نامه جمالالدین اسدآبادی درباره تحریم تنباکو
این مقاله هماکنون به دست Shamloo در حال ویرایش است. |
در قضیه تحریم تنباکو از سوی میرزای شیرازی آیا سید جمالالدین در آن رابطه نامهای به میرزا نوشته بود آن را بنویسید؟
نامه سید جمالالدین اسدآبادی به میرزای شیرازی در جریان تحریم تنباکو مشتمل بر تحلیل اسدآبادی از اوضاع ایران پس از اعطای امتیاز انحصار توتون و تنباکو به بیگانگان و شرح مظالم حکومت قاجار به مخالفان این قرارداد و دعوت از میرزای شیرازی برای مخالفت با این قرارداد است.
قرارداد رژی که حاکی از اختیارات تام صاحبان امتیاز در امور دخانیات ایران و بیاعتنایی محض حاکمان وقت ایران به منافع ملت بود با انتقاد شدید ایرانیان مواجه شد. گستردهشدن انتقادات در نواحی مختلف ایران به رهبری روحانیان برای لغو امتیاز اثربخش نبود و آنان چاره را در آن دیدند که با نگارش نامه به میرزا محمدحسن شیرازی، مرجع تقلید وقت، متوسل شوند. یکی از کسانی که به میرزای شیرازی نامه نوشت سید جمالالدین اسدآبادی است.
گفته شده که این نامه در اقدام میرزای شیرازی برای تلگرام به شاه و صدور حکم تحریم استعمال توتون و تنباکو مؤثر بوده است. برخی معتقدند که این نامه بعد از صدور حکم تحریم استعمال توتون و تنباکو نوشته شده و اسدآبادی در هنگام نوشتن آن از صدور حکم بیاطلاع بوده است.
بستر تاریخی نگارش نامه
در سفر سوم ناصرالدین شاه قاجار به اروپا در سال ۱۳۰۶ق، دولت انگلیس، که همواره در صدد اخذ امتیازات جدید از ایران بود، فرصت مناسب را برای کسب امتیاز انحصار توتون و تنباکو بهدست آورد. ماژور جرالد تالبوت، از نزدیکان نخستوزیر و وزیر خارجه انگلیس، وظیفه گرفتن این امتیاز را بر عهده داشت. تالبوت با استفاده از واسطههای ایرانی موفق شد تا شاه را برای واگذاری انحصار تجارت دخانیات به دولت انگلستان متقاعد کند.[۱]
پس از بازگشت شاه به ایران، تالبوت با کمک دولت انگلیس و عدهای از سرمایهداران انگلیسی، شرکتی، که به کمپانی رژی معروف شد، تأسیس کرد و برای اخذ امتیاز، مخفیانه وارد تهران شد. تالبوت با سهولت تمام و بدون شرایطی خاص بهخواست خود رسید. تعهد پرداخت ۲۵۰۰۰۰ لیره در سال به ناصرالدین شاه و دادن مبالغی هنگفت به امینالسلطان و تعدادی از درباریان عامل مهمی در کسب این امتیاز بود.[۲]
مفاد امتیازنامه رژی حاکی از اختیارات تام صاحبان امتیاز در امور دخانیات ایران و بیاعتنایی محض حاکمان وقت ایران به منافع ملت بود. انتشار خبر اعطای امتیاز تجارت دخانیات بازتاب گستردهای داشت و با ناباوری و انتقاد شدید ایرانیان مواجه شد. گستردهشدن انتقادات در نواحی مختلف ایران به رهبری روحانیان برای لغو امتیاز اثربخش نبود و آنان چاره را در آن دیدند که به میرزا محمدحسن شیرازی، مرجع تقلید وقت که در سامرا ساکن بود، متوسل شوند. میرزای شیرازی از همان ابتدا به واسطه نامههایی که از علمای ایران دریافت میکرد و اخباری که سیدعلی اکبر فالاسیری و آقامنیرالدین بروجرودی به او میدادند، از اعطای امتیاز انحصار تجارت تنباکو و پیامدهای آن آگاه بود. او هم زمان با شروع اعتراضات در تبریز، با ارسال تلگرامی به شاه، مداخله بیگانگان در امور داخلی کشور و قرارداد مذکور را منافی صریح قرآن خواند و از شاه خواست از این اعمال دست بردارد.[۳]
درباره نامه
سید جمالالدین اسدآبادی یکی از کسانی بود که از طریق سید علیاکبر فالاسیری تشویق به نامهنگاری با میرزای شیرازی شد.[۴] اسدآبادی در هنگام نگارش این نامه در شهر بصره در تبعید بود.[۵] گفته شده که این نامه در اقدام میرزای شیرازی برای تلگرام به شاه و صدور حکم تحریم استعمال توتون و تنباکو مؤثر بوده است[۶]
برخی معتقدند که این نامه بعد از صدور حکم تحریم استعمال توتون و تنباکو نوشته شده و اسدآبادی در هنگام نوشتن آن از صدور حکم بیاطلاع بوده است.[۷] اصل این نامه به عربی نوشته شده و اسدآبادی بعداً متن این نامه را در لندن به چاپ رساند.[۸]
متن نامه
حق را بگویم، من دوست داشتم این نامه را -اگرچه به نام شخص خاصی عنوان شده است- به همه دانشمندان تقدیم کنم، چون دانشمندان در هر نقطهای طلوع نموده و به هر نحوی که رشد کرده و هر کجا یافت شوند، جانی هستند که در پیکر دین محمد(ص) دمیده شده است. این نامه درخواست عاجزانه ملت اسلام است که به پیشگاه زمامداران عظیمالشأن خود، نفوس پاکیزهای که زمام ملت را درکف گرفتهاند تقدیم میدارد.
