اعتقاد اصحاب به عصمت حضرت محمد(ص): تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی پاسخ
جز (ابرابزار)
جزبدون خلاصۀ ویرایش
 
(۱۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
برخورد اصحاب پیامبر با مسئلهٔ عصمت
{{شروع متن}}
 شواهد تاریخی نشان می‌دهد که برخی از اصحاب پیامبر به راحتی به ایشان اعتراض می‌کردند. آیا این نشان گر آن نیست که آنان اعتقادی به عصمت او نداشته‌اند؟
{{سوال}}
یاران رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در درجات گوناگونی از معرفت جای داشتند و چه بسا سست ایمانانی که بر کار آن حضرت خرده می‌گرفتند و برای مثال، عدالت وی را در تقسیم غنایم زیر سؤال می‌بردند و پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) در پاسخ می‌فرمود: «اگر عدالت را نزد من نتوان یافت، کجا می‌توان سراغی از آن گرفت؟» برخی از خاور شناسان این اعتراضات را دست آویزی برای تردید در عصمت پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) قرار داده، با چشم پوشی از انبوه روی دادهایی که از رواج اندیشهٔ عصمت حکایت دارد، می‌گویند:
بر اساس شواهد تاریخی برخی از اصحاب به پیامبر(ص) اعتراض می‌کردند، آیا این نشانگر عدم اعتقاد آنها به عصمت حضرت نیست؟
در سال‌های آغازین اسلام، ضعف‌ها و خطاهای اخلاقی محمد]۶ [آزادانه بازگو می‌شد; هر چند گرایشی متناقض با آن وجود داشت که در صدد بود کاستی‌های پیامبر را به حداقل برساند.
{{پایان سوال}}
نگاهی گذرا به وقایع صدر اسلام کافی است تا روشن سازد که مسئله ی عصمت برای بسیاری از یاران رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) مسلّم و خدشه ناپذیر بوده است، و اگر کسی از سر ناآگاهی یا با انگیزه‌هایی دیگر، در برابر اعمال پیامبر لوای مخالفت برمی‌افراشت، با اعتراض دیگران روبه رو می‌شد. اینک به نقل چند حکایت در این باره می‌پردازیم:
 
۱. گفت و گو درباره ی جنگ بدر
{{پاسخ}}
پیش از جنگ بدر، پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) با اصحاب خود به مشورت پرداخت. ابتدا دو تن از مهاجران سخنانی بر زبان راندند که آزردگی خاطر رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) را در پی آورد. آن گاه مقداد و سعد بن معاذ، لب به سخن گشودند و جملاتی به زبان آوردند که بیان گر فرمان برداری کامل آنان از پیامبر خدا بود و از اعتقاد به جدایی ناپذیری نبوت و عصمت حکایت داشت. بخشی از سخنان سعد بن معاذ چنین است:
اصحاب پیامبر(ص) در شناخت مقام و جایگاه [[نبوت]] و [[عصمت]] در یک سطح نبودند. برخی از اصحاب نسبت به عصمت پیامبر نا آگاه بوده و در مواردی به تصمیمات ایشان اعتراض کرده‌اند اما گروهی دیگر در مقابل این اعتراضات ایستادگی نموده و آنها را سرزنش یا راهنمایی کرده و مقام عصمت پیامبر(ص) را گوشزد می‌کردند.
پدر و مادرم فدای تو باد ای رسول خدا! ما به تو ایمان آوردیم و تصدیقت نمودیم و گواهی دادیم که آنچه آورده‌ای همه حق است و از جانب خدا. به هر چه می‌خواهی فرمان بده; هر آنچه را دوست داری از اموال ما برگیر و هر اندازه که می‌خواهی باقی گذار... سوگند به خدا که اگر دستور دهی تا خویش را به دریا زنیم، سرپیچی نخواهیم کرد.
==باور به عصمت پیامبر در بین اصحاب==
این گونه حکایات بیان گر آن است که بر خلاف پندار برخی از نویسندگان، مسلمانان سال‌های آغازین اسلام، میان «محمّد انسان» و «محمّد پیامبر» جدایی نمی‌افکندند و فرمان برداری و سر سپردگی خود را تنها به یکی از آن دو منحصر نمی‌کردند; بلکه با پی روی از منطق قرآن، همه ی سخنان او را برخاسته از وحی رحمانی و برکنار از خواهش‌های نفسانی می‌دانستند.
یاران [[رسول خدا(ص)]] در درجات گوناگونی از معرفت جای داشتند و برخی از اصحاب از روی نا آگاهی در مورد [[عصمت]] پیامبر، بر کار آن حضرت خرده می‌گرفتند. برای مثال، [[عدالت]] وی را در تقسیم غنایم زیر سؤال می‌بردند و پیامبر اکرم(ص) در پاسخ می‌فرمود: اگر عدالت را نزد من نتوان یافت، کجا می‌توان سراغی از آن گرفت؟<ref>الارشاد، ص۷۸؛ البداية و النهاية، ج۴، ص۴۱۶؛ و الملل و النحل، ج۱، ص۲۹. 2.»Isma« , In The Encyclopedia Of Islam , V4 , p182</ref>
الهامش از جلیل و پیامش ز جبرییل***نطقش نه از طبیعت و رأی اش نه از هوی
 
