شعوبیه

نسخهٔ تاریخ ‏۲۸ فوریهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۶:۲۸ توسط Mnazarzadeh (بحث | مشارکت‌ها) (تکمیل و بارگزاری)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
سؤال

شعوبیه چیست؟ عوامل به وجود آمدن آن را بیان کنید؟

شعوبیه یا اهل تسویه، به گروهی که در اواخر حکومت بنی امیه و علیه برتری طلبی اعراب قیام کردند، گفته‌ می‌شود. این گروه در ابتدا در اعتراض به ظلم و ستم اعراب نسبت به موالی و با اعتقاد به مساوات و برابری عرب و غیر عرب، شروع به اعتراض کردند. نهضت شعوبیه با روی کار آمدن عباسیان، بسیار گسترش پیدا کرد و ایرانیان توانستند در دستگاه حکومت عباسی جایگاه مناسبی پیدا کنند. از چهره‌های نامدار شعوبیه می‌توان به اسماعيل بن يسار سنايي و عبدالله بن مقفع اشاره کرد. بعد از گسترش این عقیده، اعتقادات شعوبیه به انحراف کشیده شد و گروهی از ایرانیان شروع به تحقیر اعراب کردند که این رفتار با واکنش مردم و علما همراه بود.

معرفی

کلمه «شعوب» جمع «شعب» ـ به کسره شين و سکون عين ـ است و آن توده مردم باشند، که معني وسيع تر از «قبيله» را دارا است، چنان که در عرب گويند اول شعب است، بعد قبيله، بعد بطن، بعد فخذ و آخر فصيله، به اين قرار شعب، معناي ملت مي‌دهد.

اما در اصطلاح شعوبیه گروه ضد عربی است که در اواخر حکومت بنی امیه و اوائل حکومت بنی عباس شکل گرفت. کتاب نهضت شعوبيه در تعريف شعوبيه مي نويسد: شعوبیه قومی بودند که بر علیه عرب تعصب داشتند و عجم را بر عرب تفضیل می دادند.[۱] در لسان العرب، ذيل واژه شعوبي آمده است: شعوبي کسي است که از شأن عرب بکاهد و براي عرب فضيلتي بر غير عرب نبيند».[۲]

علل شکل گيري شعوبيگري

با انحراف مسير خلافت اسلامي، و افتادن آن به دست سياستمداران دنيا طلب چون بني اميه و پس از آن بني عباس و از جانب ديگر با توسعه روز افزون قلمرو خلافت و فتوحات جديد که لازمه آن ورود افراد جديد به اين قلمرو با رنگ ها و نژادها و بالطبع افکار جديد بود، که باعث گردید سيادت اجتماعي عرب تبدیل به یک رفتار و منش در حکومت اسلامی گردد. از عواملي که مي توان آن را به عنوان نقطه عطف تحول به حساب آورد، عملکرد نامناسب امويان و به وجود آمدن عنوان موالي(بنده) برای غیر اعراب بود.

از سوي ديگر در شهرها و مناطق مختلف ايران، هرگاه فرصتي مهيا مي‌گشت مردم سر به شورش و طغيان بر مي‌داشتند. به عنوان نمونه مي‌توان به شورش مردم کوره شاپورخواست و کازرون پس از مرگ عمربن خطاب اشاره کرد.[۳] بعد از قتل عثمان و همچنين هر زمان که شهرهاي بصره و کوفه تعويض حاکم را به خويش مي ديدند در نقاط مختلف ايران نهضت ها و قيام هاي محلي رخ مي داد.

