پرش به محتوا

پیش نویس:جدایی دین از سیاست: تفاوت میان نسخه‌ها

Hossein.badrouj (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
Hossein.badrouj (بحث | مشارکت‌ها)
ابرابزار
 
(۷ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{شروع متن}}
{{شروع متن}}


{{سوال}}
{{سوال}}جدایی دین از سیاست به چه معناست؟ مفهوم سکولاریسم و لائیسیته چه تفاوتی با اصل جدایی دین از سیاست دارد؟ پیشینه تاریخی این اصل چگونه بوده‌است؟ دیدگاه موافقین و مخالفین این امر چگونه بوده و این اصل در نظام جمهوری اسلامی چگونه است؟


{{پایان سوال}}
{{پایان سوال}}


{{پاسخ}}
{{پاسخ}}
{{درگاه|واژه ها|حکومت دینی}}
جدایی دین از سیاست به معنای استقلال نهادهای دینی و حکومتی از یکدیگر است، به طوری که دین در امور سیاسی دخالت نکند و حکومت نیز در شئون دینی مداخله ننماید. این مفهوم در غرب با عنوان [[سکولاریسم]] (جدایی نسبی) و [[لائیسیته]] (جدایی کامل با حذف نمادهای دینی از عرصه عمومی) شناخته می‌شود. پیشینه این اصل (جدایی دین از سیاست) به یونان باستان بازمی‌گردد و در دوره‌های مختلفی مانند نظریه «دو شمشیر» در قرون وسطی و قانون ۱۹۰۵ فرانسه ظهور یافته است. در جهان اسلام نیز از تجربه [[تشکیل حکومت از سوی پیامبران|حکومت پیامبر(ص)]] تا نظریه‌های معاصری مانند آثار [[علی عبدالرازق]] مورد بحث بوده است. موافقان آن را راهی برای جلوگیری از تحریف دین و حکمرانی بهتر می‌دانند، در حالی که مخالفان (به ویژه در [[جمهوری اسلامی و چالش میان دین و سیاست|جمهوری اسلامی]] ایران با محوریت نظریه [[گستره نظریه ولایت فقیه در میان عالمان|ولایت فقیه]]) آن را مغایر با جامعیت اسلام و سیره معصومین(ع) می‌شمارند. نظام جمهوری اسلامی ایران با استناد به اصل چهارم قانون اساسی، این نظریه را رد کرده و پیوند دین و سیاست را ضروری می‌داند.


== تعریف اصطلاحی ==
== تعریف اصطلاحی ==
جدایی دین از سیاست به معنای تفکیک حوزه دین از حوزه حکومت و سیاست است. بر اساس این نظریه، نهادهای دینی نباید در امور حکومتی دخالت کنند و حکومت نیز نباید در امور دینی مداخله نماید. این مفهوم در غرب تحت عنوان سکولاریسم شناخته می‌شود و دارای سطوح مختلفی از جدایی است.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=قبض و بسط تئوریک شریعت|سال=1387|نام=سروش|نام خانوادگی=عبدالکریم|ناشر=مؤسسه فرهنگی صراط|صفحه=123-125|مکان=تهران|سری=چاپ نهم}}</ref>
جدایی دین از سیاست به معنای تفکیک حوزه دین از حوزه حکومت و سیاست است. بر اساس این نظریه، نهادهای دینی نباید در امور حکومتی دخالت کنند و حکومت نیز نباید در امور دینی مداخله نماید. این مفهوم در غرب تحت عنوان [[سکولاریسم]] شناخته می‌شود و دارای سطوح مختلفی از جدایی است.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=قبض و بسط تئوریک شریعت|سال=1387|نام=سروش|نام خانوادگی=عبدالکریم|ناشر=مؤسسه فرهنگی صراط|صفحه=123-125|مکان=تهران|سری=چاپ نهم}}</ref>


