بیماری‌های مسری در میان بنی‌اسرائیل

از ویکی پاسخ
سؤال

در قرآن به مرگ و میر گسترده بنی اسرائیل اشاره شده؛ آیا می‌توان ادعا کرد که مرگ آنها به واسطه بیماری‌های واگیردار بوده است؟


در سه آیه قرآن به بیماری و مرگ بنی‌اسرائیل اشاره شده که برخی از مفسران با توجه به قرائن، علت مرگ برای آن‌ها را، بیماری واگیردار معرفی کرده‌اند. در این‌جا به آیات و دیدگاه مفسران می‌پردازیم.

آیه ۲۴۳ سوره بقره

دو شأن نزول برای آیه فوق مطرح شده و در هر دو علت مرگ را بیماری واگیردار طاعون نامیده‌اند.

در روایتی آمده که در یکی از شهرهای «شام» بیماری طاعون راه یافت که با جهشی عجیب و سرسام آور، مردم را یکی پس از دیگری از بین می‌برد. در این میان عده بسیاری به این امید که شاید از چنگال مرگ رهایی یابند، آن محیط و دیار را ترک کردند، از آن‌جا که آن‌ها پس از فرار از محیط خود و رهایی از مرگ در خود احساس قدرت و استقلالی نموده و با نادیده گرفتن اراده الهی و چشم دوختن به عوامل طبیعی دچار غرور شدند پروردگار، آن‌ها را به همان بیماری نابود ساخت.[۱]

روایت دیگر، آمدن بیماری را مجازات الهی می‌داند. زیرا رهبر آنان از آنان خواست که خود را برای جهاد آماده کنند و از شهر خارج گردند. آن‌ها به بهانه اینکه در محیط جنگ مرض طاعون است، از رفتن به میدان جنگ خودداری کردند. خدا آن‌ها را به همان بیماری که از آن هراس داشتند و بهانه فرار قرار داده بودند مبتلا ساخت. آن‌ها خانه‌های خود را خالی کرده و برای نجات از طاعون فرار کردند و در بیابان همگی از بین رفتند. مدت‌ها از این جریان گذشت و یکی از پیامبران بنی اسرائیل به نام حزقیل از آن‌جا عبور نمود و از خدا خواست که آن‌ها را زنده کند، خداوند دعای او را اجابت نمود و آن‌ها به زندگی بازگشتند.[۲]

علامه طباطبائی معتقد است «مُوتُوا؛ بمیرید» نه امر لفظی که امر تکوینی است. در نتیجه ممکن است که مرگ این گروه به شکل طبیعی (بیماری طاعون) واقع شده باشد. این سنت الهی بر سراسر جهان هستی و عالم حیات حکومت می‌کند که خدا عوامل مرگ را فراهم می‌کند، و انسان‌ها در اثر عوامل طبیعی می‌میرند.[۳]

زنده کردن قوم بنی‌اسرائیل بعد از مردن در آیه مطرح شده و آن را به خدا نسبت داده و در روایات زنده شدن قوم به واسطه دعای حزقیل پیامبر رخ داده است. علامه طباطبایی اعجازآمیز بودن این زنده شدن را رد کرده و می‌فرماید: این جمله تا حدی دلالت دارد بر اینکه خدای تعالی زنده‌شان کرده تا زندگی کنند و بعد از زنده شدن مدتی زندگی کرده‌اند. اگر این احیا و زنده ساختن، معجزه‌ای بوده باشد تا دیگران عبرت بگیرند یا دلیلی و بیانی برای اثبات حقیقتی بوده باشد، باید آن را ذکر می‌کرد، چون رسم قرآن در بلاغتش همین است. چنان‌که در داستان اصحاب کهف ذکر کرد که بعد از زنده شدن چه کارهایی کردند.[۴]

آیه ۵۹ سوره بقره

در متن آیه برای عذاب واژه «رجز» به کار رفته است. راغب اصفهانی اصل معنی رجز را اضطراب و انحراف و بی‌نظمی می‌داند. هنگامی که شتری به خاطر ضعف گام‌های خود را کوتاه و نامنظم برمی‌دارد این تعبیر به کار می‌رود.[۵] در چند آیه قرآن[۶] واژه رجز به معنای اضطراب آمده است. در برخی از آیات رجز را نوعی عذاب معرفی کرده است ﴿... أُولٰئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِیمٌ؛ ... برای آنان عذابی دردناک از سخت‌ترین بلاهاست.(سبأ[۳۴]:۵). نفس عذاب نیز به همراه خود اضطراب و پریشانی می‌آورد.[۷]

طبرسی پس از آنکه معنی اصلی رجز را انحراف از حق ذکر کرده می‌نویسد: «رجز لرزشی است در پای شتر در اثر دردی که آن را از سیر معمولی بازمی‌دارد. این کلمه در لغت اهل حجاز به معنی عذاب گرفته شده» پس از آن معنای رجز در این آیه را با استفاده از روایات بیماری واگیردار طاعون می‌داند. طبرسی ابن‌زید چنین نقل می‌کند: در اثر طاعون در یک ساعت ۲۴۰۰۰ نفر از بزرگان و پیرانشان هلاک شدند و فرزندانشان باقی ماندند. در نتیجه علم و عبادت از میانشان رفت و از دست دادن افاضل و دانشمندان‌شان عذابی برای باقیماندگان شد.[۸]