ستم و تحقیر موالی

برخي از مواردي که منجر به ستم و تحقير به غير عرب بود عبارت است از:

  • اعراب بر موالي مباهات مي‌نمودند که ما شما را از بردگي و اسارت آزاد ساختيم و از کفر و شرک و پليدي نجات داده و به اسلام رهنمون ساختيم. پس همين دليل کافيست تا بدانيد ما از شما برتريم.[۴]
  • اعراب معمولا کارهايي را برعهده موالي مي نهادند که از اهميت و اعتباري برخوردار نباشد. به عنوان نمونه شغل قضاوت به هيچ عنوان به موالي واگذار نمي گرديد.[۵]
  • اقتدا نکردن اعراب به موالي در خواندن نماز از ديگر موارد پست شماري موالي محسوب مي شود. و جالب آن که اگر هم بالفرض اعراب به موالي اقتدا مي نمودند به آنان مي‌گفتند که براي فروتني و تواضع نسبت به خداوند چنين کاري انجام داده‌ايم.[۶]
  • اعراب به هنگام مهماني موالي را ولو اينکه دانشمند و متقي و مومن بود اجازه نشستن بر سر سفره نمي دادند و او را بر سر راه مي نشاندند تا همگان دريابند که او از اعراب نمي باشد.[۷]
  • معاويه بن ابوسفيان بدان حد موالي را پست مي‌شمرد که از بيم آنکه آنان به سبب افزايش تعدادشان دردسر ساز گردند، تصميم به نابودي و از بين بردن آنان و يا حداقل محدود کردن آنان گرفتند ليکن سرانجام بر اساس مشورت ها و مخالفت اطرافيان از اجراي چنين تصميمي خودداري کردند.[۸]
  • موالي را به کنيه صدا نمي کردند و موالي را از داشتن کنيه منع مي ساختند[۹] در حالي که يکي از رسوم و افتخارات اعراب خواندن يکديگر به کنيه بود.
  • با موالي هرگز در يک رديف راه نمي رفتند و آنان را علوج يعني خدانشناس ها و نادانان مي خواندند.[۱۰]
  • اگر کسي از اعراب مي مرد موالي را اجازه نمي دادند تا به همراه ديگران بر آن ميت نماز گذارند.[۱۱]
  • حجاج بن يوسف حاکم عراق بر دستان موالي داغ مي نهاد و نشان مي گذاشت تا از ساير طبقات شناخته شوند.[۱۲]
  • زن دادن به غير عرب را نوعي بردگي و بندگي و ننگ مي دانستند؛ آنان حاضر بودند حتي دختران خويش را به افرادي از پست ترين قبايل عرب شوهر دهند اما به هيچ وجه رضايت به ازدواج آنان با فردي از عجم نمي دادند.[۱۳]
  • موالي اجازه نداشتند بدون اجازه اربابان سابق؛ دختران خويش را شوهر دهند.[۱۴]
  • به هنگام نبرد؛ اعراب موالي را با پاي پياده و شکم گرسنه به اردوگاه مي بردند و به آنان اجازه سوار شدن بر اسب و شتر را نمي دادند و پس از جنگ حتي اندک سهمي از غنايم به آنان تعلق نمی گرفت.[۱۵]

آغاز مبارزه با خود برتر بینی اعراب

برای مبارزه با خودبرتر بینی اعراب، عجم‌ها و موالی به دو گروه عمده تقسیم شدند و دو روش متفاوت را در پيش گرفتند:

۱. شعوبيان که آشکارا بر ضد برتري عرب به مبارزه فرهنگي روي آوردند و مبارزات کلامي را پيشه خويش ساختند و مدعي گشتند که عرب را نه تنها هيچ مزيتي بر اقوام ديگر نيست بلکه عاری از هر مزيتي است.

۲. مبارزه مسلحانه که در اين روش با طرفداران آل علي - عليهم السلام- و خوارج و ساير دشمنان بني اميه همدست گشتند و به نبرد و روياروي با امويان دست يازيدند.