=== تفاوت با مفاهیم مشابه ===
=== تفاوت با مفاهیم مشابه ===
سکولاریسم و لائیسیته دو مفهوم مرتبط اما متمایز با جدایی دین از سیاست هستند. سکولاریسم به عرفی‌گرایی در تمام شئون زندگی اجتماعی اشاره دارد، در حالی که لائیسیته شکل شدیدتری از جدایی دین و دولت است که در برخی کشورها مانند فرانسه اجرا می‌شود. لائیسیته علاوه بر جدایی نهادی، بر حذف نمادهای دینی از فضای عمومی نیز تأکید دارد.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=نظریه‌های دولت در فقه شیعه|سال=1390|نام=محسن|نام خانوادگی=کدیور|ناشر=نشر نی|صفحه=87-89|مکان=تهران|سری=چاپ پنجم}}</ref>
سکولاریسم (جدایی نسبی) و [[لائیسیته]] (جدایی کامل با حذف نمادهای دینی از عرصه عمومی) دو مفهوم مرتبط اما متمایز با جدایی دین از سیاست هستند. سکولاریسم به عرفی‌گرایی در تمام شئون زندگی اجتماعی اشاره دارد، در حالی که لائیسیته شکل شدیدتری از جدایی دین و دولت است که در برخی کشورها مانند فرانسه اجرا می‌شود. لائیسیته علاوه بر جدایی نهادی، بر حذف نمادهای دینی از فضای عمومی نیز تأکید دارد.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=نظریه‌های دولت در فقه شیعه|سال=1390|نام=محسن|نام خانوادگی=کدیور|ناشر=نشر نی|صفحه=87-89|مکان=تهران|سری=چاپ پنجم}}</ref>


== پیشینه تاریخی ==
== پیشینه تاریخی ==
=== در تمدن غرب ===
=== در تمدن غرب ===
 
* دوره باستان: ریشه‌های نخستین اندیشه جدایی دین از سیاست را می‌توان در یونان باستان جستجو کرد. افلاطون در کتاب «جمهوریت»<ref group="یادداشت">حدود 380 ق. م</ref> اگرچه به نقش تربیتی دین توجه داشت، اما آن را از حوزه حکمرانی جدا می‌دانست.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=جمهوریت؛ ترجمه فؤاد روحانی|سال=1395|نام خانوادگی=افلاطون|ناشر=انتشارات علمی و فرهنگی|صفحه=215-218|مکان=تهران}}</ref> ارسطو نیز به تفکیک حوزه عمومی از خصوصی اشاره کرده است.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=سیاست؛ ترجمه حمید عنایت|سال=1390|نام خانوادگی=ارسطو|ناشر=انتشارات علمی و فرهنگی|صفحه=147|مکان=تهران}}</ref>
* دوره باستان: ریشه‌های نخستین اندیشه جدایی دین از سیاست را می‌توان در یونان باستان جستجو کرد. افلاطون در کتاب "جمهوریت"<ref group="یادداشت">حدود 380 ق.م</ref> اگرچه به نقش تربیتی دین توجه داشت، اما آن را از حوزه حکمرانی جدا می‌دانست.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=جمهوریت؛ ترجمه فواد روحانی|سال=1395|نام خانوادگی=افلاطون|ناشر=انتشارات علمی و فرهنگی|صفحه=215-218|مکان=تهران}}</ref> ارسطو نیز به تفکیک حوزه عمومی از خصوصی اشاره کرده است.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=سیاست؛ ترجمه حمید عنایت|سال=1390|نام خانوادگی=ارسطو|ناشر=انتشارات علمی و فرهنگی|صفحه=147|مکان=تهران}}</ref>
* [[قرون وسطی]]: در این دوره، نظریه «دو شمشیر» پاپ ژلازیوس یکم<ref group="یادداشت">قرن 5 م</ref> مطرح شد که بر اساس آن، دو حوزه روحانی و دنیوی از هم جدا اما مکمل یکدیگر بودند.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=تاریخ مختصر تئوری حقوقی در غرب؛ ترجمه محمد راسخ|سال=1388|نام=جان|نام خانوادگی=کلی|ناشر=نشر نی|صفحه=102-104|مکان=تهران}}</ref>
* قرون وسطی: در این دوره، نظریه "دو شمشیر" پاپ ژلازیوس یکم<ref group="یادداشت">قرن 5 م</ref> مطرح شد که بر اساس آن، دو حوزه روحانی و دنیوی از هم جدا اما مکمل یکدیگر بودند.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=تاریخ مختصر تئوری حقوقی در غرب؛ ترجمه محمد راسخ|سال=1388|نام=جان|نام خانوادگی=کلی|ناشر=نشر نی|صفحه=102-104|مکان=تهران}}</ref>
* [[رنسانس]]: نیکولو ماکیاولی<ref group="یادداشت">1513 م</ref> اولین کسی بود که صراحتاً سیاست را از اخلاق و دین جدا دانست<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=شهریار؛ ترجمه داریوش آشوری|سال=1397|نام=داریوش|نام خانوادگی=آشوری|ناشر=نشر آگه|صفحه=87-89|مکان=تهران}}</ref> و در قرن هفدهم، توماس هابز با تأکید بر حاکمیت مطلق دولت، نقش دین در سیاست را به حداقل رساند.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=لویاتان؛ ترجمه حسین بشیریه|سال=1390|نام=حسین|نام خانوادگی=بشیریه|ناشر=نشر نی|صفحه=321-323|مکان=تهران}}</ref>
* رنسانس: نیکولو ماکیاولی<ref group="یادداشت">1513 م</ref> اولین کسی بود که صراحتاً سیاست را از اخلاق و دین جدا دانست<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=شهریار؛ ترجمه داریوش آشوری|سال=1397|نام=داریوش|نام خانوادگی=آشوری|ناشر=نشر آگه|صفحه=87-89|مکان=تهران}}</ref> و در قرن هفدهم، توماس هابز با تأکید بر حاکمیت مطلق دولت، نقش دین در سیاست را به حداقل رساند.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=لویاتان؛ ترجمه حسین بشیریه|سال=1390|نام=حسین|نام خانوادگی=بشیریه|ناشر=نشر نی|صفحه=321-323|مکان=تهران}}</ref>
* [[انقلاب فرانسه]]: قانون ۱۹۰۵ فرانسه نقطه عطفی در تاریخ جدایی دین و دولت بود. این قانون که تحت تأثیر اندیشه‌های ولتر و روسو شکل گرفت، به‌طور رسمی کلیسای کاتولیک را از دولت فرانسه جدا کرد.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=ریشه‌های فرهنگی انقلاب فرانسه؛ ترجمه مهدی حقیقت‌خواه|سال=1392|نام=شارتیه|نام خانوادگی=روژه|ناشر=ققنوس|صفحه=234-236|مکان=تهران}}</ref>
* انقلاب فرانسه: قانون 1905 فرانسه نقطه عطفی در تاریخ جدایی دین و دولت بود. این قانون که تحت تأثیر اندیشه‌های ولتر و روسو شکل گرفت، به طور رسمی کلیسای کاتولیک را از دولت فرانسه جدا کرد.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=ریشه‌های فرهنگی انقلاب فرانسه؛ ترجمه مهدی حقیقت‌خواه|سال=1392|نام=شارتیه|نام خانوادگی=روژه|ناشر=ققنوس|صفحه=234-236|مکان=تهران}}</ref>


