کاربر:Hosseiney4030/صفحه تمرین2

از ویکی پاسخ


سؤال
قاعده لطف چیست؟

یکی از اصول و قواعد مهم در کلام عدلیه، قاعده لطف است که پس از قاعده حسن و قبح عقلی مهمترین قاعده کلامی به شمار می‌رود. متکلمان عدلیه بسیاری از آموزه‌ها و عقاید دینی را براساس آن اثبات کرده‌اند. وجوب تکالیف دینی، لزوم بعثت پیامبران، و وجوب عصمت انبیا، وعده و وعیدهای الهی، حسن آلام ابتدایی و وجوب امامت از جمله مسائلی است که بر این قاعده استوار گردیده‌اند. اکثریت قریب به اتفاق متکلمان عدلیه طرفدار قاعده لطف بوده‌اند. از متکلمان معروف امامیه در این باره رأی مخالفی نقل نشده است. ولی از متکلمان معتزله از بشر بن معتمر (متوفای 210هـ) جعفر بن حرب (متوفای 236هـ) به عنوان منکر قاعده لطف یاد شده است.[1] اگر چه گفته شده است که، آن دو نیز از رأی خود بازگشته و آن را پذیرفته‌اند. متکلمان اشعری ـ که منکر اصل حسن وقبح عقلی‌اند ـ قاعدة لطف را نیز مردود دانسته‌اند. از قرائن و شواهد گوناگون به دست مي‌آيد كه اين قاعده، هم چون قاعده حسن و قبح عقلي،از نخستين مسائل كلامي است كه مورد توجه متكلمان عدليه قرار گرفته است. شهرستاني، آن جا كه عقايد عمومي معتزله را يادآور شده است از قاعدة لطف و اصلح ياد كرده است، و نيز گفته است، آنان اتفاق دارند در اين كه تكليف مقتضاي لطف الهي است.[2] به نقل شيخ طوسي در كتاب «الفهرست»[3] از كتاب «الالطاف» به عنوان يكي از كتاب‌هاي هشام بن حكم (متوفاي 179 يا 199هـ) نام برده است.

تعريف و اقسام لطف

واژة لطف در لغت در معاني مهرباني و اكرام،‌قرب و نزديكي، كوچكي و ريزي، خفا و پنهاني، نرمي و آشكاري به كار رفته است، و در علم تجويد تلطف به معني اِماله است.[4] لطف در اصطلاح متكلمان از صفات فعل الهي است، يعني افعالي كه به مكلفان مربوط مي‎شود و مقصود اين است كه خداوند آنچه ماية گرايش مكلفان به طاعت و دوري گزيدن آنان از معصيت مي‎باشد را در حق آنان انجام داده و اين امر مقتضاي عدل و حكمت الهي است، چنان كه تبيين آن خواهد آمد عبارت ذيل تعريف مشهور قاعدة لطف است «اللطف ما يقرب العبد الي الطاعة و يبعده عن المعصية». متكلمان لطف را به دو اعتبار تقسيم كرده‎اند: الف: به اعتبار اين كه مكلف از لطف بهره مي‎گيرد يا نه. هر گاه از آن بهره گيري كند، و در ساية لطف تكليف را انجام دهد، آن را لطف «محصل» گويند. يعني لطفي كه به مرحلة تحقق و تحصل رسيده است. و هرگاه مكلف آن را به كار نبندد، لطف را «مقرب» گويند، زيرا نقش آن درحد اين بوده است كه زمينة هدايت را فراهم نموده، و در حقيقت مكلف را به طاعت نزديك ساخته است. هر چند در اثر سوء اختيار مكلف، تحقق نيافته است. جامع اين دو قسم، داعي گري و برانگيزگي لطف است. چنان كه سيد مرتضي گفته است: «لطف داراي دو قسم است: يكي آن كه مكلف به واسطة آن انجام طاعت را اختيار مي‎كند، و اگر لطف نبود آن را اختيار نمي‎كرد، و ديگري آن كه مكلف به واسطة آن به انجام طاعت نزديك مي‎گردد، و جامع آن دو اين است كه نقش داعويت دارند».[5] برخي، تفاوت لطف مقرب و محصل را در اين دانسته‎اند، كه لطف مقرب با غرض از تكليف سنجيده مي‎شود، و لطف محصل با غرض از خلقت.[6] ولي اولاً: اين تفاوت در كلمات متكلمان عدليه ذكر نشده است، و ثانياً: غرض از تكليف در عرض غرض از خلقت نيست، بلكه آن دو، در طول يكديگرند. ب: تقسيم ديگر لطف به اعتبار فاعل آن است. به اين اعتبار لطف سه گونه است: 1. لطف، فعل مستقيم و بي‎واسطة خداوند است، مانند تشريع تكاليف ديني، ارسال پيامبران، اعطاي معجزه به آنان، ارائه و نصب دلايل تكويني بر توحيد. 2. لطف، فعل مباشري كسي است كه مورد لطف قرار گرفته است (ملطوف له). مانند تفكر و نظر در دلايل توحيد و معجزات پيامبران، و پيروي از دستورات دين. 3. لطف، فعل مكلفان ديگر است، مانند تبليغ احكام الهي كه فعل پيامبران، لطف است در حق مكلفان، و امر به معروف و نهي از منكر كه فعل عموم مكلفان است. و هر كس آن را انجام دهد نتيجه‎اش لطف است در حق مكلفان ديگر. در مورد نخست، فعل لطف بر خداوند واجب است، و در مورد دوم بر خداوند واجب است كه فعل لطف را بر مكلف واجب كند، و در مورد سوم، لازم است آن را بر مكلفان ديگر واجب نمايد. و در اين قسم لازم است، كسي كه لطف بر او واجب شده، خود نيز به گونه‎اي از آن بهره‎مند گردد، و در حق خود او هم لطف باشد، تا ظلم بر او لازم نيايد.[7]

