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: خداوند عزّ و جلّ گناهان تو را خواهد آمرزيد اگر چه به اندازۀ رشته‌كوههاى بلند باشد.
سپس پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: خداوند عزّ و جلّ گناهان تو را خواهد آمرزید اگر چه به اندازهٔ رشته‌کوه‌های بلند باشد.


آنگاه آن جوان به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: گناهان من از كوههاى به هم پيوسته نيز بيشتر است.
آنگاه آن جوان به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: گناهان من از کوه‌های به هم پیوسته نیز بیشتر است.


سپس پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: خداوند متعال گناهان تو را مى‌بخشد اگر چه به اندازۀ زمينهاى هفتگانه و درياها و شنزارها و درختها و تعداد مخلوقات باشد.
سپس پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: خداوند متعال گناهان تو را می‌بخشد اگر چه به اندازهٔ زمینهای هفتگانه و دریاها و شنزارها و درختها و تعداد مخلوقات باشد.


سپس آن جوان به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: گناهان من بيشتر از زمينهاى هفتگانه و درياها و شنزارها و درختان و تعداد مخلوقات مى‌باشد.
سپس آن جوان به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: گناهان من بیشتر از زمینهای هفتگانه و دریاها و شنزارها و درختان و تعداد مخلوقات می‌باشد.


آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله به آن جوان فرمود: خداوند متعال گناهان تو را مى‌بخشد. حتى اگر به اندازۀ آسمانهاى هفتگانه و ستاره‌هاى آنها و به قدر عرش و كرسى باشد.
آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله به آن جوان فرمود: خداوند متعال گناهان تو را می‌بخشد. حتی اگر به اندازهٔ آسمانهای هفتگانه و ستاره‌های آنها و به قدر عرش و کرسی باشد.


سپس آن جوان به پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: گناهان من از اينها بيشتر مى‌باشد.
سپس آن جوان به پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: گناهان من از اینها بیشتر می‌باشد.


در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله نگاه تند و غضبناكى به آن جوان افكنده. سپس به او فرمود:
در این هنگام پیامبر صلی الله علیه و آله نگاه تند و غضبناکی به آن جوان افکنده. سپس به او فرمود:


واى بر تو -‎ اى جوان -‎ آيا گناهان تو بيشتر است يا رحمت الهى‌؟
وای بر تو - ای جوان - آیا گناهان تو بیشتر است یا رحمت الهی؟


در اين هنگام آن جوان سر خود را به زير افكنده و گفت: منزّه است خداى من.
در این هنگام آن جوان سر خود را به زیر افکنده و گفت: منزّه است خدای من.


زيرا هيچ چيزى با عظمت‌تر از خداى عزّ و جلّ نيست.
زیرا هیچ چیزی با عظمت‌تر از خدای عزّ و جلّ نیست.


و پروردگار جهانيان از هر بزرگى بزرگتر است.
و پروردگار جهانیان از هر بزرگی بزرگتر است.


در اين هنگام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به او فرمود: آيا جز خداى بزرگ. شخص ديگرى گناهان بزرگ را مى‌بخشد؟
در این هنگام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او فرمود: آیا جز خدای بزرگ. شخص دیگری گناهان بزرگ را می‌بخشد؟


آن جوان گفت: نه -بخدا -‎.
آن جوان گفت: نه - بخدا -‎.


سپس آن جوان ساكت شد.
سپس آن جوان ساکت شد.


در اين هنگام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به او فرمود: -‎ اى جوان -‎ آيا مرا به يكى از گناهانى كه مرتكب شده‌اى آگاه نمى‌سازى.
در این هنگام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او فرمود: - ای جوان - آیا مرا به یکی از گناهانی که مرتکب شده‌ای آگاه نمی‌سازی.


آن جوان در جواب گفت: بله. يكى از گناهانى را كه مرتكب شده‌ام براى شما بازگو مى‌كنم.
آن جوان در جواب گفت: بله. یکی از گناهانی را که مرتکب شده‌ام برای شما بازگو می‌کنم.


سپس آن جوان گفت: من به مدّت هفت سال قبرها را مى‌شكافتم.
سپس آن جوان گفت: من به مدّت هفت سال قبرها را می‌شکافتم.


و مردگان را از آنها بيرون مى‌آوردم.
و مردگان را از آنها بیرون می‌آوردم.


و كفن آنها را از بدنشان جدا مى‌كردم.
و کفن آنها را از بدنشان جدا می‌کردم.


روزى از روزها دختر يكى از انصار از دنيا رفت.
روزی از روزها دختر یکی از انصار از دنیا رفت.