۲. گواهی ذوالشهادتین
با این حال مسئله عصمت برای بسیاری از یاران رسول خدا(ص) مسلم و خدشه ناپذیر بوده است، اگر کسی از سر نا آگاهی یا با انگیزه‌هایی دیگر، در برابر اعمال پیامبر(ص) مخالفت می‌کرد، با اعتراض دیگران روبه رو می‌شد:<ref>پژوهشى در عصمت معصومان، ص۷۷.</ref>
پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) از سواء بن قیس اسبی را خریداری نمود و پیش از دریافت آن، با انکار فروشنده روبه رو گشت; در این هنگام، خزیمة بن ثابت انصاری به نفع رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم)گواهی داد و بر انجام چنین معامله ای تأکید ورزید. پس از آن، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) از خزیمه پرسید: «چگونه بر معامله ای گواهی دادی که شاهد روی داد آن نبودی؟» خزیمه پاسخ داد:
===گفتگو درباره جنگ بدر===
یَا رَسُول اللّه! انَا اصدقک بِخَبر السَماء وَ لا اصدقک بِما تَقول؟
پیش از [[جنگ بدر]]، پیامبر اکرم(ص) با اصحاب خود به [[مشورت]] پرداخت. ابتدا دو تن از [[مهاجران]] سخنانی بر زبان راندند که آزردگی خاطر رسول خدا(ص) را در پی آورد. در مقابل این افراد، [[مقداد]] و [[سعد بن معاذ]]، برای اعتراض صحبت هایی کردند که بیانگر فرمانبرداری کامل آنان از پیامبر خدا بود و از اعتقاد به جدایی ناپذیری [[نبوت]] و عصمت حکایت داشت. بخشی از سخنان سعد بن معاذ چنین است:
ای رسول خدا! من تو را در نقل اخبار آسمانی راست گو می‌دانم; چگونه سخنان دیگرت را دروغ بشمارم؟
پدر و مادرم فدای تو باد ای رسول خدا! ما به تو [[ایمان]] آوردیم و تصدیقت نمودیم و گواهی دادیم که آنچه آورده‌ای همه حق است و از جانب [[خدا]]. به هر چه می‌خواهی فرمان بده؛ هر آنچه را دوست داری از اموال ما بگیر و هر اندازه که می‌خواهی باقی بگذار. سوگند به خدا که اگر دستور دهی تا خویش را به دریا زنیم، سرپیچی نخواهیم کرد.<ref>الصحيح من سيرة النبى الاعظم(ص)، ج۳، ص۱۷۵.</ref>
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) این سخن را پسندید و برای سپاس‌گزاری از معرفت والای خزیمه، گواهی او را برابر با گواهی دو نفر قرار داد و از آن پس به «ذوالشهادتین» معروف گشت.
 
۳. ارزیابی صلح حدیبیّه
این گونه حکایات بیانگر آن است که بر خلاف گمان برخی از نویسندگان،<ref>مقارنة الاديان، ج۳، ص۱۲۳.</ref> [[مسلمانان]] سال‌های آغازین اسلام، میان «محمّد انسان» و «محمّد پیامبر» فرقی نمی‌دیدند و فرمانبرداری و سر سپردگی خود را تنها به یکی از آن دو منحصر نمی‌کردند؛ بلکه با پیروی از منطق [[قرآن]]، همه سخنان او را برخاسته از وحی و برکنار از خواهش‌های نفسانی می‌دانستند.
در روی داد حدیبیه، وقتی پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) مصلحت مسلمانان را در برقراری پیمان صلح دید و به فرمان خداوند از در آشتی با مشرکان درآمد، عمر بن خطاب، با چهره ای برافروخته، ابابکر را این چنین مورد خطاب قرار داد: «آیا او فرستاده ی خدا نیست؟ مگر نه این است که ما مسلمانیم و آنان مشرک؟ چرا باید به چنین پستی و ذلّتی تن دهیم؟» ابابکر در پاسخ گفت:
 
