معجزات و کرامات امامان شیعه

از ویکی پاسخ
(تغییرمسیر از معجزات ائمه)


سؤال

معجزات امامان شیعه را بیان کنید.


امامان شیعه دوازده نفر هستند که همه آن‌ها از طرف خداوند بوسیله حضرت محمد(ص) معرفی شده‌اند، تمامی آنان معصوم هستند و هیچ گونه خطا و اشتباهی در رفتار و اعمال آنها راه ندارد و هر کدام از آن‌ها امام و حجت خدا، بعد از پیامبر اکرم(ص) در زمین هستند. برای امامان شیعه(ع) در منابع شیعه و اهل سنت، کرامت و معجزاتی نقل شده است. در ذیل به تعدادی از کرامات یا معجزات امامان اشاره می‌شود:

۱. امام علی(ع)

راوی نقل می‌کند روزی در مسجد با عده‌ای از اصحاب در کنار امام علی(ع) نشسته بودیم، یکی از آنها خطاب به آن حضرت گفت: من تعجب می‌کنم از این که دنیا بدست فلان قوم (یهود) است، اما در دست شما نیست. حضرت فرمود: اگر ما دنیا را بخواهیم هیچ مانعی نیست. سپس مشتی از ریگ‌ها و شن‌های مسجد را برداشت و در دست خود مالید، سپس دستش را باز کرد، جواهری شده بود که همانند نور می‌درخشید، و فرمود: ببین، بهترین جواهر است. اگر ما بخواهیم، برای ماست ولی ما نخواسته‌ایم ….[۱]

۲. امام حسن مجتبی(ع)

امام صادق(ع) فرمود: روزی امام حسن(ع) همراه زُبیر در یک سفری زیر درخت خرمای خشک نشست، زُبیر گفت ای کاش این درخت، خرما می‌داشت و از آن می‌خوردیم. حضرت دست به آسمان برداشت و دعا کرد، و سپس دست دراز کرد، از شاخه خرمای خشک، خرما گرفت و آن درخت سبز شد. ساربانی که در آن جا بود، گفت به خدا این جادو است. امام حسن(ع) فرمود: وای بر تو، جادو نیست، بلکه دعای مستجاب پسر پیامبر خدا است.[۲]

۳. امام حسین(ع)

آن حضرت در شب عاشورا به اذن پروردگار، جایگاه همه اصحابش را در بهشت نشان دادند.[۳]

۴. امام سجاد(ع)

راوی نقل می‌کند امام سجاد(ع) را به همراه زن‌ها از شام به سوی مدینه می‌بردند، من همراه آن حضرت بودم و از آن حضرت مواظبت می‌کردم. وقتی به مدینه وارد شدیم، حضرت زیور آلاتی برای من فرستاد و من قبول نکردم. گفتم اگر خدمتی کرده باشم برای رضای خداوند بود. آن حضرت سنگی سیاه را برداشت با انگشتر، آن را مهر کرد و نقش خاتم بر آن نقش شد و فرمود هر جا مشکلی برایت پیش آمد، آن را به دست بگیر، مشکل شما برطرف می‌شود. راوی می‌گوید: قسم به خدا و کسی که محمد(ص) را مبعوث کرد، هرگاه در تاریکی آن را بدست می‌گرفتم آن جا روشن می‌شد و بر قفل بسته آن را می‌زدم باز می‌شد و ...[۴]

۵. امام محمدباقر(ع)

آن حضرت در موردی مرض پیسی و کور مادرزاد را شفا داد.[۵]

۶. امام جعفر صادق(ع)

مفضّل بن عمر می‌گوید: منصور عباسی به والی مدینه دستور داد خانه جعفر بن محمد (امام صادق(ع)) را به آتش بکشد؛ و او خانه را آتش زد، وقتی امام صادق(ع) از خانه بیرون آمد، در میان آتش گام برداشته و راه می‌رفت و می‌فرمود: منم پسر ابراهیم خلیل‌الله که آتش نمرود بر او سرد و سلامت گشت.[۶]

۷. امام موسی کاظم(ع)