هنگامى كه او را به طرف قبر آورده و در آن دفن نمودند. و خانوادۀ او در آنجا دور شدند. و شب هنگام فرا رسيد و تاريكى همه جا را گرفت. من به نزد قبر اين دختر رفتم و آن قبر را شكافتم و بدن آن دختر را از قبر بيرون آوردم و كفن را از تن او بيرون كردم. و او را لخت و برهنه در كنار قبر قرار دادم.
هنگامی که او را به طرف قبر آورده و در آن دفن نمودند؛ و خانوادهٔ او در آنجا دور شدند؛ و شب هنگام فرا رسید و تاریکی همه جا را گرفت. من به نزد قبر این دختر رفتم و آن قبر را شکافتم و بدن آن دختر را از قبر بیرون آوردم و کفن را از تن او بیرون کردم؛ و او را لخت و برهنه در کنار قبر قرار دادم.


هنگامى كه مى‌خواستم از آنجا دور گردم شيطان به سراغم آمده و مرا از رفتن منصرف ساخته وباوسوسه‌هاى شيطانى‌خود به من‌گفت: به اندام اين دختر نگاه‌كن.
هنگامی که می‌خواستم از آنجا دور گردم شیطان به سراغم آمده و مرا از رفتن منصرف ساخته وباوسوسه‌های شیطانی‌خود به من‌گفت: به اندام این دختر نگاه‌کن.


آيا سپيدى شكم او را نمى‌بينى‌؟ آيا رانهاى او را مشاهده نمى‌كنى‌؟
آیا سپیدی شکم او را نمی‌بینی؟ آیا رانهای او را مشاهده نمی‌کنی؟


و شيطان با اين وسوسه‌ها مرا تحريك كرده بطورى كه از رفتن منصرف شدم.
و شیطان با این وسوسه‌ها مرا تحریک کرده بطوری که از رفتن منصرف شدم.


سپس به طرف آن دختر برگشتم.
سپس به طرف آن دختر برگشتم.


و بدون آنكه بتوانم نفس امّارۀ خود را مهار كنم. اسير هواهاى نفس خود شده و فريب شيطان را خوردم.
و بدون آنکه بتوانم نفس امّارهٔ خود را مهار کنم. اسیر هواهای نفس خود شده و فریب شیطان را خوردم.


و به جسد آن دختر تجاوز نموده و با او آميزش جنسى كردم.
و به جسد آن دختر تجاوز نموده و با او آمیزش جنسی کردم.


و پس از انجام اين عمل او را -با آن وضع -در همانجا رها كردم و از او دور شدم.
و پس از انجام این عمل او را - با آن وضع - در همان‌جا رها کردم و از او دور شدم.


در اين هنگام صدائى را از پشت سر خود شنيدم كه بر من نهيب زده و گفت:
در این هنگام صدائی را از پشت سر خود شنیدم که بر من نهیب زده و گفت:


-‎ اى جوان -‎ واى بر تو از دادگاهى كه در روز قيامت برپا مى‌شود.
- ای جوان - وای بر تو از دادگاهی که در روز قیامت برپا می‌شود.


در آن روز من و تو -در آن دادگاه -در محضر عدل الهى حضور خواهيم يافت.
در آن روز من و تو - در آن دادگاه - در محضر عدل الهی حضور خواهیم یافت.


و من با اين بدن برهنه در آن دادگاه از تو شكايت خواهم نمود كه تو مرا از قبر خارج نمودى. و كفنم را از بدن بيرون آوردى.
و من با این بدن برهنه در آن دادگاه از تو شکایت خواهم نمود که تو مرا از قبر خارج نمودی؛ و کفنم را از بدن بیرون آوردی.


و مرا در حال جنابت رها كردى.
و مرا در حال جنابت رها کردی.


واى بر تو -‎ اى جوان -از آتش دوزخ.
وای بر تو - ای جوان - از آتش دوزخ.


سپس آن جوان به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: با اين گناهى كه مرتكب شده‌ام مطمئن هستم كه هيچگاه بوى بهشت را نيز استشمام نخواهم نمود.
سپس آن جوان به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: با این گناهی که مرتکب شده‌ام مطمئن هستم که هیچگاه بوی بهشت را نیز استشمام نخواهم نمود.


اينك چه مى‌گوئى -‎ يا رسول اللّٰه -‎؟
اینک چه می‌گوئی - یا رسول اللّٰه -‎؟


در اين هنگام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به او فرمود: از من دور شو -‎ اى فاسق گناهكار -‎.
در این هنگام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او فرمود: از من دور شو - ای فاسق گناهکار -‎.


زيرا اينك مى‌ترسم كه آتشى به سوى تو بيايد و مرا نيز با تو بسوزاند.
زیرا اینک می‌ترسم که آتشی به سوی تو بیاید و مرا نیز با تو بسوزاند.


زيرا تو. به آتش نزديك شده‌اى!
زیرا تو. به آتش نزدیک شده‌ای!


