|
|
خط ۷: |
خط ۷: |
| شیخ صدوق در کتاب الأمالی | | شیخ صدوق در کتاب الأمالی |
|
| |
|
| شخصی به نام عبدالرحمان میگوید: روزی معاذ بن جبل در حالی که بشدّت میگریست خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمد؛ و به آن حضرت سلام کرد.
| | جوان گناهکاری را که از گناهان خود پشیمان شده بود و گریه زیادی میکرد، نزد پیامبر(ص) آوردند. جوان تصور میکرد خدا او را نخواهد بخشید؛ ولی پیامبر(ص) او را امیدوار کرد و رحمت خدا را از گناهان او بزرگتر دانست. جوان یکی از گناهانش را اینگونه بیان کرد که شبی به قصد کفندزدی به قبرستان رفته و پس از دزدیدن کفت دختری، به جنازه او تجاوز کرده است. |
|
| |
|
| پس از آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله جواب سلام او را داد به او فرمود: - ای معاذ - چه چیزی تو را به گریه واداشته است؟ | | پیامبر اسلام(ص) پس از شنیدن این گناه، به او گفت: «از من دور شو، میترسم آتشی به سوی تو بیاید و من را نیز با تو بسوزاند؛ زیرا تو به آتش نزدیک شدهای.» جوان به بیابان رفت و چهل روز عبادت کرده از خدا درخواست بخشش کرد. پس از چهل روز، خداوند آیاتی را بر پیامبر(ص) وحی کرده و توبه او را پذیرفت. |
|
| |
|
| معاذ در جواب گفت: - یا رسول اللّٰه - در بیرون درب. پسر جوانی که صورت زیبا و چهرهای خوشرنگ دارد ایستاده است؛ و مانند زن جوان مردهای بشدّت میگرید و ناله سر میدهد.
| | حضرت محمد(ص) نزد آن جوان رفته و خبر قبولی توبهاش را به او داد. سپس رو به اصحاب کرده و گفت : «این گونه از گناه خود توبه کنید.<ref>شیخ صدوق، محمد، الأمالی، به تحقیق قسم الدراسات الاسلامیة مؤسسة البعثة، قم، مرکز الطباعة والنشر فی مؤسسة البعثة، ۱۴۱۷ق، ج۱، ص۹۷.</ref> |
|
| |
|
| و تقاضای آمدن به محضر شما را دارد.
| |
|
| |
|
| سپس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به معاذ فرمود: این جوان را به نزد من بیاور.
| |
|
| |
| پس از دستور پیامبر صلی الله علیه و آله معاذ آن جوان را به نزد ایشان آورد.
| |
|
| |
| پس از آنکه آن جوان بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد شد به آن حضرت صلی الله علیه و آله سلام گفت.
| |
|
| |
| و پیامبر صلی الله علیه و آله جواب سلام او را داد.
| |
|
| |
| سپس پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: - ای جوان - چه چیزی تو را به گریه واداشته است؟
| |
|
| |
| آن جوان گفت: چگونه گریه نکنم. در حالی که گناهان بسیاری مرتکب شدهام.
| |
|
| |
| که اگر خدای عزّ و جلّ بخواهد مرا بخاطر بعضی از آنها مجازات کند. مسلّماً جای من در آتش جهنّم خواهد بود.
| |
|
| |
| و گمان میکنم که خدا مرا بخاطر گناهانی که کردهام مجازات خواهد نمود.
| |
|
| |
| و هیچگاه مرا نخواهد بخشید.
| |
|
| |
| در این هنگام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او فرمود: آیا به خدا شرک ورزیدهای؟
| |
|
| |
| آن جوان گفت: پناه بر خدا میبرم اگر به او شرک ورزیده باشم.
| |
|
| |
| آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: آیا مرتکب قتل نفس محترمهای شدهای؟
| |
|
| |
| آن جوان گفت: خیر.
| |
|
| |
| سپس پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: خداوند عزّ و جلّ گناهان تو را خواهد آمرزید اگر چه به اندازهٔ رشتهکوههای بلند باشد.
| |
|
| |
| آنگاه آن جوان به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: گناهان من از کوههای به هم پیوسته نیز بیشتر است.
