automoderated، ناظمان (CommentStreams)، trustworthy
۱۶٬۰۱۱
ویرایش
Nazarzadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
A.rezapour (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳: | خط ۳: | ||
{{پاسخ}} | {{پاسخ}} | ||
'''اومانیسم'''، مکتبی فلسفی است که انسان را اساس جهانبینی خود و معیار اخلاق میداند. اومانیسم به هر نوع فلسفهای که منزلت ویژهای برای انسان قائل است و او را مقیاس همه چیز قرار میدهد اطلاق میشود. هویت انسان در این مکتب، موجودی مستقل است که الگوی فکری جدیدی برای خود ساخته است و هر ایدئولوژی که هدف آن حاکمیت غیر انسان است را از اساس رد میکند. این مکتب در مقابله با اختناق کلیسا و حاکمیت منحصر آن بوجود آمد؛ از این جهت به موازات محور قرار دادن انسان در اندیشه جدید، دین و فکر دینی را دور ساخت. | |||
== معنا و مفهوم اومانیسم == | == معنا و مفهوم اومانیسم == | ||
اصطلاح | اصطلاح اومانیسم را که در فارسی با واژههایی مانند انسانگرایی، انسان مداری، مکتب اصالت انسان، و انسان دوستی و… از آن یاد میکنند معنای رایج آن، نگرش یا فلسفهای است که با نهادن انسان در مرکز تاملات خود، اصالت را به رشد و شکوفایی انسان میدهد. به عبارت دیگر اومانیسم، طبق تعریفی که اومانیستها ارائه میدهند، یعنی اندیشیدن و عمل کردن با آگاهی و تأکید بر حیثیت انسانی و کوشیدن برای دستیابی به انسانیت اصیل.<ref>بیات، عبدالرسول، (با همکاری جمعی از نویسندگان)، فرهنگ واژهها، قم، مؤسسه اندیشه و فرهنگ دینی، چاپ اوّل، ۱۳۸۱، ص۳۸.</ref> | ||
اومانیسم درباب هویت واقعی انسان او را موجودی کاملاً مستقل، خودکفا و فارغ از هرگونه تکلیف میداند. آنها با معیار قرار دادن انسان برای همه چیز، آموزههای کلیسا و دین سنتی مسیحیت را خرافی پنداشتند و در پی یافتن الگوی فکری مطلوب خویش به اندیشههای یونان و روم باستان روی آوردند. و در این راستا به تفسیر جدید از دین خدا، نفی دین و تعالیم مسیحیت، پذیرش خدا و نفی هر دین خاص، شکاکیت در دین و سرانجام انکار کامل دین و خدا دست زدند، و لذا تفکر اومانیستی و نگرش آنها در باب انسان هیچگونه سنخیتی با ادیان و حتی با دین مسیحیت ندارد.<ref>رجبی، محمود، انسانشناسی، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام (ره) چاپ اوّل، ۱۳۷۹، ص۵۱–۲۶.</ref> | اومانیسم درباب هویت واقعی انسان او را موجودی کاملاً مستقل، خودکفا و فارغ از هرگونه تکلیف میداند. آنها با معیار قرار دادن انسان برای همه چیز، آموزههای کلیسا و دین سنتی مسیحیت را خرافی پنداشتند و در پی یافتن الگوی فکری مطلوب خویش به اندیشههای یونان و روم باستان روی آوردند. و در این راستا به تفسیر جدید از دین خدا، نفی دین و تعالیم مسیحیت، پذیرش خدا و نفی هر دین خاص، شکاکیت در دین و سرانجام انکار کامل دین و خدا دست زدند، و لذا تفکر اومانیستی و نگرش آنها در باب انسان هیچگونه سنخیتی با ادیان و حتی با دین مسیحیت ندارد.<ref>رجبی، محمود، انسانشناسی، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام (ره) چاپ اوّل، ۱۳۷۹، ص۵۱–۲۶.</ref> | ||
خط ۲۶: | خط ۲۶: | ||
