تاریخچه مسجد جمکران: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۹: | خط ۲۹: | ||
}} | }} | ||
{{تکمیل مقاله | {{تکمیل مقاله | ||
| شناسه = | | شناسه =- | ||
| تیترها = | | تیترها =- | ||
| ویرایش = | | ویرایش =شد | ||
| لینکدهی = | | لینکدهی =شد | ||
| ناوبری = | | ناوبری = | ||
| نمایه = | | نمایه = | ||
| تغییر مسیر = | | تغییر مسیر =شد | ||
| ارجاعات = | | ارجاعات = | ||
| بازبینی = | | بازبینی = | ||
| تکمیل = | | تکمیل = | ||
| اولویت = | | اولویت =ج | ||
| کیفیت = | | کیفیت =ج | ||
}} | }} | ||
{{پایان متن}} | {{پایان متن}} |
نسخهٔ ۱۹ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۳:۲۰
ماجرای ساخته شدن مسجد جمکران، بر اساس آنچه میرزا حسین نوری در کتاب نجم الثاقب نقل کرده به عفیف صالح حسن بن مثله جمکرانی در قرن چهارم قمری برمیگردد، که امام مهدی(ع) را در بیداری، در محلی که اکنون مسجد جمکران قرار دارد، مشاهده کرد. امام(ع) خطاب به وی، زمینی که در آن قرار گرفته بود را زمینی شریف خواند و به او دستور داد روی آن، مسجدی بنا کند. در این دیدار، کیفیت نماز تحیت مسجد جمکران و نیز نماز امام زمان(ع) در این مسجد، گفته شد.
متن کامل ذکر شده در نجم الثاقب
میرزا حسین نوری در کتاب نجم الثاقب از کتاب تاریخ قم و آن کتاب از کتاب مونسُ الْحَزین فی معرفةِ الْحَق وَ الْیَقین، منتسب به شیخ صدوق، ماجرای ساخته شدن مسجد جمکران را چنین بیان کرده است:
شیخ عفیف صالح حسن بن مثله جمکرانی میگوید: من شب سهشنبه، ۱۷ رمضان ۳۹۳ق در خانه خود خوابیده بودم.گروهی از مردم به در خانه آمدند و من را از خواب بیدار کردند و گفتند: «امام مهدی(ع) تو را میخواند او را اجابت کن.» آنها من را به محلی که اکنون مسجد (جمکران) است آوردند.
امام مهدی من را به نام خواند و فرمود: «برو به حسن بن مسلم بگو اینجا زمین شریفی است و خداوند این زمین را از زمینهای دیگر برگزیده و شریف کرده است. تو آن را گرفته به زمین خود ملحق کردهای…». گفتم: «سید و مولای من! من در این باره به یک نشانه نیاز دارم؛ زیرا مردم حرفم را بدون دلیل نمیپذیرند.»
امام فرمود: «تو برو رسالت خود را انجام بده، ما در اینجا، علامتی میگذاریم که دلیل گفتار تو باشد. برو به نزد سید ابوالحسن و بگو منفعت چندساله [زمین] را از او (حسن بن مسلم) بگیرد و به دیگران دهد، تا ساختمان مسجد را بسازند و باقی وجوه را از رهق[یادداشت ۱] به ناحیه اردهال که ملک ما است، بیاورد و ساختمان مسجد را تمام کند. نصف رهق را نیز بر این مسجد وقف کردیم، که هر ساله وجوه آن را بیاورند و برای تعمیر ساختمان مسجد هزینه کنند. به مردم بگو به این [مکان روی بیاورند] و در آن چهار رکعت نماز بگذارند: دو رکعت تحیّت مسجد، در هر رکعتی یک بار سوره حمد و هفت بار سوره توحید [بخوانند] و ذکر رکوع و سجود را هفت بار تکرار کنند. [همچنین] دو رکعت نماز صاحب الزمان بخوانند. [به این ترتیب] که در هنگام خواندن سوره حمد، وقتی به ﴿إِيّاكَ نَعبُدُ وَإِيّاكَ نَستَعين﴾ صد بار آن را تکرار کرده و بعد از آن، فاتحه را تا آخر بخوانند. رکعت دوم را نیز به همین شیوه انجام دهند. هنگامی که نماز تمام شد، لااله الاالله گفته و تسبیح حضرت فاطمه(س) را بگویند. آنگاه به سجده رفته، صد بار صلوات بر پیامبر و آلش بفرستند».