زيرا تو. به آتش نزديك شده‌اى!
زیرا تو. به آتش نزدیک شده‌ای!


پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله چندين بار اين جمله را -خطاب به او -‎ تكرار نمود.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چندین بار این جمله را - خطاب به او - تکرار نمود.


و با دست اشاره مى‌فرمود -و از او مى‌خواست -‎ كه از آنجا دور شود.
و با دست اشاره می‌فرمود - و از او می‌خواست - که از آنجا دور شود.


آنگاه آن جوان از آنجا دور شد.
آنگاه آن جوان از آنجا دور شد.


او سپس به شهر بازگشت و مقدارى توشه براى خود تهيه كرده و روانۀ بيابان شد.
او سپس به شهر بازگشت و مقداری توشه برای خود تهیه کرده و روانهٔ بیابان شد.


و در ميانۀ كوهها به عبادت خدا پرداخت.
و در میانهٔ کوه‌ها به عبادت خدا پرداخت.


و پيراهنى كه از مو بافته شده بود بر تن خود كرد.
و پیراهنی که از مو بافته شده بود بر تن خود کرد.


و دو دست خويش را به گردن خود بست.
و دو دست خویش را به گردن خود بست.


و ندا داده و فرياد مى‌زد -‎ اى پروردگار من -‎ اين بهلول بندۀ تو مى‌باشد كه با سرافكندگى و دست بسته به سويت آمده و از تو طلب عفو و بخشش مى‌كند.
و ندا داده و فریاد می‌زد - ای پروردگار من - این بهلول بندهٔ تو می‌باشد که با سرافکندگی و دست بسته به سویت آمده و از تو طلب عفو و بخشش می‌کند.


-‎ اى پروردگار من -تو مرا مى‌شناسى و از گناه من آگاهى.
- ای پروردگار من - تو مرا می‌شناسی و از گناه من آگاهی.


-‎ اى سيّد و اى مولاى من -‎ اينك من از كردۀ خود نادم و پشيمان گشته‌ام.
- ای سیّد و ای مولای من - اینک من از کردهٔ خود نادم و پشیمان گشته‌ام.


و براى توبه نمودن به نزد پيامبر تو رفتم. امّا او مرا از خود راند.
و برای توبه نمودن به نزد پیامبر تو رفتم. امّا او مرا از خود راند.


و اين كار او ترس و خوف مرا بيشتر نموده است.
و این کار او ترس و خوف مرا بیشتر نموده است.


اينك تو را به نام مقدّست -و به عزّت و جلالت و عظمت شأنت و بزرگى قدرتت -‎ مى‌خوانم.
اینک تو را به نام مقدّست - و به عزّت و جلالت و عظمت شأنت و بزرگی قدرتت - می‌خوانم.


و از تو مى‌خواهم و عاجزانه طلب مى‌نمايم تا مرا نااميد نگردانى و دعايم را بى‌اجابت نگذارى. و مرا از رحمت خود محروم نسازى.
و از تو می‌خواهم و عاجزانه طلب می‌نمایم تا مرا ناامید نگردانی و دعایم را بی‌اجابت نگذاری؛ و مرا از رحمت خود محروم نسازی.


و اين جوان در مدّت چهل شبانه روز اين گونه عمل مى‌نمود و درخواست عفو و طلب توبه مى‌كرد.
و این جوان در مدّت چهل شبانه روز این گونه عمل می‌نمود و درخواست عفو و طلب توبه می‌کرد.


و وضع او به گونه‌اى رقّت بار شده بود كه حيوانات اطراف او برايش مى‌گريستند.
و وضع او به گونه‌ای رقّت بار شده بود که حیوانات اطراف او برایش می‌گریستند.


و پس از گذشت چهل روز -از اين وضع -او دست به آسمان برده و گفت:
و پس از گذشت چهل روز - از این وضع - او دست به آسمان برده و گفت:


-‎ اى پروردگار -با خواهش من چه كردى‌؟
- ای پروردگار - با خواهش من چه کردی؟


آيا دعاى مرا مستجاب نمودى‌؟
آیا دعای مرا مستجاب نمودی؟


و گناه مرا بخشيدى‌؟
و گناه مرا بخشیدی؟


و توبۀ مرا پذيرفتى‌؟
و توبهٔ مرا پذیرفتی؟


اگر چنين است از تو مى‌خواهم كه به پيامبرت وحى فرمايى.
اگر چنین است از تو می‌خواهم که به پیامبرت وحی فرمایی.


و جواب مرا به وسيلۀ او بدهى.
و جواب مرا به وسیلهٔ او بدهی.


و چنانچه دعاى مرا مستجاب نكرده‌اى.
و چنانچه دعای مرا مستجاب نکرده‌ای.


و از گناه مرا نبخشيده‌اى.
و از گناه مرا نبخشیده‌ای.