| |
|
| |
| سپس پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: خداوند متعال گناهان تو را میبخشد اگر چه به اندازهٔ زمینهای هفتگانه و دریاها و شنزارها و درختها و تعداد مخلوقات باشد.
| |
|
| |
| سپس آن جوان به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: گناهان من بیشتر از زمینهای هفتگانه و دریاها و شنزارها و درختان و تعداد مخلوقات میباشد.
| |
|
| |
| آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله به آن جوان فرمود: خداوند متعال گناهان تو را میبخشد. حتی اگر به اندازهٔ آسمانهای هفتگانه و ستارههای آنها و به قدر عرش و کرسی باشد.
| |
|
| |
| سپس آن جوان به پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: گناهان من از اینها بیشتر میباشد.
| |
|
| |
| در این هنگام پیامبر صلی الله علیه و آله نگاه تند و غضبناکی به آن جوان افکنده. سپس به او فرمود:
| |
|
| |
| وای بر تو - ای جوان - آیا گناهان تو بیشتر است یا رحمت الهی؟
| |
|
| |
| در این هنگام آن جوان سر خود را به زیر افکنده و گفت: منزّه است خدای من.
| |
|
| |
| زیرا هیچ چیزی با عظمتتر از خدای عزّ و جلّ نیست.
| |
|
| |
| و پروردگار جهانیان از هر بزرگی بزرگتر است.
| |
|
| |
| در این هنگام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او فرمود: آیا جز خدای بزرگ. شخص دیگری گناهان بزرگ را میبخشد؟
| |
|
| |
| آن جوان گفت: نه - بخدا -.
| |
|
| |
| سپس آن جوان ساکت شد.
| |
|
| |
| در این هنگام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او فرمود: - ای جوان - آیا مرا به یکی از گناهانی که مرتکب شدهای آگاه نمیسازی.
| |
|
| |
| آن جوان در جواب گفت: بله. یکی از گناهانی را که مرتکب شدهام برای شما بازگو میکنم.
| |
|
| |
| سپس آن جوان گفت: من به مدّت هفت سال قبرها را میشکافتم.
| |
|
| |
| و مردگان را از آنها بیرون میآوردم.
| |
|
| |
| و کفن آنها را از بدنشان جدا میکردم.
| |
|
| |
| روزی از روزها دختر یکی از انصار از دنیا رفت.
| |
|
| |
| هنگامی که او را به طرف قبر آورده و در آن دفن نمودند؛ و خانوادهٔ او در آنجا دور شدند؛ و شب هنگام فرا رسید و تاریکی همه جا را گرفت. من به نزد قبر این دختر رفتم و آن قبر را شکافتم و بدن آن دختر را از قبر بیرون آوردم و کفن را از تن او بیرون کردم؛ و او را لخت و برهنه در کنار قبر قرار دادم.
| |
|
| |
| هنگامی که میخواستم از آنجا دور گردم شیطان به سراغم آمده و مرا از رفتن منصرف ساخته وباوسوسههای شیطانیخود به منگفت: به اندام این دختر نگاهکن.
| |
|
| |
| آیا سپیدی شکم او را نمیبینی؟ آیا رانهای او را مشاهده نمیکنی؟
| |
|
| |
| و شیطان با این وسوسهها مرا تحریک کرده بطوری که از رفتن منصرف شدم.
| |
|
| |
| سپس به طرف آن دختر برگشتم.
| |
|
| |
| و بدون آنکه بتوانم نفس امّارهٔ خود را مهار کنم. اسیر هواهای نفس خود شده و فریب شیطان را خوردم.
| |
|
| |
| و به جسد آن دختر تجاوز نموده و با او آمیزش جنسی کردم.
| |
|
| |
| و پس از انجام این عمل او را - با آن وضع - در همانجا رها کردم و از او دور شدم.
| |
|
| |
| در این هنگام صدائی را از پشت سر خود شنیدم که بر من نهیب زده و گفت:
| |
|
| |
| - ای جوان - وای بر تو از دادگاهی که در روز قیامت برپا میشود.
| |
|
| |
| در آن روز من و تو - در آن دادگاه - در محضر عدل الهی حضور خواهیم یافت.
| |
|
| |
| و من با این بدن برهنه در آن دادگاه از تو شکایت خواهم نمود که تو مرا از قبر خارج نمودی؛ و کفنم را از بدن بیرون آوردی.
