پیش نویس:رابطه جبر و فطرت آدمی

نسخهٔ تاریخ ‏۱۵ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۵:۰۰ توسط Shahroudi (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


سؤال

آیا فطرت الهی در انسان جبر ایجاد نمی‌کند؟

درگاه‌ها
واژه-ها.png


فطرت انسان به معنای سرشت خاص و آفرینش ویژه انسان است و مقصود از آن وجود خصلت و ویژگی خداشناسی، خداجویی و توحید در سرشت آدمی است.

عالمان دینی معتقدند که فطرت با مسئله اختیار منافاتی ندارد؛ چرا که فطرتِ توحیدیِ انسان، تنها در حد شناخت است. به عبارت دیگر انسان فطرتاً خدا را با وصف یگانگی می‌شناسد و اگر گناه، محیط، شیطان و… این فطرت را نپوشاند، او همچنان موحد باقی خواهد ماند.

مفهوم‌شناسی فطرت

فطرت از ماده «فطر» به معنای شکافتن چیزی از طرف طول است، سپس به هرگونه شکافتن اطلاق شده است و از آن جا که آفرینش و خلقت به منزله شکافتن پرده تاریک عدم است، یکی از معانی مهم این واژه، همان آفرینش و خلقت است. واژه فطرت معنای ابداع و اختراع را نیز دارد.[۱]

فطرت بر وزن «فعلة» است که در ادبیات عرب، دلالت بر نوع می‌کند. این واژه در لغت به معنای گونه‌ای خاص از آفرینش و خلقت است. بنابراین فطرت انسان، به معنای سرشت خاص و آفرینش ویژه انسان است. ظاهراً این لغت را اولین بار قرآن کریم در مورد انسان به کار برد و پیش از آن، کاربرد واژه فطرت سابقه‌ای نداشته است.[۲] برخی از متکلمان، منظور از فطرت را، توحید دانسته‌اند.[نیازمند منبع]

تنافی اختیار و فطرت

بر اساس دو تعریف که از فطرت شده است، معنای اولی آن که شامل ویژگی‌ها و خصلت‌های درونی انسان‌ها در زمان خلقت است، هیچگونه تنافی با اختیار آدمی در رفتار و کنش‌هایش ندارد. در مقابل، معنای دومی که برخی متکلمان به آن باور داشته و منظور از فطرت را توحید می‌دانند؛ می‌تواند به نوعی جبر در باورهای ادمی بیانجامد. در این باره توضیح داده شده که این موضوع و تعریف نیز، اختیار را از ادمی سلب نمی‌کند. در اینباره توضیح داده شده است که فطرت توحیدی انسان تنها در حد شناخت است؛ به این معنا که او فطرتاً خدا را با وصف یگانگی‌اش می‌شناسد و اگر غبار گناه، محیط، شیطان و… این فطرت را نپوشاند، او همچنان موحد باقی خواهد ماند. اما اولا واضح است که از شناخت تا ایمان به توحید و عمل بر اساس توحید، تفاوت بسیار است. ایمان بدون شناخت امکان ندارد، در حالی که تنها شناخت کافی نیست و باید با عمل و تصدیق قلبی همراه باشد. بحث اختیار و جبر در خود شناخت معنا ندارد، بلکه مربوط به ساحت عمل، یا در مقدمات شناخت است یا در تبعات شناخت که عبادت غیر خدا و … است. چون تنها این امور است که عمل در آن‌ها وجود دارد. ثانیاً حتی در همین شناخت او مجبور نیست. به این معنا که چنین نیست که او همیشه خداشناس بماند و همواره خداوند را با وصف توحید بشناسد و این شناخت او دستخوش هیچگونه تغییری نگردد. ممکن است، عوامل محیطی، خانوادگی، تربیتی و … بر همین شناخت هم پرده افکنده و به آن تاثیر بگذارند.

وجدان انسان شاهد اختیارش هست. به گفته علامه طباطبایی: «اگر انسان خود را فطرتاً اختیار نمی‌دانست هیچ‌گاه با فکر، فعلی را انجام نمی‌داد یا ترک نمی‌کرد و هرگز اجتماعی را که دارای شئون مختلفه امر و نهی و پاداش و تربیت و سایر توابع است برپا نمی‌کرد».[۳]

دلائل برای اثبات اختیار در آدمی

عقلی

اگر انسان فطرتاً اختیار نداشته باشد دیگر جایی برای وظیفه و تکلیف و امر و نهی و پاداش و کیفر باقی نخواهد ماند و مستلزم پوچی و بی‌هدف بودن نظام تکوین می‌باشد. برخی از آیات قرآن،[۴] روایات و براهین عقلی نیز گواه همین مطلب است و هدف از آفرینش جهان طبیعت را فراهم شدن زمینه آفرینش انسان ترسیم کرده‌اند تا با فعالیت اختیاری و عبادت و بندگی خدای متعال، به والاترین کمالات و مقام قرب الهی نایل گردد و شایسته دریافت رحمت‌های ویژه پروردگار شود، و در صورتی که انسان، اختیار نداشته باشد شایسته دریافت پاداش و نعمت‌های جاودانی و رضوان الهی نخواهد شد و هدف آفرنیش نقض خواهد گردید و دستگاه آفرینش به صورت یک صحنه وسیع خیمه شب‌بازی در خواهد آمد که انسان‌ها عروسک‌های آن را تشکیل می‌دهند و بی‌اختیار، حرکاتی در آنان پدید می‌آید؛ بنابراین، انسان فطرتاً مختار است.[نیازمند منبع]

