پرش به محتوا

داستان حضرت موسی(ع) و خضر: تفاوت میان نسخه‌ها

جز جایگزینی متن - ' (ع)' به '(ع)'
Fabbasi (بحث | مشارکت‌ها)
جزبدون خلاصۀ ویرایش
 
(۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۳: خط ۳:
داستان حضرت موسی(ع) و خضر را شرح دهید {{پایان سوال}}
داستان حضرت موسی(ع) و خضر را شرح دهید {{پایان سوال}}
{{پاسخ}}
{{پاسخ}}
داستان ملاقات و همراهی [[حضرت موسی(ع)]] با [[خضر(ع)]] در [[سوره کهف]] بیان شده است. حضرت خضر در [[قرآن]] به عنوان بنده‌ای از بندگان و کسی که خداوند از ناحیه خویش به او علم و آگاهی عطا کرده است، معرفی شده است. حضرت موسی برای یادگیری و تعلیم نزد خضر رفت و خضر از او خواست در مقابل اتفاق‌هایی که پیش می‌آید صبور باشد. اولین اتفاق این بود که خضر کشتی‌ای را سوراخ کرد و با سؤال و شکایت موسی روبرو شد. خضر در آخر آن سفر حکمت این کار خود را اینگونه بیان کرد که پادشاهی غاصب، کشتی‌های سالم و بی نقص را تصاحب می‌کند و من این کشتی را که افرادی بی نوا صاحب آن هستند سوراخ کردم تا پادشاه آن را مالک نشود. اتفاق دوم این بود که خضر، [[کشته‌شدن کودک به‌دست خضر پیامبر|پسربچه‌ای را به قتل رساند]] و باز با بی صبری موسی مواجه شد و بعدها حکمت کار خود را توضیح داد که پدر و مادر این پسربچه مومن بودند و من بیم داشتم این پسربچه آنان را به طغیان و کفر بکشاند. اتفاق سوم این بود که آنان به شهری رفتند و مردم آن شهر از غذا دادن به آنان خودداری کردند. در همان جا خضر دیواری که در آستانه فروریختن بود را مرمت و تعمیر کرد. موسی گفت دست‌کم مزدی طلب می‌کردیم تا خوراکی برای خودمان تهیه کنیم. خضر سرآخر بیان داشت که زیر این دیوار برای دو یتیم گنجی است که پدرشان مردی صالح بود. من این دیوار را مرمت کردم که این گنج به آن دو یتیم برسد.
داستان ملاقات [[حضرت موسی(ع)]] با [[پیامبر بودن حضرت خضر|حضرت خضر(ع)]] در سوره کهف روایت شده است. حضرت خضر به عنوان بنده‌ای آگاه و صاحب علم الهی معرفی می‌شود که خداوند به او معرفت خاصی بخشیده است. موسی برای یادگیری به همراهی خضر می‌رود و خضر از او می‌خواهد تا در برابر وقایع صبور باشد.


داستان خضر و موسی در ادبیات عرفانی و تصوف بسیار مورد توجه، اشاره و استناد قرار گرفته است و نکات آموزنده و پندهای عارفانه‌ای از آن برداشت شده است.
اولین واقعه زمانی بود که خضر کشتی‌ای را سوراخ کرد و حضرت موسی(ع) از این کار او ناراضی شد. خضر سپس توضیح داد که هدف از این کار جلوگیری از تصاحب کشتی توسط پادشاه ظالمی بود. در واقعه دوم، خضر [[کشته‌شدن کودک به‌دست خضر پیامبر|پسربچه‌ای را کشت]] و موسی(ع) دوباره شکایت کرد. خضر در توضیح این اقدام گفت که پسر، والدین مؤمنش را به فساد می‌کشید و این قتل برای حفظ ایمان آن‌ها بود. در سومین واقعه، وقتی مردم یک شهر از مهمان‌نوازی خودداری کردند، خضر دیواری در حال فرو ریختن را تعمیر کرد و حضرت موسی(ع) اعتراض کرد که می‌توانستند حداقل پاداشی برای آن بگیرند. خضر پاسخ داد که زیر دیوار گنجی برای دو یتیم است که پدرشان مرد صالحی بوده و تعمیر دیوار برای محافظت از آن گنج بود.