| |
|
| |
| و مرا در حال جنابت رها کردی.
| |
|
| |
| وای بر تو - ای جوان - از آتش دوزخ.
| |
|
| |
| سپس آن جوان به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: با این گناهی که مرتکب شدهام مطمئن هستم که هیچگاه بوی بهشت را نیز استشمام نخواهم نمود.
| |
|
| |
| اینک چه میگوئی - یا رسول اللّٰه -؟
| |
|
| |
| در این هنگام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او فرمود: از من دور شو - ای فاسق گناهکار -.
| |
|
| |
| زیرا اینک میترسم که آتشی به سوی تو بیاید و مرا نیز با تو بسوزاند.
| |
|
| |
| زیرا تو. به آتش نزدیک شدهای!
| |
|
| |
| زیرا تو. به آتش نزدیک شدهای!
| |
|
| |
| پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چندین بار این جمله را - خطاب به او - تکرار نمود.
| |
|
| |
| و با دست اشاره میفرمود - و از او میخواست - که از آنجا دور شود.
| |
|
| |
| آنگاه آن جوان از آنجا دور شد.
| |
|
| |
| او سپس به شهر بازگشت و مقداری توشه برای خود تهیه کرده و روانهٔ بیابان شد.
| |
|
| |
| و در میانهٔ کوهها به عبادت خدا پرداخت.
| |
|
| |
| و پیراهنی که از مو بافته شده بود بر تن خود کرد.
| |
|
| |
| و دو دست خویش را به گردن خود بست.
| |
|
| |
| و ندا داده و فریاد میزد - ای پروردگار من - این بهلول بندهٔ تو میباشد که با سرافکندگی و دست بسته به سویت آمده و از تو طلب عفو و بخشش میکند.
| |
|
| |
| - ای پروردگار من - تو مرا میشناسی و از گناه من آگاهی.
| |
|
| |
| - ای سیّد و ای مولای من - اینک من از کردهٔ خود نادم و پشیمان گشتهام.
| |
|
| |
| و برای توبه نمودن به نزد پیامبر تو رفتم. امّا او مرا از خود راند.
| |
|
| |
| و این کار او ترس و خوف مرا بیشتر نموده است.
| |
|
| |
| اینک تو را به نام مقدّست - و به عزّت و جلالت و عظمت شأنت و بزرگی قدرتت - میخوانم.
| |
|
| |
| و از تو میخواهم و عاجزانه طلب مینمایم تا مرا ناامید نگردانی و دعایم را بیاجابت نگذاری؛ و مرا از رحمت خود محروم نسازی.
| |
|
| |
| و این جوان در مدّت چهل شبانه روز این گونه عمل مینمود و درخواست عفو و طلب توبه میکرد.
| |
|
| |
| و وضع او به گونهای رقّت بار شده بود که حیوانات اطراف او برایش میگریستند.
| |
|
| |
| و پس از گذشت چهل روز - از این وضع - او دست به آسمان برده و گفت:
| |
|
| |
| - ای پروردگار - با خواهش من چه کردی؟
| |
|
| |
| آیا دعای مرا مستجاب نمودی؟
| |
|
| |
| و گناه مرا بخشیدی؟
| |
|
| |
| و توبهٔ مرا پذیرفتی؟
| |
|
| |
| اگر چنین است از تو میخواهم که به پیامبرت وحی فرمایی.
| |
|
| |
| و جواب مرا به وسیلهٔ او بدهی.
| |
|
| |
| و چنانچه دعای مرا مستجاب نکردهای.
| |
|
| |
| و از گناه مرا نبخشیدهای.
| |
|
| |
| و توبهٔ مرا نپذیرفتهای.
| |
|
| |
| و میخواهی که مرا عقوبت نمایی؛ و به کیفر برسانی. از تو میخواهم که آتشی را به سوی من روانه نمایی تا مرا در همین دنیا بسوزاند و به عقوبت رسانده و هلاک گرداند. تا بدینوسیله از رسوائی روز قیامت رها گردم.
| |
|
| |
| و از آتش دوزخ نجات یابم.
| |
|
| |
| پس از آنکه چهل روز از ماجرای این جوان گذشت. خداوند متعال آیاتی از قرآن را بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل فرمود.