شرايط لطف

براي لطف شرايطي ذكر كرده‎اند كه عبارت‎اند از: 1. در توانايي مكلف بر انجام تكليف نقش نداشته باشد. يعني قدرت بر انجام تكليف لطف به شمار نمي‎آيد، زيرا لطف متفرع بر تكليف است، و قدرت از شرايط تكليف است، پس تا قدرت نباشد، تكليف نيست، و تا تكليف نباشد، لطف معنا ندارد. 2. به الجاء و اجبار مكلف منتهي نگردد؛ زيرا، لطف متفرع بر تكليف است، و بدون اختيار تكليفي در بين نيست، عبارت ذيل بيانگر دو شرط مزبور است. «و لم يكن له حظ في التمكين و لم يبلغ حد الإلجاء».[8] 3. ميان لطف و تكليف مناسبت وجود داشته باشد، زيرا لطف نقش فراخواني و داعي‎گري دارد،‌و داعي بودن فعلي در مورد تكليف در گرو آن است كه با آن مناسبت داشته باشد، و با آن بي‎ارتباط نباشد. 4. مكلف از لطف آگاه باشد، زيرا در صورت ناآگاهي از آن، ‌براي او نقش داعويت نخواهد داشت. البته در اين باره علم اجمالي هم كافي است. مانند اين كه بداند برخي از مصائب و ناملايماتي كه بر وي وارد شده، به خاطر اين بوده است كه وي به خداوند توجه نموده و از گناه بپرهيزد.[9]

دلايل وجوب لطف

1. برهان حكمت:

مشهورترين دليل عقلي بر وجوب لطف بر خداوند، اصل حكمت است، به اين بيان كه ترك لطف مستلزم نقض غرض است، و نقض غرض مخالف حكمت و باطل است، پس عمل به لطف واجب است، چنان كه محقق طوسي گفته است: «و اللطف واجب ليحصل الغرض به؛[10] لطف واجب است تا به واسطة آن غرض حاصل آيد». توضيح اين كه خداوند انسان‎ها را به تكاليف ديني مكلف نموده اسلامي. بنابراين، ‌عمل‎ها به تكاليف مورد خواست و مطلوب خداوند است. از سوي ديگر، مي‎‎داند كه اگر لطف را انجام ندهد زمينة لازم براي تحقق يافتن تكاليف فراهم نخواهد شد. و انجام فعل لطف بر خداوند مستلزم هيچ گونه محذوري نيست. در اين صورت، ترك لطف از نظر عقل، نقض غرض به شمار مي‎آيد. مانند اين كه فردي مجلس ضيافتي تشكيل دهد و به طور جدي بخواهد كه فرد معيني در آن مجلس حضور يابد،‌و مي‎داند كه اگر در دعوت او آداب ويژه‎اي را كه انجام آنها براي وي مستلزم هيچ گونه محذوري نيست به جاي آورد، او دعوتش را اجابت خواهد كرد، و يا لااقل باب هر گونه عذري را بر او خواهد بست. در اين صورت اگر او را دعوت كند ولي آن آداب ويژه را به جاي نياورد، از نظر عقلا نقض كننده غرض شناخته خواهد شد.[11]