آیت الله مکارم شیرازی در تفسیر نمونه می‌نویسد: «ممکن است گفته شود، بیماری طاعون چیزی نیست که از آسمان فرود آید، ولی این تعبیر ممکن است به خاطر آن باشد که عامل انتقال میکروب طاعون در میان بنی‌اسرائیل گرد و غبارهای آلوده‌ای بوده است که به فرمان خدا با وزش باد در میان آن‌ها، پخش گردید. عجیب اینکه یکی از عوارض دردناک طاعون آن است که مبتلایان به آن گرفتار اضطراب و بی‌نظمی در سخن و در راه رفتن می‌شوند که با معنی ریشه‌ای کلمه «رجز» نیز کاملا متناسب است.»[۹] در این آیه می‌گوید ﴿بر ستمگران عذابی از آسمان فرستادیم تا روشن گردد که این عذاب و مجازات الهی تنها دامان «ستمگران» بنی‌اسرائیل را گرفت و هرگز خشک و تر با هم نسوختند. در پایان آیه جمله ﴿به سبب آنکه همواره نافرمانی می‌کردند را ذکر می‌کند تا بگوید که ظلم و فسق علت مجازات‌شان بوده است. علاوه بر آن اصرار بر گناه، نزول عذاب الهی را افزایش می‌دهد.[۱۰]

در تفسیر البرهان نیز با اشاره به روایات، رجز را به طاعون تفسیر کرده است.[۱۱] مرحوم طالقانی با استفاده از لغت، رجز را ضعف قوای جسمی و نفسی دانسته و در مورد فرستاده شدن از آسمان می‌گوید شاید از جهت سلطه و احاطه عذاب باشد.[۱۲] تفسیر کشف الاسرار می‌نویسد: «به این سبب واژه آسمانی به کار رفته است، چون نشان دهد انسان‌ها نمی‌توانند در مقابلش قد علم کنند.»[۱۳]

بیماری طاعون دو نوع است: طاعون خیارکی که از پوست منتقل می‌شود و طاعون ریوی که از طریق ریه و تنفس منتقل می‌شود. اشاره قرآن به آسمان شاید به راه انتقال بیماری یعنی هوای آلوده به میکروب باشد. همچنین یکی از نشانه‌های طاعون تهوع، سرگیجه، نداشتن تعادل و … است که در واژه «رجز» نهفته است.

عذاب سامری

عذاب سامری در قرآن، مبتلا شدن او به بلایی دانسته شده، که در آن به مردم می‌گفت «به من دست نزنید».

منابع

  1. سیوطی، جلال‌الدین، تدریب الراوی، ج۱، ص۳۱۰، دمشق: دار الکلم الطیب، ۱۴۲۶ق.
  2. سیوطی، ۱۴۰۴ق، ج۱، ص۳۱۰؛ طبرسی، فضل بن حسن، احتجاج، ج۲، ص۸۸، تهران: إسلامیه، ۱۳۸۱؛ کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۸، ص۲۳۷، ترجمه محمدباقر کمره‌ای، چاپ سوم، قم: اسوه، ۱۳۷۵؛ سمرقندی، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشی، ج۱، ص۱۳۰، بیروت: الأعلمی، ۱۴۱۱ق.
  3. طباطبائی، ترجمه تفسیر المیزان، ج۲، ص۴۲۲، ترجمه محمدباقر موسوی، چاپ پنجم، قم: انتشارات جامعه مدرسین، ۱۳۷۴.
  4. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۴۲۱، چاپ دوم، بیروت: مؤسسه الأعلمی للمطبوعات‏، ۱۳۹۰ق.
  5. راغب اصفهانی، ابوالقاسم حسین بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، ج۱، ص۳۴۱، چاپ دوم، تهران: المکتبه المرتضویه، ۱۳۶۲.
  6. اعراف: ۱۳۴؛ انفال: ۱۱.
  7. قرشی بنابی، علی اکبر، قاموس القرآن، ج۳، ص۵۵ چاپ ششم، تهران: دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۷۱.
  8. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج‏۱، ص۱۸۹، چاپ پنجم، تهران: مکتبه الاسلامیه. ۱۳۹۵ق.
  9. مکارم شیرازی، ۱۳۶۸، ج‏۱، ص۲۷۱.
  10. مکارم شیرازی، ۱۳۶۸، ج‏۱، ص۲۷۱.
  11. بحرانی، هاشم‌بن‌سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏۱، ص۲۲۶، قم: مؤسسه البعثه، ۱۴۱۵ق.
  12. طالقانی، محمود، پرتوی از قرآن، ج‏۱، ص۱۶۹، چاپ چهارم، تهران: شرکت سهامی انتشار، ۱۳۶۲.
  13. میبدی، احمدبن‌محمد، کشف الأسرار و عده الأبرار، ج‏۱، ص۲۰۴، تحقیق: حکمت، علی‌اصغر، چاپ پنجم، تهران: امیرکبیر، ۱۳۷۱.