=== در جهان اسلام ===
=== در جهان اسلام ===
* دوره پیامبر(ص) و [[خلفای راشدین]]: واقدی در کتاب خود می‌گوید: «تجربه حکومت پیامبر اسلام در مدینه الگویی از پیوند دین و سیاست ارائه داد. «[[میثاق مدینه]]» به عنوان اولین قانون اساسی مدون، نشانگر تلفیق دین و حکومت است که خلیفه دوم، عمر بن خطاب، با ایجاد دیوان‌های حکومتی، ساختار سیاسی اسلامی را توسعه داد.»<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=تاریخ طبری|سال=2010|نام=محمد بن جریر|نام خانوادگی=طبری|ناشر=دار الکتب العلمیه|جلد=3|صفحه=267|مکان=بیروت}}</ref>
* دوره امویان و عباسیان: معاویه با تبدیل خلافت به سلطنت، اولین گام را در جهت عرفی‌سازی حکومت برداشت و خلفای عباسی مانند مأمون با تأسیس «[[بیت الحکمه]]» به تلفیق دین با حکومت اسلامی پرداختند.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=مروج الذهب|سال=2005|نام خانوادگی=مسعودی|ناشر=دار المعارف|جلد=2|صفحه=78-80|مکان=قاهره}}</ref>
* دوره معاصر: در قرن نوزدهم، سید جمال الدین اسدآبادی به بازتعریف رابطه دین و سیاست پرداخت و در قرن بیستم، [[علی عبدالرازق]] در «الإسلام و اصول الحکم» نظریه جدایی دین از سیاست را در جهان اسلام مطرح کرد.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=تشیع و مشروطیت در ایران|سال=1360|نام=عبدالهادی|نام خانوادگی=حائری|ناشر=امیرکبیر|صفحه=56-58|مکان=تهران}}</ref>


