علم غیب پیامبر و پیشگیری از غصب خلافت
اگر پيامبر اكرم(ص) مي دانستند كه عمر، ابوبكر، عثمان عليرغم دستور پيامبر در غدير خم و نصب اميرالمومنين به امامت و خلافت، اين همه ظلم به اهل بيت مي كنند و دين اسلام را تحريف مي كنند چرا اقدامي بر عليه آنها نكرد و آنها را در زمان حيات خويش از خود نراند ؟
درباره علم غيب ائمه مرحوم علامه طباطبايي(ره) ميفرمايد: طبق آنچه از ادله نقليه و براهين عقليه بر ميآيد علم انبياء و ائمه(ع) بردو قسم است: قسم اول آن كه در هر شرايطي به حقايق جهان هستي به اذن خداوندي واقف هستند، اعم از آنها كه تحت حس قرار دارند، يا آنها كه بيرون از دايره حس مي باشند مانند موجودات آسماني و حوادث گذشته و وقايع آينده. قسم دوم: علم عادي است. پيامبر(ص) به نص قرآن كريم، بشري است همانند ساير افراد و اعمالي كه در مسير زندگي انجام مي دهد مانند ساير افراد در مجراي اختيار و براساس علم عادي قرار دارد و آنچه را شايسته مي بيند انجام مي دهد.[۱]
لازمه قسم اول (يعني علم غيبي) اين است كه هيچ گونه تكليفي بر متعلق اين گونه علم (از آن جهت كه حتمي الوقوع است) تعلق نمي گيرد و نيز هيچ قصد و طلبي از انسان با آن ارتباط پيدا نمي كند؛ زيرا تكليف همواره از راه امكان به فعل تعلق مي گيرد و لازمه امكان هم اختياري بودن فعل و ترك است و متعلق علم پيامبر(ص) از آن جهت كه ضروري الوقوع است محال است مورد تكليف قرار گيرد. پس «علم به قضاي حتمي تأثير در زندگي عملي انسان ندارد و تكليف آور نيست» اين شخص با وجود علم به خطرات و تهديدها زندگي عادي خود را ادامه مي دهد.
اما قسم دوم علم انبياء و ائمه(ع) تكليف آور و وظيفه آور است كه پيامبر(ص) هم با همين علم مثل ساير انسانها به عمل به اين علم مكلف بوده است يعني مانند ساير افراد آنچه خير و شر و نفع و ضرر در كارها وجود دارد تشخص داده و اقدام شايسته را به اختيار خويش انجام مي دهد.
پس با درك اين واقعيت كه علم عادي پيامبر(ص) تكليف آور است و نه علم غيبي، مي گوئيم كه پيامبر(ص) از طرف خداوند مكلف به عمل به علم ظاهري بود و بايد طبق علم ظاهري حكم مي كرد پس با اين ديد به بررسي ظاهري مسأله عمر و ابوبكر و عثمان در زمان پيامبر(ص) مي پردازيم.
طبق اسناد معتبر تاريخي عمر و ابوبكر از جمله مسلمانان صدر اسلام و جزء اولين كساني بودند كه به رسالت پيامبر(ص) ايمان آوردند و از پيامبر(ص) اطاعت كردند و در بعضي مواقع خدماتي هم نسبت به اسلام و مسلمين داشتند و حداقل جز صحابه پيامبر(ص) به حساب مي آمدند و پيامبر(ص) هم در اين مورد هم مثل ساير موارد عمل به ظاهر مي نمود و درآن زمان عمر و ابوبكر و عثمان دشمن پيامبر نشده بودند كه هيچ بلكه به عنوان يك مسلمان در كنار پيامبر(ص) هم بودند حال مگر ممكن است پيامبر(ص) كسي را قبل از وقوع جرمش محكوم بنمايد كه قصاص قبل از جنايت شرعاً كاري حرام است. و پيامبر(ص) خيلي از چيزها را ميدانست ولي اغلب بروز نمي داد چون مأمور به اين كار نبود. اگر پيامبر(ص) با عمر، ابوبكر و عثمان برخورد بدي مي كرد و آنها را از خود مي راند و يا حتي آنها را مي كشت بايد قاتلين امام حسين و علي ـ عليه السلام ـ كه برخي از آنها از صحابه بودند مانند عمر سعد در كودكي حكم اعدامش را صادر مي كرد و تمام بني اميه را به قتل مي رساند! در اين صورت تاريخ چگونه قضاوت مي كرد لذا مي بينيم كه هيچ امام و پيامبري چنين عملي را انجام نداده است.