تاریخچه پیدایش شعوبیه

تاريخ پيدايش شعوبيه از اواخر عهد اموي، از زماني که «اسماعيل بن يسار» در حضور «هشام بن عبدالملک» مفاخر ايرانيان را مي شمرد، آغاز شد؛ ولي با توجه به شرایط زمان بنی امیه، دعوت شعوبيه از آغاز خلافت بني عباس شروع شد و کم کم اين صدا بلندتر و تبليغات شعوبيه غني تر مي‌شد و در حقيقت بني عباس براي به دست گرفتن قدرت از نيروي فکري و نظامي شعوبي‌ها بهره بردند. در زمان هارون و مأمون تبليغات شعوبيه شدت گرفت و در قرن سوم هجري به بالاترین حد خود رسيد. در اين دوران طرفداران مسلک شعوبيه که اکثراً ايراني بودند، با نهايت شور و علاقه مشغول تبليغ مرام خود بودند و از عهد معتصم به بعد ترکان هم در ضديت با اعراب به ايرانيان پيوستند.

==عقايد شعوبيه

شعوبیه در ابتدا عقایدی صحیح و برگرفته از اسلام و سخنان پیامبر(ص) داشتند. برخی از این عقاید به شرح زیر است:

  • دين اسلام هيچ ملتي را بر ملت ديگر ذاتاً فضيلت نداده و مايه فضيلت و کرامت را منحصراً تقوا و پرهيزکاري برشمرده است.
  • عقاب و ثواب در دين اسلام روي کردار بد و نيک بنا شده است، نه روي شخص و نژاد.[۱۶]
  • دستور به عدالت از مهم ترین تعلیمات اسلام است.

چهره‌های نامدار

از نامورترين مشاهير شعوبي اسماعيل بن يسار سنايي است که به تعصب و ايران دوستي شهره گشته بود.[۱۷] داستان‌هاي بسياري از بي پروايي و گستاخانه سخن گفتن او نقل گشته است؛ از جمله در تواريخ امده است که وي به روزگار حکومت هشام بن عبدالملک اموي به نزدش رفته و شعري خواند که در آن از عظمت و بزرگي نژاد و تبار ايراني سخن بسيار رفته بود و گفته بود کيست به مانند خسرو و شاپور و هرمزان در خور فخر و تعظيم باشد؟ و هشام نيز در پاسخ درحالي که بسيار آشفته و خشمگين گشته بود دستور تازيانه زدن او را صادر نمود.[۱۸]

از ديگر نامداران شعوبي که اشعار بسياري را در مدح عجم و هجو اعراب سرود و در بسياري از اين اشعار مکرراً شتر چراني و موش خواري اعراب را به آنان گوشزد نمود بشار بن برد مي باشد.[۱۹]

اما در معرفي نامداران شعوبيه به هيچ وجه نمي توان از نام ابن مقفع به آساني گذر نمود. ابومحمد عبدالله بن مقفع که از بزرگان شعوبي در اواخر دوره اموي و اوايل عهد عباسي به شمار مي رود کتاب‌هايي بسيار و از جمله کتاب هاي آيين نامه؛ خداينامه؛ کليله و دمنه؛ ادب الکبير و ادب الصغير را به عربي ترجمه نمود.[۲۰] اما او نيز سرانجام فرجامي ناخوش را به جان خريد و به عصر خلافت منصور عباسي و بنابر اشاره او به دست سفيان بن يزيد بن مهلب حاکم بصره به اتهام کفر و زنديق بودن دست و پايش بريده گشت و به تنور روشن و سوزان انداخته شد.[۲۱]

گسترش شعوبیه

نهضت شعوبيه در قرن سوم هجري بي نهايت شدت يافت و عاملي که به اوج گيري اين نهضت کمک کرد، سهل انگاري و تسامح خلفاي عباسي بود، زيرا آنان نسبت به عرب چنان تعصبي نداشتند، چرا که اغلب خلفا «هجين» بودند؛ يعني مادر غير عرب داشتند و در اثر معاشرت با ايرانيان تعصب عربي آنان کمرنگ شده بود.[۲۲]

در اين دوران اغلب بزرگان و وزيران عباسي ايراني بودند و نزد اعراب نفوذ و قدرت فراوان داشتند حتي در عهد معتصم که ترکان قدرت را در دست داشتند، ايرانيان کم و بيش روي کار بودند و بعضي زمام امور را به دست داشتند و آنان هم که زمامدار نبودند، در پيشرفت عقايد شعوبيه مي کوشيدند.