پیشوای دین، پرتو درخشان انوار ائمه(ع)، پایه تخت دیانت، زبان گویای شریعت، جناب حاجی میرزا محمدحسن شیرازی، خدا قلمرو اسلام را به او محفوظ بدارد و نقشه شوم کفار پستفطرت را بهواسطه وجود او بههم زند.
خدا نیابت امام زمان را به تو اختصاص داده و از میان طائفه شیعه تو را برگزیده و زمام ملت را از طریق ریاست دینی به دستت داده و حفظ حقوق ملت را به تو واگذارده و برطرفساختن شک و شبهه را از دلهای مردم جزء وظایف تو قرارداده. چون تو وارث پیغمبرانی، سررشته کارهایی رابه دستت سپرده که سعادت این جهان و رستگاری آن جهان بدان وابسته است. خدا کرسی ریاست تو را در دلها و خردهای مردم نصب کرده تا بوسیله آن ستون عدل محکم شود و راه راست روشن گردد و در مقابل این بزرگی که به تو ارزانی داشته حفظ دین و مدافعه از جهان اسلامی را نیز در عهدهات نهاده است. تا آنجا که به روش پیشینیان به فیض شهادت نائل شوی.
ملت اسلام پست و بلند، شهری وبیابانی، دارا و ندار به این عظمت خدایی اقرار نموده و در مقابل این بزرگی زانو به زمین زده و سر تعظیم خم میکنند. ملت اسلام در هر پیشآمدی به تو متوجه شده و در هر مصیبتی چشمش را به تو دوخته، سعادت و خوشبختی، رستگاری و رهایی خود را در دست تو میداند. آرزوهایش به تو بسته است و آرامشش تویی.
با این حال، اگر برای مدتی، که از یک چشم به هم زدن بیشتر نبوده و از گَرْدش به یک پهلو تجاوز نکند، ملت را به حال خود گذاشته و به آنها توجه نداشت باشی، افکارشان پریشان میشود و دلهاشان از بیم بلرزه در میآید و پایه ایمانشان سست میگردد. چرا؟ چون توده نادان در معتقدات خود جز استقامت و ثباتقدمی که طبقه دانا در عقایدش نشان میدهد، دلیلی ندارد. هر گاه طبقه علما در انجام وظیفهای که بر عهده دارند سستی کنند یا در نهی از منکر کوتاهی نمایند، توده عامی دچار تردید و بدگمانی شده و هر کسی از دین بیرون رفته و به عقاید اولیه خود برمیگردد و از راه راست منحرف میشود.
پس از این مقدمات متذکر میشوم که ملت ایران با همه مشکلات سختی که دامنگیرش گشته، مشکلاتی که سبب شده است کفار بر کشور اسلامی دست یافته و بیگانگان به حقوق مسلمانان دست بیندازند و با این حال تو را ساکت دیده و میبینند؛ با مسئولیت بزرگی که در عهدهداری به یاری آنها برنمیخیزی. آنان از خود بیگانه شده و در سر دو راهی شک و یقین و انکار و قبول مانده و نمیداند چه بکند و راهش از کدام سمت است. مانند مسافر نابلدی که در شب تاریک خط سیر خود را گم کرده، گاهی از چپ و گاهی از راست میرود. در وادی پهناور خیالات گوناگون متحیر مانده، چنان دچار یأس و نومیدی شده و چنان راه چاره به رویش بسته است که نزدیک است گمراهی را بر رستگاری ترجیح دهد و از شاهراه سعادت منحرف شده، اسیر هوی و هوس گردد.
