ازدواج موسی(ع) با دختر شعیب: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۱۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط یک کاربر دیگر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{در دست ویرایش|کاربر=A.rezapour }}
{{شروع متن}}
{{شروع متن}}
{{سوال}}
{{سوال}}
سرگذشت حضرت موسی(ع) و طریقه ازدواج او را بیان فرمایید.
داستان ازدواج حضرت موسی(ع) با دختر شعیب(ع) را بیان کنید.
{{پایان سوال}}
{{پایان سوال}}
{{پاسخ}}
{{پاسخ}}
قرآن کریم یکی از بهترین و مؤثرترین طریق بیداری بشریت را مطالعه تاریخ پیشینیان قرار داده و فرمود: «آیا برای هدایت آنها همین کافی نیست که بسیاری از اقوام گذشته را که در عصرهای پیشین زندگی می‌کردند، هلاک کردیم».<ref>طه / ۱۲۸.</ref>


سرگذشت حضرت موسی(ع) نیز پر از درس‌ها، پندها، عبرت‌ها و پیام‌های سرنوشت ساز است که هدایت جامعه در گرو نگاهی عمیق به این درس هاست و لذا در قرآن کریم بارها به این مطالب اشاره شده است به طوری که حدود ۱۳۶ مرتبه نام مبارک حضرت موسی(ع) در قرآن ذکر شده و فرعون که نماد استکبار و استثمار و طغیان بود، ۷۴ مرتبه و بنی اسرائیل قوم حضرت موسی(ع) ۳۳ مرتبه و یهود و یهودیان حدود ۲۰ مرتبه و بیش از ۳۱ مرتبه «اهل کتاب» تکرار شده است که بیانگر اهمیت رخدادهایی است که در داستان حضرت موسی(ع) و قومش اتفاق افتاده و برای هدایت جامعه سرنوشت ساز است.
'''ازدواج موسی(ع) با دختر شعیب(ع)''' از داستان‌هایی است که قرآن به اختصار بدان اشاره کرده است. این ازدواج زمانی رخ داد که موسی از مصر به مدین رفت. در مدین موسی دختران شعیب را در آب دادن به گوسفندان کمک کرد و پس از اقبال یکی از دختران به او، شعیب پیشنهاد ازدواج دخترش با موسی را به موسی داد و او هم پذیرفت.


سرگذشت حضرت موسی(ع) را می‌توان به چند دوره تقسیم کرد:
== داستان ازدواج موسی با دختر شعیب بر اساس آیات قرآن ==
هنگامی که [[حضرت موسی(ع)]] از دست فرعونیان در مصر فرار کرد و به سوی مدین حرکت نمود و وقتی به آنجا رسید، دید مردم در کنار چاهی برای گوسفندان‌شان آب می‌دهند اما دو دختر در کناری ایستاده‌اند تا وقتی همه رفتند آنها نیز به گوسفندان خود آب دهند. حضرت موسی به آن دو کمک کرد و سپس به درگاه الهی عرضه داشت: «پروردگارا من به آنچه تو برایم عطا کنی نیازمندم». این دو دختر جریان کمک مرد غریبه را به پدرشان [[حضرت شعیب(ع)]] گفتند و پدر پیشنهاد ازدواج با یکی از دخترانش داد و حضرت موسی(ع) قبول کرد که در عوض ده سال کار برای حضرت شعیب(ع) با دختر او ازدواج کند. حضرت موسی(ع) در شهر مدین با دختر شعیب که از پیامبران الهی بود ازدواج کرد و پس از تمام شدن مدت، به همراه خانواده‌اش از مدین به سوی مصر حرکت نمود.<ref>سوره قصص آیات ۲۱ تا ۲۹.</ref>


== ۱. حضرت موسی(ع) و تولد آن ==حضرت موسی(ع) زمانی به دنیا آمد که روزگار بنی اسرائیل فوق‌العاده دشوار و ناگوار بود، زیرا فرعون مردان و پسران آنان را به قتل می‌رساند و زنانشان را زنده می‌نهاد، اکنون حضرت موسی(ع) به دنیا آمده و مادرش در تکاپوی پنهان کردن نوزاد از نظر جاسوسان فرعونی است در اینجا خداوند متعال به مادر حضرت موسی(ع) دستور می‌دهد که موسی را شیر داده و هنگامی که بر او بیمناک است وی را به رود افکند و ناراحت نباشد که به زودی حضرت موسی(ع) را به خودش بازمی‌گرداند و از پیامبران الهی قرار می‌دهد، وقتی مادرش حضرت موسی(ع) را به آب افکند، خاندان فرعون او را از آب گرفتند و همسر فرعون گفت: این نوزاد نور چشم من و تو باشد، مبادا او را به قتل برسانی شاید برای ما سودی داشته باشد و او را فرزند خود قرار دهیم.
نام دختر شعیب که با موسی ازدواج کرد را «صفوره» (یا صفورا) گفته‌اند.<ref>مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية، ۱۳۷۱، ج۱۶، ص۸۲.</ref>


