automoderated
۶٬۳۴۱
ویرایش
(←حدیث) |
(ابرابزار) |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{در دست ویرایش|کاربر=A.ahmadi}} | {{در دست ویرایش|کاربر=A.ahmadi}} | ||
{{شروع متن}} | {{شروع متن}} | ||
{{سوال}}بر اساس روایتی، جوان کفن دزدی به جنازه دختری که کفنش را دزدیده بود | {{سوال}}بر اساس روایتی، جوان کفن دزدی به جنازه دختری که کفنش را دزدیده بود تجاوز کرد؛ پس از پشیمانی نزد پیامبر(ص) رفت … آیا این روایت معتبر است؟{{پایان سوال}} | ||
{{پاسخ}} | {{پاسخ}} | ||
خط ۷: | خط ۷: | ||
شیخ صدوق در کتاب الأمالی | شیخ صدوق در کتاب الأمالی | ||
شخصی به نام عبدالرحمان میگوید: روزی معاذ بن جبل در حالی که بشدّت میگریست خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمد؛ و به آن حضرت سلام کرد. | |||
پس از | پس از آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله جواب سلام او را داد به او فرمود: - ای معاذ - چه چیزی تو را به گریه واداشته است؟ | ||
معاذ در جواب گفت: - | معاذ در جواب گفت: - یا رسول اللّٰه - در بیرون درب. پسر جوانی که صورت زیبا و چهرهای خوشرنگ دارد ایستاده است؛ و مانند زن جوان مردهای بشدّت میگرید و ناله سر میدهد. | ||
و | و تقاضای آمدن به محضر شما را دارد. | ||
سپس | سپس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به معاذ فرمود: این جوان را به نزد من بیاور. | ||
پس از دستور | پس از دستور پیامبر صلی الله علیه و آله معاذ آن جوان را به نزد ایشان آورد. | ||
پس از | پس از آنکه آن جوان بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد شد به آن حضرت صلی الله علیه و آله سلام گفت. | ||
و | و پیامبر صلی الله علیه و آله جواب سلام او را داد. | ||
سپس | سپس پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: - ای جوان - چه چیزی تو را به گریه واداشته است؟ | ||
آن جوان گفت: چگونه | آن جوان گفت: چگونه گریه نکنم. در حالی که گناهان بسیاری مرتکب شدهام. | ||
که اگر خدای عزّ و جلّ بخواهد مرا بخاطر بعضی از آنها مجازات کند. مسلّماً جای من در آتش جهنّم خواهد بود. | |||
و گمان | و گمان میکنم که خدا مرا بخاطر گناهانی که کردهام مجازات خواهد نمود. | ||
و | و هیچگاه مرا نخواهد بخشید. | ||
در | در این هنگام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او فرمود: آیا به خدا شرک ورزیدهای؟ | ||
آن جوان گفت: پناه بر خدا | آن جوان گفت: پناه بر خدا میبرم اگر به او شرک ورزیده باشم. | ||
آنگاه | آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: آیا مرتکب قتل نفس محترمهای شدهای؟ | ||
آن جوان گفت: | آن جوان گفت: خیر. | ||
سپس | سپس پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: خداوند عزّ و جلّ گناهان تو را خواهد آمرزید اگر چه به اندازهٔ رشتهکوههای بلند باشد. | ||
آنگاه آن جوان به | آنگاه آن جوان به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: گناهان من از کوههای به هم پیوسته نیز بیشتر است. | ||
سپس | سپس پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: خداوند متعال گناهان تو را میبخشد اگر چه به اندازهٔ زمینهای هفتگانه و دریاها و شنزارها و درختها و تعداد مخلوقات باشد. | ||