ایرانیان همگی مات و مبهوت مانده، از هم میپرسند: چرا حضرت حجتالاسلام در مقابل این حوادث سکوت نموده؛ کدام پیشآمد ایشان را از یاری دین بازداشته، چرا از انجام وظیفه شانه خالی میکند؛ چه شده که دین و اهل دین را از نظر انداخته و آنها را زیر دست کفار رها نموده تا هرطور که دلخواهشان هست با آنها بازی کنند و به هر چه میخواهند فرمان دهند. برخی مردم سستعقیده درباره شما نیز بدگمان شده، خیال میکنند هرچه به آنها گفتهاند دروغ بوده و دین افسانههای بهمآمیخته و دامگستردهای است که مردم دانا بهوسیله آن نادانان را صید میکنند! چرا؟ چون آنها میبینند -و همین است- همه مردم دربرابر تو تسلیماند، همه فرمانبردارت هستند، امر تو در جامعه مسلمانان نافذ است، هیچکس در مقابل حُکمت گردنفرازی نمیکند، اگر بخواهی، میتوانی با یک کلمه -کلمهای که از دل مردِ حقیقت بیرون آمده و بر سینه اهل حقیقت مینشیند- افراد پراکنده را جمع کنی و با متفقساختن آنها، دشمن خدا و دشمن مسلمانان را بترسانی و شر کفار را از سرشان برطرف نمایی و این رنج و مشقتی را که دامنگیرشان شده است از آنها دور کنی و از این زندگانی سخت نجاتشان داده به زندگانی گوارا و دلپذیری نائل سازی، تا دین در نظر اهل دین بزرگ و ارجمند جلوه نموده و اسلام با داشتن چنین پیشوایی در دیده ملت محبوب گشته و مقام شامخی داشته باشد. حق را باید گفت: تو رئیس فرقه شیعه هستی، تو مثل جان در تن همه مسلمانان دمیدهای، هیچکس جز در پناه تو نمیتواند برای نجات ملت برخیزد و آنها نیز به غیر از تو به کسی اطمینان ندارند. اگر برای گرفتن حق قیام کنی، همه به پشتیبانی تو برخاسته؛ آنگاه افتخار و سربلندی نصیبشان خواهد شد؛ ولی اگر بهجای خود بنشینی مسلمانان هم متوقف شده و زیردست و زبون میشوند. ممکن است وقتی کار به این صورت بماند و مسلمانان رئیس خود را خاموش دیده و ببینند [که] وی آنها را چون گله بدون شبان و حیوان بیسرپرست رها کرده این خاموشی را برای خود عذری پندارند؛ بهخصوص وقتی مشاهده کنند که رئیس مذهب در یک اقدامی که همه مسلمانان آن را واجب دانسته و خطر حتمی در پرهیزش میدانند سستی مینماید: حفظ دین، دینی که آوازه آن تا دورترین نقاط رفته و نام نیکش به گوش همه رسیده. آیا چه کسی برای این کار سزاوارتر از مردی است که خدا در قرن چهاردهم از میان همه او را انتخاب کرده و برهان دین، و حجت بر مردمان قرار داده.
پیشوای بزرگ! پادشاه ایران سستعنصر و بدسیرت گشته، مشاعرش ضعیف شده، بدرفتاری را پیش گرفته، خودش از اداره کشور و حفظ منافع عمومی عاجز است؛ لذا زمام کار را بهدست مرد پلید بدکردار پستی داده که در مجمع عمومی به پیغمبران بد میگوید، به مردم پرهیزکار تهمت میزند، به سادات بزرگوار توهین مینماید، با وعاظ مثل مردم پست رفتار میکند. از اروپا که برگشته، پرده شرم را پاره کرده و خودسری را پیش گرفته بیپرده بادهگساری مینماید؛ با کفار دوستی میورزد. با مردم نیکوکار دشمنی میکند. این کارهای خصوصی اوست… اما آنچه به زیان مسلمانان انجام داده این است که قسمت عمده کشور و درآمد آن را به دشمنان فروخته که به تفصیل عبارت است از:
- کانها و راههایی که به کانها منتهی میشود و همچنین خطوطی که از معادن به نقاط مهم کشور متصل است.
- کاروانسراهایی که در اطراف خطوط شوسه بنا میشود. در تمام کشور، بهانضمام مزارع و باغستانهایی که در اطراف این راهها واقع است.
- رود کارون و مسافرخانههایی که در دو طرف این رود، تا منتهیالیه آن، ساخته میشود و همچنین مراتعی که تابع این رودخانه است.
- راه از اهواز تا طهران و آنچه از ساختمانها و مسافرخانهها و باغستانها و مزارع در اطراف آن واقع است.
- تنباکو و آنچه لازمه این محصول است، از مراکز کشتزارها، خانههای نگاهبانان و متصدیان حمل و نقل و فروشندهها، هر کجا واقع شده و هرجا ساخته شود.
- جمعآوری انگور بهمنظور ساختن شراب و هر چه از دکان و کارخانه لازم دارد، در تمام کشور.
- صابون، شمع و شکر و کارخانههایی که لازم آنهاست.
- بانک؛ چه میدانی بانک چیست! بانک عبارت از این است که زمام ملت را یکجا بهدست دشمنان اسلام داده و مسلمانان را بنده آنها نموده و سلطنت و آقایی کفار را بر آنها بپذیرند. آن وقت این خائن احمق برای اینکه ملت را راضی نماید، دلیل پوچی برای کردار زشت خود اقامه کرده و میگوید اینها معاهده موقتی است که مدتش از صدسال تجاوز نخواهد کرد. چه برهانی برای رسوایی خیانتکاران از این بهتر! نصف دیگر مملکت را هم بهعنوان حقالسکوت به دولت روسیه داده -اگر ساکت شود!- آن هم عبارت است از: مرداب رشت و راه انزلی تا خراسان و آنچه از خانها و مسافرخانهها و باغستانها تابع این راه است. ولی دولت روسیه به دماغش خورده و این هدیه را نپذیرفته! او درصدد است اگر این معاهدهای که به تسلیم کشور منتهی میشود بهم نخورد، خراسان را مستعمره خود کرده و بر آذربایجان و مازندران نیز دست بیاندازد. این اولین نتیجهای است که بر سیاست این احمق مترتب میشود.
