داستان حضرت موسی(ع) و خضر: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی پاسخ
جزبدون خلاصۀ ویرایش
(لینک دادم)
(۱۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{شروع متن}}
{{شروع متن}}
{{سوال}}
{{سوال}}
داستان حضرت موسی(ع) و خضر و و قایع سفر مثل؛ سوراخ کردن کشتی، فرو ریختن دیوار و … چگونه است؟
داستان حضرت موسی(ع) و خضر را شرح دهید {{پایان سوال}}
{{پایان سوال}}
{{پاسخ}}
{{پاسخ}}
[[حضرت موسی(ع)]] از پیامبران [[اولوالعزم]] و از پیامبران [[بنی اسرائیل]] می‌باشد. داستان ملاقات و همراهی این پیامبر با [[خضر(ع)]] در [[سوره کهف]] بیان شده است. حضرت خضر در [[قرآن]] به عنوان بنده‌ای از بندگان و کسی که خداوند از ناحیه خویش به او علم و آگاهی عطا کرده است، معرفی شده است: {{قرآن|فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا|ترجمه=پس بنده ای از بندگان ما را یافتند که او را از نزد خود رحمتی داده و از پیشگاه خود دانشی ویژه به او آموخته بودیم.|سوره=کهف|آیه=۶۵}}. از آیات و روایات بر می‌آید که حضرت خضر دارای مقام نبوت بوده است.<ref>آلوسی، روح المعانی، بیروت دار احیاء التراث العربی، بی تا، ج۱۵، ص۳۲۹.</ref>
داستان ملاقات و همراهی [[حضرت موسی(ع)]] با [[خضر(ع)]] در [[سوره کهف]] بیان شده است. حضرت خضر در [[قرآن]] به عنوان بنده‌ای از بندگان و کسی که خداوند از ناحیه خویش به او علم و آگاهی عطا کرده است، معرفی شده است. حضرت موسی برای یادگیری و تعلیم نزد خضر رفت و خضر از او خواست در مقابل اتفاق‌هایی که پیش می‌آید صبور باشد. اولین اتفاق این بود که خضر کشتی‌ای را سوراخ کرد و با سؤال و شکایت موسی روبرو شد. خضر در آخر آن سفر حکمت این کار خود را اینگونه بیان کرد که پادشاهی غاصب، کشتی‌های سالم و بی نقص را تصاحب می‌کند و من این کشتی را که افرادی بی نوا صاحب آن هستند سوراخ کردم تا پادشاه آن را مالک نشود. اتفاق دوم این بود که خضر، [[کشته‌شدن کودک به‌دست خضر پیامبر|پسربچه‌ای را به قتل رساند]] و باز با بی صبری موسی مواجه شد و بعدها حکمت کار خود را توضیح داد که پدر و مادر این پسربچه مومن بودند و من بیم داشتم این پسربچه آنان را به طغیان و کفر بکشاند. اتفاق سوم این بود که آنان به شهری رفتند و مردم آن شهر از غذا دادن به آنان خودداری کردند. در همان جا خضر دیواری که در آستانه فروریختن بود را مرمت و تعمیر کرد. موسی گفت دست‌کم مزدی طلب می‌کردیم تا خوراکی برای خودمان تهیه کنیم. خضر سرآخر بیان داشت که زیر این دیوار برای دو یتیم گنجی است که پدرشان مردی صالح بود. من این دیوار را مرمت کردم که این گنج به آن دو یتیم برسد.


در خصوص علت دیدار حضرت موسی(ع) با خضر(ع) در تفاسیر آمده است:
داستان خضر و موسی در ادبیات عرفانی و تصوف بسیار مورد توجه، اشاره و استناد قرار گرفته است و نکات آموزنده و پندهای عارفانه‌ای از آن برداشت شده است.