آغاز انحراف

شعوبيه در مراحل اوليه، تبليغات خود را بر اساس اصول اسلامي پايه گذاري کرده بودند. ولي بعدها با عرب و دين اسلام بناي مخالفت گذاشتند. دعاوي اين گروه که به اهل تسويه نيز نامور گشته بودند، بهانه‌اي گرديد تا برخی طبقات ناراضی موالی نه تنها برتري فطري اعراب را انکار نمايند بلکه اقوام عرب را پست تر از ديگر اقوام بدانند. افرادی مانند افشين ترک از سرداران معتصم عباسي، که قيام بابک را سرکوب کرد، از نمونه هاي برجسته شعوبيه منحرف است و معتقد است که اعراب سگ‌هايي هستند که بايد اول جلويشان استخوان ريخت و سپس با چماق بر سرشان کوبيد.[۲۳]

استاد شهيد مرتضي مطهري در کتاب گرانقدر خدمات متقابل اسلام و ايران، موضوع شعوبيگري را عنوان داشته است که شعوبيگري در ابتدا يک نهضت و عکس العمل مقدس از طرف ايرانيان عليه تبعيضات نژادي عربي بود، ولي بعد، به واسطه اقليتي معدود از ايرانيان از مسير اصلي منحرف شد و رنگ تعصب قومي به خود گرفت. بنابر این از طرف توده مردم و علماي ايراني محکوم و مردود شناخته شد و این اعتقاد ادامه پیدا نکرد.[۲۴]


مطالعه بیشتر:

  • خدمات متقابل اسلام و ايران، شهيد مطهري.
  • دو قرن سکوت، عبدالحسين زرين کوب.
  • نهضت شعوبيه، حسينعلي ممتحن.


منابع

  1. ممتحن، حسينعلي، نهضت شعوبيه، تهران، علمي فرهنگي، ۱۳۸۳ش، ص۱۹۵.
  2. جمال الدين محمد، ابن منظور، لسان العرب، قاهره، بي نا، ۱۳۰۰، ج۱۵، ص۴۸۲.
  3. تاريخ ايران بعد از اسلام، ص۳۴۸.
  4. همان، ص۱۴۶.
  5. تاريخ تمدن اسلام، همان، ص۶۸۹.
  6. همان، ص۶۸۹.
  7. نهضت شعوبيه، همان، ص۱۴۶.
  8. همان، ص۱۴۸.
  9. تاريخ تمدن اسلام، همان، ص۲۲۸.
  10. همان.
  11. همان، ص۶۶۹.
  12. نهضت شعوبيه، همان، ص۱۴۹.
  13. تاريخ تمدن اسلام، همان، ص۷۰۰.
  14. همان، ص۷۳۱ و ۷۳۲.
  15. همان.
  16. ممتحن، همان، ص۲۰۴.
  17. همان.
  18. زرين کوب، عبدالحسين، دو قرن سکوت، تهران، سخن، چاپ نهم، ۱۳۷۸ش، ص۳۰۰.
  19. تاريخ ايران بعد از اسلام، همان، ص۳۸۵.
  20. نهضت شعوبيه، همان، ص۲۲۹.
  21. همان، ص۲۵۲.
  22. مصري، احمد امين، قاهره، بي نا، ۱۹۵۶م، ج۱، ص۶۵.
  23. طبري، محمدبن جرير، تاريخ طبري، تهران، اساطير، ج۳، ص۱۳۰۹.
  24. همان، ج۲، ص۴۱۹.