دامنه و گستره عقلگرایی و تجربهگرایی آنچنان وسیع و گسترده بود که زمینههای مختلف اخلاقی، سیاست، تعلیم و تربیت، اقتصاد، حقوق، دینشناسی، و… را تحت تأثیر جدی خود قرار داده بود. در زمینه اخلاق آنان معتقد بودند ارزشها و باید و نبایدهای اخلاقی تنها بر مبنای عقل و وجدان و اخلاق علمی و نه بر اساس آموزههای دینی، استوار میشود. والتر لیپمن در کتاب «مقدمهای بر اخلاقیات» مینویسد: مردم نیازمند یافتن معیارهای اخلاقی در تجربه بشری هستند و باید… با این باور زندگی کنند که آنچه برای انسان ضروری و بر او لازم است این نیست که اراده خویش را با اراده خدا منطبق سازند بلکه باید خواست انسان با بهترین شناخت نسبت به شرایط سعادت بشری منطبق باشد.<ref>آندریسه، لالاند، فرهنگ علمی انتقادی فلسفه، ترجمه غلامرضا وثیق، تهران، فردوس ایران.</ref> | دامنه و گستره عقلگرایی و تجربهگرایی آنچنان وسیع و گسترده بود که زمینههای مختلف اخلاقی، سیاست، تعلیم و تربیت، اقتصاد، حقوق، دینشناسی، و… را تحت تأثیر جدی خود قرار داده بود. در زمینه اخلاق آنان معتقد بودند ارزشها و باید و نبایدهای اخلاقی تنها بر مبنای عقل و وجدان و اخلاق علمی و نه بر اساس آموزههای دینی، استوار میشود. والتر لیپمن در کتاب «مقدمهای بر اخلاقیات» مینویسد: مردم نیازمند یافتن معیارهای اخلاقی در تجربه بشری هستند و باید… با این باور زندگی کنند که آنچه برای انسان ضروری و بر او لازم است این نیست که اراده خویش را با اراده خدا منطبق سازند بلکه باید خواست انسان با بهترین شناخت نسبت به شرایط سعادت بشری منطبق باشد.<ref>آندریسه، لالاند، فرهنگ علمی انتقادی فلسفه، ترجمه غلامرضا وثیق، تهران، فردوس ایران.</ref> | ||
۲. | ۲. اومانیستها معتقدند انسان، آزاد به دنیا آمده است و باید از هر قید و بندی جز آنچه خود برای خود تعیین میکند آزاد باشد؛ آنها بر این باور بودند که بشر باید آزادی خود را در طبیعت و جامعه تجربه کند و خود بر سرنوشت خویش حاکم شود. و این انسان است که حقوق خویش را تعیین میکند؛ نه اینکه تکلیفی از مافوق برای او تعیین شود، در این دیدگاه انسان حق دارد؛ نه تکلیف. اومانیستها معتقدند که فقط ادبیات کلاسیک، ماهیت بشر را در آزادی کامل فکری و اخلاقی نشان داده است؛ زیرا به هر کس اجازه میدهد هر فکر، اندیشه و باوری را که میخواهد داشته باشد و ارزشهای اخلاقی و حقوقی را نسبی، قابل تغییر و غیر ثابت معرفی میکند و بر این باور است که نظامهای سیاسی، حقوقی و اخلاقی باید با انسان و آزادی وی همساز شوند، نه آنکه انسان با آنها منطبق گردد. به این ترتیب آزادی مورد نظر اومانیستها، نه تنها ارزشهای دینی را لازم الاجرا نمیداند بلکه هر نوع سلطه و ارزش غیر اومانیستی را بیارزش و بیاعتبار میداند. | ||
۳. اومانیستها، از تساهل و تسامح مطلق جانبداری میکند و آن را سمبل مبارزه با فرهنگ حاکم در [[قرون وسطا]] و رجوع به رم و یونان قدیم و مقتضای آزادی و ارج نهادن به انسان میدانند. آنها بر این عقیدهاند که معتقدات دینی نوع انسان، از درون وی سرچشمه میگیرد و امری ماورایی نیست؛ درونمایه این معتقدات، وحدت بنیادین و اساسی دارند و امکان صلح جهانی وجود دارد. این نگرش که بر نفی ادعای انحصاری حقانیت و رستگاری هر نظام ارزش و هر دینی مبتنی است هیچیک از نظامهای ارزشی و معرفتی را حق نمیداند و به نوعی نسبیگرایی مطلق در ارزش و معرفت معتقد است و به همین دلیل حاکمیت هر دین و نظام ارزشی را تنها به خواست و اراده فرد یا جامعه وا میگذارد.<ref>رجبی، محمود، انسانشناسی، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام (ره) چاپ اوّل، ۱۳۷۹، ص۴۱–۳۹.</ref> | ۳. اومانیستها، از تساهل و تسامح مطلق جانبداری میکند و آن را سمبل مبارزه با فرهنگ حاکم در [[قرون وسطا]] و رجوع به رم و یونان قدیم و مقتضای آزادی و ارج نهادن به انسان میدانند. آنها بر این عقیدهاند که معتقدات دینی نوع انسان، از درون وی سرچشمه میگیرد و امری ماورایی نیست؛ درونمایه این معتقدات، وحدت بنیادین و اساسی دارند و امکان صلح جهانی وجود دارد. این نگرش که بر نفی ادعای انحصاری حقانیت و رستگاری هر نظام ارزش و هر دینی مبتنی است هیچیک از نظامهای ارزشی و معرفتی را حق نمیداند و به نوعی نسبیگرایی مطلق در ارزش و معرفت معتقد است و به همین دلیل حاکمیت هر دین و نظام ارزشی را تنها به خواست و اراده فرد یا جامعه وا میگذارد.<ref>رجبی، محمود، انسانشناسی، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام (ره) چاپ اوّل، ۱۳۷۹، ص۴۱–۳۹.</ref> | ||