حضرت موسی(ع) خود را داناترین فرد می‌پنداشت و خیال می‌کرد که فردی از او داناتر نیست. خداوند به واسطه این خیال و تصور موسی(ع) می‌خواهد به او فردی را نشان دهد که از موسی(ع) داناتر است و آن فرد کسی جز خضر(ع) نبود.
== تفصیل داستان ==
بر  اساس آيات قرآن<ref>داستان موسی و خضر، از آیه ۶۵ تا ۸۲ سوره کهف آمده است.</ref>، حضرت موسى بنا بود در [[مجمع البحرين]]، با بنده‌ای از عباد الٰهی ــ که آگاه به دانش الٰهی بود ــ ملاقات کند. طبق روایات آن عبد صالح حضرت خضر است. با خواهش و پافشاری موسى، خضر به شرط شکيبا‌بودن حضرت موسى، به وی اجازه می‌دهد که همراهش گردد.<ref>دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۹، ص۸۲۵</ref>


در [[تفسیر المیزان]] بعد از نقل این مطلب به نقل از [[تفسیر برهان]] می‌نویسد: و بعد از این که این خیال در دلش خطور کرد، [[خداوند]] به [[جبرئیل]] وحی کرد: بنده ام را قبل از آن که (در اثر عُجْب) هلاک گردد دریاب، به او بگو در محل تلاقی دو دریا مرد عابدی است که باید از او پیروی کنی و از او تعلیم بگیری. موسی(ع) به راه افتاد تا به «مجمع البحرین» رسید، در آن جا به خضر(ع) برخورد، که مشغول عبادت بود.<ref>طباطبایی، محمد حسین، تفسیر المیزان، ترجمه موسوی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ۱۳۶۶ش، ج۱۳، ص۴۸۸.</ref> (آیات ۶۰ تا ۸۲ سوره کهف مربوط به همین ملاقات و همراهی است).  
موسی(ع) خود را بر خضر عرضه کرد و درخواست نمود تا او را متابعت کند و او چیزی از علم و دانشی که خدایش ارزانی داشته، به وی تعلیم دهد. حضرت خضر گفت: تو نمی‌توانی با من باشی و آنچه از من و کارهایم مشاهده می‌کنی تحمل نمایی، چون تاویل و حقیقت معنای کارهایم را نمی‌دانی. موسی(ع) قول داد که هر چه دید صبر کند و ان شاء الله در هیچ امری نافرمانی اش نکند. حضرت خضر(ع) قبول کرد. آن گاه گفت: اگر مرا پیروی می‌کنی نباید از من هیچ سؤالی بپرسی، تا من خودم درباره آنچه می‌کنم، توضیح بدهم. موسی و خضر حرکت کردند تا بر یک کشتی‌سوار شدند؛ در آن جمعی دیگر نیز سوار شدند؛ حضرت خضر کشتی را سوراخ کرد. موسی(ع) آن چنان تعجب کرد که عهد خویش فراموش کرد و زبان به اعتراض گشود. حضرت خضر(ع) گفت: نگفتم تو صبر و قدرت با من بودن را نداری. موسی(ع) به خود آمد و عذر خواهی کرد. سپس از کشتی پیاده شدند و به راه افتادند تا به شهر «ایله» در سرحد اراضی شام و حجاز رسیدند. چند نفر از اطفال را سر راه دیدند. حضرت خضر از آن جمع طفلی را گرفت و در پس دیواری برد و [[کشته‌شدن کودک به‌دست خضر پیامبر|آن کودک را کشت]]. باز هم اختیار از کف موسی(ع) بیرون رفت و اعتراض کرد. خضر گفت: می‌دانستم که صبر نمی‌توانی کرد. موسی(ع) باز هم عذر خواهی کرد و قول داد، دیگر سؤال نکند.
 