* دوره پیامبر(ص) و خلفای راشدین: واقدی در کتاب خود می‌گوید: «تجربه حکومت پیامبر اسلام در مدینه الگویی از پیوند دین و سیاست ارائه داد. "میثاق مدینه" به عنوان اولین قانون اساسی مدون، نشانگر تلفیق دین و حکومت است که خلیفه دوم، عمر بن خطاب، با ایجاد دیوان‌های حکومتی، ساختار سیاسی اسلامی را توسعه داد.»<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=تاریخ طبری|سال=2010|نام=محمد بن جریر|نام خانوادگی=طبری|ناشر=دار الکتب العلمیه|جلد=3|صفحه=267|مکان=بیروت}}</ref>
== دیدگاه‌های موافق و مخالف ==
* دوره امویان و عباسیان: معاویه با تبدیل خلافت به سلطنت، اولین گام را در جهت عرفی‌سازی حکومت برداشت و خلفای عباسی مانند مأمون با تأسیس "بیت الحکمه" به تلفیق دین با حکومت اسلامی پرداختند.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=مروج الذهب|سال=2005|نام خانوادگی=مسعودی|ناشر=دار المعارف|جلد=2|صفحه=78-80|مکان=قاهره}}</ref>
=== دیدگاه موافق ===
* دوره معاصر: در قرن نوزدهم، سید جمال الدین اسدآبادی به بازتعریف رابطه دین و سیاست پرداخت و در قرن بیستم، علی عبدالرازق در "الإسلام و اصول الحکم" نظریه جدایی دین از سیاست را در جهان اسلام مطرح کرد.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=تشیع و مشروطیت در ایران|سال=1360|نام=عبدالهادی|نام خانوادگی=حائری|ناشر=امیرکبیر|صفحه=56-58|مکان=تهران}}</ref>
موافقان جدایی دین از سیاست استدلال می‌کنند که این امر از چند جهت ضروری است:<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=قبض و بسط تئوریک شریعت|سال=1387|نام=سروش|نام خانوادگی=عبدالکریم|ناشر=مؤسسه فرهنگی صراط|صفحه=160-156|مکان=تهران|سری=چاپ نهم}}</ref><ref group="یادداشت">عبدالکریم سروش در این کتاب استدلال می‌کند که فهم دینی همواره در حال تحول است و نمی‌توان آن را به حکومت گره زد. به باور وی، حکومت دینی به تدریج به تحجر و جمود می‌انجامد.</ref>
 
* جلوگیری از تحریف دین توسط قدرت سیاسی
 
* حفظ استقلال نهاد دین
 
* امکان حکمرانی کارآمد در جوامع چندمذهبی
 
* پیشگیری از تقدس‌زدایی از دین
 
 
 


=== دیدگاه مخالفان ===
مخالفان این نظریه، به ویژه در [[جمهوری اسلامی و چالش میان دین و سیاست|جمهوری اسلامی]] ایران، معتقدند:<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=ولایت فقیه|سال=1397|نام=روح‌الله|نام خانوادگی=خمینی|ناشر=مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی|صفحه=34-36|مکان=تهران|سری=چاپ بیست و دوم}}</ref><ref group="یادداشت">امام خمینی در کتاب "ولایت فقیه" می‌فرمایند که "اسلام تمامش سیاست است" و جدایی دین از سیاست را توطئه استعمار می‌داند. ایشان معتقدند احکام اجتماعی اسلام بدون تشکیل حکومت قابل اجرا نیست</ref>
* اسلام به عنوان دینی جامع، برنامه‌هایی برای اداره جامعه دارد
* سیره پیامبر(ص) و ائمه(ع) نشانگر پیوند ذاتی دین و سیاست است
* جدایی دین از سیاست توطئه استعمار برای حذف اسلام از صحنه اجتماع است


