تلقین میت: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش برچسب: ویرایش مبدأ ۲۰۱۷ |
بدون خلاصۀ ویرایش برچسب: ویرایش مبدأ ۲۰۱۷ |
||
خط ۵۱: | خط ۵۱: | ||
== انواع تلقین == | == انواع تلقین == | ||
{{نوشتار اصلی|انواع تلقین}} | |||
== منابع == | == منابع == | ||
{{پانویس|۲}} | {{پانویس|۲}} |
نسخهٔ ۱۹ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۰:۴۶
این مقاله هماکنون به دست Rezapour در حال ویرایش است. |
تلقین چیست و چه زمانی خوانده میشود؟
واژهٔ «تلقین» در لغت، بر وزن و معنای «تفهیم» است. این کلمه مصدر باب تفعیل از ریشهٔ «لَقَنَ» است و در آن، معانی دریافت و فهم سریع وجود دارد. مرد لَقن، به کسی میگویند که زیرک و تیز فهم است. امام علی (علیه السلام) در حالی که به سینهٔ مبارکش اشاره میکرد، فرمود: «اینجا علمی است، کاش کسی را پیدا میکردم تا به او میدادم؛ ولی کسی را پیدا کردم که «لقن» (تیز فهم) است؛ اما مورد اعتماد نیست». فارابی میگوید: «تَلَقُن الکلام یعنی دریافت و توانایی بر آن است».
حافظ میگوید:
تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است *** گفتم حکایتی و مکرر نمیکنم
حاصل معنای لغوی مادهٔ اصلی تلقین، چیزی را فهمیدن یا به کسی فهمانیدن است. لَقِنتُ زیداً لَقِنتُ أشیاءً. این فعل ثلاثی مجرد، وقتی به باب تفعیل میرود، دو مفعولی میشود و از نظر معنا به معنای اصطلاحی مورد بحث ما، بسیار نزدیک میشود. لَقَنتُ زیداً الشهادتین یعنی شهادتین را به زید فهماندم.[۱]
اصطلاح «تلقین» بیشتر، در احکام اموات مطرح است که با حفظ معنای لغوی آن به کار رفته است. خواندن شهادتین، کلمات فرج، اسامی ائمه(ع) و… بر بالین شخص محتضر، در گوش میتی که در قبر گذاشته شده و نزد قبر میتی که مدفون شده است.
از این تعریف اجمالی، روشن میشود که تلقین میت بر سه قسم است که بیان خواهد شد. اصطلاح تلقین کاربرد قرآنی ندارد، اما مصادیق و موارد تلقین در قرآن مجید بسیار آمده است. مانند اینکه حضرت آدم (علیه السلام) کلمات و جملاتی را از جانب خداوند تلقی و دریافت کرد که نوعی تلقین بود[۲] و نیز خداوند برخی از اسمای الهی را تکرار کرده است تا به انسانها تفهیم و تلقین کند. برای نمونه واژهٔ الله و اله ۲۸۰۷ بار و ان الله علی کل شیء قدیر ۴۵ بار تکرار شدهاند.
فخر الدین طریحی میگوید: «خداوند حجتش را به هر که بخواهد، تلقین میکند». چنانکه در تفسیر این آیه: (یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ)[۳]; یعنی «ای انسان چه باعث شد که به خدای کریم خود مغرور گشتی؟»
گفتهاند؛ اینکه خداوند، اسم مبارک «کریم» را به دنبال]این توبیخ [آورده است، میخواسته است به بندگان تلقین و تفهیم کند که در جواب بگویند «خداوندا]طمع به[ کَرَم تو باعث اغرای من شد».[۴]
لفظ تلقین به معنی لغوی و اصطلاحی آن در روایات فراوان، به کار رفته است.[۵] خاقانی تلقین اصطلاحی را، این گونه در شعر به کار برده است.
میان چار دیواری به خاکش کردم و از خون *** سر گورش بیندودَم چو تلقین کردم ایمانش[۶]
«خاقانی»
اصطلاح «تلقین» در معرفت نفس نیز به کار میرود که به معنای لغوی و اصطلاح فقهی آن بی شباهت نیست. انسان به کمک اراده، بر ضعف روانی یا تردید باطنی غلبه کند و آن ضعف یا تردید را بر اثر تعلیم و پند دادن به خود و تکرار در آن زایل سازد و یا برعکس.[۷]
لفظ تلقین کاربرد قرآنی ندارد; ولی خداوند، روش تلقین را در قرآن مجید، فراوان به کار گرفته است. تلقین در روایات، به دو معنای لغوی و اصطلاحی اش به کار رفته است. در برخی دعاها نیز چنین خواسته شده است:
اللهمّ لقنّی یوم القاک; خداوندا، در روز قیامت حجتم را تلقینم کن.[۸]
واژه ی تلقین به همان معنی لغوی و اصطلاحی اش، به هدف یاد دادن و یادآوری عقاید و مسائل دینی برای میت، در منابع اهل سنت، فراوان وارد شده است.[۹]
روح با اینکه پس از مرگ وسایل مادی ادراک را از دست میدهد، روح میگیرد. درک و فهم آنها، همیشه نیازمند وسایل مادی نیست. روح انسان در حال مرگ و پس از آن، فراغتش از حالت خواب بیشتر میشود و محدودیتهای عالم مادی را ندارد.