خضر قبول کرد باز به راه افتادند به قریه‌ای رسیدند در حالی که گرسنه بودند از اهل قریه طعامی خواستند. اما آن‌ها از پذیرفتن این دو مهمان خودداری کردند. سپس همان‌جا دیواری دیدند که مشرف بر خراب شدن بود. حضرت خضر آن دیوار را تعمیر کرد تا فرو نریزد. موسی گفت: این‌ها از ما پذیرایی نکردند. ما الان محتاج دستمزد بودیم. خضر گفت: اینک وقت جدایی من و تو رسید، سپس تأویل کارهایی را که کرده بود به موسی(ع) این چنین بیان کرد؛ اما آن کشتی، مال عده ای مسکین بود که با آن در دریا کار می‌کردند و هزینه زندگی خویش را به دست می‌آوردند و چون پادشاهی از آن سوی دریا کشتی‌های سالم را غصب می‌کرد، من آن را سوراخ کردم تا از آن کشتی معیوب صرف نظر کند. اما آن پسر خودش کافر و پدر و مادرش مؤمن بودند. اگر او زنده می‌ماند با کفر و عصیان خویش پدر و مادر خود را منحرف می‌کرد. رحمت خدا شامل حال آن دو بود به همین جهت مرا دستور داد تا او را بکشم.<ref>گروهی از مفسران اصرار دارند که آن نوجوان حتماً بالغ بوده و مرتد یا مفسد بوده است و بدین ترتیب به خاطر اعمال فعلی اش جایز القتل بوده است…» مکارم شیرازی، ناصر، و دیگران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ ۱۸، ۱۳۷۹، ج۱۲، ص۴۹۳.</ref> اما دیواری که ساختم زیر آن گنجی بود که مال دو فرزند یتیم از اهل این شهر بود و چون پدر و مادر آن دو افردی صالح بودند، رحمت خدا شامل آن دو فرزند شد. خدا مرا امر کرد تا آن دیوار را بسازم تا گنج محفوظ بماند و آن‌ها به وقت بلوغ، آن را استخراج کنند. اگر این کار را نمی‌کردم گنج پیدا می‌شد و مردم آن را می‌ربودند.»<ref>اصفهانی، عماد الدین حسین، تاریخ انبیاء، بی جا، انتشارات اسلام، ۱۳۷۰، چاپ ۳۲، ص۵۱۱–۵۰۸.</ref> سپس خضر گفت: من آنچه کردم از ناحیه خود نکردم، بلکه به امر پروردگار بود و تأویلش را برایت گفتم و بدین ترتیب حضرت خضر(ع) از موسی(ع) جدا شد. «مصاحبت این دو پیامبر ۱۸ روز طول کشید.»<ref>همان، ص۵۱۱.</ref>
 
== تفسیر داستان ==
داستان موسی و خضر از داستان‌های عارفانه‌ای است که بسیار مورد توجه عالمان و عارفان و صوفیان قرار گرفته است و شرح و تأویل‌های زیادی در مورد آن گفته‌اند. شخصیت خضر در ادبیات عرفانی برخوردار از علم لدنی است. و به مقام مرشدیِ موسى(ع)، مظهر انسان کامل، ولیِ خدا و پیر طریقت است مشهور است. داستان موسى و خضر در منابع صوفیه چنان جایگاه مهمی را به خود اختصاص می‌دهد که اغلب به هنگام بیان اهمیت پیر و مراد، به این داستان اشاره می‌کنند. طبق همین داستان، برخی مقام ولایت را بالاتر از مقام نبوت میدانند.<ref>دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۹، ص۸۲۵</ref>
 
برخى از صوفیان مدعى ديدار و مصاحبت با خضر يا تعلم نزد اويند. حكايات و اقوال متعددى درباره ديدارهاى صوفيان با خضر در كتاب‌هاى آنان ذكر شده است. [[نجم‌الدین رازى]]، با استناد به آيه ۶۵ سوره كهف، خضر را داراى پنج مرتبه دانسته است: عبديّت، قبول بى‌واسطه حقايق از خداوند، دريافت رحمت خاص از مقام عنديّت، شرف تعلم بى‌واسطه علوم، و دريافت بى‌واسطه علوم لدنّى.<ref>دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، ج۱، ص۷۰۹۵</ref>
 
[[تفسیر قرآن|مفسران]] از این داستان پندهای زیادی را بیان داشتند. از جمله اینکه چهره ظاهر و چهره باطن اشيا و حوادث، مسأله مهمى است كه اين داستان به ما مى‌آموزد؛ انسان نباید در مورد رويدادهاى ناخوشايند كه در زندگيمان پيدا مى‌شود عجولانه قضاوت کند، چه بسيارند حوادثی که آدمی آن را ناخوش ندارد اما بعدا معلوم مى‌شود كه از الطاف خفيه الهى بوده است.<ref>برگزيده تفسير نمونه، مكارم شيرازى، ناصر، ج۳، ص۶۲</ref>{{پایان پاسخ}}