انَّه رَسُول اللّه(صلی الله علیه وآله وسلم) وَ لَیسَ یَعصی رَبّه;
===گواهی ذو الشهادتین===
یقیناً او رسول خدا است و هرگز فرمان خداوند را نادیده نمی‌گیرد.
پیامبر اسلام(ص) از سواء بن قیس، اسبی را خریداری نمود و پیش از دریافت آن، با انکار فروشنده روبه‌رو شد. در این هنگام، [[خزیمة بن ثابت انصاری]] به نفع رسول خدا(ص) گواهی داد و بر انجام چنین معامله‌ای تأکید ورزید. پس از آن، پیامبر(ص) از خزیمه پرسید: «چگونه بر معامله‌ای گواهی دادی که شاهد رویداد آن نبودی؟» خزیمه پاسخ داد: یَا رَسُول اللّه! انَا اصدقک بِخَبر السَماء وَ لا اصدقک بِما تَقول؟<ref>الطبقات الكبرى، ج۴، ص۳۷۹.</ref>
خشم عمر با این سخنان فرو ننشست و او سرانجام همین پرسش‌ها را با خود پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نیز در میان گذاشت و آن حضرت در پاسخ فرمود:
ای رسول خدا! من تو را در نقل اخبار آسمانی راستگو می‌دانم، چگونه سخنان دیگرت را دروغ بشمارم؟
انا عَبداللّه وَ رَسُوله، لَن اخالفُ امرهُ وَ لَن یضیّعنی;
پیامبر اکرم(ص) این سخن را پسندید و برای سپاسگزاری از معرفت خزیمه، گواهی او را برابر با گواهی دو نفر قرار داد و از آن پس به «ذوالشهادتین» معروف گشت.
من بنده ی خدا و فرستاده ی اویم. هیچ‌گاه از فرمان او سرپیچی نکنم و او نیز هرگز مرا خوار نسازد.
 
افزون بر سخنان پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) و ابابکر که به روشنی بیان گر عصمت رسول خدایند، اعتراض عمر نیز از جدایی ناپذیری نبوت و عصمت حکایت دارد; زیرا از آن جا که عمر چنین پیمانی را خطا می‌دانست، این پرسش را درانداخت که اگر او رسول خدا است، چرا باید به چنین ذلّتی تن دهد; در حالی که اگر در نظر وی، نبوت و عصمت از یک دیگر جدایی می‌پذیرفتند، این احتمال نیز مطرح می‌گشت که محمّد(صلی الله علیه وآله وسلم) پیامبر خدا است، اما در این تصمیم به خطا رفته است.
===ارزیابی صلح حدیبیّه===
در رویداد [[حدیبیه]]، وقتی پیامبر خدا(ص) مصلحت مسلمانان را در برقراری پیمان صلح دید و به فرمان خداوند از در آشتی با مشرکان درآمد، [[عمر بن خطاب]]، با چهره‌ای برافروخته، ابوبکر را این چنین مورد خطاب قرار داد: «آیا او فرستاده خدا نیست؟ مگر نه این است که ما مسلمانیم و آنان مشرک؟ چرا باید به چنین پستی و ذلّتی تن دهیم؟» ابوبکر در پاسخ گفت: انَّه رَسُول اللّه(ص) وَ لَیسَ یَعصی رَبّه<ref>السيرة الحلبية، ج۳، ص۱۹.</ref> (یقیناً او رسول خدا است و هرگز فرمان خداوند را نادیده نمی‌گیرد.)
خشم عمر با این سخنان فرو ننشست و او سرانجام همین پرسش‌ها را با خود پیامبر(ص) نیز در میان گذاشت و آن حضرت در پاسخ فرمود: انا عَبداللّه وَ رَسُوله، لَن اخالفُ امرهُ وَ لَن یضیّعنی<ref>تاريخ الطبرى، ج۲، ص۶۳۴.</ref> (من بنده خدا و فرستاده اویم. هیچگاه از فرمان او سرپیچی نمی‌کنم و او نیز هرگز مرا خوار نمی‌سازد.)
 