پس از آن، امام(ع) به من اشاره کرد که برو! چون مقداری رفتم، مرا صدا زد و فرمود: «در گله جعفر کاشانی (چوپان) بُزی است، که باید آن را بخری. اگر مردم پولش را دادند با پول آنان خریداری کن؛ وگرنه پولش را خودت بپرداز. فردا شب آن بز را بیاور و در این (محل) قربانی کن و گوشت آن را به بیماران و کسانی که مرض درمانناپذیر دارند انفاق کن، که خداوند همه را شفا دهد. آن بز ابلق (به رنگ سیاه و سفید) است، موهای بسیار دارد و...».
آنگاه به راه افتادم.[۱] من به خانه رفتم... (پس از) نماز صبح نزد علی منذر رفتم و قضیه را با او در میان گذاشتم و همراه او به جایگاه دیشب رفتیم. او گفت: «به خدا سوگند که نشان و علامتی که امام فرموده بود، اینجا است و آن (حدود مسجد) با میخها و زنجیرها مشخص شده است.» آنگاه به نزد سید ابوالحسن الرضا رفتیم. وقتی به خانه او رسیدیم، غلامان او گفتند: «شما از جمکران هستید؟» گفتیم: «بله». گفتند: «از اول (صبح) سید ابوالحسن در انتظار شما است…». به نزدش رفتیم. گفت: «ای حسن بن مثله! من خوابیده بودم. شخصی در عالم رؤیا به من گفت: شخصی به نام حسن بن مثله، بامداد از جمکران پیش تو خواهد آمد، آنچه بگوید اعتماد کن و گفتارش را تصدیق کن. از خواب بیدار شدم و تا اکنون منتظرت بودم.»
داستان را برای او نقل کردم. سید ابوالحسن دستور داد بر اسبها زین گذاشتند و به سوی روستای جمکران حرکت کردند. وقتی به نزدیک روستا رسیدند، جعفر (چوپان) را دیدند که گلهاش را در کنار راه به چرا آورده بود. حسن بن مثله به میان گله رفت. بزی که از پشت گله میآمد به سویش دوید. حسن بن مثله آن بز را گرفت. سپس آن را به جایگاه آوردند و سر بریدند. سید ابوالحسن به محل مورد نظر آمد و حسن بن مسلم را احضار کرد و منافع زمین را گرفت. پس از آن، وجوه رهق را از اهالی آنجا گرفتند و به ساختن بنای مسجد پرداختند.[۲]
منابع
- ↑ میرزا حسین طبرسی نوری، نجم الثاقب، قم، انتشارات مسجد جمکران، چاپ نهم، ۱۳۸۴ش، ص۳۹۱–۳۹۲.
- ↑ میرزا حسین طبرسی نوری، نجم الثاقب، قم، انتشارات مسجد جمکران، چاپ نهم، ۱۳۸۴ش، ص۳۸۳–۳۸۸؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، ۱۴۰۳ق، ج۵۳، ص۲۳۰–۲۳۳؛ ناصر الشریعه، تاریخ قم، قم، چاپ حکمت، بیتا، ص۱۴۸–۱۵۲.
- ↑ رهق از روستاهای آباد و معروف در ده فرسخی قم است. (کچویی قمی، انوارالمشعشعین، قم، انتشارات کتابخانه آیتالله مرعشی نجفی، ۱۳۸۱ش، ج۱، ص۴۷۰، پاورقی.)