موسی(ع) خود را بر خضر عرضه کرد و درخواست نمود تا او را متابعت کند و او چیزی از علم و دانشی که خدایش ارزانی داشته، به وی تعلیم دهد. حضرت خضر گفت: تو نمی‌توانی با من باشی و آنچه از من و کارهایم مشاهده می‌کنی تحمل نمایی، چون تاویل و حقیقت معنای کارهایم را نمی‌دانی. موسی(ع) قول داد که هر چه دید صبر کند و ان شاء الله در هیچ امری نافرمانی اش نکند. حضرت خضر(ع) قبول کرد. آن گاه گفت: اگر مرا پیروی می‌کنی نباید از من هیچ سؤالی بپرسی، تا من خودم درباره آنچه می‌کنم، توضیح بدهم. موسی و خضر حرکت کردند تا بر یک کشتی‌سوار شدند؛ در آن جمعی دیگر نیز سوار شدند؛ حضرت خضر کشتی را سوراخ کرد. موسی(ع) آن چنان تعجب کرد که عهد خویش فراموش کرد و زبان به اعتراض گشود. حضرت خضر(ع) گفت: نگفتم تو صبر و قدرت با من بودن را نداری. موسی(ع) به خود آمد و عذر خواهی کرد. سپس از کشتی پیاده شدند و به راه افتادند تا به شهر «ایله» در سرحد اراضی شام و حجاز رسیدند. چند نفر از اطفال را سر راه دیدند. حضرت خضر از آن جمع طفلی را گرفت و در پس دیواری برد و آن کودک را کشت. باز هم اختیار از کف موسی(ع) بیرون رفت و اعتراض کرد. خضر گفت: می‌دانستم که صبر نمی‌توانی کرد. موسی(ع) باز هم عذر خواهی کرد و قول داد، دیگر سؤال نکند. خضر قبول کرد باز به راه افتادند، به قریه ای رسیدند در حالی که گرسنه بودند از اهل قریه طعامی خواستند. اما آن‌ها از پذیرفتن این دو مهمان خودداری کردند. سپس همان‌جا دیواری دیدند که مشرف بر خراب شدن بود. حضرت خضر آن دیوار را تعمیر کرد تا فرو نریزد. موسی گفت: این‌ها از ما پذیرایی نکردند. ما الان محتاج دستمزد بودیم. خضر گفت: اینک وقت جدایی من و تو رسید، سپس تأویل کارهایی را که کرده بود به موسی(ع) این چنین بیان کرد؛ اما آن کشتی، مال عده ای مسکین بود که با آن در دریا کار می‌کردند و هزینه زندگی خویش را به دست می‌آوردند و چون پادشاهی از آن سوی دریا کشتی‌های سالم را غصب می‌کرد، من آن را سوراخ کردم تا از آن کشتی معیوب صرف نظر کند. اما آن پسر خودش کافر و پدر و مادرش مؤمن بودند. اگر او زنده می‌ماند با کفر و عصیان خویش پدر و مادر خود را منحرف می‌کرد. رحمت خدا شامل حال آن دو بود به همین جهت مرا دستور داد تا او را بکشم.<ref>گروهی از مفسران اصرار دارند که آن نوجوان حتماً بالغ بوده و مرتد یا مفسد بوده است و بدین ترتیب به خاطر اعمال فعلی اش جایز القتل بوده است…» مکارم شیرازی، ناصر، و دیگران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ ۱۸، ۱۳۷۹، ج۱۲، ص۴۹۳.</ref> اما دیواری که ساختم زیر آن گنجی بود که مال دو فرزند یتیم از اهل این شهر بود و چون پدر و مادر آن دو افردی صالح بودند، رحمت خدا شامل آن دو فرزند شد. خدا مرا امر کرد تا آن دیوار را بسازم تا گنج محفوظ بماند و آن‌ها به وقت بلوغ، آن را استخراج کنند. اگر این کار را نمی‌کردم گنج پیدا می‌شد و مردم آن را می‌ربودند.»<ref>اصفهانی، عماد الدین حسین، تاریخ انبیاء، بی جا، انتشارات اسلام، ۱۳۷۰، چاپ ۳۲، ص۵۱۱–۵۰۸.</ref> سپس خضر گفت: من آنچه کردم از ناحیه خود نکردم، بلکه به امر پروردگار بود و تأویلش را برایت گفتم و بدین ترتیب حضرت خضر(ع) از موسی(ع) جدا شد. «مصاحبت این دو پیامبر ۱۸ روز طول کشید.»<ref>همان، ص۵۱۱.</ref>
{{پایان پاسخ}}
{{مطالعه بیشتر}}
{{مطالعه بیشتر}}
==جستار وابسته==
* [[کشته‌شدن کودک به‌دست خضر پیامبر]]
* [[پیامبر بودن حضرت خضر]]


