automoderated، دیوانسالاران، مدیران
۷٬۲۳۰
ویرایش
A.rezapour (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳: | خط ۳: | ||
داستان حضرت موسی(ع) و خضر را شرح دهید {{پایان سوال}} | داستان حضرت موسی(ع) و خضر را شرح دهید {{پایان سوال}} | ||
{{پاسخ}} | {{پاسخ}} | ||
داستان ملاقات و همراهی [[حضرت موسی(ع)]] با [[خضر(ع)]] در [[سوره کهف]] بیان شده است. حضرت خضر در [[قرآن]] به عنوان بندهای از بندگان و کسی که خداوند از ناحیه خویش به او علم و آگاهی عطا کرده است، معرفی شده است. حضرت موسی برای یادگیری و تعلیم نزد خضر رفت و خضر از او خواست در مقابل اتفاقهایی که پیش میآید صبور باشد. اولین اتفاق این بود که خضر کشتیای را سوراخ کرد و با سؤال و شکایت موسی روبرو شد. خضر در آخر آن سفر حکمت این کار خود را اینگونه بیان کرد که پادشاهی غاصب، کشتیهای سالم و بی نقص را تصاحب میکند و من این کشتی را که افرادی بی نوا صاحب آن هستند سوراخ کردم تا پادشاه آن را مالک نشود. اتفاق دوم این بود که خضر، پسربچهای را به قتل رساند و باز با بی صبری موسی مواجه شد و بعدها حکمت کار خود را توضیح داد که پدر و مادر این پسربچه مومن بودند و من بیم داشتم این پسربچه آنان را به طغیان و کفر بکشاند. اتفاق سوم این بود که آنان به شهری رفتند و مردم آن شهر از غذا دادن به آنان خودداری کردند. در همان جا خضر دیواری که در آستانه فروریختن بود را مرمت و تعمیر کرد. موسی گفت دستکم مزدی طلب میکردیم تا خوراکی برای خودمان تهیه کنیم. خضر سرآخر بیان داشت که زیر این دیوار برای دو یتیم گنجی است که پدرشان مردی صالح بود. من این دیوار را مرمت کردم که این گنج به آن دو یتیم برسد. | داستان ملاقات و همراهی [[حضرت موسی(ع)]] با [[خضر(ع)]] در [[سوره کهف]] بیان شده است. حضرت خضر در [[قرآن]] به عنوان بندهای از بندگان و کسی که خداوند از ناحیه خویش به او علم و آگاهی عطا کرده است، معرفی شده است. حضرت موسی برای یادگیری و تعلیم نزد خضر رفت و خضر از او خواست در مقابل اتفاقهایی که پیش میآید صبور باشد. اولین اتفاق این بود که خضر کشتیای را سوراخ کرد و با سؤال و شکایت موسی روبرو شد. خضر در آخر آن سفر حکمت این کار خود را اینگونه بیان کرد که پادشاهی غاصب، کشتیهای سالم و بی نقص را تصاحب میکند و من این کشتی را که افرادی بی نوا صاحب آن هستند سوراخ کردم تا پادشاه آن را مالک نشود. اتفاق دوم این بود که خضر، [[کشتهشدن کودک بهدست خضر پیامبر|پسربچهای را به قتل رساند]] و باز با بی صبری موسی مواجه شد و بعدها حکمت کار خود را توضیح داد که پدر و مادر این پسربچه مومن بودند و من بیم داشتم این پسربچه آنان را به طغیان و کفر بکشاند. اتفاق سوم این بود که آنان به شهری رفتند و مردم آن شهر از غذا دادن به آنان خودداری کردند. در همان جا خضر دیواری که در آستانه فروریختن بود را مرمت و تعمیر کرد. موسی گفت دستکم مزدی طلب میکردیم تا خوراکی برای خودمان تهیه کنیم. خضر سرآخر بیان داشت که زیر این دیوار برای دو یتیم گنجی است که پدرشان مردی صالح بود. من این دیوار را مرمت کردم که این گنج به آن دو یتیم برسد. | ||