خط ۵۳: | خط ۵۳: | ||
'''سرانجام تفکر اومانیستی''' | '''سرانجام تفکر اومانیستی''' | ||
هنگامی که معیار و میزان همه چیز انسان قرار گرفت ملاک خوبی و بد نیز به تعداد افراد انسانی متعدد شد و سرانجام مفاهیمی مانند خیر و شرّ، حق و باطل، عدالت و ظلم و… معنای خود را از دست داد. سیر نهیلیسم اروپایی بعد از نیچه را «هرمان رانوسینیک» چنین شرح میدهد: در آغاز قرن بیستم، تکیه بر فردیت و آزادی شخصی موجب انکار هر آرمان عینی نظام ارزشی گردید. این مرحله را میتوان «غیر واقعی ساختن واقعیت» نامید و آثار آن را در انزوا، گوشهگیری افراد و از هم پاشیدن آخرین پیوندهای آرمانی… بهطور کلّی در نفی همه ارزشهای فرهنگی بشر به خوبی میبینیم در چنین وضعی انسان خود را پایبند هیچ چیز نمیداند و بیخیال زندگی میکند. انسان دیگر نه ایمان به خدا دارد نه به کفر و بیایمانی، نه بر ضد اولی میشود و نه به دیگری پناه میبرد و حتی از بحث درباره این مفاهیم هم بیزار است، دیگر نه نیکی برایش معنی دارد نه بدی نه خودش را مسئول میداند نه گناهکار، و نه مکلف به تکلیفی خاص و به همین مناسبت نه اصلاح طلب است نه انقلابی، نه خوش بین نه بدبین، نه اخلاقی نه ضد اخلاق، نه به مشیت الهی اعتقاد دارد نه به جبر زمانه، به عبارت دیگر در بیتعهدی محض به سر میبرد.<ref>همان، ص۱۱۵.</ref>{{پایان پاسخ}} | هنگامی که معیار و میزان همه چیز انسان قرار گرفت ملاک خوبی و بد نیز به تعداد افراد انسانی متعدد شد و سرانجام مفاهیمی مانند خیر و شرّ، حق و باطل، عدالت و ظلم و… معنای خود را از دست داد. سیر [[نهیلیسم]] اروپایی بعد از نیچه را «هرمان رانوسینیک» چنین شرح میدهد: در آغاز قرن بیستم، تکیه بر فردیت و آزادی شخصی موجب انکار هر آرمان عینی نظام ارزشی گردید. این مرحله را میتوان «غیر واقعی ساختن واقعیت» نامید و آثار آن را در انزوا، گوشهگیری افراد و از هم پاشیدن آخرین پیوندهای آرمانی… بهطور کلّی در نفی همه ارزشهای فرهنگی بشر به خوبی میبینیم در چنین وضعی انسان خود را پایبند هیچ چیز نمیداند و بیخیال زندگی میکند. انسان دیگر نه ایمان به خدا دارد نه به کفر و بیایمانی، نه بر ضد اولی میشود و نه به دیگری پناه میبرد و حتی از بحث درباره این مفاهیم هم بیزار است، دیگر نه نیکی برایش معنی دارد نه بدی نه خودش را مسئول میداند نه گناهکار، و نه مکلف به تکلیفی خاص و به همین مناسبت نه اصلاح طلب است نه انقلابی، نه خوش بین نه بدبین، نه اخلاقی نه ضد اخلاق، نه به مشیت الهی اعتقاد دارد نه به جبر زمانه، به عبارت دیگر در بیتعهدی محض به سر میبرد.<ref>همان، ص۱۱۵.</ref>{{پایان پاسخ}} | ||
{{مطالعه بیشتر}} | {{مطالعه بیشتر}} | ||
== مطالعه بیشتر == | == مطالعه بیشتر == | ||
۲ـ لوگوف، ژاک، | * اومانیسم، تونی دیویس، ترجمه عباس مخبر. | ||
۲ـ لوگوف، ژاک، روشنفکران قرون وسطی. | |||
۳ـ بابک، احمد، مدرنیته و اندیشه انتقادی. | ۳ـ بابک، احمد، مدرنیته و اندیشه انتقادی. | ||
۴ـ نوروزی، حسین علی، صورت بندی مدرنیته. | ۴ـ نوروزی، حسین علی، صورت بندی مدرنیته. | ||
۶ـ احمدی، بابک، معمای مدرنیته، تهران، نشر مرکز، ۱۳۷۷. | ۶ـ احمدی، بابک، معمای مدرنیته، تهران، نشر مرکز، ۱۳۷۷. |