پس از جنگ بدر، پیامبر اسلام با جنازه مشرکانی سخن گفت. مسلمانان از پیامبر پرسیدند: مگر آنها میشنوند؟ پیامبر به آنها گفت: «شما از آنها شنواتر نیستید».[۱۰]
امام علی(ع) در پایان جنگ جمل با کشتهی کعب بن سوره و... سخن گفت. مردی پرسید: «ای علی، مگر اینها میشنوند؟» فرمود: «همان گونه که کشتگان بدر صدای پیامبر را شنیدند، اینها نیز میشنوند».[۱۱]
با توجه به ارتباط روح با بدن مادی و قبر خاکی، تلقین سفارش شده است هر چند روح وارد برزخ شده است; ولی هنوز به بدن خاکی توجه دارد. از این رو، در دستور تلقین، آمده است که دست به شانه ی او بگذارید و او را تکان دهید.[۱۲]
تلقین خواندن پیامبر و اهلبیت
شیخ صدوق (۳۱۱ ـ ۳۸۱ ق) نقل میکند، این تذکر لازم است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) فاطمه بنت اسد (مادر حضرت علی(علیه السلام)) را با پیراهن خود، کفن کرد; جنازه ی او را به دوش گرفت، در قبرش لحظه ای خوابید و پس از خاک سپاری، سر مبارک را پیش برده، رازی طولانی با او گفت و به او میفرمود: «پسرت، پسرت» و فرمود: «پروردگارا، به تو سپردمش». یاران عرض کردند: «ای پیامبر گرامی، امروز از شما رفتاری دیدیم که پیش از این ندیده بودیم». فرمود: «امروز یادگار سترگ ابوطالب را گم کردهام! فاطمه چنان بود که چون چیزی نزد او میبود، مرا بر خود و فرزندان خود ترجیح میداد. چون از برهنه محشور شدن در قیامت میگفتم، میگفت که وای از بدی حال! ضامن شدم خداوند او را در لباس برانگیزاند، و چون فشار قبر را یادآور شدم، گفت که وای از گرفتاری فشار، من ضامنش شدم که رهایی یابد. پس او را در لباس خودم کفن کردم. ]پس از دفن[ از او سؤال شد: «پروردگارت کیست؟» گفت: «الله»; «پیامبرت کیست؟» گفت: «محمد(صلی الله علیه وآله)». از ولی و امامش سؤال شد، از پاسخ واماند. من به او گفتم: «پسرت». پاسخ داد: «پسرم، امام من است». از او دست برداشتند و گفتند «بخواب مانند عروس در حجله».[۱۳]
مرحوم مجلسی میفرماید که خود رسول الله(صلی الله علیه وآله) کلمات فرج (لا اله الّا الله الحکیم الکریم...) را به شخصی تلقین فرمود. وقتی آن شخص این کلمات را خواند پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: «الحمدلله که او را از آتش جهنم نجات داد».[۱۴]
در حدیثی دیگر نقل شده است که وقتی کلمات فرَج را به کسی تلقین میکردند، حضرت علی(علیه السلام) میفرمود: «دیگر بر او باکی نیست».[۱۵] امام باقر(علیه السلام) فرمود: «شما اموات خود را به کلمه ی لا اله الّا اللّه تلقین میکنید».[۱۶]
انواع تلقین
منابع
- ↑ ر. ک. ابن فارس، المقاییس اللّغه، ج۵، ص۲۶۰; و ابن منظور، لسان العرب، ج۱۳، ص۳۹۰; احمد بن محمد فیومی، مصباح المنیر، ج۲، ص۲۵۲; و لغت نامهٔ دهخدا، ج۱۵، ص۹۱۰.
- ↑ راغب اصفهانی، المفردات، ص۷۴۵، مادهٔ لَقَی: «و یقال ذلک فی الادراک بالحس و بالبصر و بالبصیره».
- ↑ انفطار: ۷.
- ↑ فخر الدین طریحی، مجمع البحرین، ج۴، ص۱۳۴.
- ↑ استعمال لغوی آن گذشت و استعمال اصطلاحی در ادامه میآید.
- ↑ لغت نامه ی دهخدا، ج۱۳، ص۹۱۰.
- ↑ همان.
- ↑ مجمع البحرین، ج۴، ص۱۳۴.
- ↑ سیوطی، شرح الصدور، ص۱۵۲ و ۱۵۴.
- ↑ ابنهشام، السيرة النبوية، بیروت، ج۱، ص۶۳۹.
- ↑ بحار الانوار، ج۶، ص۲۵۵.
- ↑ محمد شجاعی، معاد یا بازگشت به سوی خدا، ج۱، ص۲۵۶.
- ↑ محسن صدر رضوانی، گفتار صدوق، ص۴۸ و ۴۹; بحار الانوار، ج۶، ص۲۴۱، ح ۶۰; و محمد باقر مجلسی، حق الیقین، ص۴۸۶.
- ↑ محمد باقر مجلسی، زاد المعاد، ص۵۴۰; و الفروع من الکافی، ج۳، ص۱۲۴، ح ۹.
- ↑ همان.
- ↑ عبدالله شبّر، مصابیح الانوار، ج۲، ص۷۵.