داستان خضر و موسی در ادبیات عرفانی و تصوف بسیار مورد توجه، اشاره و استناد قرار گرفته است و نکات آموزنده و پندهای عارفانهای از آن برداشت شده است. | داستان خضر و موسی در ادبیات عرفانی و تصوف بسیار مورد توجه، اشاره و استناد قرار گرفته است و نکات آموزنده و پندهای عارفانهای از آن برداشت شده است. | ||
خط ۱۰: | خط ۱۰: | ||
بر اساس آيات قرآن<ref>داستان موسی و خضر، از آیه ۶۵ تا ۸۲ سوره کهف آمده است.</ref>، حضرت موسى بنا بود در [[مجمع البحرين]]، با بندهای از عباد الٰهی ــ که آگاه به دانش الٰهی بود ــ ملاقات کند. طبق روایات آن عبد صالح حضرت خضر است. با خواهش و پافشاری موسى، خضر به شرط شکيبابودن حضرت موسى، به وی اجازه میدهد که همراهش گردد.<ref>دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۹، ص۸۲۵</ref> | بر اساس آيات قرآن<ref>داستان موسی و خضر، از آیه ۶۵ تا ۸۲ سوره کهف آمده است.</ref>، حضرت موسى بنا بود در [[مجمع البحرين]]، با بندهای از عباد الٰهی ــ که آگاه به دانش الٰهی بود ــ ملاقات کند. طبق روایات آن عبد صالح حضرت خضر است. با خواهش و پافشاری موسى، خضر به شرط شکيبابودن حضرت موسى، به وی اجازه میدهد که همراهش گردد.<ref>دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۹، ص۸۲۵</ref> | ||
موسی(ع) خود را بر خضر عرضه کرد و درخواست نمود تا او را متابعت کند و او چیزی از علم و دانشی که خدایش ارزانی داشته، به وی تعلیم دهد. حضرت خضر گفت: تو نمیتوانی با من باشی و آنچه از من و کارهایم مشاهده میکنی تحمل نمایی، چون تاویل و حقیقت معنای کارهایم را نمیدانی. موسی(ع) قول داد که هر چه دید صبر کند و ان شاء الله در هیچ امری نافرمانی اش نکند. حضرت خضر(ع) قبول کرد. آن گاه گفت: اگر مرا پیروی میکنی نباید از من هیچ سؤالی بپرسی، تا من خودم درباره آنچه میکنم، توضیح بدهم. موسی و خضر حرکت کردند تا بر یک کشتیسوار شدند؛ در آن جمعی دیگر نیز سوار شدند؛ حضرت خضر کشتی را سوراخ کرد. موسی(ع) آن چنان تعجب کرد که عهد خویش فراموش کرد و زبان به اعتراض گشود. حضرت خضر(ع) گفت: نگفتم تو صبر و قدرت با من بودن را نداری. موسی(ع) به خود آمد و عذر خواهی کرد. سپس از کشتی پیاده شدند و به راه افتادند تا به شهر «ایله» در سرحد اراضی شام و حجاز رسیدند. چند نفر از اطفال را سر راه دیدند. حضرت خضر از آن جمع طفلی را گرفت و در پس دیواری برد و آن کودک را کشت. باز هم اختیار از کف موسی(ع) بیرون رفت و اعتراض کرد. خضر گفت: میدانستم که صبر نمیتوانی کرد. موسی(ع) باز هم عذر خواهی کرد و قول داد، دیگر سؤال نکند. | موسی(ع) خود را بر خضر عرضه کرد و درخواست نمود تا او را متابعت کند و او چیزی از علم و دانشی که خدایش ارزانی داشته، به وی تعلیم دهد. حضرت خضر گفت: تو نمیتوانی با من باشی و آنچه از من و کارهایم مشاهده میکنی تحمل نمایی، چون تاویل و حقیقت معنای کارهایم را نمیدانی. موسی(ع) قول داد که هر چه دید صبر کند