خلاصه این مرد تبهکار کشور ایران را این طور به مزایده گذاشته و خانهای محمد(ص) و ممالک اسلامی را به اجنبی میفروشد؛ ولی از پستفطرتی و فرومایگی که دارد، به قیمتی کم و وجه اندک حاضر به فروش میشود. بله، وقتی پستفطرتی و حرص با خست و دیوانگی آمیخته شود چنین خواهد شد.
تو، ای پیشوای دین! اگر به کمک ملت برنخیزی و آنها را جمع نکنی و کشور را با قدرت خود از چنگ این گناهکار بیرون نیاوری طولی نخواهد کشید که مملکت اسلامی زیر اقتدار بیگانگان درمیآید؛ آن وقت است که هرچه میخواهند میکنند و هر حکمی دلشان خواست میدهند. اگر این فرصت از دست برود و این معاهدهها در حیات تو صورت بگیرد، در صفحه روزگار و صفحات تاریخ نام نیکی نخواهی داشت. تو میدانی علمای ایران هم سینههایشان تنگ شده و منتظر شنیدن یک کلمه از تو هستند؛ کلمهای که سعادت و نجاتشان در آن میباشد. چطور جایز است کسی که خدا این قدرت را به او داده کشور و ملت را به این حال بگذارد. باز به نام یک نفر مطلع به حجتالاسلام میگویم: دولت عثمانی هم از قیام تو خوشحال شده و در مبارزه با این تبهکار به تو کمک خواهد کرد؛ زیرا دولت عثمانی میداند مداخله فرنگیان در نقاط ایران و نفوذشان در این کشور به زیان کشور او نیز خواهد بود. از طرف دیگر وزراء و فرماندهان ایرانی هم با این نهضت موافق بوده و خوشحال میشوند؛ زیرا طبعاً آنها نیز از این مقاولاتی که جدیداً بناست صورت بگیرد ناراضی هستند، با نهضت تو فرصتی خواهند یافت که این مقاولهها را بهم بزنند. علما اگرچه از فشار این مرد احمق خائن بهشدت انتقاد کردهاند، ولی وضع طوری نیست که بتوانند در یک آن مقاصد خود را یکی کنند و چون اینها از حیث مایه علمی و ریاست و وجهه بین مردم در یک درجه هستند، حاضر نمیشوند بعضی با بعض دیگر پیوسته و باهم هماهنگ شوند، تا یک اتحاد حقیقی و قدرت اجتماعی که بتواند دفع ضرر دشمن را نموده و کشور را حفظ نماید تولید گردد. هرکس به محور خودش میچرخد و به تنهایی یا با هم مبارزه میکنند. این تشتت آرا علت اصلی عدم قدرت بر مقاومت و موجب پیشرفت کارهای نامشروع میباشد. ولی تو نظر بتوانایی و نفوذ کلمهای که داری، در همه آنها مؤثر خواهی بود، دلهای پراکنده آنها را متحد خواهی کرد، این اختلاف کلمه را از میان برخواهی داشت و بهواسطه تو قدرتهای اندک جمع خواهد شد. یک کلمه تو سبب ایجاد وحدتی میشود که این بلاهای محیط به کشور را برطرف سازد و دین اسلام را حفظ نموده و جامعه دینی را نگاه بدارد. پس همه طبقات با تو هستند و تو نزد خدا و مردم مسئول خواهی بود. بازمیگویم: علما و پرهیزکاران درنتیجه دفاع منفردی که از دین نمودند از این مرد سرکش سختیهایی کشیدند که در تاریخ نظیر ندارد؛ چون میخواستند بلاد مسلمین را از شر اجانب حفظ کنند، هرگونه تحقیر و رسوایی را متحمل شدند. مسلماً پیشوای مذهب از رفتار زشتی که جاسوسان کفر و یاران مشرکین با دانشمند پرهیزکار واعظ حاجی ملا فیضالله دربندی نمودند مطلع است و قریباً هم از بدرفتاری که نسبت به دانشمند مجتهد و نیکوکار حاجی سید علیاکبر شیرازی مرتکب شدهاند مطلع میشود. همچنین از کتک و حبس و کشتار پیشوایان ملت آگاه خواهی شد که از جمله آنها جوان پاکدامن میرزا محمدرضای کرمانی است و این مرد خارج از دین او را در زندان تا پای مرگ برد. و از جمله آنها فاضل ارجمند حاجی سیاح و میرزا فروغی و میرزا محمدعلیخان و فاضل قانونگذار اعتمادالسلطنه میباشد.