2. جود و كرم خداوند:

شيخ مفيد در كتاب «اوائل المقالات» وجوب لطف را براساس جود و كرم خداوند تبيين كرده و گفته است: «ان ما أوجبه اصحاب اللطف من اللطف انما وجب من جهة الجود و الكرم».[12] توضيح اين كه: فراهم نمودن اسباب و شرايطي كه مكلفان را در عمل به احكام الهي ترغيب مي‎نمايد، و آنان را از معصيت دور مي‎سازد، مصداق جود و كرم خداوند در حق مكلفان است. و ترك جود و كرم بر خداوند نقض و محال است، پس عمل به لطف واجب است. با تقرير مزبور، پاسخ اين اشكال روشن شد، كه عمل به مقتضاي جود و كرم تفضل است، و لزومي ندارد، در حالي كه فعل لطف واجب است. پس چگونه فعل واجب براساس چيزي كه واجب نيست، تبيين شده است؟ پاسخ اين است كه وجوب در اصطلاح متكلمان دربارة افعال خداوند به معناي وجوب فقهي نيست، بلكمه به معناي ملازمه ميان كمال در فعل با كمال در ذات و صفات ذاتي است. هر گاه جود و كرم از كمالات وجودي است، ترك آن بر خداوند محال است، همان گونه كه عدل و احسان نيز چنين است. «مراد قوم از وجوب عقلي افعال بر خداوند اين است كه كاري كه از شأنش باشد كه فاعل آن مستحق ذم شود، از خداي تعالي صادر نتواند شد.»[13] اصولاً دربارة تشريع تكاليف ديني از طرف خداوند، سه فرض متصور است: 1. خداوند، تكاليف را وضع كند و به مكلفان ابلاغ نمايد، و مقدمات و ابزار لازم براي انجام آنها را در اختيار آنان قرار دهد. 2. علاوه بر آنچه بيان گرديد، مكلفان را در شرايطي قرار دهد، كه جز انجام تكاليف، راهي نداشته باشند.

3. گذشته از ابلاغ تكاليف و اعطاي قدرت به آنان، چنان كه در فرض اول گذشت،‌كارهايي را در حق آنان انجام دهد كه هر چند مكلفان را به انجام تكاليف مجبور نمي‎سازد ـ چنان كه در فرض دوم چنين بود ـ ولي، در رغبت و اشتياق آنان به رعايت تكاليف الهي مؤثر باشد، مثل اين كه بر انجام تكاليف وعدة پاداش دهد، و برتخلف از آن وعيد عقوبت و كيفر دهد. از فرض‎هاي ياد شده، فرض دوم از نظر عقلي مردود است، زيرا با فلسفة تكليف كه آزمايش بندگان و شكوفا شدن استعدادهاي معنوي آنان است منافات دارد. فرض نخست نيز با جود و كرم و حكمت الهي سازگار نيست. بنابراين، فرض سوم متعين است، و آن مقتضاي قاعدة لطف است.[14]

قرآن و قاعدة لطف

از مطالعة آيات قرآن، به روشني استفاده مي‎شود كه ارسال پيامبران، اخلاق ويژه و سيرة عملي آنان، انزال كتب آسماني، بيان معارف الهي در قالب مثال‎هاي ساده و گويا، انذار و تبشيرهاي الهي توسط پيامبران، مصائب و ناملايمات، نعمت‎ها و موهبت‎هاي مادي، نصرت‎ها و امدادهاي غيبي، همگي،‌از مصاديق و مظاهر لطف الهي به شمار مي‎روند كه برخي مقتضاي حكمت خداوند، و برخي مظهر و جلوة جود و احسان الهي‎اند.

