وصیت پیامبر(ص) بر خلافت امام علی(ع): تفاوت میان نسخه‌ها

Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
از ویکی پاسخ
جز (ابرابزار)
(بدون تفاوت)

نسخهٔ ‏۱۸ ژوئیهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۰:۰۰

سؤال

چرا رسول گرامی اسلام در آخرین دقایق قصد نوشتن وصیت خود برای جانشینی داشتند اگر این کار مفید بود چرا قبل از آن انجام نشده بود؟


مقدمه: الف) چنان‌که روشن است کسی که وصیت می‌کند اگر وصیت خود را در ملاء عام و در بین مردم بگوید از نظر اعتبار بیشتر از نوشته‌ای است که خصوصی و در جمع اهل خانواده یا چند نفر غیر از خانواده بنویسد؛ چون مخفی کردن و تحریف و تغییر نوشته آسان‌تر از گفته‌ای است که در انظار عمومی به اطلاع همه رسیده باشد.

ب) وصیّت نمودن پیامبر در مورد خلافت امیرالمؤمنین از مسائل روشن و بدیهی مسلم است و بزرگان شیعه و سنی معتبر آن را در منابع و به اسناد مختلف نقل کرده‌اند که پیامبر(ص) از اوایل بعثت تا آخرین روزهای عمر در مکان و زمان‌های متفاوت، علی ابن ابی طالب(ع) را به عنوان جانشین و امام بعد از خود معرفی و سفارش نموده است.

ج) کاری که پیامبر در روزهای آخر حیات می‌خواست انجام بدهد؛ تأکیدی بود برای اتمام حجت وکسی که مخالفت کرد و جنجال به راه انداخت و مانع شد؛ او ماهیت و قصد خود را آشکار ساخت که هدف و برنامه ای برای بعد از پیامبر داشتند؛ فایده دستور پیامبر به آوردن کاغذ و قلم دراینجا با مخالفت و ممانعت او روشن شد چون خود او از جمله کسانی بود که در کودتای سقیفه شرکت داشت و از عناصر اصلی بود.

اینک به چند نمونه از کلام اهل سنت در خصوص وصیتهای پیامبر درباره جانشینی اشاره می‌گردد:

۱. حدیث «الإنذار فی یوم الدار»: ابن جریر طبری در تاریخ خود از ابن عباس می‌نویسد که علی ابن ابی طالب گفت: وقتی این آیه بر پیامبر(ص) نازل شد که «وانذر عشیرتک الأقربین»[۱] پیامبر(ص) مرا خواند وگفت: حدود چهل نفر از خویشاوندان مرا برای خوردن طعام دعوت کن، و من چنین کردم و حمزه و عباس و ابولهب و… را دعوت کردم. سپس پیامبر(ص) در میان این جمع دستور الهی را که جبرئیل برآن حضرت آورده بود، اجرا نمود و به ایشان گفت: ای فرزندان عبدالمطلب، خداوند مرا فرموده، شما را به سوی او دعوت کنم، و رسالت خویش را از خویشان خود آغاز نمایم، پس هر کس از شما بر این امر مرا یاری کند، برادر و وصی و جانشین من در میان شماست هیچ‌کس از ایشان به پیامبر(ص) پاسخی نداد و از ترس به او پشت کردند. در این حال من که جوان‌ترین آنها بودم گفتم: من ای نبی خدا تو را در انجام رسالت یاری می‌کنم، پس مرا گرفت و گفت: «ان هذا اخی و وصیی وخلیفتی فیکم، فاسمعوا له وأطیعوا، قال علی بن ابی طالب: فقام القوم یضحکون ویقولون لأبی طالب: قد أمرک أن تسمع لابنک وتطیع»[۲] یعنی این برادر و جانشین من است در میان شما پس سخنان او را بشنوید و او را اطاعت کنید، وگفت: علی ابن ابی طالب پس همه ایستادند و در حالیکه می‌خندیدند، به ابی طالب می‌گفتند: تو را امر کرد که سخنان پسرت را گوش کنی و اطاعت کنی».