از نظر اجتماعي و سياسي هم پيامبر(ص) نمي توانست با افراد برخورد بكند چون با مطالعه موقعيت اسلام و مسلمانان در صدر اسلام به اين نتيجه خواهيم رسيد. زماني كه اسلام و مسلمين از هر طرف مورد هجوم دشمنان و كفار بوده و بودن افرادي همچون ابوبكر در صف مسلمين امتيازي مهم به شمار مي رفت و جبهه كفار را متزلزل مي كرد. حال پيامبر(ص) بيايد و اين مسلمانان را از خود براند و يا با آنها برخورد بكند اين همان كاري خواهد بود كه دشمنان اسلام مي خواستند و بر عليه پيامبر شروع به تبليغ مي كردند كه پيامبر مسلمانان و ياران خودش را از خود مي راند و يا آنها را مي كشد. و اين كار باعث مي شد عده كثيري از اطراف پيامبر پراكنده شده و موجب تضعيف اسلام و مسلمين مي شد.
از نظر اخلاقي و شرعي نيز اين كار امكان پذير نبود چون اگر پيامبر(ص) به عنوان اسوه اخلاق و رحمت للعالمين كسي را كه ادعاي مسلماني دارد و نماز و روزه مي گيرد از خود براند يا برخورد كند اين كار با اخلاق پيامبري كه مأمور به صبر و حسن اخلاق حتي در مقابل كفار و يهود و منافقين است منافات دارد.
در آخر هم به اين نكته بايد توجه داشت كه اگرچه پيامبر(ص) با اين افراد برخورد جدي نداشت اما در موارد متعددي مشاهده مي شود كه پيامبر(ص) بطور غيرمستقيم عدم صلاحيت اينها را در عمل نشان مي دهد و در عوض جبهه علي ـ عليه السلام ـ را به مناسبت هاي مختلف تقويت مي كند و فضايل و قدرت علي ـ عليه السلام ـ را به رخ آنان مي كشد. نمونه بارز اين برخورد هنگام نزول سوره برائت بود كه پيامبر(ص) ابلاغ اين پيام بزرگ را به ابوبكر سپرد. سپس علي ـ عليه السلام ـ را به دنبال وي فرستاد و گفت نامه را از او بگير و به سوي مكه برو و پيامبر مرا برسان.
اين واقعه را تمام علماي اهل سنت نقل كرده اند كه به روشني فضيلت و بزرگي علي ـ عليه السلام ـ را اثبات و عدم كفايت ديگران مانند ابوبكر را مي رساند.
در جريان ديگر ابوبكر و عمر و ابوعبيده نزد پيامبر بودند كه پيامبر(ص) به علي ـ عليه السلام ـ تكيه داده بود، كه پيامبر با دست خود به شانه علي ـ عليه السلام ـ زد و فرمود: اي علي تو اولين كسي هستي كه ايمان آوردي تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسي هستي.[۲]
و پيامبر در روزهاي آخر عمر شريف خود دستور داد كه دوست مرا فراخوانيد كه عايشه و حفصه، ابوبكر و عمر را فراخواندند ولي پيامبر به آنها توجهي نكرد تا اينكه ام سلمه علي ـ عليه السلام ـ را فرا خواند و پيامبر با علي ـ عليه السلام ـ به صحبت نشست و آن دو (عمر و ابوبكر) از منزل خارج شدند. و پيامبر(ص) دستور دادند كه كسي نماز را اقامه بكند وقتي ديد ابوبكر آماده نماز شد پيامبر(ص) با وجود تب شديد او را كنار زد و خودش نشسته نماز را اقامه كرد.[۳]
و ده ها مورد و موضوع ديگر كه پيامبر(ص) به طور غيرمستقيم اينها را از خود رانده و فضايل و برتري علي ـ عليه السلام ـ را به رخ آنها كشيده است.
مطالعه بیشتر
علي محدث، سياهترين هفته تاريخ