== در جمهوری اسلامی ایران ==
نظام جمهوری اسلامی ایران بر اساس نظریه [[گستره نظریه ولایت فقیه در میان عالمان|ولایت فقیه]] شکل گرفته که نافی جدایی دین از سیاست است. اصل چهارم قانون اساسی تصریح می‌کند که کلیه قوانین و مقررات باید بر اساس موازین اسلامی باشد. شهید مطهری در بسیاری از کتب خود، استدلال می‌کند که حکومت دینی نه تنها ممکن است، بلکه برای اجرای احکام اسلامی ضروری است.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=پیرامون انقلاب اسلامی|سال=1396|نام=مرتضی|نام خانوادگی=مطهری|ناشر=انتشارات صدرا|صفحه=102|مکان=تهران|سری=چاپ سی و پنجم}}</ref>


پس از [[انقلاب اسلامی]]، نظریه ولایت فقیه به عنوان الگوی حکومت دینی تثبیت شد. اندیشمندان عالمان دینی بر این عقیده‌اند که فقیه عادل به عنوان [[ولی‌فقیه و نیابت عام امام زمان|نایب امام زمان(عج)]] حق حکومت دارد و فقه شیعه به اندازه‌ای غنی است که می‌تواند پاسخگوی تمام نیازهای حکومتی باشد.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=ولایت فقیه|سال=1395|نام=عبدالله|نام خانوادگی=جوادی آملی|ناشر=اسراء|صفحه=234|مکان=قم|سری=چاپ ششم}}</ref>


== منابع ==
== منابع ==
{{پانویس|۲}}
{{پانویس|۲}}
{{شاخه
{{شاخه
| شاخه اصلی =
| شاخه اصلی = علوم و مباحث سیاسی
| شاخه فرعی۱ =
| شاخه فرعی۱ = اصطلاحات علوم سیاسی
| شاخه فرعی۲ =
| شاخه فرعی۲ =
| شاخه فرعی۳ =
| شاخه فرعی۳ =
خط ۶۰: خط ۶۸:
  | کیفیت = <!--خیلی خوب | خوب | متوسط | ضعیف-->
  | کیفیت = <!--خیلی خوب | خوب | متوسط | ضعیف-->
}}
}}
{{پایان متن}}
{{پایان متن}}<ref></ref>

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۰۴:۲۳


سؤال
جدایی دین از سیاست به چه معناست؟ مفهوم سکولاریسم و لائیسیته چه تفاوتی با اصل جدایی دین از سیاست دارد؟ پیشینه تاریخی این اصل چگونه بوده‌است؟ دیدگاه موافقین و مخالفین این امر چگونه بوده و این اصل در نظام جمهوری اسلامی چگونه است؟


درگاه‌ها


جدایی دین از سیاست به معنای استقلال نهادهای دینی و حکومتی از یکدیگر است، به طوری که دین در امور سیاسی دخالت نکند و حکومت نیز در شئون دینی مداخله ننماید. این مفهوم در غرب با عنوان سکولاریسم (جدایی نسبی) و لائیسیته (جدایی کامل با حذف نمادهای دینی از عرصه عمومی) شناخته می‌شود. پیشینه این اصل (جدایی دین از سیاست) به یونان باستان بازمی‌گردد و در دوره‌های مختلفی مانند نظریه «دو شمشیر» در قرون وسطی و قانون ۱۹۰۵ فرانسه ظهور یافته است. در جهان اسلام نیز از تجربه حکومت پیامبر(ص) تا نظریه‌های معاصری مانند آثار علی عبدالرازق مورد بحث بوده است. موافقان آن را راهی برای جلوگیری از تحریف دین و حکمرانی بهتر می‌دانند، در حالی که مخالفان (به ویژه در جمهوری اسلامی ایران با محوریت نظریه ولایت فقیه) آن را مغایر با جامعیت اسلام و سیره معصومین(ع) می‌شمارند. نظام جمهوری اسلامی ایران با استناد به اصل چهارم قانون اساسی، این نظریه را رد کرده و پیوند دین و سیاست را ضروری می‌داند.