افزون بر سخنان پیامبر اکرم(ص) و ابوبکر که به روشنی بیانگر عصمت رسول خدایند، اعتراض عمر نیز از جدایی ناپذیری نبوت و عصمت حکایت دارد؛ زیرا از آن جا که عمر چنین پیمانی را خطا می‌دانست، این پرسش را مطرح کرد که اگر او رسول خداست، چرا باید به چنین ذلّتی تن دهد؛ در حالی که اگر در نظر وی، نبوت و عصمت از یکدیگر جدایی می‌پذیرفتند، این احتمال نیز مطرح می‌گشت که محمّد(ص) پیامبر خدا است، اما در این تصمیم به خطا رفته است؛ بنا بر این اعتراض عمر هم نشانگر عدم اعتقاد او به عصمت پیامبر نبود بلکه دلایل دیگری داشت.
 
{{پایان پاسخ}}
 
== منابع ==
متن برگرفته شده از کتاب ''پرسمان عصمت''، یوسفیان، حسن، مرکز مطالعات و پژوهش‌های فرهنگی حوزه علمیه، قم، ۱۳۸۰ش.
{{پانویس}}
 
{{کلام}}
 
{{شاخه
| شاخه اصلی = کلام
| شاخه فرعی۱ = عصمت
| شاخه فرعی۲ =
| شاخه فرعی۳ =
}}
 
{{تکمیل مقاله
| شناسه =
| تیترها =
| ویرایش =
| لینک‌دهی =
| ناوبری =
| نمایه =شد
| تغییر مسیر =شد
| بازبینی =
| ارجاعات =
| بازبینی نویسنده =
| تکمیل =
| اولویت =
| کیفیت =
}}
{{پایان متن}}
 
[[رده:اصحاب پیامبر]]
[[رده:عصمت پیامبران]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱ ژوئن ۲۰۲۱، ساعت ۱۱:۵۸

سؤال

بر اساس شواهد تاریخی برخی از اصحاب به پیامبر(ص) اعتراض می‌کردند، آیا این نشانگر عدم اعتقاد آنها به عصمت حضرت نیست؟


اصحاب پیامبر(ص) در شناخت مقام و جایگاه نبوت و عصمت در یک سطح نبودند. برخی از اصحاب نسبت به عصمت پیامبر نا آگاه بوده و در مواردی به تصمیمات ایشان اعتراض کرده‌اند اما گروهی دیگر در مقابل این اعتراضات ایستادگی نموده و آنها را سرزنش یا راهنمایی کرده و مقام عصمت پیامبر(ص) را گوشزد می‌کردند.

باور به عصمت پیامبر در بین اصحاب

یاران رسول خدا(ص) در درجات گوناگونی از معرفت جای داشتند و برخی از اصحاب از روی نا آگاهی در مورد عصمت پیامبر، بر کار آن حضرت خرده می‌گرفتند. برای مثال، عدالت وی را در تقسیم غنایم زیر سؤال می‌بردند و پیامبر اکرم(ص) در پاسخ می‌فرمود: اگر عدالت را نزد من نتوان یافت، کجا می‌توان سراغی از آن گرفت؟[۱]

با این حال مسئله عصمت برای بسیاری از یاران رسول خدا(ص) مسلم و خدشه ناپذیر بوده است، اگر کسی از سر نا آگاهی یا با انگیزه‌هایی دیگر، در برابر اعمال پیامبر(ص) مخالفت می‌کرد، با اعتراض دیگران روبه رو می‌شد:[۲]

گفتگو درباره جنگ بدر

پیش از جنگ بدر، پیامبر اکرم(ص) با اصحاب خود به مشورت پرداخت. ابتدا دو تن از مهاجران سخنانی بر زبان راندند که آزردگی خاطر رسول خدا(ص) را در پی آورد. در مقابل این افراد، مقداد و سعد بن معاذ، برای اعتراض صحبت هایی کردند که بیانگر فرمانبرداری کامل آنان از پیامبر خدا بود و از اعتقاد به جدایی ناپذیری نبوت و عصمت حکایت داشت. بخشی از سخنان سعد بن معاذ چنین است: پدر و مادرم فدای تو باد ای رسول خدا! ما به تو ایمان آوردیم و تصدیقت نمودیم و گواهی دادیم که آنچه آورده‌ای همه حق است و از جانب خدا. به هر چه می‌خواهی فرمان بده؛ هر آنچه را دوست داری از اموال ما بگیر و هر اندازه که می‌خواهی باقی بگذار. سوگند به خدا که اگر دستور دهی تا خویش را به دریا زنیم، سرپیچی نخواهیم کرد.[۳]

این گونه حکایات بیانگر آن است که بر خلاف گمان برخی از نویسندگان،[۴] مسلمانان سال‌های آغازین اسلام، میان «محمّد انسان» و «محمّد پیامبر» فرقی نمی‌دیدند و فرمانبرداری و سر سپردگی خود را تنها به یکی از آن دو منحصر نمی‌کردند؛ بلکه با پیروی از منطق قرآن، همه سخنان او را برخاسته از وحی و برکنار از خواهش‌های نفسانی می‌دانستند.