هیثمی در مجمع الزوائد می‌آورد، عن عبد الله بن مسعود، قال: «استتبعنی رسول الله(ص) لیله الجن فانطلقت معه حتی بلغنا أعلی مکه فخطّ لی خطاً (و ساق الحدیث الی ان قال) قال: ای النبی(ص) انی وعدت أن یومن بی الجن والإنس، فاما الأنس فقد آمنت بی، واما الجن فقد رأیت، قال: وما أظن أجلی إلا قد اقترب، قلت: یا رسول الله الا تستخلف أبابکر؟ فأعرض عنی فرأیت أنه لم یوافقه، فقلت: یا رسول الله ألا تستخلف عمر؟ فأعرض عنی فرأیت أنه لم یوافقه، فقلت یا رسول الله ألا تستخلف علیاً؟ قال: ذاک والذی لا اله الا هو إن بایعتموه وأطعتموه أدخلکم الجنه اکتعین. قال رواه الطبرانی»[۳] یعنی عبد الله بن مسعود می‌گوید: پیامبر(ص) مرا دعوت کرد تا به دنبال او بروم… پس من به دنبال او روان شدم تا این که به مرتفع‌ترین مکان رسیدم، پس برای من نوشته‌ای را مرقوم فرمود. تا اینجا که می‌گوید، پیامبر(ص) فرمود: همانا به من وعده داده شده که تمام جن و انس به من ایمان آوردند، پس انسان‌ها به من ایمان آوردند امّا جن همانا ریاکارانه عمل کرد وگمان می‌کنم آشکارتر از این باشد مگر این که وعده داده شده نزدیک است. گفتم: ای رسول خدا آیا جانشین خود را ابابکر برمی‌گزینی؟ پس از من روی گرداند که فهمیدم با این امر موافق نمی‌باشد. (و مرگ من فرا رسیده باشد) گفتم: ای رسول خدا آیا جانشین خود را عمر انتخاب می‌کنی؟ پس از من روی گرداند که فهمیدم با این امر موافق نمی‌باشد. من گفتم: ای رسول خدا آیا جانشین خود را علی برمی‌گزینی؟ فرمود اوست و قسم به آن کسی که جز او خدایی نیست و اگر با او بیعت نمایید و اطاعتش کنید، همگی شما را به بهشت داخل می‌کند.

۳. احمد بن حنبل در مسند خود از جابر بن سمره به سند خویش چنین نقل می‌کند: «قال رسول الله(ص): لایزال الدین قائماً حتی یکون اثنا عشر خلیفه من قریش»[۴] یعنی پیوسته دین پایدار است تا اینکه دوازده خلیفه از قریش بیایند. که این روایت سندی محکم و قوی است بر حقانیت مذهب شیعه اثنی عشری که اولین ایشان علی ابن ابی طالب وآخرین آنها مهدی است. ودلیل بر بطلان دیگر مذاهب، زیرا این روایت برآنچه که اهل عامه به آن معتقد است در خلفای راشدین چهارگانه یا پنج‌گانه به انضمام حسن بن علی(ع)، قابل انطباق نیست، چرا که آنها تعدادشان کمتر است یا خلافت غیر از این‌ها از بنی امیه یا بنی العباس هم با این روایت سازگاری ندارد، چرا که آنها تعدادشان بیشتر است و همین‌طور مذاهب دیگر مثل اسماعیلیه، فطحیه و زیدیه.

هیثمی در مجمع الزوائد خود از سلمان روایت می‌کند که سلمان گفت: «یا رسول الله إن لکل نبی وصیا فمن وصیک؟ فسکت عنی فلما کان بعد رأنی فقال: یا سلمان فأسرعت الیه، وقلت لبیک، قال: تعلم من وصی موسی؟ قلت: نعم، یوشع بن نون، قال: لم؟ قلت: لانه کان اعلمهم یومئذ (قال) فان وصی وموضع سری وخیر من أترک بعدی وینجز عدتی ویقضی دینی علی بن ابی طالب[۵] (قال) رواه الطبرانی».

پیامبر(ص) در جواب سلمان که پرسید: «همه پیامبران وصی داشتند پس چه کسی وصی شما می‌باشد؟» پاسخ داد: آیا وصی موسی را می‌شناسی؟ گفتم: بله، یوشع بن نون است. پیامبر(ص) فرمود: برای چه او وصی موسی بود؟ گفتم: برای اینکه او اعلم ایشان در این هنگام بود. پیامبر(ص) فرمود: پس همانا من وصی و موضع اسرار من و بهترین کسی که بعد از من باقی می‌ماند و خواسته‌های مرا برآورده می‌کند و دین مرا برپا می‌دارد، علی ابن ابی طالب است، هیثمی می‌گوید: این روایت را طبرانی هم نقل کرده است.

۴. حدیث منزلت: این روایت متواتراً نقل شده است که پیامبر(ص) زمانی که به قصد غزوات مدینه و مرکز حکومتی مسلمین را ترک می‌فرمود، علی(ع) را به عنوان جانشین در مدینه قرار می‌دادند. در این خصوص صحیح بخاری در کتاب بدء الخلق در باب غزوه تبوک به سند خود از مصعب بن سعد روایت می‌کند: «أن رسول الله(ص) خرج الی تبوک واستخلف علیاً(ع) فقال: أتخلفنی فی الصبیان والنساء؟ قال: الا ترضی ان تکون منی بمنزله هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدی»[۶] ترجمه: همانا پیامبر(ص) خارج شد از مدینه برای شرکت در غزوه تبوک و علی(ع) را به عنوان جانشین تعیین نمود، پس فرمود: آیا جانشین من در مدینه برای بچه‌ها و زنان می‌شوی؟ آیا رضایت می‌دهی که تو برای من به منزله هارون برای موسی(ع) باشی که هنگام خروج موسی، برادرش هارون جانشین وی بود. با این تفاوت که بعد از موسی پیامبران دیگر می آمدند ولی بعد از من پیامبری نخواهد آمد و تو وصی آخرین پیامبر هستی؟