و ان شاء الله در هیچ امری نافرمانی اش نکند. حضرت خضر(ع) قبول کرد. آن گاه گفت: اگر مرا پیروی میکنی نباید از من هیچ سؤالی بپرسی، تا من خودم درباره آنچه میکنم، توضیح بدهم. موسی و خضر حرکت کردند تا بر یک کشتیسوار شدند؛ در آن جمعی دیگر نیز سوار شدند؛ حضرت خضر کشتی را سوراخ کرد. موسی(ع) آن چنان تعجب کرد که عهد خویش فراموش کرد و زبان به اعتراض گشود. حضرت خضر(ع) گفت: نگفتم تو صبر و قدرت با من بودن را نداری. موسی(ع) به خود آمد و عذر خواهی کرد. سپس از کشتی پیاده شدند و به راه افتادند تا به شهر «ایله» در سرحد اراضی شام و حجاز رسیدند. چند نفر از اطفال را سر راه دیدند. حضرت خضر از آن جمع طفلی را گرفت و در پس دیواری برد و [[کشتهشدن کودک بهدست خضر پیامبر|آن کودک را کشت]]. باز هم اختیار از کف موسی(ع) بیرون رفت و اعتراض کرد. خضر گفت: میدانستم که صبر نمیتوانی کرد. موسی(ع) باز هم عذر خواهی کرد و قول داد، دیگر سؤال نکند. | ||
خضر قبول کرد باز به راه افتادند به قریهای رسیدند در حالی که گرسنه بودند از اهل قریه طعامی خواستند. اما آنها از پذیرفتن این دو مهمان خودداری کردند. سپس همانجا دیواری دیدند که مشرف بر خراب شدن بود. حضرت خضر آن دیوار را تعمیر کرد تا فرو نریزد. موسی گفت: اینها از ما پذیرایی نکردند. ما الان محتاج دستمزد بودیم. خضر گفت: اینک وقت جدایی من و تو رسید، سپس تأویل کارهایی را که کرده بود به موسی(ع) این چنین بیان کرد؛ اما آن کشتی، مال عده ای مسکین بود که با آن در دریا کار میکردند و هزینه زندگی خویش را به دست میآوردند و چون پادشاهی از آن سوی دریا کشتیهای سالم را غصب میکرد، من آن را سوراخ کردم تا از آن کشتی معیوب صرف نظر کند. اما آن پسر خودش کافر و پدر و مادرش مؤمن بودند. اگر او زنده میماند با کفر و عصیان خویش پدر و مادر خود را منحرف میکرد. رحمت خدا شامل حال آن دو بود به همین جهت مرا دستور داد تا او را بکشم.<ref>گروهی از مفسران اصرار دارند که آن نوجوان حتماً بالغ بوده و مرتد یا مفسد بوده است و بدین ترتیب به خاطر اعمال فعلی اش جایز القتل بوده است…» مکارم شیرازی، ناصر، و دیگران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ ۱۸، ۱۳۷۹، ج۱۲، ص۴۹۳.</ref> اما دیواری که ساختم زیر آن گنجی بود که مال دو فرزند یتیم از اهل این شهر بود و چون پدر و مادر آن دو افردی صالح بودند، رحمت خدا شامل آن دو فرزند شد. خدا مرا امر کرد تا آن دیوار را بسازم تا گنج محفوظ بماند و آنها به وقت بلوغ، آن را استخراج کنند. اگر این کار را نمیکردم گنج پیدا میشد و مردم آن را میربودند.»<ref>اصفهانی، عماد الدین حسین، تاریخ انبیاء، بی جا، انتشارات اسلام، ۱۳۷۰، چاپ ۳۲، ص۵۱۱–۵۰۸.</ref> سپس خضر گفت: من آنچه کردم از ناحیه خود نکردم، بلکه به امر پروردگار بود و تأویلش را برایت گفتم و بدین ترتیب حضرت خضر(ع) از موسی(ع) جدا شد. «مصاحبت این دو پیامبر ۱۸ روز طول کشید.»<ref>همان، ص۵۱۱.