گواهی ذو الشهادتین

پیامبر اسلام(ص) از سواء بن قیس، اسبی را خریداری نمود و پیش از دریافت آن، با انکار فروشنده روبه‌رو شد. در این هنگام، خزیمة بن ثابت انصاری به نفع رسول خدا(ص) گواهی داد و بر انجام چنین معامله‌ای تأکید ورزید. پس از آن، پیامبر(ص) از خزیمه پرسید: «چگونه بر معامله‌ای گواهی دادی که شاهد رویداد آن نبودی؟» خزیمه پاسخ داد: یَا رَسُول اللّه! انَا اصدقک بِخَبر السَماء وَ لا اصدقک بِما تَقول؟[۵] ای رسول خدا! من تو را در نقل اخبار آسمانی راستگو می‌دانم، چگونه سخنان دیگرت را دروغ بشمارم؟ پیامبر اکرم(ص) این سخن را پسندید و برای سپاسگزاری از معرفت خزیمه، گواهی او را برابر با گواهی دو نفر قرار داد و از آن پس به «ذوالشهادتین» معروف گشت.

ارزیابی صلح حدیبیّه

در رویداد حدیبیه، وقتی پیامبر خدا(ص) مصلحت مسلمانان را در برقراری پیمان صلح دید و به فرمان خداوند از در آشتی با مشرکان درآمد، عمر بن خطاب، با چهره‌ای برافروخته، ابوبکر را این چنین مورد خطاب قرار داد: «آیا او فرستاده خدا نیست؟ مگر نه این است که ما مسلمانیم و آنان مشرک؟ چرا باید به چنین پستی و ذلّتی تن دهیم؟» ابوبکر در پاسخ گفت: انَّه رَسُول اللّه(ص) وَ لَیسَ یَعصی رَبّه[۶] (یقیناً او رسول خدا است و هرگز فرمان خداوند را نادیده نمی‌گیرد.) خشم عمر با این سخنان فرو ننشست و او سرانجام همین پرسش‌ها را با خود پیامبر(ص) نیز در میان گذاشت و آن حضرت در پاسخ فرمود: انا عَبداللّه وَ رَسُوله، لَن اخالفُ امرهُ وَ لَن یضیّعنی[۷] (من بنده خدا و فرستاده اویم. هیچگاه از فرمان او سرپیچی نمی‌کنم و او نیز هرگز مرا خوار نمی‌سازد.)

افزون بر سخنان پیامبر اکرم(ص) و ابوبکر که به روشنی بیانگر عصمت رسول خدایند، اعتراض عمر نیز از جدایی ناپذیری نبوت و عصمت حکایت دارد؛ زیرا از آن جا که عمر چنین پیمانی را خطا می‌دانست، این پرسش را مطرح کرد که اگر او رسول خداست، چرا باید به چنین ذلّتی تن دهد؛ در حالی که اگر در نظر وی، نبوت و عصمت از یکدیگر جدایی می‌پذیرفتند، این احتمال نیز مطرح می‌گشت که محمّد(ص) پیامبر خدا است، اما در این تصمیم به خطا رفته است؛ بنا بر این اعتراض عمر هم نشانگر عدم اعتقاد او به عصمت پیامبر نبود بلکه دلایل دیگری داشت.


منابع

متن برگرفته شده از کتاب پرسمان عصمت، یوسفیان، حسن، مرکز مطالعات و پژوهش‌های فرهنگی حوزه علمیه، قم، ۱۳۸۰ش.

  1. الارشاد، ص۷۸؛ البداية و النهاية، ج۴، ص۴۱۶؛ و الملل و النحل، ج۱، ص۲۹. 2.»Isma« , In The Encyclopedia Of Islam , V4 , p182
  2. پژوهشى در عصمت معصومان، ص۷۷.
  3. الصحيح من سيرة النبى الاعظم(ص)، ج۳، ص۱۷۵.
  4. مقارنة الاديان، ج۳، ص۱۲۳.
  5. الطبقات الكبرى، ج۴، ص۳۷۹.
  6. السيرة الحلبية، ج۳، ص۱۹.
  7. تاريخ الطبرى، ج۲، ص۶۳۴.