و توبۀ مرا نپذيرفته‌اى.
و توبهٔ مرا نپذیرفته‌ای.


و مى‌خواهى كه مرا عقوبت نمايى. و به كيفر برسانى. از تو مى‌خواهم كه آتشى را به سوى من روانه نمايى تا مرا در همين دنيا بسوزاند و به عقوبت رسانده و هلاك گرداند. تا بدينوسيله از رسوائى روز قيامت رها گردم.
و می‌خواهی که مرا عقوبت نمایی؛ و به کیفر برسانی. از تو می‌خواهم که آتشی را به سوی من روانه نمایی تا مرا در همین دنیا بسوزاند و به عقوبت رسانده و هلاک گرداند. تا بدینوسیله از رسوائی روز قیامت رها گردم.


و از آتش دوزخ نجات يابم.
و از آتش دوزخ نجات یابم.


پس از آنكه چهل روز از ماجراى اين جوان گذشت. خداوند متعال آياتى از قرآن را بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل فرمود.
پس از آنکه چهل روز از ماجرای این جوان گذشت. خداوند متعال آیاتی از قرآن را بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل فرمود.


و بدينوسيله توبۀ آن جوان پذيرفته شد.
و بدینوسیله توبهٔ آن جوان پذیرفته شد.


و پس از نزول اين آيات بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آن حضرت. از محل خود خارج شده و در حالى كه آن آيات را تلاوت مى‌فرمود و لبخند مى‌زد به اصحاب خود فرمود:
و پس از نزول این آیات بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن حضرت. از محل خود خارج شده و در حالی که آن آیات را تلاوت می‌فرمود و لبخند می‌زد به اصحاب خود فرمود:


كداميك از شما مرا به آن جوان توبه‌كننده مى‌رساند؟
کدامیک از شما مرا به آن جوان توبه‌کننده می‌رساند؟


در اين هنگام معاذ به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: خبردار شده‌ايم كه اين جوان در ميان بيابان در كنار كوهى سكونت گزيده است.
در این هنگام معاذ به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: خبردار شده‌ایم که این جوان در میان بیابان در کنار کوهی سکونت گزیده است.


سپس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به همراه اصحاب خود به طرف آن بيابان رفته و خود را به آن كوه رساندند.
سپس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به همراه اصحاب خود به طرف آن بیابان رفته و خود را به آن کوه رساندند.


و پس از رسيدن به محل. مشاهده نمودند كه آن جوان در بالاى كوهى سكنى گزيده است و او در حالى كه بين دو صخره بر روى پا ايستاده. و دستان خود را به گردن خود بسته -و چهره‌اش سياه و تاريك گشته. و پلكهاى چشمش -بخاطر گريۀ زيادى كه كرده ريخته شده بود -با خداى عزّ وجلّ مناجات مى‌كرد. و اين چنين مى‌گفت:
و پس از رسیدن به محل. مشاهده نمودند که آن جوان در بالای کوهی سکنی گزیده است و او در حالی که بین دو صخره بر روی پا ایستاده؛ و دستان خود را به گردن خود بسته - و چهره‌اش سیاه و تاریک گشته؛ و پلکهای چشمش - بخاطر گریهٔ زیادی که کرده ریخته شده بود - با خدای عزّ وجلّ مناجات می‌کرد؛ و این چنین می‌گفت:


-‎ اى مولاى من -خلقت مرا نيكو قرار دادى و چهرۀ مرا زيبا آفريدى.
- ای مولای من - خلقت مرا نیکو قرار دادی و چهرهٔ مرا زیبا آفریدی.


كاش مى‌دانستم كه مرا براى چه آفريدى‌؟
کاش می‌دانستم که مرا برای چه آفریدی؟


آيا مى‌خواهى مرا به آتش جهنّم بسوزانى‌؟
آیا می‌خواهی مرا به آتش جهنّم بسوزانی؟


يا مى‌خواهى مرا در بهشت سكنى دهى‌؟
یا می‌خواهی مرا در بهشت سکنی دهی؟


-‎ اى پروردگار من -احسان تو بر من بيش از حد زياد بوده است.
- ای پروردگار من - احسان تو بر من بیش از حد زیاد بوده است.


و نعمتهاى تو بر من افزون بوده است.
و نعمتهای تو بر من افزون بوده است.


كاش مى‌دانستم كه عاقبت امر من چه خواهد شد؟
کاش می‌دانستم که عاقبت امر من چه خواهد شد؟


آيا بهشت مرا در خود جاى خواهد داد؟
آیا بهشت مرا در خود جای خواهد داد؟


يا آنكه آتش جهنّم از من استقبال خواهد نمود؟
یا آنکه آتش جهنّم از من استقبال خواهد نمود؟


-‎ اى پروردگار من -گناه من از آسمانها و زمينها بيشتر است.
- ای پروردگار من - گناه من از آسمانها و زمینها بیشتر است.