== مطالعه بیشتر ==
== مطالعه بیشتر ==
خط ۲۶: خط ۳۷:
{{شاخه
{{شاخه
  | شاخه اصلی =کلام
  | شاخه اصلی =کلام
|شاخه فرعی۱ =نبوت
| شاخه فرعی۱ =نبوت
|شاخه فرعی۲ =انبیای الهی
| شاخه فرعی۲ =انبیای الهی
|شاخه فرعی۳ =
| شاخه فرعی۳ =
}}
}}
{{تکمیل مقاله
{{تکمیل مقاله
  | شناسه =
  | شناسه =شد
  | تیترها =
  | تیترها =شد
  | ویرایش =
  | ویرایش =شد
  | لینک‌دهی =
  | لینک‌دهی =شد
  | ناوبری =
  | ناوبری =
  | نمایه =
  | نمایه =
  | تغییر مسیر =
  | تغییر مسیر =
  | ارجاعات =
  | ارجاعات =
| بازبینی نویسنده =
  | بازبینی =
  | بازبینی =
  | تکمیل =
  | تکمیل =
  | اولویت =
  | اولویت =ج
  | کیفیت =
  | کیفیت =ج
}}
}}
{{پایان متن}}
{{پایان متن}}
[[رده:مقاله‌های پیشنهادی]]

نسخهٔ ‏۷ مارس ۲۰۲۴، ساعت ۱۴:۴۰

سؤال
داستان حضرت موسی(ع) و خضر را شرح دهید

داستان ملاقات و همراهی حضرت موسی(ع) با خضر(ع) در سوره کهف بیان شده است. حضرت خضر در قرآن به عنوان بنده‌ای از بندگان و کسی که خداوند از ناحیه خویش به او علم و آگاهی عطا کرده است، معرفی شده است. حضرت موسی برای یادگیری و تعلیم نزد خضر رفت و خضر از او خواست در مقابل اتفاق‌هایی که پیش می‌آید صبور باشد. اولین اتفاق این بود که خضر کشتی‌ای را سوراخ کرد و با سؤال و شکایت موسی روبرو شد. خضر در آخر آن سفر حکمت این کار خود را اینگونه بیان کرد که پادشاهی غاصب، کشتی‌های سالم و بی نقص را تصاحب می‌کند و من این کشتی را که افرادی بی نوا صاحب آن هستند سوراخ کردم تا پادشاه آن را مالک نشود. اتفاق دوم این بود که خضر، پسربچه‌ای را به قتل رساند و باز با بی صبری موسی مواجه شد و بعدها حکمت کار خود را توضیح داد که پدر و مادر این پسربچه مومن بودند و من بیم داشتم این پسربچه آنان را به طغیان و کفر بکشاند. اتفاق سوم این بود که آنان به شهری رفتند و مردم آن شهر از غذا دادن به آنان خودداری کردند. در همان جا خضر دیواری که در آستانه فروریختن بود را مرمت و تعمیر کرد. موسی گفت دست‌کم مزدی طلب می‌کردیم تا خوراکی برای خودمان تهیه کنیم. خضر سرآخر بیان داشت که زیر این دیوار برای دو یتیم گنجی است که پدرشان مردی صالح بود. من این دیوار را مرمت کردم که این گنج به آن دو یتیم برسد.