قرآن كريم نبوت را مظهر رحمت خداوند دانسته مي‎فرمايد: «اهم يقسمون رحمة ربك».[1]

اين آيه پاسخ به كوته فكراني است كه در اعتراض به پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ مي‎گفتند:

چرا قرآن بر دو مرد معروف جزيرة العرب (وليد بن مغيره، و عروة بن مسعود) نازل نشده است. «وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ».[2]

قرآن كريم، نرم خويي و انعطاف پذيري پيامبر و پرهيز از درشتخويي در برابر مردم را از نشانه‎هاي رحمت خداوند نسبت به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و مردم دانسته مي‎فرمايد: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ».[3]

خداوند به موسي و هارون سفارش مي‎كند كه «در گفتگو با فرعون به نرمي سخن بگويند؛ باشد كه در او كارساز افتد؛ اذهبا الي فرعون انه طغي و قولا له قولا لينا لعله يتذكر أو يخشي».[4]

از ديدگاه قرآن بعثت پيامبران بشارت و بيم دهنده حجت را بر مردم تمام كرده و راه اعتذار را بر آنها مي‎بندد. «رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً».[5]

جمله «عزيزاً حكيماً» بيانگر اين است كه بالذات كسي را بر خداوند حقي نيست، و حجتي ندارد، ولي از آنجا كه خداوند حكيم است، مقتضاي حكمت، هدايت بشر به وجه اكمل است، لذا پيامبران را مبعوث نموده است تا علاوه بر ابلاغ احكام الهي به آنان، از طريق بشارت و انذار آنان را به عمل به احكام الهي تشويق نمايند و از نافرماني خداوند برحذر دارند.

از ديدگاه قرآن فلسفة پاره‎اي از ناملايمات و شدائد در زندگي بشر اين است كه آنان را به خود آورد، و روحية تسليم در برابر فرامين الهي را در آنان تقويت نمايد. «وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ».[6]

و آيات فراوان ديگر كه همگي از حكمت، لطف و رحمت الهي سخن گفته و جلوه‎هاي آن را در زندگي بشر و در جهت هدايت او به صراط مستقيم بيان مي‎كنند.

لطف در گفتار معصومان ـ عليهم السلام ـ

از امام علي ـ عليه السلام ـ دربارة غرض آفرينش بشر، و فلسفه تكليف سخني نقل شده است كه اعجاب متفكران را برانگيخته است. چنان كه جاحظ (متوفاي 255هـ) گفته است: اين كلام، جامع‎ترين سخن در اين باب است.

و ابوعلي جُبّايي (متوفاي 303هـ) پس ازتصديق سخن جاحظ افزوده است:

«اين سخن از نظر جامعيت در مرتبه‎اي است كه هيچ افزايش و نقصاني در آن راه نخواهد داشت».[7]

آن گفتار چنين است:

«خداوند انسانها را آفريد و خواست كه آنان داراي اخلاق و رفتار پسنديده باشند، و مي‎دانست كه آنان چنين نخواهند شد، مگر اين كه آنچه مايه سود و زيان آنهاست را بيان كند، و اين كار در گرو امر و نهي (تكاليف ديني) است و امر و نهي نيز مستلزم وعد و وعيد و بيم و اميد است، و تحقق آنها در گرو آلام و لذايذ است، بدين جهت، زندگي دنيا را با لذايذ و آلام در آميخت تا آنان را بر لذايذ و آلام اخروي رهنمون گردد».[8]

در گفتاري كه دخت گرامي رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ پس از رحلت پدر بزرگوارش در مسجد جامع مدينه ايراد نمود، به برخي از مصاديق لطف اشاره شده است. آن بانوي معصوم نخست از غرض آفرينش الهي سخن گفت، و آن را تثبيت حكمت خداوند و يادآوري خلق بر طاعت و بندگي دانست. آن گاه فلسفة پاداش‎ها و كيفرهاي الهي را يادآور شد كه عبارت است از روي آوردن مكلفان به بهشت و دوري گزيدن از جهنم.