| |
|
| |
| و بدینوسیله توبهٔ آن جوان پذیرفته شد.
| |
|
| |
| و پس از نزول این آیات بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن حضرت. از محل خود خارج شده و در حالی که آن آیات را تلاوت میفرمود و لبخند میزد به اصحاب خود فرمود:
| |
|
| |
| کدامیک از شما مرا به آن جوان توبهکننده میرساند؟
| |
|
| |
| در این هنگام معاذ به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: خبردار شدهایم که این جوان در میان بیابان در کنار کوهی سکونت گزیده است.
| |
|
| |
| سپس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به همراه اصحاب خود به طرف آن بیابان رفته و خود را به آن کوه رساندند.
| |
|
| |
| و پس از رسیدن به محل. مشاهده نمودند که آن جوان در بالای کوهی سکنی گزیده است و او در حالی که بین دو صخره بر روی پا ایستاده؛ و دستان خود را به گردن خود بسته - و چهرهاش سیاه و تاریک گشته؛ و پلکهای چشمش - بخاطر گریهٔ زیادی که کرده ریخته شده بود - با خدای عزّ وجلّ مناجات میکرد؛ و این چنین میگفت:
| |
|
| |
| - ای مولای من - خلقت مرا نیکو قرار دادی و چهرهٔ مرا زیبا آفریدی.
| |
|
| |
| کاش میدانستم که مرا برای چه آفریدی؟
| |
|
| |
| آیا میخواهی مرا به آتش جهنّم بسوزانی؟
| |
|
| |
| یا میخواهی مرا در بهشت سکنی دهی؟
| |
|
| |
| - ای پروردگار من - احسان تو بر من بیش از حد زیاد بوده است.
| |
|
| |
| و نعمتهای تو بر من افزون بوده است.
| |
|
| |
| کاش میدانستم که عاقبت امر من چه خواهد شد؟
| |
|
| |
| آیا بهشت مرا در خود جای خواهد داد؟
| |
|
| |
| یا آنکه آتش جهنّم از من استقبال خواهد نمود؟
| |
|
| |
| - ای پروردگار من - گناه من از آسمانها و زمینها بیشتر است.
| |
|
| |
| کاش میدانستم که آیا مرا میآمرزی و گناه مرا میبخشی؟
| |
|
| |
| یا آنکه میخواهی در روز قیامت مرا رسوا ساخته و آبروی مرا بریزی؟
| |
|
| |
| این جوان. پیوسته این سخنان را میگفت و در حالی که میگریست - و خاک بر سر خود میریخت - به مناجات خود با پروردگار ادامه میداد.
| |
|
| |
| در این هنگام حیوانات و درندگانی که در اطراف او بودند دور او جمع شدند و پرندگان در بالای سر او بالهای خود را گسترانده و در کنار هم قرار گرفته بودند.
| |
|
| |
| و آن حیوانات و پرندگان از گریهٔ این جوان میگریستند.
| |
|
| |
| در این هنگام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او نزدیک شد و دستان او را از گردنش باز نمود و خاکهایی که بر سر آن جوان بود زدود.
| |
|
| |
| سپس پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: - ای بهلول - بر تو بشارت باد. زیرا تو از آتش جهنّم آزاد گشتهای و خداوند عزّ وجلّ توبهٔ تو را پذیرفته است.
| |
|
| |
| آنگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رو به اصحاب خود نموده و فرمود: این گونه از گناه خود توبه نمائید.
| |
|
| |
| سپس آن حضرت صلی الله علیه و آله آیاتی را که به ایشان وحی شده بود. برای آن جوان تلاوت نموده و او را به بهشت بشارت دادند.<ref>شیخ صدوق، محمد، الأمالی، به تحقیق قسم الدراسات الاسلامیة مؤسسة البعثة، قم، مرکز الطباعة والنشر فی مؤسسة البعثة، ۱۴۱۷ق، ج۱، ص۹۷.</ref>
| |
|
| |
|
| آورده است که از نظر رجالی، سندش ضعیف است و قابل استناد نمیباشد زیرا: | | آورده است که از نظر رجالی، سندش ضعیف است و قابل استناد نمیباشد زیرا: |