داستان خضر و موسی در ادبیات عرفانی و تصوف بسیار مورد توجه، اشاره و استناد قرار گرفته است و نکات آموزنده و پندهای عارفانه‌ای از آن برداشت شده است.

تفصیل داستان

بر اساس آيات قرآن[۱]، حضرت موسى بنا بود در مجمع البحرين، با بنده‌ای از عباد الٰهی ــ که آگاه به دانش الٰهی بود ــ ملاقات کند. طبق روایات آن عبد صالح حضرت خضر است. با خواهش و پافشاری موسى، خضر به شرط شکيبا‌بودن حضرت موسى، به وی اجازه می‌دهد که همراهش گردد.[۲]

موسی(ع) خود را بر خضر عرضه کرد و درخواست نمود تا او را متابعت کند و او چیزی از علم و دانشی که خدایش ارزانی داشته، به وی تعلیم دهد. حضرت خضر گفت: تو نمی‌توانی با من باشی و آنچه از من و کارهایم مشاهده می‌کنی تحمل نمایی، چون تاویل و حقیقت معنای کارهایم را نمی‌دانی. موسی(ع) قول داد که هر چه دید صبر کند و ان شاء الله در هیچ امری نافرمانی اش نکند. حضرت خضر(ع) قبول کرد. آن گاه گفت: اگر مرا پیروی می‌کنی نباید از من هیچ سؤالی بپرسی، تا من خودم درباره آنچه می‌کنم، توضیح بدهم. موسی و خضر حرکت کردند تا بر یک کشتی‌سوار شدند؛ در آن جمعی دیگر نیز سوار شدند؛ حضرت خضر کشتی را سوراخ کرد. موسی(ع) آن چنان تعجب کرد که عهد خویش فراموش کرد و زبان به اعتراض گشود. حضرت خضر(ع) گفت: نگفتم تو صبر و قدرت با من بودن را نداری. موسی(ع) به خود آمد و عذر خواهی کرد. سپس از کشتی پیاده شدند و به راه افتادند تا به شهر «ایله» در سرحد اراضی شام و حجاز رسیدند. چند نفر از اطفال را سر راه دیدند. حضرت خضر از آن جمع طفلی را گرفت و در پس دیواری برد و آن کودک را کشت. باز هم اختیار از کف موسی(ع) بیرون رفت و اعتراض کرد. خضر گفت: می‌دانستم که صبر نمی‌توانی کرد. موسی(ع) باز هم عذر خواهی کرد و قول داد، دیگر سؤال نکند.

خضر قبول کرد باز به راه افتادند به قریه‌ای رسیدند در حالی که گرسنه بودند از اهل قریه طعامی خواستند. اما آن‌ها از پذیرفتن این دو مهمان خودداری کردند. سپس همان‌جا دیواری دیدند که مشرف بر خراب شدن بود. حضرت خضر آن دیوار را تعمیر کرد تا فرو نریزد. موسی گفت: این‌ها از ما پذیرایی نکردند. ما الان محتاج دستمزد بودیم. خضر گفت: اینک وقت جدایی من و تو رسید، سپس تأویل کارهایی را که کرده بود به موسی(ع) این چنین بیان کرد؛ اما آن کشتی، مال عده ای مسکین بود که با آن در دریا کار می‌کردند و هزینه زندگی خویش را به دست می‌آوردند و چون پادشاهی از آن سوی دریا کشتی‌های سالم را غصب می‌کرد، من آن را سوراخ کردم تا از آن کشتی معیوب صرف نظر کند. اما آن پسر خودش کافر و پدر و مادرش مؤمن بودند. اگر او زنده می‌ماند با کفر و عصیان خویش پدر و مادر خود را منحرف می‌کرد. رحمت خدا شامل حال آن دو بود به همین جهت مرا دستور داد تا او را بکشم.[۳] اما دیواری که ساختم زیر آن گنجی بود که مال دو فرزند یتیم از اهل این شهر بود و چون پدر و مادر آن دو افردی صالح بودند، رحمت خدا شامل آن دو فرزند شد. خدا مرا امر کرد تا آن دیوار را بسازم تا گنج محفوظ بماند و آن‌ها به وقت بلوغ، آن را استخراج کنند. اگر این کار را نمی‌کردم گنج پیدا می‌شد و مردم آن را می‌ربودند.»[۴] سپس خضر گفت: من آنچه کردم از ناحیه خود نکردم، بلکه به امر پروردگار بود و تأویلش را برایت گفتم و بدین ترتیب حضرت خضر(ع) از موسی(ع) جدا شد. «مصاحبت این دو پیامبر ۱۸ روز طول کشید.»[۵]