عبدالله بن مغیره از اصحاب امام کاظم(ع) می‌گوید: روزی از سرزمین مِنی گذشتیم. زنی که دو پسر کنارش نشسته بودند، می‌گریست. حضرت علت گریه او را سؤال کرد، او گفت: دو فرزند یتیمی دارم که تنها وسیله ارتزاق آنها گاو شیردهی بود، و آن هم الآن مرده است. برای غریبی یتیمانم گریه می‌کنم. امام(ع) دو رکعت نماز گزارد و دعا کرد، خداوند آن گاو را زنده کرد.[۷]

۸. امام رضا(ع)

منصور (یکی از اصحاب امام(ع)) می‌گوید: شبی خدمت امام رضا(ع) رسیدم و او در یکی از اتاق‌های پشتی خانه‌اش بود، در آن جا دستش را بلند کرد، تمام خانه روشن شد مانند این که چندین نور در آن خانه گذاشته است.[۸]

۹. امام محمد تقی(ع)

ابو هاشم جعفر می‌گوید در مسجد مسیّب همراه امام جواد(ع) نماز گزاردم. در آن مسجد، درخت سدری بود خشک و بی‌برگ، حضرت آب طلبید و زیر آن درخت وضو گرفت، سپس آن درخت در همان سال برگ درآورده و بارور شد.[۹]

۱۰. امام هادی(ع)

متوکل عباسی امام هادی را از مدینه آورد و در خانه نامناسبی ساکن کرد. یکی از اصحاب امام، خدمت ایشان رسید و از وضعیت امام ابراز ناراحتی کرد. امام فرمود: پسر سعید! تو هم چنین فکر می‌کنی؟ آنگاه با دستش اشاره کرد و فرمود: بنگر، من نگاه کردم، بوستان‌هایی دیدم با میوه‌های تازه، مرغان و آهوهای زیبا، و نهرهای جوشان که چشمم خیره شد و دیده‌ام از کار افتاد، آنگاه فرمود: ما هر کجا باشیم، این‌ها برای ما مهیا است.[۱۰]

۱۱. امام حسن عسکری(ع)

احمد بن حارث قزوینی می‌گوید: مستعین بالله (خلیفه عباسی) اسبی داشت که هیچ‌کس نمی‌توانست آن را سوار شده، رام گرداند. یکی پیشنهاد داد امام حسن عسکری(ع) را احضار کنند تا بیاید سوار شود. خلیفه، امام حسن عسکری(ع) را حاضر کرد، دستور داد تا آن اسب را لجام کرده سوار شود، وقتی که حضرت به طرف اسب رفت، اسب رام شد.[۱۱]

۱۲. امام زمان(ع)

ابوعبدالله نسائی گوید: مقداری از اموال که به عنوان سهم امام بود را بوسیله وکیل آن حضرت برای آن حضرت فرستادم، در میان آنها دست بند طلا بود. همه را قبول کرد، فقط دست بند را، بدون اینکه بشکند به من بازگرداند. به من دستور داده شده بود که آن را بشکنم و من آنرا شکستم و دیدم در میان آن چند مثقال آهن و مس جا گذاری شده است. آنها را خارج کردم و فرستادم، قبول شد.[۱۲]


جستارهای وابسته

منابع

  1. بحرانی، سید هاشم، مدینه المعاجز، مؤسسه معارف اسلامی، ج۱، ص۴۳۱.
  2. کلینی، اصول کافی، انتشارات علمیه اسلامی، ج۲، ص۳۶۰.
  3. قمی، عباس، منتهی الامال، تهران، مؤسسه مطبوعاتی حسینی، ج۱، ص۴۰۴.
  4. اصول کافی، ج۱، ص۳۶۸،۳۷۲ و ۳۷۸.
  5. اصول کافی، ج۱، ص۳۶۸،۳۷۲ و ۳۷۸.
  6. قمی، منتهی الامال، انتشارات هجرت، ج۲، ص۷۷،
  7. اصول کافی، ج۲، ص۳۹۹، ۴۰۴، ۴۲۱.
  8. اصول کافی، ج۲، ص۳۹۹، ۴۰۴، ۴۲۱..
  9. اصول کافی، ج۲، ص۳۹۹، ۴۰۴، ۴۲۱..
  10. اصول کافی، ج۲، ص۴۳۳، ۴۳۸.
  11. اصول کافی، ج۲، ص۴۳۳، ۴۳۸..
  12. اصول کافی، ج۲، ص۴۵۶.