گفته شده است که اینکه انسان فطرتاً اختیار است، به چند دلیل قابل اثبات می‌باشد:

  1. وجدان: همه جوامع بشری اعم از خداپرست و مادی و… بدون استثناء در این مسئله توافق دارند که باید قانون بر جوامع انسانی حکم‌فرما باشد و افراد در مقابل قوانین مسئولیت دارند و کسانی که از قانون تخلف کنند باید به نحوی مجازات شوند؛ بنابراین، حاکمیت قانون و مسئولیت افراد در برابر آن، و مجازات متخلف، از مسایلی است که مورد اتفاق همگان است. این مسئله که از آن به وجدان عمومی تعبیر می‌شود، روشن‌ترین دلیل بر اختیار انسان است؛ زیرا اگر انسان مجبور باشد، چگونه او را باید در برابر قوانین مسئول دانست و به هنگام تخلف از قانون، به پای میز محاکمه کشاند؟[۵]
  2. انکار اصل اختیار در انسان، مایه سقوط تمام ارزش‌های انسانی است و در نتیجه میان نیکوکار و بدکار، ستمگر و دادگر، خدمت‌گزار و جانی، فرقی نخواهد بود، زیرا هیچ‌کدام از این دو گروه در انجام عمل خود، اختیار و آزاد نبوده و یک رشته عوامل مرموز، از مرئی و نامرئی افراد را به اعمال خوب و بد سوق می‌دهد.[نیازمند منبع]
  3. انکار اختیار نه تنها، ارزش‌های اخلاقی را بر باد می‌دهد و مبانی حقوقی را ویران می‌سازد؛ بلکه لطمه‌ای بر کرامت انسان وارد می‌کند که هیچ انسانی، آن را نمی‌پذیرد. یگانه تفاوت انسان با حیوان همین است که حیوان در کار خود از اصل انتخاب و آزادی محروم و سرنوشت زندگی‌اش را غرایز به دست گرفته است و اگر انسان نیز به همین سرنوشت او دچار باشد و عوامل مرموز اعم از کشش‌های درونی و عوامل بیرونی او را مقهور خود سازد، دیگر تفاوتی بین این دو نخواهد بود.[نیازمند منبع]
  4. اساسا بعثت پیامبران، تشریع قوانین و کوشش‌های تربیتی و برنامه‌های پرورشی همه بر اصل اختیار و آزادی انسان استوار است و اگر این اصل متزلزل گردد، برای هیچ‌کدام معنای صحیحی نخواهد بود و باید تمام کوشش‌های دانشمندان علوم دینی را تلاش بی‌ثمر دانست.[نیازمند منبع]

قرآنی

قرآن کریم نیز می‌فرماید: که ما همه افرد را از طریق فطرت و عقل و خرد و با بعثت پیامبران، به راه راست هدایت کردیم. این انسان است که کفر را بر هدایت ترجیح می‌دهد، چنان‌که می‌فرمایند:

منابع برای مطالعه بیشتر

  1. مکارم شیرازی، ناصر، پنجاه درس اصول عقاید برای جوانان، درس‌های هفتم و هشتم.
  2. مکارم شیرازی، ناصر، منشور جاوید، ص۳۸۸–۳۱۵.
  3. شیروانی، علی، سرشت انسان (پژوهشی در خداشناسی فطری)، ناشر معاونت امور استاتید و دروس معارف اسلامی، چاپ اول زمستان ۱۳۷۶، کل کتاب.

جستارهای وابسته


منابع

  1. لسان العرب، ابن منظور، ج۵، ص۵۵و۵۶، ماده فطرت.
  2. مطهری، مرتضی، فطرت، ناشر انجمن اسلامی دانشجویان مدرسه عالی ساختمان، چاپ اول، ۱۳۶۱، ص۱۳–۱۴.
  3. طباطبایی، سید محمد حسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، مقدمه و پاورقی، مطهری، مرتضی، چاپ افست، سهام عام، ج۱–۳، ص۴۷۸.
  4. هود/ ۷؛ ملک/ ۲؛ کهف/ ۷؛ ذاریات/ ۵۶؛ توبه/ ۷۲.
  5. مکارم شیرازی، ناصر، پنجاه درس اصول عقاید برای جوانان، مؤسسه الامام علی بن ابیطالب، چاپ نهم، ۱۳۷۶، ص۱۲۵–۱۲۳.
  6. ناس/ ۳.