خواهر حضرت موسی(ع) به دنبال نوزاد راه افتاد تا از عاقبت او باخبر شود و رسید به دربار فرعون و بدون این که کسی متوجه این موضوع شود به فرعونیان گفت من شما را به خانواده ای راهنمایی می‌کنم تا عهده‌دار شیر دادن این نوزاد باشد، و آنان پذیرفتند و حضرت موسی را به مادرش دادند در حالی که نمی‌دانستند این مادر اوست و خداوند با این کار چشم مادرش را روشن ساخت.<ref>قصص / ۳–۱۳؛ ر.ک. نجفی خمینی، محمد جواد، تفسیر آسان، تهران، کتابفروشی اسلامیه، ۱۳۹۸ق، ج۱۵، ص۱۳۶.</ref>
== تفصیل داستان ==
 
در کتاب [[کمال الدین و تمام النعمة]] از [[امام صادق(ع)]] روایت کرده که در حدیثی طولانی فرمود: مردی از اقصای شهر دوان دوان آمد، و گفت: ای موسی درباریان در مشورتند که تو را به قتل برسانند، پس بی درنگ بیرون شو، که من از خیرخواهان توأم، پس موسی ترسناک و اندیشناک از مصر بیرون شد، و بدون اینکه مرکبی و حیوانی و خادمی با خود بردارد، پستی‌ها و بلندی‌های زمین را پشت سر گذاشت، تا به سرزمین مدین رسید، در آنجا به درختی رسید، و دید که در زیر آن، چاهی است، و مردمی پیرامون چاه هستند، و آب می‌کشند، و دو دختر ضعیف هم دید که با خود رمه‌ای گوسفند دارند، پرسید شما چرا ایستاده‌اید؟ گفتند، پدر ما پیری سالخورده است و ما دو دختر ناتوانیم، نمی‌توانیم با این مردان بر سر نوبت در بیفتیم، منتظریم تا آنان از آب کشیدن فارغ شوند، ما مشغول شویم. موسی دلش به حال آن دو دختر بسوخت، پس دلو را از آنان گرفت و به آن دو گفت گوسفندانتان را نزدیک بیاورید، پس همه آنها را سیراب کرد، دختران همان صبح زود که آمده بودند، برگشتند، در حالی که هنوز مردان برنگشته بودند.
این گونه شد که حضرت موسی در خانه دشمن خویش رشد و نمو یافت و به سن رشد رسید و خداوند متعال بر او حکم و علم داد یعنی عقل، فهم و قدرت برای هدایت جامعه و داوری میان آنها به حضرت موسی داده شد و این نبود جز به خاطر تقوا و نیکوکاری حضرت موسی(ع) و خداوند پاداش نیکوکاران را این گونه می‌دهد.<ref>قصص / ۱۴؛ مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۱۶، ص۳۹.</ref>
 
== ۲. حضرت موسی(ع) و فرار از فرعونیان ==فصل دیگر زندگی حضرت موسی(ع) زمانی آغاز شد که حضرت داخل شهر شد و دید دو نفر با هم دعوا می‌کنند که یکی از بنی اسرائیل و موحد و آن دیگری از فرعونیان است، بنی اسرائیلی از حضرت موسی کمک خواست و حضرت مشتی بر آن مرد فرعونی زد و او کشته شد، وقتی حضرت موسی دید این فرعونی کشته شد در شهر هراسان می‌گشت که بالاخره فرعون او را مجازات خواهد کرد تا این که مرد بنی اسرائیلی باز از حضرت موسی(ع) کمک خواست ولی حضرت فرمود تو شخصی هستی که دچار گمراهی هستی و هر روز با کسی درگیری داری و در این بین مردی با سرعت خود را به حضرت موسی(ع) رساند که فرعون در صدد قتل توست و من خیرخواه توأم و موسی هراسان از شهر خارج گشت و به سوی مدین محل زندگی حضرت شعیب(ع) حرکت نمود.<ref>قصص / ۱۵–۲۲؛ ر.ک. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، ترجمه محمد باقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ۱۳۷۴ش، ج۱۶، ص۲۱.</ref>
 