== تفصیل داستان ==
== تفصیل داستان ==
بر  اساس آيات قرآن<ref>داستان موسی و خضر، از آیه ۶۵ تا ۸۲ سوره کهف آمده است.</ref>، حضرت موسى بنا بود در [[مجمع البحرين]]، با بنده‌ای از عباد الٰهی ــ که آگاه به دانش الٰهی بود ــ ملاقات کند. طبق روایات آن عبد صالح حضرت خضر است. با خواهش و پافشاری موسى، خضر به شرط شکيبا‌بودن حضرت موسى، به وی اجازه می‌دهد که همراهش گردد.<ref>دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۹، ص۸۲۵</ref>
بر  اساس آيات قرآن<ref>داستان موسی و خضر، از آیه ۶۵ تا ۸۲ سوره کهف آمده است.</ref>، حضرت موسى بنا بود در مجمع البحرين، با بنده‌ای از عباد الهی ــ که آگاه به دانش الهی بود ــ ملاقات کند. طبق روایات آن عبد صالح حضرت خضر است. با خواهش و پافشاری موسى، خضر به شرط شکيبا‌بودن حضرت موسى، به وی اجازه می‌دهد که همراهش گردد.<ref>دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۹، ص۸۲۵</ref>


موسی(ع) خود را بر خضر عرضه کرد و درخواست نمود تا او را متابعت کند و او چیزی از علم و دانشی که خدایش ارزانی داشته، به وی تعلیم دهد. حضرت خضر گفت: تو نمی‌توانی با من باشی و آنچه از من و کارهایم مشاهده می‌کنی تحمل نمایی، چون تاویل و حقیقت معنای کارهایم را نمی‌دانی. موسی(ع) قول داد که هر چه دید صبر کند و ان شاء الله در هیچ امری نافرمانی اش نکند. حضرت خضر(ع) قبول کرد. آن گاه گفت: اگر مرا پیروی می‌کنی نباید از من هیچ سؤالی بپرسی، تا من خودم درباره آنچه می‌کنم، توضیح بدهم. موسی و خضر حرکت کردند تا بر یک کشتی‌سوار شدند؛ در آن جمعی دیگر نیز سوار شدند؛ حضرت خضر کشتی را سوراخ کرد. موسی(ع) آن چنان تعجب کرد که عهد خویش فراموش کرد و زبان به اعتراض گشود. حضرت خضر(ع) گفت: نگفتم تو صبر و قدرت با من بودن را نداری. موسی(ع) به خود آمد و عذر خواهی کرد. سپس از کشتی پیاده شدند و به راه افتادند تا به شهر «ایله» در سرحد اراضی شام و حجاز رسیدند. چند نفر از اطفال را سر راه دیدند. حضرت خضر از آن جمع طفلی را گرفت و در پس دیواری برد و [[کشته‌شدن کودک به‌دست خضر پیامبر|آن کودک را کشت]]. باز هم اختیار از کف موسی(ع) بیرون رفت و اعتراض کرد. خضر گفت: می‌دانستم که صبر نمی‌توانی کرد. موسی(ع) باز هم عذر خواهی کرد و قول داد، دیگر سؤال نکند.  
موسی(ع) از حضرت خضر(ع) درخواست کرد تا او را همراهی کند و از دانشی که خداوند به او داده، بیاموزد. حضرت خضر(ع) به او گفت که نمی‌توانی با من همراه شوی و آنچه از من خواهی دید، نمی‌توانی تحمل کنی، زیرا حقیقت و معنای کارهای او را نمی‌دانی. موسی(ع) قول داد که در برابر همه اتفاقاتی که می‌افتد، صبر کند و در هیچ کاری نافرمانی نکند. حضرت خضر(ع) پذیرفت، اما افزود که موسی نباید از او هیچ سؤالی بپرسد تا خود او توضیح دهد.  