سپس آن جوان به | سپس آن جوان به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: گناهان من بیشتر از زمینهای هفتگانه و دریاها و شنزارها و درختان و تعداد مخلوقات میباشد. | ||
آنگاه | آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله به آن جوان فرمود: خداوند متعال گناهان تو را میبخشد. حتی اگر به اندازهٔ آسمانهای هفتگانه و ستارههای آنها و به قدر عرش و کرسی باشد. | ||
سپس آن جوان به | سپس آن جوان به پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: گناهان من از اینها بیشتر میباشد. | ||
در | در این هنگام پیامبر صلی الله علیه و آله نگاه تند و غضبناکی به آن جوان افکنده. سپس به او فرمود: | ||
وای بر تو - ای جوان - آیا گناهان تو بیشتر است یا رحمت الهی؟ | |||
در | در این هنگام آن جوان سر خود را به زیر افکنده و گفت: منزّه است خدای من. | ||
زیرا هیچ چیزی با عظمتتر از خدای عزّ و جلّ نیست. | |||
و پروردگار | و پروردگار جهانیان از هر بزرگی بزرگتر است. | ||
در | در این هنگام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او فرمود: آیا جز خدای بزرگ. شخص دیگری گناهان بزرگ را میبخشد؟ | ||
آن جوان گفت: نه - | آن جوان گفت: نه - بخدا -. | ||
سپس آن جوان | سپس آن جوان ساکت شد. | ||
در | در این هنگام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او فرمود: - ای جوان - آیا مرا به یکی از گناهانی که مرتکب شدهای آگاه نمیسازی. | ||
آن جوان در جواب گفت: بله. | آن جوان در جواب گفت: بله. یکی از گناهانی را که مرتکب شدهام برای شما بازگو میکنم. | ||
سپس آن جوان گفت: من به مدّت هفت سال قبرها را | سپس آن جوان گفت: من به مدّت هفت سال قبرها را میشکافتم. | ||
و مردگان را از آنها | و مردگان را از آنها بیرون میآوردم. | ||
و | و کفن آنها را از بدنشان جدا میکردم. | ||
روزی از روزها دختر یکی از انصار از دنیا رفت. | |||
هنگامی که او را به طرف قبر آورده و در آن دفن نمودند؛ و خانوادهٔ او در آنجا دور شدند؛ و شب هنگام فرا رسید و تاریکی همه جا را گرفت. من به نزد قبر این دختر رفتم و آن قبر را شکافتم و بدن آن دختر را از قبر بیرون آوردم و کفن را از تن او بیرون کردم؛ و او را لخت و برهنه در کنار قبر قرار دادم. | |||
هنگامی که میخواستم از آنجا دور گردم شیطان به سراغم آمده و مرا از رفتن منصرف ساخته وباوسوسههای شیطانیخود به منگفت: به اندام این دختر نگاهکن. | |||
آیا سپیدی شکم او را نمیبینی؟ آیا رانهای او را مشاهده نمیکنی؟ | |||
و | و شیطان با این وسوسهها مرا تحریک کرده بطوری که از رفتن منصرف شدم. | ||
سپس به طرف آن دختر برگشتم. | سپس به طرف آن دختر برگشتم. | ||
و بدون | و بدون آنکه بتوانم نفس امّارهٔ خود را مهار کنم. اسیر هواهای نفس خود شده و فریب شیطان را خوردم. | ||
و به جسد آن دختر تجاوز نموده و با او | و به جسد آن دختر تجاوز نموده و با او آمیزش جنسی کردم. | ||
و پس از انجام | و پس از انجام این عمل او را - با آن وضع - در همانجا رها کردم و از او دور شدم. | ||
در | در این هنگام صدائی را از پشت سر خود شنیدم که بر من نهیب زده و گفت: | ||
- | - ای جوان - وای بر تو از دادگاهی که در روز قیامت برپا میشود. | ||
در آن روز من و تو - | در آن روز من و تو - در آن دادگاه - در محضر عدل الهی حضور خواهیم یافت. | ||
و من با | و من با این بدن برهنه در آن دادگاه از تو شکایت خواهم نمود که تو مرا از قبر خارج نمودی؛ و کفنم را از بدن بیرون آوردی. | ||
