پیش نویس:نظریه «دین، افیون جامعهها»: تفاوت میان نسخهها
Tearful2021 (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
جز (Malekpor صفحهٔ کاربر:Tearful2021/صفحه تمرین را بدون برجایگذاشتن تغییرمسیر به کاربر:نظریه «دین، افیون جامعهها» منتقل کرد) |
نسخهٔ ۶ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۵۲
آیا «دین افیون جامعه است»؟
دین افیون جامعه است بدین معنی که علت پیشرفت نکردن انسان، دین میباشد. دین سبب شده تا انسان بپذیرد همیشه تحت ظلم قرار داشته و جایی برای فرار از آن ندارد. این نظریه را کارل مارکس بنا کرد. اما برخلاف نظر وی، دین نه تنها افیون جامعه و ملتها نبوده بلکه عامل جنبش و انقلاب است. برای مثال، منطق شهادت در تعالیم اسلام، عامل انقلاب بوده و دینی که کشته شدن در راه دفاع از مظلوم را فضیلت میداند، قطعا محرک است نه افیون جوامع.
مارکسیست و دین
مارکسیست، جریان فکری است که از نظریات کارل مارکس (۱۸۱۸–۱۸۸۳ م) نویسنده و اقتصاددان آلمانی تبعیت میکند. طبق نظریه مارکس، «دین افیون جامعه و ملت هاست». وی در تفکر ماتریالیستی و مادی گرایی شاگرد فوئر باخ، فیلسوف و اومانیست آلمانی بود. مارکس نظر جدیدی ارائه نداد و از تفکر مادی گرایی تاریخی تبعیت نمود. براین اساس، او ماوراء هستی و متافیزیک را انکار نموده و نیروی حرکت تاریخ را «عامل اقتصادی» میداند. وی معتقد است که ریشه پدیدههای اجتماعی مانند سیاست، مذهب، فرهنگ و علم نیز همین موضوع است.[۱]
روبنا و زیربنا اجتماع
مارکس، تاریخ را به چهار دوره تقسیم کرده:
- دوره اشتراکی اولیه
- دوره مالکیت زمین
- دوره سرمایه داری
- دوره سوسیالیستی
تاریخ از دوره نخست حرکت کرده و به دوره چهارم رسیده است. دین در دوره دوم پدید آمد. زمانی که جامعه دوره مالکیت زمین، به دو بخش اسعمارگر و استعمارشده تقسیم شد. طبقه حاکم از طبقه دوم استفاده برده و آن را تحت سیطره خود قرار داد. طبقه رنجدیده به فکر قیام افتاد. اما طبقه حاکم، با ایجاد دو عامل بیرونی و درونی به حاکمیت و سیطره خود ادامه دادند.[۲]
- عامل بیرونی: دستگاه حکومت و حکمرانی
- عامل درونی: دین
دین با تعالیمش، مردم را از قیام دور میکند. لذا باید در تمامی شئونات، مردم را دعوت به خاموشی کند و تسلی دهد. اعتقاد به قیامت و روزحسابرسی آنان را مجاب میکند که ظلم را بپذیرند و حق خود را در قیامت بازستانند. سپس، قضا و قدر را مطرح کرده و میگوید قضا و قدر الهی چنین بوده که عقب ماندید و خداوند دنیا را بهشت کافر و زندان مومن قرار داده است و .[۳]
- مارکس میگوید:«انسان سازنده دین است نه دین سازنده انسان،... دین در عین حال بیانگر هلاکت واقعی و اعتراضی به آن فلاکت است، دین به منزله آهِ یک موجود مستأصل، قلب یک جهان سنگدل، و نیز روح هستی بیروح است. دین تریاک مردم است.»[۴]
در تفکر مارکس، «عامل اقتصادی» زیربنا بوده و پدیدههای اجتماعی رو بنای آن هستند. بنابراین، تمام حالات اجتماع به زیربنا بستگی دارد. دین نیز به عنوان یک پدیده اجتماعی، روبنای اقتصاد است. لذا برای ازبین بردن دین، باید مناسبات اقتصادی و مادی را تغییر داد. [۵]
بررسی زمانه مارکس نیز مؤید او است. دین در خدمت بقای دولت و حفظ منافع ثروتمندان بوده و خطابه و موعظههای کشیشان، در جهت حفظ ثروت انجام میشده است.
نقد نظریه مارکس
منابع تاریخی، به ویژه تاریخ ادیان نشان میدهد که در تقسیمات مارکس، از همان دوره «اشتراک اولیه» و ابتدایی بشر، آثار پرستش وجود دارد. حتی «مارکس مولر» معتقد است که از ایام قدیم، پرستش معبود یگانه وجود داشته است.
طبق نظر مارکس، آورنده و پیروان اولیه هر آئینی، باید از طبقه حاکم باشند اما خلاف منابع مسلم تاریخی است. به عنوان مثال، حضرت موسی اگر از طبقه حاکم باشد، چرا بر علیه استثمارگران قیام کرد؟. اما اگر از طبقه ستمدیده باشد؛ خلاف سخن خودشان است. [۶]
در واقع این انسان است که برای سود خود، دین را به نفع خودش تفسیر میکند.[۷] همچنین مارکس، به عنوان یک نظریه پرداز، فقط جامعه غربی خودش را دیده است. حال آنکه در همان زمان، اسلام در جامعه شرقی، یعنی آسیا در حال تمدن سازی است. [۸] از نظر اسلام، دین ریشه فطری دارد. پیامبران آن نیز از جانب خداوند آمدند تا انسان را به جنبش و حرکت دعوت کرده، رشد دهند. لذا دین، افیون نیست. بلکه شور و انقلاب و قیام بر علیه ظالم است.
مطالعه بیشتر
- شهید مطهری، کتاب فطرت.
- شهید مطهری، مقدمه ای بر جهان بینی توحیدی، بخش جامعه و تاریخ، و نیز بخش انسان و ایمان.
- علامه مصباح، پاسداری از سنگرهای ایدئولوژیک، جلد 2.
- آیت الله جوادی آملی، دینشناسی.
منابع
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، انگیزة پیدایش مذهب، صفحه 13.
- ↑ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، جلد 3، صفحه 577.
- ↑ همان
- ↑ آندره پیتر، مارکس و مارکسیسم، صفحه 262.
- ↑ مارکس و مارکسیسم، صفحه 281.
- ↑ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، جلد 3، صفحه 577 - 581.
- ↑ ژان پل ویلم، جامعهشناسی ادیان، ترجمه عبدالرحیم گواهی، نقد و بررسی علامه محمدتقی جعفری، صفحه 7 - 8.
- ↑ همان