مراتب نفس انسانی در عرفان

از ویکی پاسخ
سؤال

حجاب‌های هفت‌گانه‌ای که امام خمینی در کتاب آداب الصلوة گفته‌اند کدام است و اگر این حجاب‌ها خَرْق شود چه اتفاقی می‌افتد؟

قبل از هر چیز باید اشاره شود که حجاب در اصطلاح عرفانی عبارت است از، مانع میان عاشق و معشوق، و نیز انقطاع نور در دل انسان، به گونه‌ای که مانع قبول و پذیرش تجلی حقایق در دل بشود و نگذارد که فیوضات و تجلیات حق در قلب انسان جریان پیدا کند، و در راستای این مفهوم از حجاب است که عُرَفا معتقدند؛ مال، دوستی، قدرت طلبی تقلید بی‌جا، معصیت و مانند آن، سبب پیدایش حجاب در قلب انسان می‌شود و مانع تابش نور حقایق در دل می‌گردد.[۱]

در خصوص حجاب‌های هفت‌گانه باید گفت، این اصطلاح کاربرد وسیع در آثار عرفا دارد، و مراد از آن، مراتب هفت‌گانه نفس انسان است، که گاهی از آن به هفت شهر عشق نیز تعبیر می‌شود؛ از جمله در آن شعر معروف آمده است:

هفت شهر عشق را عطار گشت

ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم

مراتب هفت‌گانه نفس از دید عرفا عبارت‌اند از: طبع، نفس، قلب، روح، سرّ، خفی، اخفی. [۲]

مرتبه طبع

نفس انسان در مرتبه طبع، در حد قوای طبیعی قرار دارد که نازل‌ترین مرتبه وجودی اوست. در این مرتبه، نفس تنها از قوای نباتی و آثار آن مانند خوردن، آشامیدن و رشد برخوردار است. بدن انسان وقتی در این مرتبه قرار دارد در مقام حیات نباتی است. نفس در این مرتبه از درک بسیاری از حقایق علمی و عملی عاجز است و این خود نوعی حجاب در راه شناخت و درک حقایق الهی و توحیدی محسوب می‌شود.[۳]

مرتبه نفس

مرتبه نفس تا حدی از مرتبه طبع بالاتر است. قوا و ادراکات این مرتبه از نفس عبارت است از قوای حیوانی و ادراکات حسی، خیالی و وهمی. انسان در این مرتبه دارای حیات حیوانی است. به‌طور طبیعی، روح انسان در این مرتبه از درک بسیاری از معارف الهی محروم است و این خود نزد عارفان نوعی حجاب به شمار رفته است.[۴]

مرتبه قلب

روح انسان وقتی به این مرتبه می‌رسد که توجّه به عالم غیب پیدا می‌نماید، ولی توجّه او آمیخته با نظر به عالم شهادت (عالم طبیعت و جهان مادی) است و به‌طور کامل از عالم ظاهر بریده نشده و غرق در نشه ملکوت نشده است؛ این مرتبه گرچه از مرتبه قبل به مراتب برتر و بهتر است، ولی نفس و روح در این مرتبه باز هم در حجاب است؛ چون از عالم طبیعت به‌طور کامل رهایی نیافته است.

مرتبه روح

این مرتبه را اصطلاحاً مقام نفس ناطقه می‌گویند و نفس انسان وقتی بر اثر تکامل به این مرحله رسید، در واقع از چنگ قوای بدن و آثار طبع و امور مشابه آن به‌طور کامل رها شده، به روحانیت عالم قدس پیوسته است و اکثر حجاب‌ها را نفس در این مرحله پاره کرده و به عالم بالاتر رسیده است؛ ولی باز هم تا رسیدن به درجات برتر، مراتب دیگری در پیش دارد؛ لذا توقف در این مرتبه خود نوعی حجاب است.

مرتبه سر

انسان سالک وقتی بر اثر ریاضت‌های شرعی نفس خود را به این مرتبه رسانید، سرّ الهی را در همه موجودات می‌تواند تماشا کند و می‌تواند بگوید: «ما رأیتُ شیأً الّا و رأیت الله فیه» یعنی هیچ چیزی را نمی‌بینم، مگر این که خدا را در او مشاهده می‌کنم. این مقام برای عارف مقام بلندی است؛ اما هنوز میانه راه محسوب می‌شود و در واقع گرفتار نوعی حجاب نوری است.