== ۳. حضرت موسی و ازدواج با دختر شعیب ==حضرت موسی(ع) از دست فرعونیان فرار کرد و به سوی مدین حرکت نمود و وقتی به آنجا رسید، دید مردم در کنار چاهی برای گوسفندان شان آب می‌دهند اما دو دختر در کناری ایستاده‌اند تا وقتی همه رفتند آنها نیز به گوسفندان خود آب دهند و حضرت موسی به آن دو کمک کرد و سپس به درگاه الهی عرضه داشت: «پروردگارا من به آنچه تو برایم عطا کنی نیازمندم». این دو دختر جریان کمک مرد غریبه را به پدرشان گفتند و پدر در فکر این شد که از موسی(ع) تشکر کند و وقتی او را مردی با ایمان یافت، پیشنهاد ازدواج با یکی از دخترانش داد و حضرت موسی(ع) قبول کرد که در عوض ده سال کار برای حضرت شعیب(ع) با دختر او ازدواج کند و این گونه شد که حضرت موسی(ع) در شهر مدین با دختر شعیب که از پیامبران الهی بود ازدواج کرد و پس از تمام شدن مدت، به همراه خانواده اش از مدین به سوی مصر حرکت نمود.<ref>قصص / ۲۸–۲۳؛ ر.ک. طیب، عبدالحسین، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، تهران، اسلام، ۱۳۷۸ش، ج۱۰، ص۲۲۱.</ref> و در همین مسیر برگشت بود که خداوند وی را به پیامبری مبعوث نمود تا به سوی فرعون رفته و او را به یگانگی خداوند دعوت کند.<ref>مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۴ش، ج۶، ص۶۹؛ ر.ک. تفسیر هدایت (ترجمه من هدی القرآن)، ترجمه گروهی از مترجمان، مشهد، بنیاد پژوهش‌های آستان قدس، ۱۳۷۷ش، ج۹، ص۲۸۷.</ref>
 
== ۴. حضرت موسی(ع) و نبوت ==خداوند متعال وقتی حضرت موسی(ع) را آماده برای نجات قوم بنی اسرائیل یافت بر او وحی نمود که به سوی فرعون برو و او را به راه راست دعوت نما و در این میان معجزاتی هم به حضرت داد از جمله اژدها شدن عصا و روشنایی و درخشش دست (ید بیضا). حضرت موسی(ع) به خداوند عرضه داشت که من از فرعونیان کسی را کشته‌ام پس برایم وزیری ده که برادرم هارون به این امر سزاوارتر است و خداوند دعایش را اجابت نمود و هارون را وزیر و یاور و تصدیق کننده حضرت موسی(ع) قرار داد ولی فرعون و قومش نه تنها نبوت وی را نپذیرفتند، بلکه او را ساحری دانستند که می‌خواهد قدرت را از فرعون بگیرد و خداوند حضرت موسی و قومش را از فرعونیان نجات داد و رسالتش را بر همگان ثابت نمود و فرعون را با همه لشکریانش در دریا غرق نمود تا عبرتی باشد برای همه مستکبران و نیز پندی برای مؤمنان که چگونه خداوند یار و یاور مؤمنان است.<ref>قصص / ۲۹–۴۵؛ یونس / ۷۵–۸۶؛ اعراف / ۱۰۳–۱۲۶؛ بحرانی، هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، تهران، مؤسسه البعثه، ۱۴۱۵ق، ج۴، ص۶۲۴.</ref>
 
سرگذشت حضرت موسی(ع) و پندها و عبرت‌های این تاریخ فراتر از آن است که در این نوشتار مجال طرح آنها باشد، لذا به‌طور خلاصه اشاره می‌شود:
 
۱. حضرت موسی(ع) و نجات دادن قومش از دست فرعونیان و رد شدن از دریا با معجزه الهی؛<ref>طه / ۷۷–۷۹؛ بقره / ۴۹–۵۰ و….</ref>
 
۲. رفتن حضرت موسی(ع) به‌طور سینا و عبادت با خداوند متعال و رو آوردن قومش به گوساله پرستی در غیاب آن حضرت و با انحراف سامری؛<ref>طه / ۸۳–۹۹؛ بقره / ۵۱–۵۴؛ اعراف / ۱۵۳–۱۴۸.</ref>
 
۳. بهانه‌گیری‌های قوم بنی اسرائیل از حضرت موسی(ع) پس از آن که به اشتباه و گمراهی خود به گوساله پرستی پی برده و خداوند توبه آنها را پذیرفته بود؛<ref>بقره / ۵۵–۷۴؛ مائده / ۲۰–۲۶.</ref>
 
۴. داستان ملاقات حضرت موسی(ع) و یکی از بندگان برگزیده خداوند.<ref>کهف / ۶۰–۸۲</ref>
{{پایان پاسخ}}
{{پایان مطالعه بیشتر}}
 
== مطالعه بیشتر ==
۱ـ دوره کامل قصه‌های قرآن، محمد صحفی.
 
