ضرورت خداشناسی

نسخهٔ تاریخ ‏۲۵ نوامبر ۲۰۲۰، ساعت ۲۱:۰۵ توسط Razavi.r (بحث | مشارکت‌ها)


سؤال

ضرورت و اهمیت شناخت خدا چیست؟ تبعات نپرداختن به خداشناسی چه می باشد؟

شناخت مبدأ هستی همواره یکی از دغدغه‌های بشر بوده است و عقاید خداشناسانه در تاریخ اندیشه انسان، گویای اهمیت این موضوع است. مرتبه ای از معرفت خداوند به صورت فطری در نهاد انسان‌ها جای گرفته است. همین معرفت اولیه، انسان را به سوی تحقیق بیشتر در مورد خدا می‌کشاند.

متکلمان در مورد ضرورت تحقیق در مورد خداشناسی به دو دلیل استناد کرده‌اند: توجه به احتمال عذاب اخروی در صورت راستگویی پیامبران (دفع ضرر احتمالی)، و وجوب شکر نعمت‌هایی که خدا به انسان عطا کرده که تنها در صورت شناخت او ممکن است (وجوب شکر منعم).

خداشناسی در زندگی فردی و اجتماعی انسان اثرگذار است. زندگی انسان معتقد به خدا با انسان غیر معتقد، تفاوت اساسی دارد. همچنین زندگی انسان‌ها بر اساس تصوری که از خدا دارند متفاوت می‌شود.


اهمیت خداشناسی

اهمیت خداشناسی و آثار آن بر حیات آدمی به هیچ وجه قابل انکار نیست. شناسایی مبدأ هستی همواره یکی از دغدغه‌های اصلی بشر بوده و بخش عمده‌ای از منابع گوناگون دینی به توصیف مبدأ عالم، یا همان «خدا» و بیان رابطه او با انسان و جهان پرداخته است.

اهمیت خداشناسی را می‌توان از جهت آثار آن در زندگی فردی و جمعی انسان‌ها نیز، مورد توجه قرار داد. تردیدی نیست که زندگی انسان خداشناس با زندگی فردی که وجود خدا را باور ندارد، تفاوتی بنیادین دارد. همچنین با مقایسه زندگی دو انسان خدا باور که هر یک تصویر خاصی از خدای خویش دارند، تفاوت‌های اساسی آشکار می‌شود و این همه، از آن رو است که اعتقاد آدمی به خدا و برداشتی که از اوصاف او دارد، در شئون مختلف حیات او و در انگیزه‌ها، نیت‌ها، داوری‌ها و کردارهای او کاملاً مؤثر است و در یک کلام، معنا و مفهوم خاصی به زندگی او می‌بخشد و شخصیت و هویت ویژه‌ای برای او به ارمغان می‌آورد.

ضرورت خداشناسی

مرتبه‌ای از معرفت خداوند به صورت فطری در نهاد انسان‌ها جای گرفته و با هستی آنها در آمیخته است. این شناخت فطری، شناختی اجمالی و ابتدایی است و از این رو نمی‌تواند به تنهایی تأمین کننده کمال خداشناسی باشد؛ بلکه تنها زمینه ای برای رشد و تعالی معرفت به خدا را برای انسان ایجاد می‌کند. انسانی که از این معرفت فطری اولیه غفلت نمی‌ورزد، خود را نیازمند آن می‌بیند که در این مسیر گام‌های بلند دیگری بردارد و همین نیاز، یکی از مهم‌ترین عوامل گرایش انسان به تحصیل شناختی گسترده‌تر و عمیق‌تر است.

با این حال، متکلمان اسلامی به منظور تأکید بیشتر بر لزوم حرکت در راه خداشناسی، دلایلی بر ضرورت تأمل و اندیشه ورزی ذکر کرده‌اند که به دو دلیل مهم اشاره می‌کنیم.[۱]

دفع ضرر محتمل

هر انسانی که از ظهور پیامبران الهی و دعوت آنان به خداپرستی و انجام برخی تکالیف و نیز ادعای آنان مبنی بر وجود جهان آخرت اطلاع داشته باشد حتی، اگر به گفته‌های آنان ایمان نیاورد، لااقل احتمال درستی آن را خواهد داد. در این صورت این احتمال در ذهن او شکل می‌گیرد که پیامبران در دعوت خود صادق باشند و در نتیجه، این احتمال وجود دارد که چنین شخصی به دلیل عمل نکردن به تکالیفی که پیامبران آورده‌اند، دچار عقاب و کیفر گردد و از این ناحیه، خسارت و ضرری بزرگ بر او وارد می‌شود. از سوی دیگر عقل و خرد حکم می‌کند که انسان، حتی المقدور از مواجهه با ضرر یا کیفر اجتناب ورزد، حتی اگر صرفاً احتمال وجود آن را بدهد.

بنابراین، درباره هر انسانی این احتمال وجود دارد که به دلیل عدم پیروی از دین، دچار کیفر و عقاب گردد و از آنجا که عقل، جلوگیری از زیان ناشی از کفر را لازم می‌شمارد، حکم می‌کند که انسان در مورد وجود خدا و اوصاف او به تحقیق و تأمل بپردازد تا در صورتی که واقعاً خدایی وجود داشت و دعوت پیامبران راست باشد، بتواند با پیروی از آنان خویش را از عقاب الهی برهاند.

وجوب شکر منعم

شکی نیست که انسان، در زندگانی خویش، از نعمت‌های فراوانی برخوردار است که خودش آن‌ها را به خویشتن نداده، بلکه از سوی موجود دیگری به او بخشیده شده است. از طرف دیگر، عقل انسان سپاسگزاری از «منعم» (نعمت بخش) را کاری لازم می‌شمرد؛ پس بر انسان لازم است که بر نعمت دهنده شکر کند و از آنجا که شکر یک موجود، منوط بر شناختن اوست، عقل انسان حکم می‌کند که باید بر مسیر شناخت منعم حقیقی (که همان خداوند است) گام بردارد.

برگرفته شده از کتاب آموزش کلام اسلامی، محمد سعیدی مهر.

منابع

  1. . در برخی از منابع کلامی، این بحث تحت عنوان عام «وجوب النظر» (ضرورت اندیشه ورزی) مطرح شده است. در نظر متکلمان امامیه و معتزله، این وجوب، وجوبی عقلی است و اشاعره وجوب آن را شرعی می‌دانند. ر.ک. علامه حلی، کشف المراد، ص ۲۶۰ و ۲۶۱؛ السیوری، جمال الدین مقداد بن عبدالله (فاضل مقداد)، ارشاد الطالبین الی نهج المسترشدین، ص۱۱۱-۱۱۳.