موانع ایمان به خدا

از ویکی پاسخ
نسخهٔ تاریخ ‏۱۸ مارس ۲۰۲۱، ساعت ۱۵:۲۵ توسط Nazarzadeh (بحث | مشارکت‌ها) (جایگزینی متن - '|شاخه فرعی' به '| شاخه فرعی')
سؤال

آیا در قرآن اشاره‌ای به موانع ایمان شده است؟

قرآن اموری را به عنوان مانع تحقق یافتن ایمان و یا تشدید آن ذکر کرده است؛

مهر زده شدن بر قلب: ﴿خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَه؛ مهر نهاد خدا بر دل‌های ایشان و بر گوششان، و بر چشم‌هایشان پرده‌ای است …(بقره:۷–۶)

مریض بودن قلب: ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً؛ در دل‌های ایشان مرضی است. پس خداوند مرضی بر دل‌هایشان افزود …(بقره:۱۰–۹)

مهری كه خداوند بر دل مى‌زند، كيفر لجاجت‌هاى کفار است. چنان‌كه قرآن در جای دیگر می‌گوید: ﴿يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‌ كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ؛ خدا بر دل افراد متكبّر و ستم‌پيشه، مهر مى‌زند.(غافر:۳۵) و در آيه 23 سوره‌ى جاثيه مى‌خوانيم: خداوند بر دل كسانى كه با علم و آگاهى به سراغ هواپرستى مى‌روند مهر مى‌زند. بنابراين مهر الهى نتيجه‌ى انتخاب بد خود انسان است، نه آنكه يك عمل قهرى و جبرى از طرف خدا باشد.[۱]


علامه طباطبایی در تفسیر المیزان بخش مستقلی را به تحلیل معنای «مریض بودن قلب» در قرآن اختصاص داده و بعد از بررسی آیات به این نتیجه می‌رسد که مرض قلب چیزی جز شک، دو دلی، ریب و تزلزل، که در محدوده درک و معرفت پیدا می‌شود، نیست.[۲]

در برابر مریض بوذن قلب، سلامت قلب است که دل و جان آدمی از انواع آسیب‌های معرفت که «شک و نبود معرفت» در رأس آن است در امان باشد. درمان قلب مریض، توبه بوده و توبه تفکر صحیح و عمل صالح و در نهایت، پدید آمدن شعله‌های نورانی ایمان در قلب است: ﴿وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ کافِرُونَ۝۱۲۵أَوَ لا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عامٍ مَرَّه أَوْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ لا یَتُوبُونَ وَ لا هُمْ یَذَّکَّرُونَ۝۱۲۶؛ و اما آنان که دل‌هاشان به مرض (شک و نفاق) مبتلاست هم بر خبث ذاتی آنان خبائث افروده گردید تا در حال کفر جان دادند.(توبه:۱۲۶–۱۲۵)

بنابراین ایمان «امری معرفتی» است؛ بدین معنا که معرفت شرط لازم برای ایمان است. از این رو ایمان با معرفتی هرچند ساده آغاز می‌شود. ایمان با شک و شکاکیت قابل جمع نیست.


منابع

  1. نورالثقلين، عبدعلی بن جمعه حویزی، ج ۴، ص ۵۷
  2. تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج۵، ص۳۷۸.