و مرا در حال جنابت رها | و مرا در حال جنابت رها کردی. | ||
وای بر تو - ای جوان - از آتش دوزخ. | |||
سپس آن جوان به | سپس آن جوان به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: با این گناهی که مرتکب شدهام مطمئن هستم که هیچگاه بوی بهشت را نیز استشمام نخواهم نمود. | ||
اینک چه میگوئی - یا رسول اللّٰه -؟ | |||
در | در این هنگام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او فرمود: از من دور شو - ای فاسق گناهکار -. | ||
زیرا اینک میترسم که آتشی به سوی تو بیاید و مرا نیز با تو بسوزاند. | |||
زیرا تو. به آتش نزدیک شدهای! | |||
زیرا تو. به آتش نزدیک شدهای! | |||
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چندین بار این جمله را - خطاب به او - تکرار نمود. | |||
و با دست اشاره | و با دست اشاره میفرمود - و از او میخواست - که از آنجا دور شود. | ||
آنگاه آن جوان از آنجا دور شد. | آنگاه آن جوان از آنجا دور شد. | ||
او سپس به شهر بازگشت و | او سپس به شهر بازگشت و مقداری توشه برای خود تهیه کرده و روانهٔ بیابان شد. | ||
و در | و در میانهٔ کوهها به عبادت خدا پرداخت. | ||
و | و پیراهنی که از مو بافته شده بود بر تن خود کرد. | ||
و دو دست | و دو دست خویش را به گردن خود بست. | ||
و ندا داده و | و ندا داده و فریاد میزد - ای پروردگار من - این بهلول بندهٔ تو میباشد که با سرافکندگی و دست بسته به سویت آمده و از تو طلب عفو و بخشش میکند. | ||
- | - ای پروردگار من - تو مرا میشناسی و از گناه من آگاهی. | ||
- | - ای سیّد و ای مولای من - اینک من از کردهٔ خود نادم و پشیمان گشتهام. | ||
و | و برای توبه نمودن به نزد پیامبر تو رفتم. امّا او مرا از خود راند. | ||
و | و این کار او ترس و خوف مرا بیشتر نموده است. | ||
اینک تو را به نام مقدّست - و به عزّت و جلالت و عظمت شأنت و بزرگی قدرتت - میخوانم. | |||
و از تو | و از تو میخواهم و عاجزانه طلب مینمایم تا مرا ناامید نگردانی و دعایم را بیاجابت نگذاری؛ و مرا از رحمت خود محروم نسازی. | ||
و | و این جوان در مدّت چهل شبانه روز این گونه عمل مینمود و درخواست عفو و طلب توبه میکرد. | ||
و وضع او به | و وضع او به گونهای رقّت بار شده بود که حیوانات اطراف او برایش میگریستند. | ||
و پس از گذشت چهل روز - | و پس از گذشت چهل روز - از این وضع - او دست به آسمان برده و گفت: | ||
- | - ای پروردگار - با خواهش من چه کردی؟ | ||
آیا دعای مرا مستجاب نمودی؟ | |||
و گناه مرا | و گناه مرا بخشیدی؟ | ||
و | و توبهٔ مرا پذیرفتی؟ | ||
اگر | اگر چنین است از تو میخواهم که به پیامبرت وحی فرمایی. | ||
و جواب مرا به | و جواب مرا به وسیلهٔ او بدهی. | ||
و چنانچه | و چنانچه دعای مرا مستجاب نکردهای. | ||
و از گناه مرا | و از گناه مرا نبخشیدهای. | ||
و | و توبهٔ مرا نپذیرفتهای. | ||
و | و میخواهی که مرا عقوبت نمایی؛ و به کیفر برسانی. از تو میخواهم که آتشی را به سوی من روانه نمایی تا مرا در همین دنیا بسوزاند و به عقوبت رسانده و هلاک گرداند. تا بدینوسیله از رسوائی روز قیامت رها گردم. | ||
و از آتش دوزخ نجات | و از آتش دوزخ نجات یابم. | ||
پس از | پس از آنکه چهل روز از ماجرای این جوان گذشت. خداوند متعال آیاتی از قرآن را بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل فرمود. | ||