خضر قبول کرد باز به راه افتادند به قریه‌ای رسیدند در حالی که گرسنه بودند از اهل قریه طعامی خواستند. اما آن‌ها از پذیرفتن این دو مهمان خودداری کردند. سپس همان‌جا دیواری دیدند که مشرف بر خراب شدن بود. حضرت خضر آن دیوار را تعمیر کرد تا فرو نریزد. موسی گفت: این‌ها از ما پذیرایی نکردند. ما الان محتاج دستمزد بودیم. خضر گفت: اینک وقت جدایی من و تو رسید، سپس تأویل کارهایی را که کرده بود به موسی(ع) این چنین بیان کرد؛ اما آن کشتی، مال عده ای مسکین بود که با آن در دریا کار می‌کردند و هزینه زندگی خویش را به دست می‌آوردند و چون پادشاهی از آن سوی دریا کشتی‌های سالم را غصب می‌کرد، من آن را سوراخ کردم تا از آن کشتی معیوب صرف نظر کند. اما آن پسر خودش کافر و پدر و مادرش مؤمن بودند. اگر او زنده می‌ماند با کفر و عصیان خویش پدر و مادر خود را منحرف می‌کرد. رحمت خدا شامل حال آن دو بود به همین جهت مرا دستور داد تا او را بکشم.<ref>گروهی از مفسران اصرار دارند که آن نوجوان حتماً بالغ بوده و مرتد یا مفسد بوده است و بدین ترتیب به خاطر اعمال فعلی اش جایز القتل بوده است…» مکارم شیرازی، ناصر، و دیگران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ ۱۸، ۱۳۷۹، ج۱۲، ص۴۹۳.</ref> اما دیواری که ساختم زیر آن گنجی بود که مال دو فرزند یتیم از اهل این شهر بود و چون پدر و مادر آن دو افردی صالح بودند، رحمت خدا شامل آن دو فرزند شد. خدا مرا امر کرد تا آن دیوار را بسازم تا گنج محفوظ بماند و آن‌ها به وقت بلوغ، آن را استخراج کنند. اگر این کار را نمی‌کردم گنج پیدا می‌شد و مردم آن را می‌ربودند.»<ref>اصفهانی، عماد الدین حسین، تاریخ انبیاء، بی جا، انتشارات اسلام، ۱۳۷۰، چاپ ۳۲، ص۵۱۱–۵۰۸.</ref> سپس خضر گفت: من آنچه کردم از ناحیه خود نکردم، بلکه به امر پروردگار بود و تأویلش را برایت گفتم و بدین ترتیب حضرت خضر(ع) از موسی(ع) جدا شد. «مصاحبت این دو پیامبر ۱۸ روز طول کشید.»<ref>همان، ص۵۱۱.</ref>
موسی و خضر حرکت کردند و سوار کشتی شدند. در این سفر، برخی دیگر نیز سوار کشتی بودند. حضرت خضر ناگهان کشتی را سوراخ کرد. موسی(ع) از این کار بسیار تعجب کرد و با فراموشی وعده‌اش، اعتراض کرد. حضرت خضر(ع) گفت: «آیا نگفتم که صبر با من بودن را نداری؟» موسی(ع) به خود آمد و از او پوزش خواست.


== تفسیر داستان ==
پس از آن، آن‌ها از کشتی پیاده شدند و به راه خود ادامه دادند تا به شهر «ایله» در مرز شام و حجاز رسیدند. در مسیر، کودکان بازی می‌کردند و حضرت خضر یکی از آن‌ها را گرفت و او را کشت. موسی(ع) باز هم از این عمل به شدت تعجب کرد و اعتراض کرد. خضر پاسخ داد: «می‌دانستم که نمی‌توانی صبر کنی.» موسی(ع) دوباره عذرخواهی کرد و قول داد که دیگر سؤال نکند.
داستان موسی و خضر از داستان‌های عارفانه‌ای است که بسیار مورد توجه عالمان و عارفان و صوفیان قرار گرفته است و شرح و تأویل‌های زیادی در مورد آن گفته‌اند. شخصیت خضر در ادبیات عرفانی برخوردار از علم لدنی است. و به مقام مرشدیِ موسى(ع)، مظهر انسان کامل، ولیِ خدا و پیر طریقت است مشهور است. داستان موسى و خضر در منابع صوفیه چنان جایگاه مهمی را به خود اختصاص می‌دهد که اغلب به هنگام بیان اهمیت پیر و مراد، به این داستان اشاره می‌کنند. طبق همین داستان، برخی مقام ولایت را بالاتر از مقام نبوت میدانند.<ref>دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۹، ص۸۲۵</ref>


برخى از صوفیان مدعى ديدار و مصاحبت با خضر يا تعلم نزد اويند. حكايات و اقوال متعددى درباره ديدارهاى صوفيان با خضر در كتاب‌هاى آنان ذكر شده است. [[نجم‌الدین رازى]]، با استناد به آيه ۶۵ سوره كهف، خضر را داراى پنج مرتبه دانسته است: عبديّت، قبول بى‌واسطه حقايق از خداوند، دريافت رحمت خاص از مقام عنديّت، شرف تعلم بى‌واسطه علوم، و دريافت بى‌واسطه علوم لدنّى.<ref>دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، ج۱، ص۷۰۹۵</ref>
خضر(ع) درخواست موسی(ع) را پذیرفت و دوباره به راه افتادند. آن‌ها به روستایی رسیدند و در حالی که گرسنه بودند، از مردم آن‌جا غذا خواستند؛ اما هیچ‌کس از آنان پذیرایی نکرد. در همان روستا، دیواری دیدند که در آستانه فروریختن بود. حضرت خضر(ع) بدون دریافت هیچ مزدی آن را تعمیر کرد. موسی(ع) گفت: «این مردم از ما پذیرایی نکردند؛ می‌توانستیم در مقابل این کار، مزدی بگیریم تا نیاز خود را برطرف کنیم.» خضر(ع) پاسخ داد: «اکنون زمان جدایی من و تو فرا رسیده است.» سپس توضیح کارهایش را برای موسی(ع) بیان کرد:


