|
|
خط ۱۹: |
خط ۱۹: |
| }} | | }} |
| '''داستان جوان کفن دزد'''، نقلی است از [[شیخ صدوق]] در کتاب [[الامالی (شیخ صدوق)|الامالی]] که جوانی کفن دزد به جنازه دختری [[تجاوز به عنف|تجاوز]] کرد، پشیمان شده نزد [[پیامبر(ص)]] آمد. پیامبر(ص) او را از خود دور کرد. جوان به بیرون شهر رفت، چهل روز عبادت کرده و [[توبه]] نمود و مورد بخشش [[خداوند]] قرار گرفت. این روایت از نظر سندی [[حدیث ضعیف|ضعیف]] دانسته شده است. بیشتر راویان این روایت، در کتابهای [[علم رجال|رجالی]]، [[حدیث مجهول|ناشناخته]] بوده و [[ثقه|تأیید]] نشدهاند. بخشی از این روایت از نظر محتوایی نیز، با [[قرآن]] ناسازگار شمرده شده است. | | '''داستان جوان کفن دزد'''، نقلی است از [[شیخ صدوق]] در کتاب [[الامالی (شیخ صدوق)|الامالی]] که جوانی کفن دزد به جنازه دختری [[تجاوز به عنف|تجاوز]] کرد، پشیمان شده نزد [[پیامبر(ص)]] آمد. پیامبر(ص) او را از خود دور کرد. جوان به بیرون شهر رفت، چهل روز عبادت کرده و [[توبه]] نمود و مورد بخشش [[خداوند]] قرار گرفت. این روایت از نظر سندی [[حدیث ضعیف|ضعیف]] دانسته شده است. بیشتر راویان این روایت، در کتابهای [[علم رجال|رجالی]]، [[حدیث مجهول|ناشناخته]] بوده و [[ثقه|تأیید]] نشدهاند. بخشی از این روایت از نظر محتوایی نیز، با [[قرآن]] ناسازگار شمرده شده است. |
|
| |
| ==متن حدیث==
| |
| {{عربی بزرگ| دَخَلَ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص)... فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ بِالْبَابِ شَابّاً… يَبْكِي عَلَى شَبَابِهِ بُكَاءَ الثَّكْلَى عَلَى وَلَدِهَا يُرِيدُ الدُّخُولَ عَلَيْك... [قال:] أَنِّي كُنْتُ أَنْبُشُ الْقُبُورَ… أُخْرِجُ الْأَمْوَاتَ وَ أَنْزِعُ الْأَكْفَانَ. فَمَاتَتْ جَارِيَةٌ… أَتَيْتُ قَبْرَهَا فَنَبَشْتُهَا ثُمَّ اسْتَخْرَجْتُهَا وَ نَزَعْتُ مَا كَانَ عَلَيْهَا مِنْ أَكْفَانِهَا وَ تَرَكْتُهَا مُتَجَرِّدَةً… وَ مَضَيْتُ مُنْصَرِفاً… حَتَّى رَجَعْتُ عَلَيْهَا… جَامَعْتُهَا وَ تَرَكْتُهَا مَكَانَهَا… فَقَالَ النَّبِيُّ ص تَنَحَّ عَنِّي يَا فَاسِقُ إِنِّي أَخَافَ أَنْ أَحْتَرِقَ بِنَارِكَ… أَتَى بَعْضَ جِبَالِهَا فَتَعَبَّدَ فِيهَا وَ غَلَّ يَدَيْهِ جَمِيعاً إِلَى عُنُقِهِ وَ نَادَى يَا رَبِّ هَذَا عَبْدُكَ بُهْلُولٌ بَيْنَ يَدَيْكَ مَغْلُولٌ… ِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَى نَبِيِّهِ(ص) وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً… أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ… ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ… وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ… فَلَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص) خَرَجَ وَ هُوَ يَتْلُوهَا وَ يَتَبَسَّمُ… فَدَنَا رَسُولُ اللَّهِ(ص)... قَالَ يَا بُهْلُولُ أَبْشِرْ فَإِنَّكَ عَتِيقُ اللَّهِ مِنَ النَّار…
| |
| |ترجمه = معاذ بن جبل به حضور پیامبر(ص) آمد… گفت: «بر در خانه جوانی است… که بر جوانیِ خود مانند مادری که بر مرگ فرزند خود میگرید، گریه میکند و میخواهد نزد شما بیاید… جوان به پیامبر(ص) گفت:من مردگان را از قبر بیرون آورده و کفن آنها را برمیداشتم… دختری از دنیا رفت… قبرش را نبش کردم، کفنش را برداشتم و او را برهنه رها کردم… و رفتم… ولی برگشتم و با او نزدیکی کردم و جسد او را به همان حال رها کردم…» پیامبر(ص) فرمود: «ای تبهکار! از من دور شو که میترسم من هم به آتش تو بسوزم…» جوان به یکی از کوهها پناه برد و به عبادت پرداخت و هر دو دست خود را به گردن خود بست و ندا کرد: «پروردگارا! من بنده تو، بهلول هستم که در پیشگاهت خود را به زنجیر کشیدم…» خداوند به پیامبر(ص) [آیه ۱۳۰ سوره آل عمران را] نازل کرد: «و کسانی که چون کار ناشایسته انجام داده و بر خود ظلم کردند، خدا را یاد کرده و از گناه خود استغفار کردند و کیست جز خدا که گناهان را بیامرزد…» چون این آیات نازل شد پیامبر(ص) درحالی که لبخند میزد و آن را میخواند بیرون آمد… پیامبر(ص) به جوان نزدیک شد و دستهایش را از گردنش گشود و… فرمود: «ای بهلول! بر تو مژده باد که تو از آتش دوزخ آزاد شدی…»}}
| |
|
| |
|
| ==خلاصه داستان== | | ==خلاصه داستان== |