</ref> | خضر قبول کرد باز به راه افتادند به قریهای رسیدند در حالی که گرسنه بودند از اهل قریه طعامی خواستند. اما آنها از پذیرفتن این دو مهمان خودداری کردند. سپس همانجا دیواری دیدند که مشرف بر خراب شدن بود. حضرت خضر آن دیوار را تعمیر کرد تا فرو نریزد. موسی گفت: اینها از ما پذیرایی نکردند. ما الان محتاج دستمزد بودیم. خضر گفت: اینک وقت جدایی من و تو رسید، سپس تأویل کارهایی را که کرده بود به موسی(ع) این چنین بیان کرد؛ اما آن کشتی، مال عده ای مسکین بود که با آن در دریا کار میکردند و هزینه زندگی خویش را به دست میآوردند و چون پادشاهی از آن سوی دریا کشتیهای سالم را غصب میکرد، من آن را سوراخ کردم تا از آن کشتی معیوب صرف نظر کند. اما آن پسر خودش کافر و پدر و مادرش مؤمن بودند. اگر او زنده میماند با کفر و عصیان خویش پدر و مادر خود را منحرف میکرد. رحمت خدا شامل حال آن دو بود به همین جهت مرا دستور داد تا او را بکشم.<ref>گروهی از مفسران اصرار دارند که آن نوجوان حتماً بالغ بوده و مرتد یا مفسد بوده است و بدین ترتیب به خاطر اعمال فعلی اش جایز القتل بوده است…» مکارم شیرازی، ناصر، و دیگران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ ۱۸، ۱۳۷۹، ج۱۲، ص۴۹۳.</ref> اما دیواری که ساختم زیر آن گنجی بود که مال دو فرزند یتیم از اهل این شهر بود و چون پدر و مادر آن دو افردی صالح بودند، رحمت خدا شامل آن دو فرزند شد. خدا مرا امر کرد تا آن دیوار را بسازم تا گنج محفوظ بماند و آنها به وقت بلوغ، آن را استخراج کنند. اگر این کار را نمیکردم گنج پیدا میشد و مردم آن را میربودند.»<ref>اصفهانی، عماد الدین حسین، تاریخ انبیاء، بی جا، انتشارات اسلام، ۱۳۷۰، چاپ ۳۲، ص۵۱۱–۵۰۸.</ref> سپس خضر گفت: من آنچه کردم از ناحیه خود نکردم، بلکه به امر پروردگار بود و تأویلش را برایت گفتم و بدین ترتیب حضرت خضر(ع) از موسی(ع) جدا شد. «مصاحبت این دو پیامبر ۱۸ روز طول کشید.»<ref>همان، ص۵۱۱.</ref> | ||
خط ۲۰: | خط ۲۰: | ||
مفسران از این داستان پندهای زیادی را بیان داشتند. از جمله اینکه چهره ظاهر و چهره باطن اشيا و حوادث، مسأله مهمى است كه اين داستان به ما مىآموزد؛ انسان نباید در مورد رويدادهاى ناخوشايند كه در زندگيمان پيدا مىشود عجولانه قضاوت کند، چه بسيارند حوادثی که آدمی آن را ناخوش ندارد اما بعدا معلوم مىشود كه از الطاف خفيه الهى بوده است.<ref>برگزيده تفسير نمونه، مكارم شيرازى، ناصر، ج۳، ص۶۲</ref>{{پایان پاسخ}} | مفسران از این داستان پندهای زیادی را بیان داشتند. از جمله اینکه چهره ظاهر و چهره باطن اشيا و حوادث، مسأله مهمى است كه اين داستان به ما مىآموزد؛ انسان نباید در مورد رويدادهاى ناخوشايند كه در زندگيمان پيدا مىشود عجولانه قضاوت کند، چه بسيارند حوادثی که آدمی آن را ناخوش ندارد اما بعدا معلوم مىشود كه از الطاف خفيه الهى بوده است.<ref>برگزيده تفسير نمونه، مكارم شيرازى، ناصر، ج۳، ص۶۲</ref>{{پایان پاسخ}} | ||
{{مطالعه بیشتر}} | {{مطالعه بیشتر}} | ||
==جستار وابسته== | |||
* [[کشتهشدن کودک بهدست خضر پیامبر]] | |||
== مطالعه بیشتر == | == مطالعه بیشتر == |