مفسران از این داستان پندهای زیادی را بیان داشتند. از جمله اینکه چهره ظاهر و چهره باطن اشيا و حوادث، مسأله مهمى است كه اين داستان به ما مى‌آموزد؛ انسان نباید در مورد رويدادهاى ناخوشايند كه در زندگيمان پيدا مى‌شود عجولانه قضاوت کند، چه بسيارند حوادثی که آدمی آن را ناخوش ندارد اما بعدا معلوم مى‌شود كه از الطاف خفيه الهى بوده است.<ref>برگزيده تفسير نمونه، مكارم شيرازى، ناصر، ج۳، ص۶۲</ref>{{پایان پاسخ}}
* آن کشتی، متعلق به چند نفر فرد فقیر بود که با آن در دریا کار می‌کردند و روزی خود را به دست می‌آوردند. پادشاهی در آن منطقه کشتی‌های سالم را غصب می‌کرد؛ من کشتی را معیوب کردم تا از نظر او بیفتد و صاحبانش در امان بمانند.
* اما آن پسر، خود کافر بود و پدر و مادرش مؤمن. اگر او بزرگ می‌شد، آن‌ها را به کفر و گمراهی می‌کشاند. رحمت خدا شامل حال آن دو بود، پس به من فرمان داد که او را از میان بردارم.<ref>گروهی از مفسران اصرار دارند که آن نوجوان حتماً بالغ بوده و مرتد یا مفسد بوده است و بدین ترتیب به خاطر اعمال فعلی اش جایز القتل بوده است…» مکارم شیرازی، ناصر، و دیگران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ ۱۸، ۱۳۷۹، ج۱۲، ص۴۹۳.</ref>
* اما دیواری که ساختم زیر آن گنجی بود که مال دو فرزند یتیم از اهل این شهر بود و چون پدر و مادر آن دو افردی صالح بودند، رحمت خدا شامل آن دو فرزند شد. خدا مرا امر کرد تا آن دیوار را بسازم تا گنج محفوظ بماند و آن‌ها به وقت بلوغ، آن را استخراج کنند. اگر این کار را نمی‌کردم گنج پیدا می‌شد و مردم آن را می‌ربودند.»<ref>اصفهانی، عماد الدین حسین، تاریخ انبیاء، بی جا، انتشارات اسلام، ۱۳۷۰، چاپ ۳۲، ص۵۱۱–۵۰۸.</ref>
 
سپس خضر گفت: من آنچه کردم از ناحیه خود نکردم، بلکه به امر پروردگار بود و تأویلش را برایت گفتم و بدین ترتیب حضرت خضر(ع) از موسی(ع) جدا شد. «مصاحبت این دو پیامبر ۱۸ روز طول کشید.»<ref>همان، ص۵۱۱.</ref>
 
[[تفسیر قرآن|مفسران]] از این داستان پندهای زیادی را بیان داشتند. از جمله اینکه چهره ظاهر و چهره باطن اشيا و حوادث، مسأله مهمى است كه اين داستان به ما مى‌آموزد؛ انسان نباید در مورد رويدادهاى ناخوشايند كه در زندگيمان پيدا مى‌شود عجولانه قضاوت کند، چه بسيارند حوادثی که آدمی آن را ناخوش ندارد اما بعدا معلوم مى‌شود كه از الطاف خفيه الهى بوده است.<ref>برگزيده تفسير نمونه، مكارم شيرازى، ناصر، ج۳، ص۶۲</ref>{{پایان پاسخ}}


{{مطالعه بیشتر}}
{{مطالعه بیشتر}}
خط ۲۵: خط ۳۰:
==جستار وابسته==
==جستار وابسته==
* [[کشته‌شدن کودک به‌دست خضر پیامبر]]
* [[کشته‌شدن کودک به‌دست خضر پیامبر]]
* [[پیامبر بودن حضرت خضر]]


