نظریه اسلام منهای روحانیت
ریشههای پیدایش نظریه 《اسلام منهای روحانیت》 از کجا نشأت گرفته است؟
نظریهٔ اسلام منهای روحانیت نظریهای ناظر به نفی جایگاه طبقهٔ روحانیت در دین اسلام است. در این نظریه طبقهٔ روحانیت موجود در اسلام دارای کارکرد منفی برای مقاصد دین اسلام شناسانده شده است. این نظریه، که ریشه در اندیشههای دینی پس از نهضت اصلاح دینی در اروپا دارد، در دوران بازگشت دین به اجتماع در ایران پس از دوران حکومت پهلوی، ابتدا توسط علی شریعتی تبلیغ میشد. این نظریه از زمان طرح با انتقادات بسیاری از سوی علمای دین روبرو شد. انتقاداتی که ضمن آنها بر جایگاه سازندهٔ طبقهٔ روحانیت شیعه در طول تاریخ تأکید شده است.
خاستگاه
این نظریه ریشه در فرهنگ و تفکر غربی و شکلگیری نهضت اصلاح دینی در قرن شانزدهم و بهطور خاص اندیشههای مارتین لوتر (۱۴۸۳–۱۵۴۶م)، از متفکران جنبش دینپیرایی، دارد. لوتر با زیر سؤال بردن وساطت کشیشهای مسیحی در فهم و ارائهٔ انجیل تلاش کرد تا زمینه را برای کنار نهادن دین از عرصهٔ اجتماع، که با رنسانس آغاز شده بود، فراهم کند.[۱]
معتقدان پروتستانتیسم بر این باورند که مرجعیت دینی تنها از آنِ کتاب مقدس است. آنان حجیتی برای مقام پاپی، شوراهای کلیسایی،آراء آبای کلیسا و قدّیسان قائل نیستند. این نظر خلاف نظرات جاری در کلیسای کاتولیک است، که خود را یگانه مرجع و مبین کتاب مقدس میشمارد و آموزهها و سنتهای دیرپا را دارای وثاقت و حجیت تلقی میکند. از دیدگاه پروتستانها هر مسیحی میتواند پیام کتاب مقدس را به وجدان شخصی خود دریابد. در دورههای بعد بسیاری از پروتستانها بر نقش عقل، تجربه دینی و برداشتهای شخصی در تفسیر متن مقدس به گونهای افراطی تأکید کردند.[۲]
بستر ورود این نظریه به ایران
ورود این نظریهٔ به ایران در دوران معاصر ناشی از پیدایش روند بازگشت دین به عرصهٔ اجتماع و سیاست پس از وقفهای در دورهٔ پهلوی اول (۱۳۰۴-۱۳۲۰ش) بود. با سقوط رضاشاه، نیروی ذخیرهشده در اجتماع در ساحتهای مختلف سیاسی، اجتماعی، مذهبی، فرهنگی و سبک زندگی آزاد شد. حکومت پهلوی دوم (۱۳۲۰-۱۳۵۷ش) با این فضای جدید مجبور به همراهی بود و در ساحت مذهبی هم آزادیهای مذهبی اعمال شد.[۳]
در این فضا، رویکردهای جدیدی به دین و دینداری رخ مینماید؛ رویکردهایی که صاحبانشان تلاش میکنند از منظری جدید به دینداری بنگرند. آنان، در عین ایمان به جایگاه دین در حیات بشری، دینداری سنتی را رافع نیازهای بشر جدید نمیدانند و در تلاشاند تا گفتمان دینی خود را در تعامل با گفتمان جدید تجدد عرضه کنند. پر رنگ کردن وجه اجتماعی و سیاسی اسلام و تلاش برای یافتن پاسخهای اسلامی برای مسائل عصری از جمله نمودهای این رویکرد جدید بود که در قالب تألیفاتی در مورد این مباحث دنبال میشد.[۴]
نظریهٔ اسلام منهای روحانیت در ایران در بستری نگاه نو و انتقادی به مذهب پیدا شد. علی شریعتی (۱۳۱۲-۱۳۵۶ش) مهمترین مروج این نظریه بود. شریعتی معتقد بود که در اسلام عالم دینی وجود دارد و طبقهٔ و سازمانی به نام روحانیت وجود ندارد و مردم بدون واسطهٔ طبقه و گروهی با خداوند ارتباط میگیرند.[۵]
انتقاد به این نظریه
انتقاد به نظریهٔ اسلام منهای روحانیت در آغاز طرح آن از سوی برخی علمای سنتی و واعظان مساجد در تهران آغاز شد. از جملهٔ مشهورترین این منتقدان میتوان به قاسم اسلامی، شیخ محمدعلی انصاری، حسین روشنی و ابراهیم انصاری زنجانی اشاره کرد.[۶]
همچنین، احمد کافی، واعظ و مداح مشهور مهدیهٔ تهران، نیز از جملهٔ این منتقدان است. این گروه شریعتی را متهم به سنیگری، وهابیگری و مخالفت با اصول شیعه میکردند. در میان منتقدان این نظریه برخی از روحانیان نوگرای شیعه نیز دیده میشوند. از جمله این منتقدان میتوان به مرتضی مطهری و ناصر مکارم شیرازی اشاره کرد.[۷] امام خمینی نیز از جملهٔ منتقدان این نظریه است.[۸]
منابع
- ↑ عالم، عبد الرحمن، تاریخ فلسفهٔ سیاسی غرب (عصر جدید و سدهٔ نوزدهم)، تهران، وزارت امور خارجه، ۱۳۷۷، ص ۸۰.
- ↑ بیات، عبدالرسول و جمعی از نویسندگان، فرهنگ واژهها (درآمدی برمکاتب و اندیشههای معاصر)، قم، مؤسسهٔ اندیشه و فرهنگ دینی، ۱۳۸۱، ص ۹۷.
- ↑ خسروپناه، محمدحسین، خداپرستان سوسیالیست (از محفلها تا جمعیت آزادی مردم ایران ۱۳۲۳-۱۳۳۲ش)، تهران، نشر کتاب پیام امروز، ۱۴۰۰ش، ص ۱۸-۲۹.
- ↑ جعفریان، رسول، جریانها و سازمانهای مذهبی-سیاسی ایران (از روی کار آمدن محمدرضاشاه تا پیروزی انقلاب اسلامی ۱۳۲۰-۱۳۵۷)، تهران، نشر علم، ۱۳۹۶، ص ۵۰۰-۵۰۵.
- ↑ شریعتی، علی، مجموعه آثار، ج ۲۲، ص ۱۹۸؛ نیز: شریعتی، علی، مجموعه آثار، ج ۴، ص ۳۹۰.
- ↑ حیدری، محمد، «داستان جدال متقابل شریعتی و روحانیون»، مجلهٔ شهروند امروز، شمارهٔ ۵۰، ۱۳۷۸ش.
- ↑ حیدری، داستان جدال متقابل شریعتی و روحانیون، مجلهٔ شهروند امروز، شمارهٔ ۵۰.
- ↑ امام خمینی، روحالله موسوی، صحيفهٔ امام خمینی، تهران، مؤسسهٔ تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ج ۵، ص ۶۲.