داستان حضرت موسی(ع) و خضر: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی پاسخ
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵: خط ۵:
{{پایان سوال}}
{{پایان سوال}}
{{پاسخ}}
{{پاسخ}}
داستان ملاقات و همراهی حضرت موسی(ع) با [[خضر(ع)]] در [[سوره کهف]] بیان شده است. حضرت خضر در [[قرآن]] به عنوان بنده‌ای از بندگان و کسی که خداوند از ناحیه خویش به او علم و آگاهی عطا کرده است، معرفی شده است.
داستان ملاقات و همراهی [[حضرت موسی(ع)]] با [[خضر(ع)]] در [[سوره کهف]] بیان شده است. حضرت خضر در [[قرآن]] به عنوان بنده‌ای از بندگان و کسی که خداوند از ناحیه خویش به او علم و آگاهی عطا کرده است، معرفی شده است. حضرت موسی برای یادگیری و تعلیم نزد خضر رفت و خضر از او خواست در مقابل اتفاق‌هایی که پیش می‌آید صبور باشد. اولین اتفاق این بود که خضر کشتی‌ای را سوراخ کرد و با سؤال و شکایت موسی روبرو شد. خضر در آخر آن سفر حکمت این کار خود را اینگونه بیان کرد که پادشاهی غاصب، کشتی‌های سالم و بی نقص را تصاحب می‌کند و من این کشتی را که برای افرادی بی نوا است سوراخ کردم تا پادشاه آن را مالک نشود. اتفاق دوم این بود که خضر، پسربچه ای را به قتل رساند و باز با بی صبری موسی مواجه شد و بعدها حکمت کار خود را توضیح داد که پدر و مادر این پسربچه مومن بودند و من بیم داشتم این پسربچه آنان را به طغیان و کفر بکشاند. اتفاق سوم این بود که آنان به شهری رفتند و مردم آن شهر از غذا دادن به آنان خودداری کردند. در همان جا خضر دیواری که در آستانه فروریختن بود را مرمت و تعمیر کرد. موسی گفت دست‌کم مزدی طلب می‌کردیم تا خوراکی برای خودمان تهیه کنیم. خضر سرآخر بیان داشت که زیر این دیوار برای دو یتیم گنجی است که پدرشان مردی صالح بود. من این دیوار را مرمت کردم که این گنج به آن دو یتیم برسد.


== سوراخ کردن کشتی ==
== سوراخ کردن کشتی ==

نسخهٔ ‏۲۹ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۸:۵۲

سؤال

داستان حضرت موسی(ع) و خضر و و قایع سفر مثل؛ سوراخ کردن کشتی، فرو ریختن دیوار و … چگونه است؟

داستان ملاقات و همراهی حضرت موسی(ع) با خضر(ع) در سوره کهف بیان شده است. حضرت خضر در قرآن به عنوان بنده‌ای از بندگان و کسی که خداوند از ناحیه خویش به او علم و آگاهی عطا کرده است، معرفی شده است. حضرت موسی برای یادگیری و تعلیم نزد خضر رفت و خضر از او خواست در مقابل اتفاق‌هایی که پیش می‌آید صبور باشد. اولین اتفاق این بود که خضر کشتی‌ای را سوراخ کرد و با سؤال و شکایت موسی روبرو شد. خضر در آخر آن سفر حکمت این کار خود را اینگونه بیان کرد که پادشاهی غاصب، کشتی‌های سالم و بی نقص را تصاحب می‌کند و من این کشتی را که برای افرادی بی نوا است سوراخ کردم تا پادشاه آن را مالک نشود. اتفاق دوم این بود که خضر، پسربچه ای را به قتل رساند و باز با بی صبری موسی مواجه شد و بعدها حکمت کار خود را توضیح داد که پدر و مادر این پسربچه مومن بودند و من بیم داشتم این پسربچه آنان را به طغیان و کفر بکشاند. اتفاق سوم این بود که آنان به شهری رفتند و مردم آن شهر از غذا دادن به آنان خودداری کردند. در همان جا خضر دیواری که در آستانه فروریختن بود را مرمت و تعمیر کرد. موسی گفت دست‌کم مزدی طلب می‌کردیم تا خوراکی برای خودمان تهیه کنیم. خضر سرآخر بیان داشت که زیر این دیوار برای دو یتیم گنجی است که پدرشان مردی صالح بود. من این دیوار را مرمت کردم که این گنج به آن دو یتیم برسد.