تعریف اصطلاحی

جدایی دین از سیاست به معنای تفکیک حوزه دین از حوزه حکومت و سیاست است. بر اساس این نظریه، نهادهای دینی نباید در امور حکومتی دخالت کنند و حکومت نیز نباید در امور دینی مداخله نماید. این مفهوم در غرب تحت عنوان سکولاریسم شناخته می‌شود و دارای سطوح مختلفی از جدایی است.[۱]

تفاوت با مفاهیم مشابه

سکولاریسم (جدایی نسبی) و لائیسیته (جدایی کامل با حذف نمادهای دینی از عرصه عمومی) دو مفهوم مرتبط اما متمایز با جدایی دین از سیاست هستند. سکولاریسم به عرفی‌گرایی در تمام شئون زندگی اجتماعی اشاره دارد، در حالی که لائیسیته شکل شدیدتری از جدایی دین و دولت است که در برخی کشورها مانند فرانسه اجرا می‌شود. لائیسیته علاوه بر جدایی نهادی، بر حذف نمادهای دینی از فضای عمومی نیز تأکید دارد.[۲]

پیشینه تاریخی

در تمدن غرب

  • دوره باستان: ریشه‌های نخستین اندیشه جدایی دین از سیاست را می‌توان در یونان باستان جستجو کرد. افلاطون در کتاب «جمهوریت»[یادداشت ۱] اگرچه به نقش تربیتی دین توجه داشت، اما آن را از حوزه حکمرانی جدا می‌دانست.[۳] ارسطو نیز به تفکیک حوزه عمومی از خصوصی اشاره کرده است.[۴]
  • قرون وسطی: در این دوره، نظریه «دو شمشیر» پاپ ژلازیوس یکم[یادداشت ۲] مطرح شد که بر اساس آن، دو حوزه روحانی و دنیوی از هم جدا اما مکمل یکدیگر بودند.[۵]
  • رنسانس: نیکولو ماکیاولی[یادداشت ۳] اولین کسی بود که صراحتاً سیاست را از اخلاق و دین جدا دانست[۶] و در قرن هفدهم، توماس هابز با تأکید بر حاکمیت مطلق دولت، نقش دین در سیاست را به حداقل رساند.[۷]
  • انقلاب فرانسه: قانون ۱۹۰۵ فرانسه نقطه عطفی در تاریخ جدایی دین و دولت بود. این قانون که تحت تأثیر اندیشه‌های ولتر و روسو شکل گرفت، به‌طور رسمی کلیسای کاتولیک را از دولت فرانسه جدا کرد.[۸]

در جهان اسلام

  • دوره پیامبر(ص) و خلفای راشدین: واقدی در کتاب خود می‌گوید: «تجربه حکومت پیامبر اسلام در مدینه الگویی از پیوند دین و سیاست ارائه داد. «میثاق مدینه» به عنوان اولین قانون اساسی مدون، نشانگر تلفیق دین و حکومت است که خلیفه دوم، عمر بن خطاب، با ایجاد دیوان‌های حکومتی، ساختار سیاسی اسلامی را توسعه داد.»[۹]
  • دوره امویان و عباسیان: معاویه با تبدیل خلافت به سلطنت، اولین گام را در جهت عرفی‌سازی حکومت برداشت و خلفای عباسی مانند مأمون با تأسیس «بیت الحکمه» به تلفیق دین با حکومت اسلامی پرداختند.[۱۰]
  • دوره معاصر: در قرن نوزدهم، سید جمال الدین اسدآبادی به بازتعریف رابطه دین و سیاست پرداخت و در قرن بیستم، علی عبدالرازق در «الإسلام و اصول الحکم» نظریه جدایی دین از سیاست را در جهان اسلام مطرح کرد.[۱۱]

دیدگاه‌های موافق و مخالف

دیدگاه موافق

موافقان جدایی دین از سیاست استدلال می‌کنند که این امر از چند جهت ضروری است:[۱۲][یادداشت ۴]

  • جلوگیری از تحریف دین توسط قدرت سیاسی
  • حفظ استقلال نهاد دین
  • امکان حکمرانی کارآمد در جوامع چندمذهبی
  • پیشگیری از تقدس‌زدایی از دین

دیدگاه مخالفان

مخالفان این نظریه، به ویژه در جمهوری اسلامی ایران، معتقدند:[۱۳][یادداشت ۵]

  • اسلام به عنوان دینی جامع، برنامه‌هایی برای اداره جامعه دارد
  • سیره پیامبر(ص) و ائمه(ع) نشانگر پیوند ذاتی دین و سیاست است
  • جدایی دین از سیاست توطئه استعمار برای حذف اسلام از صحنه اجتماع است