۲ـ قصص الانبیاء، نعمت‌الله جزایری، ترجمه نور الدین جزایری.
 
۳ـ قصص الانبیاء، قطب الدین سعید راوندی.
{{مطالعه بیشتر}}


موسی سپس به زیر درخت رفت و در آنجا نشست و گفت: پروردگارا من بدانچه که به من از خیر نازل کرده‌ای محتاجم. و روایت کرده که: این را وقتی گفت که حتی به نیم دانه خرما هم محتاج بود، از سوی دیگر وقتی دختران نزد پدر برگشتند از آن دو پرسید امروز چطور به این زودی برگشتید؟ گفتند بر سر چاه مردی صالح دیدیم، که دلش به حال ما سوخت، و برایمان آب کشید. پدر به یکی از دختران خود گفت برو آن مرد را نزد من آور. یکی از آن دو دختر با حالت شرم و حیا نزد آن جناب آمد، گفت پدرم تو را می‌خواند تا مزد آب کشیدن تو را به تو بدهد. روایت کرده که: موسی به دختر گفت راه را به من نشان بده، خودت از پشت سرم بیا، برای اینکه ما دودمان یعقوب به پشت زنان نگاه نمی‌کنیم، پس وقتی نزد شعیب آمد و ماجرای خود را بدو گفت شعیب گفت مترس که از شر مردم ستمکار نجات یافتی. آنگاه گفت: من می‌خواهم یکی از این دو دختر را به عقد تو درآورم، به شرط اینکه تو هم هشت سال، خودت را اجیر من کنی، اگر این مدت را به ده سال رساندی اختیار با خود تو است. پس روایت فرموده که موسی همان ده سال را خدمت کرد، چون انبیاء همواره طرف فضل و تمامیت را اختیار می‌کنند.<ref>طباطبایی، محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمد باقر موسوی، قم، دفتر انتشارات اسلامى‏، ۱۳۷۴، ج۱۶، ص۴۰.</ref>
== منابع ==
== منابع ==
{{پانویس|۲}}
{{پانویس|۲}}
{{شاخه
{{شاخه
  | شاخه اصلی =
  | شاخه اصلی =علوم و معارف قرآن
  | شاخه فرعی۱ =
  | شاخه فرعی۱ =پیامبرشناسی در قرآن
  | شاخه فرعی۲ =
  | شاخه فرعی۲ =ویژگی‌های پیامبران
  | شاخه فرعی۳ =
  | شاخه فرعی۳ =
}}
}}
{{تکمیل مقاله
{{تکمیل مقاله
  | شناسه =
  | شناسه =شد
  | تیترها =
  | تیترها =شد
  | ویرایش =
  | ویرایش =شد
  | لینک‌دهی =
  | لینک‌دهی =شد
  | ناوبری =
  | ناوبری =
  | نمایه =
  | نمایه =
  | تغییر مسیر =
  | تغییر مسیر =شد
  | ارجاعات =
  | ارجاعات =
  | بازبینی =
  | بازبینی =
  | تکمیل =
  | تکمیل =
  | اولویت =
  | اولویت =ج
  | کیفیت =
  | کیفیت =ج
}}
}}
{{پایان متن}}
{{پایان متن}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۶ ژوئیهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۴:۰۰

سؤال

داستان ازدواج حضرت موسی(ع) با دختر شعیب(ع) را بیان کنید.


ازدواج موسی(ع) با دختر شعیب(ع) از داستان‌هایی است که قرآن به اختصار بدان اشاره کرده است. این ازدواج زمانی رخ داد که موسی از مصر به مدین رفت. در مدین موسی دختران شعیب را در آب دادن به گوسفندان کمک کرد و پس از اقبال یکی از دختران به او، شعیب پیشنهاد ازدواج دخترش با موسی را به موسی داد و او هم پذیرفت.