كاش مى‌دانستم كه آيا مرا مى‌آمرزى و گناه مرا مى‌بخشى‌؟
کاش می‌دانستم که آیا مرا می‌آمرزی و گناه مرا می‌بخشی؟


يا آنكه مى‌خواهى در روز قيامت مرا رسوا ساخته و آبروى مرا بريزى‌؟
یا آنکه می‌خواهی در روز قیامت مرا رسوا ساخته و آبروی مرا بریزی؟


اين جوان. پيوسته اين سخنان را مى‌گفت و در حالى كه مى‌گريست -و خاك بر سر خود مى‌ريخت -به مناجات خود با پروردگار ادامه مى‌داد.
این جوان. پیوسته این سخنان را می‌گفت و در حالی که می‌گریست - و خاک بر سر خود می‌ریخت - به مناجات خود با پروردگار ادامه می‌داد.


در اين هنگام حيوانات و درندگانى كه در اطراف او بودند دور او جمع شدند و پرندگان در بالاى سر او بالهاى خود را گسترانده و در كنار هم قرار گرفته بودند.
در این هنگام حیوانات و درندگانی که در اطراف او بودند دور او جمع شدند و پرندگان در بالای سر او بالهای خود را گسترانده و در کنار هم قرار گرفته بودند.


و آن حيوانات و پرندگان از گريۀ اين جوان مى‌گريستند.
و آن حیوانات و پرندگان از گریهٔ این جوان می‌گریستند.


در اين هنگام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به او نزديك شد و دستان او را از گردنش باز نمود و خاكهايى كه بر سر آن جوان بود زدود.
در این هنگام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او نزدیک شد و دستان او را از گردنش باز نمود و خاکهایی که بر سر آن جوان بود زدود.


سپس پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: -‎ اى بهلول -بر تو بشارت باد. زيرا تو از آتش جهنّم آزاد گشته‌اى و خداوند عزّ وجلّ توبۀ تو را پذيرفته است.
سپس پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: - ای بهلول - بر تو بشارت باد. زیرا تو از آتش جهنّم آزاد گشته‌ای و خداوند عزّ وجلّ توبهٔ تو را پذیرفته است.


آنگاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رو به اصحاب خود نموده و فرمود: اين گونه از گناه خود توبه نمائيد.
آنگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رو به اصحاب خود نموده و فرمود: این گونه از گناه خود توبه نمائید.
 
سپس آن حضرت صلى الله عليه و آله آياتى را كه به ايشان وحى شده بود. براى آن جوان تلاوت نموده و او را به بهشت بشارت دادند.
 
 
<ref>شیخ صدوق، محمد، الأمالی، به تحقيق قسم الدراسات الاسلامية مؤسسة البعثة، قم، مركز الطباعة والنشر في مؤسسة البعثة، ۱۴۱۷ق، ج۱، ص۹۷.</ref>


سپس آن حضرت صلی الله علیه و آله آیاتی را که به ایشان وحی شده بود. برای آن جوان تلاوت نموده و او را به بهشت بشارت دادند.<ref>شیخ صدوق، محمد، الأمالی، به تحقیق قسم الدراسات الاسلامیة مؤسسة البعثة، قم، مرکز الطباعة والنشر فی مؤسسة البعثة، ۱۴۱۷ق، ج۱، ص۹۷.</ref>


آورده است که از نظر رجالی، سندش ضعیف است و قابل استناد نمی‌باشد زیرا:
آورده است که از نظر رجالی، سندش ضعیف است و قابل استناد نمی‌باشد زیرا:

نسخهٔ ‏۱۵ فوریهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۲۰:۳۹

سؤال
بر اساس روایتی، جوان کفن دزدی به جنازه دختری که کفنش را دزدیده بود تجاوز کرد؛ پس از پشیمانی نزد پیامبر(ص) رفت … آیا این روایت معتبر است؟


حدیث

شیخ صدوق در کتاب الأمالی

شخصی به نام عبدالرحمان می‌گوید: روزی معاذ بن جبل در حالی که بشدّت می‌گریست خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمد؛ و به آن حضرت سلام کرد.

پس از آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله جواب سلام او را داد به او فرمود: - ای معاذ - چه چیزی تو را به گریه واداشته است؟

معاذ در جواب گفت: - یا رسول اللّٰه - در بیرون درب. پسر جوانی که صورت زیبا و چهره‌ای خوشرنگ دارد ایستاده است؛ و مانند زن جوان مرده‌ای بشدّت می‌گرید و ناله سر می‌دهد.

و تقاضای آمدن به محضر شما را دارد.