در جمهوری اسلامی ایران

نظام جمهوری اسلامی ایران بر اساس نظریه ولایت فقیه شکل گرفته که نافی جدایی دین از سیاست است. اصل چهارم قانون اساسی تصریح می‌کند که کلیه قوانین و مقررات باید بر اساس موازین اسلامی باشد. شهید مطهری در بسیاری از کتب خود، استدلال می‌کند که حکومت دینی نه تنها ممکن است، بلکه برای اجرای احکام اسلامی ضروری است.[۱۴]

پس از انقلاب اسلامی، نظریه ولایت فقیه به عنوان الگوی حکومت دینی تثبیت شد. اندیشمندان عالمان دینی بر این عقیده‌اند که فقیه عادل به عنوان نایب امام زمان(عج) حق حکومت دارد و فقه شیعه به اندازه‌ای غنی است که می‌تواند پاسخگوی تمام نیازهای حکومتی باشد.[۱۵]

منابع

  1. عبدالکریم، سروش (۱۳۸۷). قبض و بسط تئوریک شریعت. چاپ نهم. تهران: مؤسسه فرهنگی صراط. ص۱۲۳-۱۲۵.
  2. کدیور، محسن (۱۳۹۰). نظریه‌های دولت در فقه شیعه. چاپ پنجم. تهران: نشر نی. ص۸۷-۸۹.
  3. افلاطون (۱۳۹۵). جمهوریت؛ ترجمه فؤاد روحانی. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی. ص۲۱۵-۲۱۸.
  4. ارسطو (۱۳۹۰). سیاست؛ ترجمه حمید عنایت. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی. ص۱۴۷.
  5. کلی، جان (۱۳۸۸). تاریخ مختصر تئوری حقوقی در غرب؛ ترجمه محمد راسخ. تهران: نشر نی. ص۱۰۲-۱۰۴.
  6. آشوری، داریوش (۱۳۹۷). شهریار؛ ترجمه داریوش آشوری. تهران: نشر آگه. ص۸۷-۸۹.
  7. بشیریه، حسین (۱۳۹۰). لویاتان؛ ترجمه حسین بشیریه. تهران: نشر نی. ص۳۲۱-۳۲۳.
  8. روژه، شارتیه (۱۳۹۲). ریشه‌های فرهنگی انقلاب فرانسه؛ ترجمه مهدی حقیقت‌خواه. تهران: ققنوس. ص۲۳۴-۲۳۶.
  9. طبری، محمد بن جریر (۲۰۱۰). تاریخ طبری. ج۳. بیروت: دار الکتب العلمیه. ص۲۶۷.
  10. مسعودی (۲۰۰۵). مروج الذهب. ج۲. قاهره: دار المعارف. ص۷۸-۸۰.
  11. حائری، عبدالهادی (۱۳۶۰). تشیع و مشروطیت در ایران. تهران: امیرکبیر. ص۵۶-۵۸.
  12. عبدالکریم، سروش (۱۳۸۷). قبض و بسط تئوریک شریعت. چاپ نهم. تهران: مؤسسه فرهنگی صراط. ص۱۶۰-۱۵۶.
  13. خمینی، روح‌الله (۱۳۹۷). ولایت فقیه. چاپ بیست و دوم. تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی. ص۳۴-۳۶.
  14. مطهری، مرتضی (۱۳۹۶). پیرامون انقلاب اسلامی. چاپ سی و پنجم. تهران: انتشارات صدرا. ص۱۰۲.
  15. جوادی آملی، عبدالله (۱۳۹۵). ولایت فقیه. چاپ ششم. قم: اسراء. ص۲۳۴.
  1. حدود 380 ق. م
  2. قرن 5 م
  3. 1513 م
  4. عبدالکریم سروش در این کتاب استدلال می‌کند که فهم دینی همواره در حال تحول است و نمی‌توان آن را به حکومت گره زد. به باور وی، حکومت دینی به تدریج به تحجر و جمود می‌انجامد.
  5. امام خمینی در کتاب "ولایت فقیه" می‌فرمایند که "اسلام تمامش سیاست است" و جدایی دین از سیاست را توطئه استعمار می‌داند. ایشان معتقدند احکام اجتماعی اسلام بدون تشکیل حکومت قابل اجرا نیست


خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ منابع بدون نام باید محتوا داشته باشند