مرتبه خفّی

نفس در این مرتبه، تنها خدا را مشاهده می‌کند و این مرتبه بالاتر از مقام سرّ است که خدا را در موجودات عالم می‌دیده. این مرتبه باز هم پایان راه نیست، لذا باز هم در نوعی حجاب به سر می‌برد.

مرتبه اخفی

نفس در این مقام، فانی در حق می‌شود؛ ولی التفات و توجه به فنا هم در این مقام برای او نخواهد بود، بر خلاف مقام خفّی، عارف گرچه فانی در حق می‌شود، ولی التفات و توجه به فنای خود دارد، اما در مرتبه اخفی، التفات به فنا هم ندارد، و این بالاترین مقام و منزلت برای سالک عارف محسوب می‌شود.

گفتنی است گرچه سیر نهائی، مرتبه اخفی است؛ اما چون در همین مقام نیز انسان سالک، خداوند را تنها به اندازه توان و ظرفیت وجودی خود که یک وجود ممکن الوجود است و به تعبیر عرفانی، وجود مقید است، می‌تواند شهود قلبی کند، در حقیقت معرفت شهودی و فنایی که برای عارف، در این مقام پدید می‌آید، باز هم بی‌حجاب نیست، بلکه حق سبحانه را از ورای حجاب وجود خود می‌شناسد پس باز هم حجاب مطرح است،[۵] بنابراین به‌طور خلاصه باید گفت که انسان در سیر معرفتی خود، همواره از ورای حجاب به درک و معرفت حقایق توحید می‌رسد، و حتی در مرحله نهائی آن که مرتبه اخفی است، باز هم حجاب در کار است، در نتیجه معرفت انسان نسبت به خدای سبحانه هر اندازه کامل باشد، باز هم شایسته مقام او نیست، لذا در برخی روایات آمده که وجود مقدس، مقام ختمی مرتبت فرمود:

«ما عرفناک حق معرفتک»[۶] یعنی آن گونه حق معرفت توست، ما ترا نشناخته‌ایم.

درباره فراز پایان سؤال باید گفت: اگر کسی بتواند همه حجاب‌های یاد شده را خرق کند، به فنای مطلق دست پیدا می‌کند، اما نکته بنیادین این مسئله (یعنی مسئله فنای در حق) که در عرفان مطرح است، این است که هرگز نباید از فنای در توحید یا فنای فی الله، فانی و معدوم شدن ذات عارف یا عین ذات معروف شدن را تو هم کرد، زیرا این برداشت پی آمد منفی فراوان دارد، پس مراد از فنای در حق این است که انسان سالک حقیقی، غرق در شهود عظمت و کبریای حق می‌شود، به گونه‌ای که حتی به خود و به هویت خویش نیز التفاتی ندارد.[۷]


منابع

  1. سجادی، سید جعفر، فرهنگ اصطلاحات عرفانی، تهران، نشر کتابخانه طهوری، ۱۳۷۰ هـ ش، ص۳۱۲.
  2. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد مطهری، تهران، انتشارات صدرا، ۱۳۹۰ش، ج۱۱، ص۳۸۹.
  3. حسن‌زاده آملی‌، حسن، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم‌، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۷۸ش. ص۵۵.
  4. .
  5. حسن‌زاده آملی، ممد الهمیم، در شرح فصوص الحکم، نشر وزارت ارشاد اسلامی، تهران، ۱۳۷۸ هـ ش، ص۵۵؛ و فیض، کلمات مکنونه، من علوم اهل الحکمه و المعرفه، تهران، نشر مؤسسه فراهانی، ۱۳۶۰ هـ ش، ص۱۵۴؛ و جوادی آملی، عبدالله، معرفت‌شناسی در قرآن، نشر اسراء، ۱۳۷۸ هـ ش، ص۳۵۱.
  6. مجلسی، محمد باقر، مرآت العقول، ج۸، ص۱۴۶.
  7. زنوزی، ملا عبدالله، لمعات الهیه، تهران، نشر مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۱ هـ ش، ص۴۶۵.