سپس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به معاذ فرمود: این جوان را به نزد من بیاور.

پس از دستور پیامبر صلی الله علیه و آله معاذ آن جوان را به نزد ایشان آورد.

پس از آنکه آن جوان بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد شد به آن حضرت صلی الله علیه و آله سلام گفت.

و پیامبر صلی الله علیه و آله جواب سلام او را داد.

سپس پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: - ای جوان - چه چیزی تو را به گریه واداشته است؟

آن جوان گفت: چگونه گریه نکنم. در حالی که گناهان بسیاری مرتکب شده‌ام.

که اگر خدای عزّ و جلّ بخواهد مرا بخاطر بعضی از آنها مجازات کند. مسلّماً جای من در آتش جهنّم خواهد بود.

و گمان می‌کنم که خدا مرا بخاطر گناهانی که کرده‌ام مجازات خواهد نمود.

و هیچگاه مرا نخواهد بخشید.

در این هنگام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او فرمود: آیا به خدا شرک ورزیده‌ای؟

آن جوان گفت: پناه بر خدا می‌برم اگر به او شرک ورزیده باشم.

آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: آیا مرتکب قتل نفس محترمه‌ای شده‌ای؟

آن جوان گفت: خیر.

سپس پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: خداوند عزّ و جلّ گناهان تو را خواهد آمرزید اگر چه به اندازهٔ رشته‌کوه‌های بلند باشد.

آنگاه آن جوان به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: گناهان من از کوه‌های به هم پیوسته نیز بیشتر است.

سپس پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: خداوند متعال گناهان تو را می‌بخشد اگر چه به اندازهٔ زمینهای هفتگانه و دریاها و شنزارها و درختها و تعداد مخلوقات باشد.

سپس آن جوان به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: گناهان من بیشتر از زمینهای هفتگانه و دریاها و شنزارها و درختان و تعداد مخلوقات می‌باشد.

آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله به آن جوان فرمود: خداوند متعال گناهان تو را می‌بخشد. حتی اگر به اندازهٔ آسمانهای هفتگانه و ستاره‌های آنها و به قدر عرش و کرسی باشد.

سپس آن جوان به پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: گناهان من از اینها بیشتر می‌باشد.

در این هنگام پیامبر صلی الله علیه و آله نگاه تند و غضبناکی به آن جوان افکنده. سپس به او فرمود:

وای بر تو - ای جوان - آیا گناهان تو بیشتر است یا رحمت الهی؟

در این هنگام آن جوان سر خود را به زیر افکنده و گفت: منزّه است خدای من.

زیرا هیچ چیزی با عظمت‌تر از خدای عزّ و جلّ نیست.

و پروردگار جهانیان از هر بزرگی بزرگتر است.

در این هنگام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او فرمود: آیا جز خدای بزرگ. شخص دیگری گناهان بزرگ را می‌بخشد؟

آن جوان گفت: نه - بخدا -‎.

سپس آن جوان ساکت شد.

در این هنگام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او فرمود: - ای جوان - آیا مرا به یکی از گناهانی که مرتکب شده‌ای آگاه نمی‌سازی.

آن جوان در جواب گفت: بله. یکی از گناهانی را که مرتکب شده‌ام برای شما بازگو می‌کنم.

سپس آن جوان گفت: من به مدّت هفت سال قبرها را می‌شکافتم.

و مردگان را از آنها بیرون می‌آوردم.

و کفن آنها را از بدنشان جدا می‌کردم.

روزی از روزها دختر یکی از انصار از دنیا رفت.

هنگامی که او را به طرف قبر آورده و در آن دفن نمودند؛ و خانوادهٔ او در آنجا دور شدند؛ و شب هنگام فرا رسید و تاریکی همه جا را گرفت. من به نزد قبر این دختر رفتم و آن قبر را شکافتم و بدن آن دختر را از قبر بیرون آوردم و کفن را از تن او بیرون کردم؛ و او را لخت و برهنه در کنار قبر قرار دادم.

هنگامی که می‌خواستم از آنجا دور گردم شیطان به سراغم آمده و مرا از رفتن منصرف ساخته وباوسوسه‌های شیطانی‌خود به من‌گفت: به اندام این دختر نگاه‌کن.

آیا سپیدی شکم او را نمی‌بینی؟ آیا رانهای او را مشاهده نمی‌کنی؟

و شیطان با این وسوسه‌ها مرا تحریک کرده بطوری که از رفتن منصرف شدم.

سپس به طرف آن دختر برگشتم.

و بدون آنکه بتوانم نفس امّارهٔ خود را مهار کنم. اسیر هواهای نفس خود شده و فریب شیطان را خوردم.

و به جسد آن دختر تجاوز نموده و با او آمیزش جنسی کردم.

و پس از انجام این عمل او را - با آن وضع - در همان‌جا رها کردم و از او دور شدم.