اما فجایعی که این پستفطرت نسبت به خودم مرتکب شده طوری است که جگرهای اهل ایمان را پاره ساخته و دلهایشان را قطعهقطعه میکند و حتی موجب وحشت کفار و بتپرستان میگردد. این مرد پستفطرت موقعی که من با حالت بیماری در حضرت عبدالعظیم پناهنده بودم، دستور زندانی نمودنم را داد. از حضرت عبدالعظیم تا طهران مرا روی برف، با اهانتی که مافوق آن متصور نیست، حرکت دادند و البته اینها پس از غارت اموالم بود -انا لله و انا الیه راجعون. از طهران هم باز یک دسته از کوچکابدالهای دربار مرا سوار اسب بارکشی کرده و خودشان سوار اسبهای راهوار، من بیمار را در زمستان سخت با این حال تا خانقین حرکت دادند و از… والی درخواست کردند مرا بهبصره تبعید نماید؛ زیرا میدانست اگر مرا در عراق آزاد و به حال خود بگذارد، نزد تو رئیس مذهب خواهم آمد و گزارش او و اوضاع کشور را به تو گفته و بدبختیهایی را که این مرد زندیق برای ملت ایران آماده کرده شرح خواهم داد، و تو را به کمک دین و فریادرسی مسلمانان خواهم خواند. او میدانست اگر من و تو یک جلسه با هم مصاحبه کنیم، دیگر نمیتواند وزارت ملتکش خرابکن خود را نگاهداری نموده و کفر را ترویج کند. باز از جمله کارهایی که کرد و بر پستفطرتی و دنائت خود افزود اینکه برای فرونشاندن هیجان احساسات عمومیْ من و هواخواهانم را، که فقط روی غیرت دینی بهقدر استطاعت در مقام مدافعه از کشور و حقوق مردم برآمده بودیم، به طایفه بابیها نسبت داد! همچنان که زبانبریده ابتدا شهرت داد که من ختنه نشدهام. وا اسلاما! این ناتوانی چیست؛ این سستی برای چه. چگونه ممکن است دزد بیسروپا و فرومایهای مسلمین و کشور اسلام را به اندک بهائی بفروشد و به دانشمندان و سادات اعتنا نکند و به فرزندان مرتضی بهتان بزرگی ببندد و یک دست قوی نباشد تا برای تسکین خاطر مؤمنین این ریشه گندیده را کنده و انتقام آل پیغمبر را بگیرد. به علت اینکه از شما دور هستم، مفصلالاً شکایت نمیکنم و چون مجتهد و عالم حاجی سید علیاکبر عازم بصره بود، به من گفت نامهای به رئیس مذهب بنویسم و این مقاصد را متذکر شوم. من هم گفته او را پذیرفتم و این نامه را مینویسم و میدانم خدا بهدست تو گشایشی خواهد داد.
والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته
جمالالدین الحسینی
حق را بگویم، من دوست داشتم این نامه را -اگرچه به نام شخص خاصی عنوان شده است- به همه دانشمندان تقدیم کنم، چون دانشمندان در هر نقطهای طلوع نموده و به هر نحوی که رشد کرده و هر کجا یافت شوند، جانی هستند که در پیکر دین محمد(ص) دمیده شده است. این نامه درخواست عاجزانه ملت اسلام است که به پیشگاه زمامداران عظیمالشأن خود، نفوس پاکیزهای که زمام ملت را درکف گرفتهاند تقدیم میدارد.
پیشوای دین، پرتو درخشان انوار ائمه(ع)، پایه تخت دیانت، زبان گویای شریعت، جناب حاجی میرزا محمدحسن شیرازی، خدا قلمرو اسلام را به او محفوظ بدارد و نقشه شوم کفار پستفطرت را بهواسطه وجود او بههم زند. خدا نیابت امام زمان را به تو اختصاص داده و از میان طائفه شیعه تو را برگزیده و زمام ملت را از طریق ریاست دینی به دستت داده و حفظ حقوق ملت را به تو واگذارده و برطرفساختن شک و شبهه را از دلهای مردم جزء وظایف تو قرارداده. چون تو وارث پیغمبرانی، سررشته کارهایی رابه دستت سپرده که سعادت این جهان و رستگاری آن جهان بدان وابسته است. خدا کرسی ریاست تو را در دلها و خردهای مردم نصب کرده تا بوسیله آن ستون عدل محکم شود و راه راست روشن گردد و در مقابل این بزرگی که به تو ارزانی داشته حفظ دین و مدافعه از جهان اسلامی را نیز در عهدهات نهاده است. تا آنجا که به روش پیشینیان به فیض شهادت نائل شوی. ملت اسلام پست و بلند، شهری وبیابانی، دارا و ندار به این عظمت خدایی اقرار نموده و در مقابل این بزرگی زانو به زمین زده و سر تعظیم خم میکنند. ملت اسلام در هر پیشآمدی به تو متوجه شده و در هر مصیبتی چشمش را به تو دوخته، سعادت و خوشبختی، رستگاری و رهایی خود را در دست تو میداند. آرزوهایش به تو بسته است و آرامشش تویی. با این حال، اگر برای مدتی، که از یک چشم به هم زدن بیشتر نبوده و از گَرْدش به یک پهلو تجاوز نکند، ملت را به حال خود گذاشته و به آنها توجه نداشت باشی، افکارشان پریشان میشود و دلهاشان از بیم بلرزه در میآید و پایه ایمانشان سست میگردد. چرا؟ چون توده نادان در معتقدات خود جز استقامت و ثباتقدمی که طبقه دانا در عقایدش نشان میدهد، دلیلی ندارد. هر گاه طبقه علما در انجام وظیفهای که بر عهده دارند سستی کنند یا در نهی از منکر کوتاهی نمایند، توده عامی دچار تردید و بدگمانی شده و هر کسی از دین بیرون رفته و به عقاید اولیه خود برمیگردد و از راه راست منحرف میشود. پس از این مقدمات متذکر میشوم که ملت ایران با همه مشکلات سختی که دامنگیرش گشته، مشکلاتی که سبب شده است کفار بر کشور اسلامی دست یافته و بیگانگان به حقوق مسلمانان دست بیندازند و با این حال تو را ساکت دیده و میبینند؛ با مسئولیت بزرگی که در عهدهداری به یاری آنها برنمیخیزی. آنان از خود بیگانه شده و در سر دو راهی شک و یقین و انکار و قبول مانده و نمیداند چه بکند و راهش از کدام سمت است. مانند مسافر نابلدی که در شب تاریک خط سیر خود را گم کرده، گاهی از چپ و گاهی از راست میرود. در وادی پهناور خیالات گوناگون متحیر مانده، چنان دچار یأس و نومیدی شده و چنان راه چاره به رویش بسته است که نزدیک است گمراهی را بر رستگاری ترجیح دهد و از شاهراه سعادت منحرف شده، اسیر هوی و هوس گردد. ایرانیان همگی مات و مبهوت مانده، از هم میپرسند: چرا حضرت حجتالاسلام در مقابل این حوادث سکوت نموده؛ کدام پیشآمد ایشان را از یاری دین بازداشته، چرا از انجام وظیفه شانه خالی میکند؛ چه شده که دین و اهل دین را از نظر انداخته و آنها را زیر دست کفار رها نموده تا هرطور که دلخواهشان هست با آنها بازی کنند و به هر چه میخواهند فرمان دهند. برخی مردم سستعقیده درباره شما نیز بدگمان شده، خیال میکنند هرچه به آنها گفتهاند دروغ بوده و دین افسانههای بهمآمیخته و دامگستردهای است که مردم دانا بهوسیله آن نادانان را صید میکنند! چرا؟ چون آنها میبینند -و همین است- همه مردم دربرابر تو تسلیماند، همه فرمانبردارت هستند، امر تو در جامعه مسلمانان نافذ است، هیچکس در مقابل حُکمت گردنفرازی نمیکند، اگر بخواهی، میتوانی با یک کلمه -کلمهای که از دل مردِ حقیقت بیرون آمده و بر سینه اهل حقیقت مینشیند- افراد پراکنده را جمع کنی و با متفقساختن آنها، دشمن خدا و دشمن مسلمانان را بترسانی و شر کفار را از سرشان برطرف نمایی و این رنج و مشقتی را که دامنگیرشان شده است از آنها دور کنی و از این زندگانی سخت نجاتشان داده به زندگانی گوارا و دلپذیری نائل سازی، تا دین در نظر اهل دین بزرگ و ارجمند جلوه نموده و اسلام با داشتن چنین پیشوایی در دیده ملت محبوب گشته و مقام شامخی داشته باشد. حق را باید گفت: تو رئیس فرقه شیعه هستی، تو مثل جان در تن همه مسلمانان دمیدهای، هیچکس جز در پناه تو نمیتواند برای نجات ملت برخیزد و آنها نیز به غیر از تو به کسی اطمینان ندارند. اگر برای گرفتن حق قیام کنی، همه به پشتیبانی تو برخاسته؛ آنگاه افتخار و سربلندی نصیبشان خواهد شد؛ ولی اگر بهجای خود بنشینی مسلمانان هم متوقف شده و زیردست و زبون میشوند. ممکن است وقتی کار به این صورت بماند و مسلمانان رئیس خود را خاموش دیده و ببینند [که] وی آنها را چون گله بدون شبان و حیوان بیسرپرست رها کرده این خاموشی را برای خود عذری پندارند؛ بهخصوص وقتی مشاهده کنند که رئیس مذهب در یک اقدامی که همه مسلمانان آن را واجب دانسته و خطر حتمی در پرهیزش میدانند سستی مینماید: حفظ دین، دینی که آوازه آن تا دورترین نقاط رفته و نام نیکش به گوش همه رسیده. آیا چه کسی برای این کار سزاوارتر از مردی است که خدا در قرن چهاردهم از میان همه او را انتخاب کرده و برهان دین، و حجت بر مردمان قرار داده. پیشوای بزرگ! پادشاه ایران سستعنصر و بدسیرت گشته، مشاعرش ضعیف شده، بدرفتاری را پیش گرفته، خودش از اداره کشور و حفظ منافع عمومی عاجز است؛ لذا زمام