پرش به محتوا

کاربر:Hosseiney4030: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
(در مرحله تکمیل)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۷: خط ۳۷:
در قرن پنجم پیش از میلاد مسیح، اندیشمندانی بودند که به زبان یونانی «سوفیست» نامیده میشدند که به معنای حکیم و دانشور بود. آنها بسیار عالم بودند و در اصل جزء عالمان زمان خودشان به حساب می آمدند و محل رجوع بوند؛ اما در کنار این حد از معلومات، به حقائق ثابت این عالم باور نداشتند و حتی هیچ چیز را قابل شناخت یقینی و صد در صد نمیدانستند.<ref>رک: آموزش فلسفه، محمدتقی مصباح، ج1، ص 24</ref> همانطور که در بالا گفته شد، آنها معلمانی و وکلای حرفه ای بودند که با واسطه ی فن خطابه قوی شان و مناظرات سفسفته انگیزشان، بازار گرمی برای خودشان برپا کرده بودند. وکیل بودنشان اقتضا میکرد که بتوانند هر چیزی را اعم از صحیح و یا نا صحیح به مرحله ی اثبات برسانند و همین امر موجب شد که کم کم انی فکر در وجودشان بارور شود که اساسا حقیقتی ورای اندیشه انسان وجود ندارد!
در قرن پنجم پیش از میلاد مسیح، اندیشمندانی بودند که به زبان یونانی «سوفیست» نامیده میشدند که به معنای حکیم و دانشور بود. آنها بسیار عالم بودند و در اصل جزء عالمان زمان خودشان به حساب می آمدند و محل رجوع بوند؛ اما در کنار این حد از معلومات، به حقائق ثابت این عالم باور نداشتند و حتی هیچ چیز را قابل شناخت یقینی و صد در صد نمیدانستند.<ref>رک: آموزش فلسفه، محمدتقی مصباح، ج1، ص 24</ref> همانطور که در بالا گفته شد، آنها معلمانی و وکلای حرفه ای بودند که با واسطه ی فن خطابه قوی شان و مناظرات سفسفته انگیزشان، بازار گرمی برای خودشان برپا کرده بودند. وکیل بودنشان اقتضا میکرد که بتوانند هر چیزی را اعم از صحیح و یا نا صحیح به مرحله ی اثبات برسانند و همین امر موجب شد که کم کم انی فکر در وجودشان بارور شود که اساسا حقیقتی ورای اندیشه انسان وجود ندارد!


داستان آن شخص را شنیده اید که به شوخی میگفت: '''«در فلان خانه حلوای مجانی میدهند. عده ای از روی ساده لوحی به سوی خانه ی مزبور شتافتند و جلو آن ازدحام کردند، کم کم خود گوینده هم به شک افتاد و برای اینکه از حلوای مجانی، محروم نشود به صف ایشان پیوست.»'''<ref>آموزش فلسفه، محمدتقی مصباح یزدی، ج1، ص24</ref>  
داستان آن شخص را شنیده اید که به شوخی میگفت: «در فلان خانه حلوای مجانی میدهند. عده ای از روی ساده لوحی به سوی خانه ی مزبور شتافتند و جلو آن ازدحام کردند، کم کم خود گوینده هم به شک افتاد و برای اینکه از حلوای مجانی، محروم نشود به صف ایشان پیوست.»<ref>آموزش فلسفه، محمدتقی مصباح یزدی، ج1، ص24</ref>  


و حکایت سوفیستان هم اینگونه شد و رفته رفته به انحراف رفتند.
و حکایت سوفیستان هم اینگونه شد و رفته رفته به انحراف رفتند.
trustworthy
۵۹۴

ویرایش