== مطالعه بیشتر ==
== مطالعه بیشتر ==
خط ۵۰: خط ۵۶:
  | ارجاعات =
  | ارجاعات =
  | بازبینی نویسنده =  
  | بازبینی نویسنده =  
  | بازبینی =
  | ارزیابی کمی =
  | تکمیل =
  | تکمیل =
  | اولویت =ج
  | اولویت =ج
خط ۵۶: خط ۶۲:
}}
}}
{{پایان متن}}
{{پایان متن}}
[[رده:مقاله‌های پیشنهادی]]
{{#seo:
|title=داستان خضر و موسی - داستان موسی و خضر(ع) و راز علم لدنی در سوره کهف - ویکی پاسخ
|title_mode=Replaced Title
|keywords=داستان موسی و خضر
|description=ماجرای دیدار و همراهی حضرت موسی(ع) با خضر(ع) در سوره کهف از پرمعناترین داستان‌های قرآن است. خضر با علم الهی و حکمت پنهان، کارهایی انجام داد که ظاهرشان عجیب اما باطنشان سرشار از رحمت بود.
}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۶ نوامبر ۲۰۲۵، ساعت ۱۳:۲۰

سؤال
داستان حضرت موسی(ع) و خضر را شرح دهید

داستان ملاقات حضرت موسی(ع) با حضرت خضر(ع) در سوره کهف روایت شده است. حضرت خضر به عنوان بنده‌ای آگاه و صاحب علم الهی معرفی می‌شود که خداوند به او معرفت خاصی بخشیده است. موسی برای یادگیری به همراهی خضر می‌رود و خضر از او می‌خواهد تا در برابر وقایع صبور باشد.

اولین واقعه زمانی بود که خضر کشتی‌ای را سوراخ کرد و حضرت موسی(ع) از این کار او ناراضی شد. خضر سپس توضیح داد که هدف از این کار جلوگیری از تصاحب کشتی توسط پادشاه ظالمی بود. در واقعه دوم، خضر پسربچه‌ای را کشت و موسی(ع) دوباره شکایت کرد. خضر در توضیح این اقدام گفت که پسر، والدین مؤمنش را به فساد می‌کشید و این قتل برای حفظ ایمان آن‌ها بود. در سومین واقعه، وقتی مردم یک شهر از مهمان‌نوازی خودداری کردند، خضر دیواری در حال فرو ریختن را تعمیر کرد و حضرت موسی(ع) اعتراض کرد که می‌توانستند حداقل پاداشی برای آن بگیرند. خضر پاسخ داد که زیر دیوار گنجی برای دو یتیم است که پدرشان مرد صالحی بوده و تعمیر دیوار برای محافظت از آن گنج بود.

تفصیل داستان

بر اساس آيات قرآن[۱]، حضرت موسى بنا بود در مجمع البحرين، با بنده‌ای از عباد الهی ــ که آگاه به دانش الهی بود ــ ملاقات کند. طبق روایات آن عبد صالح حضرت خضر است. با خواهش و پافشاری موسى، خضر به شرط شکيبا‌بودن حضرت موسى، به وی اجازه می‌دهد که همراهش گردد.[۲]

موسی(ع) از حضرت خضر(ع) درخواست کرد تا او را همراهی کند و از دانشی که خداوند به او داده، بیاموزد. حضرت خضر(ع) به او گفت که نمی‌توانی با من همراه شوی و آنچه از من خواهی دید، نمی‌توانی تحمل کنی، زیرا حقیقت و معنای کارهای او را نمی‌دانی. موسی(ع) قول داد که در برابر همه اتفاقاتی که می‌افتد، صبر کند و در هیچ کاری نافرمانی نکند. حضرت خضر(ع) پذیرفت، اما افزود که موسی نباید از او هیچ سؤالی بپرسد تا خود او توضیح دهد.

موسی و خضر حرکت کردند و سوار کشتی شدند. در این سفر، برخی دیگر نیز سوار کشتی بودند. حضرت خضر ناگهان کشتی را سوراخ کرد. موسی(ع) از این کار بسیار تعجب کرد و با فراموشی وعده‌اش، اعتراض کرد. حضرت خضر(ع) گفت: «آیا نگفتم که صبر با من بودن را نداری؟» موسی(ع) به خود آمد و از او پوزش خواست.