کار را بهدست مرد پلید بدکردار پستی داده که در مجمع عمومی به پیغمبران بد میگوید، به مردم پرهیزکار تهمت میزند، به سادات بزرگوار توهین مینماید، با وعاظ مثل مردم پست رفتار میکند. از اروپا که برگشته، پرده شرم را پاره کرده و خودسری را پیش گرفته بیپرده بادهگساری مینماید؛ با کفار دوستی میورزد. با مردم نیکوکار دشمنی میکند. این کارهای خصوصی اوست… اما آنچه به زیان مسلمانان انجام داده این است که قسمت عمده کشور و درآمد آن را به دشمنان فروخته که به تفصیل عبارت است از: کانها و راههایی که به کانها منتهی میشود و همچنین خطوطی که از معادن به نقاط مهم کشور متصل است. کاروانسراهایی که در اطراف خطوط شوسه بنا میشود. در تمام کشور، بهانضمام مزارع و باغستانهایی که در اطراف این راهها واقع است. رود کارون و مسافرخانههایی که در دو طرف این رود، تا منتهیالیه آن، ساخته میشود و همچنین مراتعی که تابع این رودخانه است. راه از اهواز تا طهران و آنچه از ساختمانها و مسافرخانهها و باغستانها و مزارع در اطراف آن واقع است. تنباکو و آنچه لازمه این محصول است، از مراکز کشتزارها، خانههای نگاهبانان و متصدیان حمل و نقل و فروشندهها، هر کجا واقع شده و هرجا ساخته شود. جمعآوری انگور بهمنظور ساختن شراب و هر چه از دکان و کارخانه لازم دارد، در تمام کشور. صابون، شمع و شکر و کارخانههایی که لازم آنهاست. بانک؛ چه میدانی بانک چیست! بانک عبارت از این است که زمام ملت را یکجا بهدست دشمنان اسلام داده و مسلمانان را بنده آنها نموده و سلطنت و آقایی کفار را بر آنها بپذیرند. آن وقت این خائن احمق برای اینکه ملت را راضی نماید، دلیل پوچی برای کردار زشت خود اقامه کرده و میگوید اینها معاهده موقتی است که مدتش از صدسال تجاوز نخواهد کرد. چه برهانی برای رسوایی خیانتکاران از این بهتر! نصف دیگر مملکت را هم بهعنوان حقالسکوت به دولت روسیه داده -اگر ساکت شود!- آن هم عبارت است از: مرداب رشت و راه انزلی تا خراسان و آنچه از خانها و مسافرخانهها و باغستانها تابع این راه است. ولی دولت روسیه به دماغش خورده و این هدیه را نپذیرفته! او درصدد است اگر این معاهدهای که به تسلیم کشور منتهی میشود بهم نخورد، خراسان را مستعمره خود کرده و بر آذربایجان و مازندران نیز دست بیاندازد. این اولین نتیجهای است که بر سیاست این احمق مترتب میشود. خلاصه این مرد تبهکار کشور ایران را این طور به مزایده گذاشته و خانهای محمد(ص) و ممالک اسلامی را به اجنبی میفروشد؛ ولی از پستفطرتی و فرومایگی که دارد، به قیمتی کم و وجه اندک حاضر به فروش میشود. بله، وقتی پستفطرتی و حرص با خست و دیوانگی آمیخته شود چنین خواهد شد. تو، ای پیشوای دین! اگر به کمک ملت برنخیزی و آنها را جمع نکنی و کشور را با قدرت خود از چنگ این گناهکار بیرون نیاوری طولی نخواهد کشید که مملکت اسلامی زیر اقتدار بیگانگان درمیآید؛ آن وقت است که هرچه میخواهند میکنند و هر حکمی دلشان خواست میدهند. اگر این فرصت از دست برود و این معاهدهها در حیات تو صورت بگیرد، در صفحه روزگار و صفحات تاریخ نام نیکی نخواهی داشت. تو میدانی علمای ایران هم سینههایشان تنگ شده و منتظر شنیدن یک کلمه از تو هستند؛ کلمهای که سعادت و نجاتشان در آن میباشد. چطور جایز است کسی که خدا این قدرت را به او داده کشور و ملت را به این حال بگذارد. باز به نام یک نفر مطلع به حجتالاسلام میگویم: دولت عثمانی هم از قیام تو خوشحال شده و در مبارزه با این تبهکار به تو کمک خواهد کرد؛ زیرا دولت عثمانی میداند مداخله فرنگیان در نقاط ایران و نفوذشان در این کشور به زیان کشور او نیز خواهد بود. از طرف دیگر وزراء و فرماندهان ایرانی هم با این نهضت موافق بوده و خوشحال میشوند؛ زیرا طبعاً آنها نیز از این مقاولاتی که جدیداً بناست صورت بگیرد ناراضی هستند، با نهضت تو فرصتی خواهند یافت که این مقاولهها را بهم بزنند. علما اگرچه از فشار این مرد احمق خائن بهشدت انتقاد کردهاند، ولی وضع طوری نیست که بتوانند در یک آن مقاصد خود را یکی کنند و چون اینها از