و | و بدینوسیله توبهٔ آن جوان پذیرفته شد. | ||
و پس از نزول | و پس از نزول این آیات بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن حضرت. از محل خود خارج شده و در حالی که آن آیات را تلاوت میفرمود و لبخند میزد به اصحاب خود فرمود: | ||
کدامیک از شما مرا به آن جوان توبهکننده میرساند؟ | |||
در | در این هنگام معاذ به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: خبردار شدهایم که این جوان در میان بیابان در کنار کوهی سکونت گزیده است. | ||
سپس | سپس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به همراه اصحاب خود به طرف آن بیابان رفته و خود را به آن کوه رساندند. | ||
و پس از | و پس از رسیدن به محل. مشاهده نمودند که آن جوان در بالای کوهی سکنی گزیده است و او در حالی که بین دو صخره بر روی پا ایستاده؛ و دستان خود را به گردن خود بسته - و چهرهاش سیاه و تاریک گشته؛ و پلکهای چشمش - بخاطر گریهٔ زیادی که کرده ریخته شده بود - با خدای عزّ وجلّ مناجات میکرد؛ و این چنین میگفت: | ||
- | - ای مولای من - خلقت مرا نیکو قرار دادی و چهرهٔ مرا زیبا آفریدی. | ||
کاش میدانستم که مرا برای چه آفریدی؟ | |||
آیا میخواهی مرا به آتش جهنّم بسوزانی؟ | |||
یا میخواهی مرا در بهشت سکنی دهی؟ | |||
- | - ای پروردگار من - احسان تو بر من بیش از حد زیاد بوده است. | ||
و | و نعمتهای تو بر من افزون بوده است. | ||
کاش میدانستم که عاقبت امر من چه خواهد شد؟ | |||
آیا بهشت مرا در خود جای خواهد داد؟ | |||
یا آنکه آتش جهنّم از من استقبال خواهد نمود؟ | |||
- | - ای پروردگار من - گناه من از آسمانها و زمینها بیشتر است. | ||
کاش میدانستم که آیا مرا میآمرزی و گناه مرا میبخشی؟ | |||
یا آنکه میخواهی در روز قیامت مرا رسوا ساخته و آبروی مرا بریزی؟ | |||
این جوان. پیوسته این سخنان را میگفت و در حالی که میگریست - و خاک بر سر خود میریخت - به مناجات خود با پروردگار ادامه میداد. | |||
در | در این هنگام حیوانات و درندگانی که در اطراف او بودند دور او جمع شدند و پرندگان در بالای سر او بالهای خود را گسترانده و در کنار هم قرار گرفته بودند. | ||
و آن | و آن حیوانات و پرندگان از گریهٔ این جوان میگریستند. | ||
در | در این هنگام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او نزدیک شد و دستان او را از گردنش باز نمود و خاکهایی که بر سر آن جوان بود زدود. | ||
سپس | سپس پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: - ای بهلول - بر تو بشارت باد. زیرا تو از آتش جهنّم آزاد گشتهای و خداوند عزّ وجلّ توبهٔ تو را پذیرفته است. | ||
آنگاه | آنگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رو به اصحاب خود نموده و فرمود: این گونه از گناه خود توبه نمائید. | ||
سپس آن حضرت صلی الله علیه و آله آیاتی را که به ایشان وحی شده بود. برای آن جوان تلاوت نموده و او را به بهشت بشارت دادند.<ref>شیخ صدوق، محمد، الأمالی، به تحقیق قسم الدراسات الاسلامیة مؤسسة البعثة، قم، مرکز الطباعة والنشر فی مؤسسة البعثة، ۱۴۱۷ق، ج۱، ص۹۷.</ref> | |||
آورده است که از نظر رجالی، سندش ضعیف است و قابل استناد نمیباشد زیرا: | آورده است که از نظر رجالی، سندش ضعیف است و قابل استناد نمیباشد زیرا: |