پس از آن، آن‌ها از کشتی پیاده شدند و به راه خود ادامه دادند تا به شهر «ایله» در مرز شام و حجاز رسیدند. در مسیر، کودکان بازی می‌کردند و حضرت خضر یکی از آن‌ها را گرفت و او را کشت. موسی(ع) باز هم از این عمل به شدت تعجب کرد و اعتراض کرد. خضر پاسخ داد: «می‌دانستم که نمی‌توانی صبر کنی.» موسی(ع) دوباره عذرخواهی کرد و قول داد که دیگر سؤال نکند.

خضر(ع) درخواست موسی(ع) را پذیرفت و دوباره به راه افتادند. آن‌ها به روستایی رسیدند و در حالی که گرسنه بودند، از مردم آن‌جا غذا خواستند؛ اما هیچ‌کس از آنان پذیرایی نکرد. در همان روستا، دیواری دیدند که در آستانه فروریختن بود. حضرت خضر(ع) بدون دریافت هیچ مزدی آن را تعمیر کرد. موسی(ع) گفت: «این مردم از ما پذیرایی نکردند؛ می‌توانستیم در مقابل این کار، مزدی بگیریم تا نیاز خود را برطرف کنیم.» خضر(ع) پاسخ داد: «اکنون زمان جدایی من و تو فرا رسیده است.» سپس توضیح کارهایش را برای موسی(ع) بیان کرد:

  • آن کشتی، متعلق به چند نفر فرد فقیر بود که با آن در دریا کار می‌کردند و روزی خود را به دست می‌آوردند. پادشاهی در آن منطقه کشتی‌های سالم را غصب می‌کرد؛ من کشتی را معیوب کردم تا از نظر او بیفتد و صاحبانش در امان بمانند.
  • اما آن پسر، خود کافر بود و پدر و مادرش مؤمن. اگر او بزرگ می‌شد، آن‌ها را به کفر و گمراهی می‌کشاند. رحمت خدا شامل حال آن دو بود، پس به من فرمان داد که او را از میان بردارم.[۳]
  • اما دیواری که ساختم زیر آن گنجی بود که مال دو فرزند یتیم از اهل این شهر بود و چون پدر و مادر آن دو افردی صالح بودند، رحمت خدا شامل آن دو فرزند شد. خدا مرا امر کرد تا آن دیوار را بسازم تا گنج محفوظ بماند و آن‌ها به وقت بلوغ، آن را استخراج کنند. اگر این کار را نمی‌کردم گنج پیدا می‌شد و مردم آن را می‌ربودند.»[۴]

سپس خضر گفت: من آنچه کردم از ناحیه خود نکردم، بلکه به امر پروردگار بود و تأویلش را برایت گفتم و بدین ترتیب حضرت خضر(ع) از موسی(ع) جدا شد. «مصاحبت این دو پیامبر ۱۸ روز طول کشید.»[۵]

مفسران از این داستان پندهای زیادی را بیان داشتند. از جمله اینکه چهره ظاهر و چهره باطن اشيا و حوادث، مسأله مهمى است كه اين داستان به ما مى‌آموزد؛ انسان نباید در مورد رويدادهاى ناخوشايند كه در زندگيمان پيدا مى‌شود عجولانه قضاوت کند، چه بسيارند حوادثی که آدمی آن را ناخوش ندارد اما بعدا معلوم مى‌شود كه از الطاف خفيه الهى بوده است.[۶]



جستار وابسته

مطالعه بیشتر

  • تاریخ انبیاء، عماد الدین حسین اصفهانی.
  • حضرت خضر مونس یار، مصطفی کارگر.
  • خضر و موسی در فرهنگ اسلامی، قدرت الله مرادی.


منابع

  1. داستان موسی و خضر، از آیه ۶۵ تا ۸۲ سوره کهف آمده است.
  2. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۹، ص۸۲۵
  3. گروهی از مفسران اصرار دارند که آن نوجوان حتماً بالغ بوده و مرتد یا مفسد بوده است و بدین ترتیب به خاطر اعمال فعلی اش جایز القتل بوده است…» مکارم شیرازی، ناصر، و دیگران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ ۱۸، ۱۳۷۹، ج۱۲، ص۴۹۳.
  4. اصفهانی، عماد الدین حسین، تاریخ انبیاء، بی جا، انتشارات اسلام، ۱۳۷۰، چاپ ۳۲، ص۵۱۱–۵۰۸.
  5. همان، ص۵۱۱.
  6. برگزيده تفسير نمونه، مكارم شيرازى، ناصر، ج۳، ص۶۲