حیث مایه علمی و ریاست و وجهه بین مردم در یک درجه هستند، حاضر نمیشوند بعضی با بعض دیگر پیوسته و باهم هماهنگ شوند، تا یک اتحاد حقیقی و قدرت اجتماعی که بتواند دفع ضرر دشمن را نموده و کشور را حفظ نماید تولید گردد. هرکس به محور خودش میچرخد و به تنهایی یا با هم مبارزه میکنند. این تشتت آرا علت اصلی عدم قدرت بر مقاومت و موجب پیشرفت کارهای نامشروع میباشد. ولی تو نظر بتوانایی و نفوذ کلمهای که داری، در همه آنها مؤثر خواهی بود، دلهای پراکنده آنها را متحد خواهی کرد، این اختلاف کلمه را از میان برخواهی داشت و بهواسطه تو قدرتهای اندک جمع خواهد شد. یک کلمه تو سبب ایجاد وحدتی میشود که این بلاهای محیط به کشور را برطرف سازد و دین اسلام را حفظ نموده و جامعه دینی را نگاه بدارد. پس همه طبقات با تو هستند و تو نزد خدا و مردم مسئول خواهی بود. بازمیگویم: علما و پرهیزکاران درنتیجه دفاع منفردی که از دین نمودند از این مرد سرکش سختیهایی کشیدند که در تاریخ نظیر ندارد؛ چون میخواستند بلاد مسلمین را از شر اجانب حفظ کنند، هرگونه تحقیر و رسوایی را متحمل شدند. مسلماً پیشوای مذهب از رفتار زشتی که جاسوسان کفر و یاران مشرکین با دانشمند پرهیزکار واعظ حاجی ملا فیضالله دربندی نمودند مطلع است و قریباً هم از بدرفتاری که نسبت به دانشمند مجتهد و نیکوکار حاجی سید علیاکبر شیرازی مرتکب شدهاند مطلع میشود. همچنین از کتک و حبس و کشتار پیشوایان ملت آگاه خواهی شد که از جمله آنها جوان پاکدامن میرزا محمدرضای کرمانی است و این مرد خارج از دین او را در زندان تا پای مرگ برد. و از جمله آنها فاضل ارجمند حاجی سیاح و میرزا فروغی و میرزا محمدعلیخان و فاضل قانونگذار اعتمادالسلطنه میباشد. اما فجایعی که این پستفطرت نسبت به خودم مرتکب شده طوری است که جگرهای اهل ایمان را پاره ساخته و دلهایشان را قطعهقطعه میکند و حتی موجب وحشت کفار و بتپرستان میگردد. این مرد پستفطرت موقعی که من با حالت بیماری در حضرت عبدالعظیم پناهنده بودم، دستور زندانی نمودنم را داد. از حضرت عبدالعظیم تا طهران مرا روی برف، با اهانتی که مافوق آن متصور نیست، حرکت دادند و البته اینها پس از غارت اموالم بود -انا لله و انا الیه راجعون. از طهران هم باز یک دسته از کوچکابدالهای دربار مرا سوار اسب بارکشی کرده و خودشان سوار اسبهای راهوار، من بیمار را در زمستان سخت با این حال تا خانقین حرکت دادند و از… والی درخواست کردند مرا بهبصره تبعید نماید؛ زیرا میدانست اگر مرا در عراق آزاد و به حال خود بگذارد، نزد تو رئیس مذهب خواهم آمد و گزارش او و اوضاع کشور را به تو گفته و بدبختیهایی را که این مرد زندیق برای ملت ایران آماده کرده شرح خواهم داد، و تو را به کمک دین و فریادرسی مسلمانان خواهم خواند. او میدانست اگر من و تو یک جلسه با هم مصاحبه کنیم، دیگر نمیتواند وزارت ملتکش خرابکن خود را نگاهداری نموده و کفر را ترویج کند. باز از جمله کارهایی که کرد و بر پستفطرتی و دنائت خود افزود اینکه برای فرونشاندن هیجان احساسات عمومیْ من و هواخواهانم را، که فقط روی غیرت دینی بهقدر استطاعت در مقام مدافعه از کشور و حقوق مردم برآمده بودیم، به طایفه بابیها نسبت داد! همچنان که زبانبریده ابتدا شهرت داد که من ختنه نشدهام. وا اسلاما! این ناتوانی چیست؛ این سستی برای چه. چگونه ممکن است دزد بیسروپا و فرومایهای مسلمین و کشور اسلام را به اندک بهائی بفروشد و به دانشمندان و سادات اعتنا نکند و به فرزندان مرتضی بهتان بزرگی ببندد و یک دست قوی نباشد تا برای تسکین خاطر مؤمنین این ریشه گندیده را کنده و انتقام آل پیغمبر را بگیرد. به علت اینکه از شما دور هستم، مفصلالاً شکایت نمیکنم و چون مجتهد و عالم حاجی سید علیاکبر عازم بصره بود، به من گفت نامهای به رئیس مذهب بنویسم و این مقاصد را متذکر شوم. من هم گفته او را پذیرفتم و این نامه را مینویسم و میدانم خدا بهدست تو گشایشی خواهد داد. والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته جمالالدین الحسینی |
---|
منابع
|