ابتدع الأشياء لامن شيء كان قبلها... تثبيتا لحكمته، و تنبيها علي طاعته... و تعبدا لبريته، ثم جعل الثواب علي طاعته، و وضع العقاب علي معصيته، ذيادة لعباده من نقمته، و حياشة لهم الي جنته[9]؛

«موجودات را بدون آن كه پيش از آنها آفريده‎اي باشد، آفريد، تا حكمت خود را تثبيت نموده و خلق را بر اطاعت از آفريدگار خويش يادآوري كند و آنان را به عبوديت برانگيزد، آن گاه بر طاعت خود پاداش و بر نافرماني خود عقاب مقرر داشت،‌تا بندگان را از نقمت خود بر حذر دارد و به جانب بهشت روانه سازد.»[10]

پاسخ به اشكالات قاعدة لطف

بر قاعدة لطف اشكالاتي وارد شده است كه لازم است آنها را بيان نموده و به آنها پاسخ دهيم:

1. قاعدة لطف مستلزم تعيين تكليف براي خداوند است. فخر الدين رازي پس از اشاره به ديدگاه معتزله دربارة وجوب عوض و لطف بر خداوند گفته است:

«حكم جز از طريق شرع اثبات نمي‎شود،‌و برتر از شارع حاكمي نيست تا كاري را بر او واجب كند»[11]

پاسخ اين اشكال در بحث مربوط به حسن و قبح عقلي داده شد. و حاصل آن اين است كه مقصود از «وجوب علي الله» در عبارات متكلمان وجوب فقهي و شرعي نيست، بلكه وجوب عقلي است،‌يعني تحقق آنچه مقتضاي كمالات ذاتي خداوند است، بر خداوند لازم است. به عبارت ديگر، كمال ذاتي و صفاتي مستلزم كمال در مقام فعل است.

2. اگر لطف بر خداوند واجب بود نبايد هيچ كافري و گنهكاري وجود داشته باشد، زيرا خداوند مي‎تواند در حق هر يك از افراد بشر آن اندازه اظهار لطف كند، كه همگان ايمان آورده و از فرامين الهي اطاعت كنند.[12]

اين اشكال،‌ناشي از توجه نكردن به يكي از شرايط لطف، يعني عدم اجبار و الجاء است، هر گاه اصل اختيار بايد رعايت شود،‌پس لطف علت تامة ايمان و اطاعت نخواهد بود، بلكه تأثير گذاري لطف از طريق اختيار و ارادة انسان است. حال ممكن است فردي تحت تأثير تمايلات و غرايز و وسوسه‎هاي شيطاني لطف الهي را ناديده گرفته، و با سوء اختيار خود به كفر و معصيت بگرايد، پس كفر و معصيت دليل بر عدم تحقق لطف از جانب خداوند نخواهد بود.[13]

3. نقش لطف بيش از اين نيست كه داعي بر ايمان و اطاعت را در مكلف به وجود آورد و او را به فرمانبرداري خداوند برانگيزد، اين امر بدون لطف نيز ممكن است و خداوند نيز بر هر امر ممكني قدرت دارد. دراين صورت، فعل لطف لغو و عبث خواهد بود، كه با حكمت الهي سازگار نيست.[14]

هرگاه اين اشكال بر لطف وارد باشد، بر همة امور مربوط به هدايت بشر وارد خواهد بود، زيرا مثلاً هدف از نبوت جز آگاه ساختن مردم از احكام الهي تشويق آنان به عبادت و بندگي نيست، اين كار بدون بعثت پيامبران نيز ممكن است و خداوند نيز بر هر امر ممكني قدرت دارد، پس بعثت پيامبران لغو و بيهوده خواهد بود.

حتي اگر ما اصل عليت را هم انكار كنيم و مانند اشاعره «عادة الله» را جايگزين آن سازيم باز هم اشكال مزبور وارد نيست، زيرا در اين كه هدايت‎هاي الهي داراي نظام خاص است ترديدي نيست، حال؛ يا اين نظام بر اصل عليت استوار است، و يا بر اصل «عادة الله».



منابع