سوراخ کردن کشتی

موسی(ع) خود را بر خضر عرضه کرد و درخواست نمود تا او را متابعت کند و او چیزی از علم و دانشی که خدایش ارزانی داشته، به وی تعلیم دهد. حضرت خضر گفت: تو نمی‌توانی با من باشی و آنچه از من و کارهایم مشاهده می‌کنی تحمل نمایی، چون تاویل و حقیقت معنای کارهایم را نمی‌دانی. موسی(ع) قول داد که هر چه دید صبر کند و ان شاء الله در هیچ امری نافرمانی اش نکند. حضرت خضر(ع) قبول کرد. آن گاه گفت: اگر مرا پیروی می‌کنی نباید از من هیچ سؤالی بپرسی، تا من خودم درباره آنچه می‌کنم، توضیح بدهم. موسی و خضر حرکت کردند تا بر یک کشتی‌سوار شدند؛ در آن جمعی دیگر نیز سوار شدند؛ حضرت خضر کشتی را سوراخ کرد. موسی(ع) آن چنان تعجب کرد که عهد خویش فراموش کرد و زبان به اعتراض گشود. حضرت خضر(ع) گفت: نگفتم تو صبر و قدرت با من بودن را نداری. موسی(ع) به خود آمد و عذر خواهی کرد. سپس از کشتی پیاده شدند

کشتن پسربچه

و به راه افتادند تا به شهر «ایله» در سرحد اراضی شام و حجاز رسیدند. چند نفر از اطفال را سر راه دیدند. حضرت خضر از آن جمع طفلی را گرفت و در پس دیواری برد و آن کودک را کشت. باز هم اختیار از کف موسی(ع) بیرون رفت و اعتراض کرد. خضر گفت: می‌دانستم که صبر نمی‌توانی کرد. موسی(ع) باز هم عذر خواهی کرد و قول داد، دیگر سؤال نکند. خضر قبول کرد باز به راه افتادند

مرمت دیوار

به قریه ای رسیدند در حالی که گرسنه بودند از اهل قریه طعامی خواستند. اما آن‌ها از پذیرفتن این دو مهمان خودداری کردند. سپس همان‌جا دیواری دیدند که مشرف بر خراب شدن بود. حضرت خضر آن دیوار را تعمیر کرد تا فرو نریزد. موسی گفت: این‌ها از ما پذیرایی نکردند. ما الان محتاج دستمزد بودیم. خضر گفت: اینک وقت جدایی من و تو رسید، سپس تأویل کارهایی را که کرده بود به موسی(ع) این چنین بیان کرد؛ اما آن کشتی، مال عده ای مسکین بود که با آن در دریا کار می‌کردند و هزینه زندگی خویش را به دست می‌آوردند و چون پادشاهی از آن سوی دریا کشتی‌های سالم را غصب می‌کرد، من آن را سوراخ کردم تا از آن کشتی معیوب صرف نظر کند. اما آن پسر خودش کافر و پدر و مادرش مؤمن بودند. اگر او زنده می‌ماند با کفر و عصیان خویش پدر و مادر خود را منحرف می‌کرد. رحمت خدا شامل حال آن دو بود به همین جهت مرا دستور داد تا او را بکشم.[۱] اما دیواری که ساختم زیر آن گنجی بود که مال دو فرزند یتیم از اهل این شهر بود و چون پدر و مادر آن دو افردی صالح بودند، رحمت خدا شامل آن دو فرزند شد. خدا مرا امر کرد تا آن دیوار را بسازم تا گنج محفوظ بماند و آن‌ها به وقت بلوغ، آن را استخراج کنند. اگر این کار را نمی‌کردم گنج پیدا می‌شد و مردم آن را می‌ربودند.»[۲] سپس خضر گفت: من آنچه کردم از ناحیه خود نکردم، بلکه به امر پروردگار بود و تأویلش را برایت گفتم و بدین ترتیب حضرت خضر(ع) از موسی(ع) جدا شد. «مصاحبت این دو پیامبر ۱۸ روز طول کشید.»[۳]


مطالعه بیشتر

  • تاریخ انبیاء، عماد الدین حسین اصفهانی.
  • حضرت خضر مونس یار، مصطفی کارگر.
  • خضر و موسی در فرهنگ اسلامی، قدرت الله مرادی.


منابع

  1. گروهی از مفسران اصرار دارند که آن نوجوان حتماً بالغ بوده و مرتد یا مفسد بوده است و بدین ترتیب به خاطر اعمال فعلی اش جایز القتل بوده است…» مکارم شیرازی، ناصر، و دیگران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ ۱۸، ۱۳۷۹، ج۱۲، ص۴۹۳.
  2. اصفهانی، عماد الدین حسین، تاریخ انبیاء، بی جا، انتشارات اسلام، ۱۳۷۰، چاپ ۳۲، ص۵۱۱–۵۰۸.
  3. همان، ص۵۱۱.