داستان ازدواج موسی با دختر شعیب بر اساس آیات قرآن

هنگامی که حضرت موسی(ع) از دست فرعونیان در مصر فرار کرد و به سوی مدین حرکت نمود و وقتی به آنجا رسید، دید مردم در کنار چاهی برای گوسفندان‌شان آب می‌دهند اما دو دختر در کناری ایستاده‌اند تا وقتی همه رفتند آنها نیز به گوسفندان خود آب دهند. حضرت موسی به آن دو کمک کرد و سپس به درگاه الهی عرضه داشت: «پروردگارا من به آنچه تو برایم عطا کنی نیازمندم». این دو دختر جریان کمک مرد غریبه را به پدرشان حضرت شعیب(ع) گفتند و پدر پیشنهاد ازدواج با یکی از دخترانش داد و حضرت موسی(ع) قبول کرد که در عوض ده سال کار برای حضرت شعیب(ع) با دختر او ازدواج کند. حضرت موسی(ع) در شهر مدین با دختر شعیب که از پیامبران الهی بود ازدواج کرد و پس از تمام شدن مدت، به همراه خانواده‌اش از مدین به سوی مصر حرکت نمود.[۱]

نام دختر شعیب که با موسی ازدواج کرد را «صفوره» (یا صفورا) گفته‌اند.[۲]

تفصیل داستان

در کتاب کمال الدین و تمام النعمة از امام صادق(ع) روایت کرده که در حدیثی طولانی فرمود: مردی از اقصای شهر دوان دوان آمد، و گفت: ای موسی درباریان در مشورتند که تو را به قتل برسانند، پس بی درنگ بیرون شو، که من از خیرخواهان توأم، پس موسی ترسناک و اندیشناک از مصر بیرون شد، و بدون اینکه مرکبی و حیوانی و خادمی با خود بردارد، پستی‌ها و بلندی‌های زمین را پشت سر گذاشت، تا به سرزمین مدین رسید، در آنجا به درختی رسید، و دید که در زیر آن، چاهی است، و مردمی پیرامون چاه هستند، و آب می‌کشند، و دو دختر ضعیف هم دید که با خود رمه‌ای گوسفند دارند، پرسید شما چرا ایستاده‌اید؟ گفتند، پدر ما پیری سالخورده است و ما دو دختر ناتوانیم، نمی‌توانیم با این مردان بر سر نوبت در بیفتیم، منتظریم تا آنان از آب کشیدن فارغ شوند، ما مشغول شویم. موسی دلش به حال آن دو دختر بسوخت، پس دلو را از آنان گرفت و به آن دو گفت گوسفندانتان را نزدیک بیاورید، پس همه آنها را سیراب کرد، دختران همان صبح زود که آمده بودند، برگشتند، در حالی که هنوز مردان برنگشته بودند.

موسی سپس به زیر درخت رفت و در آنجا نشست و گفت: پروردگارا من بدانچه که به من از خیر نازل کرده‌ای محتاجم. و روایت کرده که: این را وقتی گفت که حتی به نیم دانه خرما هم محتاج بود، از سوی دیگر وقتی دختران نزد پدر برگشتند از آن دو پرسید امروز چطور به این زودی برگشتید؟ گفتند بر سر چاه مردی صالح دیدیم، که دلش به حال ما سوخت، و برایمان آب کشید. پدر به یکی از دختران خود گفت برو آن مرد را نزد من آور. یکی از آن دو دختر با حالت شرم و حیا نزد آن جناب آمد، گفت پدرم تو را می‌خواند تا مزد آب کشیدن تو را به تو بدهد. روایت کرده که: موسی به دختر گفت راه را به من نشان بده، خودت از پشت سرم بیا، برای اینکه ما دودمان یعقوب به پشت زنان نگاه نمی‌کنیم، پس وقتی نزد شعیب آمد و ماجرای خود را بدو گفت شعیب گفت مترس که از شر مردم ستمکار نجات یافتی. آنگاه گفت: من می‌خواهم یکی از این دو دختر را به عقد تو درآورم، به شرط اینکه تو هم هشت سال، خودت را اجیر من کنی، اگر این مدت را به ده سال رساندی اختیار با خود تو است. پس روایت فرموده که موسی همان ده سال را خدمت کرد، چون انبیاء همواره طرف فضل و تمامیت را اختیار می‌کنند.[۳]

منابع

  1. سوره قصص آیات ۲۱ تا ۲۹.
  2. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية، ۱۳۷۱، ج۱۶، ص۸۲.
  3. طباطبایی، محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمد باقر موسوی، قم، دفتر انتشارات اسلامى‏، ۱۳۷۴، ج۱۶، ص۴۰.