در این هنگام صدائی را از پشت سر خود شنیدم که بر من نهیب زده و گفت:

- ای جوان - وای بر تو از دادگاهی که در روز قیامت برپا می‌شود.

در آن روز من و تو - در آن دادگاه - در محضر عدل الهی حضور خواهیم یافت.

و من با این بدن برهنه در آن دادگاه از تو شکایت خواهم نمود که تو مرا از قبر خارج نمودی؛ و کفنم را از بدن بیرون آوردی.

و مرا در حال جنابت رها کردی.

وای بر تو - ای جوان - از آتش دوزخ.

سپس آن جوان به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: با این گناهی که مرتکب شده‌ام مطمئن هستم که هیچگاه بوی بهشت را نیز استشمام نخواهم نمود.

اینک چه می‌گوئی - یا رسول اللّٰه -‎؟

در این هنگام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او فرمود: از من دور شو - ای فاسق گناهکار -‎.

زیرا اینک می‌ترسم که آتشی به سوی تو بیاید و مرا نیز با تو بسوزاند.

زیرا تو. به آتش نزدیک شده‌ای!

زیرا تو. به آتش نزدیک شده‌ای!

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چندین بار این جمله را - خطاب به او - تکرار نمود.

و با دست اشاره می‌فرمود - و از او می‌خواست - که از آنجا دور شود.

آنگاه آن جوان از آنجا دور شد.

او سپس به شهر بازگشت و مقداری توشه برای خود تهیه کرده و روانهٔ بیابان شد.

و در میانهٔ کوه‌ها به عبادت خدا پرداخت.

و پیراهنی که از مو بافته شده بود بر تن خود کرد.

و دو دست خویش را به گردن خود بست.

و ندا داده و فریاد می‌زد - ای پروردگار من - این بهلول بندهٔ تو می‌باشد که با سرافکندگی و دست بسته به سویت آمده و از تو طلب عفو و بخشش می‌کند.

- ای پروردگار من - تو مرا می‌شناسی و از گناه من آگاهی.

- ای سیّد و ای مولای من - اینک من از کردهٔ خود نادم و پشیمان گشته‌ام.

و برای توبه نمودن به نزد پیامبر تو رفتم. امّا او مرا از خود راند.

و این کار او ترس و خوف مرا بیشتر نموده است.

اینک تو را به نام مقدّست - و به عزّت و جلالت و عظمت شأنت و بزرگی قدرتت - می‌خوانم.

و از تو می‌خواهم و عاجزانه طلب می‌نمایم تا مرا ناامید نگردانی و دعایم را بی‌اجابت نگذاری؛ و مرا از رحمت خود محروم نسازی.

و این جوان در مدّت چهل شبانه روز این گونه عمل می‌نمود و درخواست عفو و طلب توبه می‌کرد.

و وضع او به گونه‌ای رقّت بار شده بود که حیوانات اطراف او برایش می‌گریستند.

و پس از گذشت چهل روز - از این وضع - او دست به آسمان برده و گفت:

- ای پروردگار - با خواهش من چه کردی؟

آیا دعای مرا مستجاب نمودی؟

و گناه مرا بخشیدی؟

و توبهٔ مرا پذیرفتی؟

اگر چنین است از تو می‌خواهم که به پیامبرت وحی فرمایی.

و جواب مرا به وسیلهٔ او بدهی.

و چنانچه دعای مرا مستجاب نکرده‌ای.

و از گناه مرا نبخشیده‌ای.

و توبهٔ مرا نپذیرفته‌ای.

و می‌خواهی که مرا عقوبت نمایی؛ و به کیفر برسانی. از تو می‌خواهم که آتشی را به سوی من روانه نمایی تا مرا در همین دنیا بسوزاند و به عقوبت رسانده و هلاک گرداند. تا بدینوسیله از رسوائی روز قیامت رها گردم.

و از آتش دوزخ نجات یابم.

پس از آنکه چهل روز از ماجرای این جوان گذشت. خداوند متعال آیاتی از قرآن را بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل فرمود.

و بدینوسیله توبهٔ آن جوان پذیرفته شد.

و پس از نزول این آیات بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن حضرت. از محل خود خارج شده و در حالی که آن آیات را تلاوت می‌فرمود و لبخند می‌زد به اصحاب خود فرمود:

کدامیک از شما مرا به آن جوان توبه‌کننده می‌رساند؟

در این هنگام معاذ به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: خبردار شده‌ایم که این جوان در میان بیابان در کنار کوهی سکونت گزیده است.

سپس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به همراه اصحاب خود به طرف آن بیابان رفته و خود را به آن کوه رساندند.