تفسیر داستان

داستان موسی و خضر از داستان‌های عارفانه‌ای است که بسیار مورد توجه عالمان و عارفان و صوفیان قرار گرفته است و شرح و تأویل‌های زیادی در مورد آن گفته‌اند. شخصیت خضر در ادبیات عرفانی برخوردار از علم لدنی است. و به مقام مرشدیِ موسى(ع)، مظهر انسان کامل، ولیِ خدا و پیر طریقت است مشهور است. داستان موسى و خضر در منابع صوفیه چنان جایگاه مهمی را به خود اختصاص می‌دهد که اغلب به هنگام بیان اهمیت پیر و مراد، به این داستان اشاره می‌کنند. طبق همین داستان، برخی مقام ولایت را بالاتر از مقام نبوت میدانند.[۶]

برخى از صوفیان مدعى ديدار و مصاحبت با خضر يا تعلم نزد اويند. حكايات و اقوال متعددى درباره ديدارهاى صوفيان با خضر در كتاب‌هاى آنان ذكر شده است. نجم‌الدین رازى، با استناد به آيه ۶۵ سوره كهف، خضر را داراى پنج مرتبه دانسته است: عبديّت، قبول بى‌واسطه حقايق از خداوند، دريافت رحمت خاص از مقام عنديّت، شرف تعلم بى‌واسطه علوم، و دريافت بى‌واسطه علوم لدنّى.[۷]

مفسران از این داستان پندهای زیادی را بیان داشتند. از جمله اینکه چهره ظاهر و چهره باطن اشيا و حوادث، مسأله مهمى است كه اين داستان به ما مى‌آموزد؛ انسان نباید در مورد رويدادهاى ناخوشايند كه در زندگيمان پيدا مى‌شود عجولانه قضاوت کند، چه بسيارند حوادثی که آدمی آن را ناخوش ندارد اما بعدا معلوم مى‌شود كه از الطاف خفيه الهى بوده است.[۸]



جستار وابسته

مطالعه بیشتر

  • تاریخ انبیاء، عماد الدین حسین اصفهانی.
  • حضرت خضر مونس یار، مصطفی کارگر.
  • خضر و موسی در فرهنگ اسلامی، قدرت الله مرادی.


منابع

  1. داستان موسی و خضر، از آیه ۶۵ تا ۸۲ سوره کهف آمده است.
  2. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۹، ص۸۲۵
  3. گروهی از مفسران اصرار دارند که آن نوجوان حتماً بالغ بوده و مرتد یا مفسد بوده است و بدین ترتیب به خاطر اعمال فعلی اش جایز القتل بوده است…» مکارم شیرازی، ناصر، و دیگران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ ۱۸، ۱۳۷۹، ج۱۲، ص۴۹۳.
  4. اصفهانی، عماد الدین حسین، تاریخ انبیاء، بی جا، انتشارات اسلام، ۱۳۷۰، چاپ ۳۲، ص۵۱۱–۵۰۸.
  5. همان، ص۵۱۱.
  6. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۹، ص۸۲۵
  7. دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، ج۱، ص۷۰۹۵
  8. برگزيده تفسير نمونه، مكارم شيرازى، ناصر، ج۳، ص۶۲