و پس از رسیدن به محل. مشاهده نمودند که آن جوان در بالای کوهی سکنی گزیده است و او در حالی که بین دو صخره بر روی پا ایستاده؛ و دستان خود را به گردن خود بسته - و چهره‌اش سیاه و تاریک گشته؛ و پلکهای چشمش - بخاطر گریهٔ زیادی که کرده ریخته شده بود - با خدای عزّ وجلّ مناجات می‌کرد؛ و این چنین می‌گفت:

- ای مولای من - خلقت مرا نیکو قرار دادی و چهرهٔ مرا زیبا آفریدی.

کاش می‌دانستم که مرا برای چه آفریدی؟

آیا می‌خواهی مرا به آتش جهنّم بسوزانی؟

یا می‌خواهی مرا در بهشت سکنی دهی؟

- ای پروردگار من - احسان تو بر من بیش از حد زیاد بوده است.

و نعمتهای تو بر من افزون بوده است.

کاش می‌دانستم که عاقبت امر من چه خواهد شد؟

آیا بهشت مرا در خود جای خواهد داد؟

یا آنکه آتش جهنّم از من استقبال خواهد نمود؟

- ای پروردگار من - گناه من از آسمانها و زمینها بیشتر است.

کاش می‌دانستم که آیا مرا می‌آمرزی و گناه مرا می‌بخشی؟

یا آنکه می‌خواهی در روز قیامت مرا رسوا ساخته و آبروی مرا بریزی؟

این جوان. پیوسته این سخنان را می‌گفت و در حالی که می‌گریست - و خاک بر سر خود می‌ریخت - به مناجات خود با پروردگار ادامه می‌داد.

در این هنگام حیوانات و درندگانی که در اطراف او بودند دور او جمع شدند و پرندگان در بالای سر او بالهای خود را گسترانده و در کنار هم قرار گرفته بودند.

و آن حیوانات و پرندگان از گریهٔ این جوان می‌گریستند.

در این هنگام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او نزدیک شد و دستان او را از گردنش باز نمود و خاکهایی که بر سر آن جوان بود زدود.

سپس پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: - ای بهلول - بر تو بشارت باد. زیرا تو از آتش جهنّم آزاد گشته‌ای و خداوند عزّ وجلّ توبهٔ تو را پذیرفته است.

آنگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رو به اصحاب خود نموده و فرمود: این گونه از گناه خود توبه نمائید.

سپس آن حضرت صلی الله علیه و آله آیاتی را که به ایشان وحی شده بود. برای آن جوان تلاوت نموده و او را به بهشت بشارت دادند.[۱]

آورده است که از نظر رجالی، سندش ضعیف است و قابل استناد نمی‌باشد زیرا:

نام مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ در کتاب‌های اولیه رجال نیامده است و مرحوم خوئی می‌نویسد که وثاقت وی ثابت نیست، هرچند قرینه‌ای وجود دارد که وی شیعه بود.[۲]

طبق نرم‌افزار اسناد شیخ صدوق، اکثر راویان این روایت از جمله أَحْمَدُ بْنُ صَالِحِ بْنِ سَعْدٍ التَّمِیمِیُّ؛ مُوسَی بْنُ دَاوُد؛ وَلِیدُ بْنُ هِشَام؛ هِشَامُ بْنُ حَسَّان و عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ غَنْمٍ الدَّوْسِیِّ افرادی هستند که در کتاب‌های رجالی مجهول بوده و توثیق نشده‌اند.

علاوه بر ضعیف بودن سند حدیث، این روایت با قرآن کریم نیز در تضاد می‌باشد زیرا خداوند متعال در قرآن کریم به صراحت بیان می‌کند که اگر گنهکاران بیایند پیش رسول خدا و از او بخواهند که از خدا طلب مغفرت کند، خدا را بخشنده می‌یابند: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحیماً»[۳]؛ «ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای این که به فرمان خدا، از وی اطاعت شود و اگر این مخالفان، هنگامی که به خود ستم می‌کردند (و فرمان‌های خدا را زیر پا می‌گذاردند)، به نزد تو می‌آمدند و از خدا طلب آمرزش می‌کردند و پیامبر هم برای آنها استغفار می‌کرد؛ خدا را توبه پذیر و مهربان می‌یافتند».

با این بیان نمی‌توان چنین روایتی را پذیرفت؛ زیرا هم سند معتبری ندارد و هم در تضاد با آیه قرآن کریم است.

منابع

  1. شیخ صدوق، محمد، الأمالی، به تحقیق قسم الدراسات الاسلامیة مؤسسة البعثة، قم، مرکز الطباعة والنشر فی مؤسسة البعثة، ۱۴۱۷ق، ج۱، ص۹۷.
  2. رک: خوئی، ابوالقاسم، معجم‌رجال‌الحدیث، ج۱۴، ص۲۲۱.
  3. نساء/ ۶۴.