۵. صحیح ترمذی هم این روایت را به دو طریق نقل می‌کند، یکی از طریق سعید بن المسیب عن سعد أبی وقاص و دیگری از جابر بن عبدالله که پیامبر(ص) به علی(ع) فرمود: «أنت منی بمنزله هارون من موسی الا لا نبی بعدی».[۷]

۶. حدیث ثقلین: این حدیث از قویترین ادله بر جانشینی علی ابن ابی طالب(ع) است، و در تواتر آن بین علمای شیعه و علمای اهل سنت اجماع وجود دارد. صحیح مسلم در کتاب فضائل الصحابه در باب فضائل علی ابن ابی طالب(ع) به سند خود از یزید بن حیان روایت می‌کند، که من و حصین بن سبره و عمر بن مسلم نزد زید بن ارقم رفتیم پس حصین به او گفت: همانا ای زید تو پیامبر(ص) را بسیار دیده‌ای و حدیثش را شنیده‌ای و در غزوات همراه او شرکت داشتی و پشت سر او نماز خواندی، برای ما بگو که از پیامبر(ص) چه شنیدی؟ پس زید گفت: روزی که از مکه برمی‌گشتیم در محلی به نام خم بین مکه و مدینه در حالی که خطبه می‌خواند وحمد وثنا بر خداوند می‌نمود و موعظه می‌کرد، گفت: «الا ایها الناس، فانما انا بشر یوشک آن یاتی رسول ربی فاجیب وانی تارک فیکم الثقلین، أولهما کتاب الله فیه الهدی والنور، فخذوا بکتاب الله واستمسکوا به، فحث علی کتاب الله ورغب فیه؛ ثم قال: واهل بیتی أذکرکم الله فی اهل بیتی، اذکرکم الله فی اهل بیتی، اذکرکم الله فی اهل بیتی فقال له حصین: ومن أهل بیته یازید؟ الیس نساؤه من اهل بیته؟ قال: نساؤه من اهل بیته ولکن اهل بیته منحرم الصدقه بعده، قال: ومن هم؟ قال: وهم آل علی وآل عقیل وآل جعفر وآل عباس، قال: کل هؤلاء حرم الصدقه؟ قال نعم».[۸] ترجمه: «ای مردم آگاه باشید، بدرستیکه من انسانی هستم که گمان می‌رود که مرگم نزدیک باشد پس باید فرستاده پروردگار را اجابت کرد و همانا من در میان شما دو شیء گرانبها باقی می‌گذارم، اول از آن دو کتاب خداست که در آن هدایت و نور می‌باشد، پس بگیرید کتاب خدا را و به آن تمسک جویید؛ زید می‌گوید: پس پیامبر(ص) برانگیخت (مردم را) به سوی کتاب خدا و آنها را به سوی آن دعوت نمود؛ سپس فرمود: ودیگری اهل بیت من است که تذکر می‌دهم و یادآوری می‌کنم خدا را به شما در مورد اهل بیت خود، (این جمله را سه مرتبه تکرار فرمود). پس حصین از زید پرسید: اهل بیت پیامبر(ص) چه کسانی هستند؟ آیا زنان پیامبر هم از اهل بیت او محسوب می‌شوند؟ گفت: زنان او از اهل بیت او محسوب می‌شوند، اما اهل بیت او کسانی هستند که بعد از او صدقه بر آنان حرام می‌باشد. حصین پرسید: ایشان چه کسانی هستند؟ زید گفت: آنان آل علی(ع) وآل عقیل وآل جعفر وآل عباس می‌باشند. حصین پرسید: صدقه بر تمام اینان حرام است؟ زید گفت: بله».

ابن حجر هیثمی در کتاب الصواعق المحرقه همین مضامین را از پیامبر(ص) می‌آورد که در مرضی که منجر به فوت آن حضرت شده است، آنجا فرموده است.[۹]

در مورد سند این حدیث: باید گفت این حدیث را بزرگان صحابه پیامبر(ص) روایت کرده‌اند مثل: علی(ع)، ابی ذر، جابر بن عبد الله انصاری، و زید بن أرقم، وأبی سعید الخدری و زید بن ثابت وحذیفه بن اسید الغفاری و…؛ که مناوی در فیض القدیر[۱۰] و ابن حجر هیثمی در الصواعق المحرقه،[۱۱] بیشتر از بیست طریق برای این روایت نقل کرده‌اند که این خود دلیلی است بر تواتر آن.

اما در مورد دلالت این حدیث: با رعایت قرائن قطعیه و شواهد آشکار که دو متن روایت پیچیده شده است، می‌توان این روایت را در اعلی مراتب قوّت دانست؛ قرائنی مثل: «انما انا بشر یوشک آن یأتی رسول ربی فاجیب» و «این تارک فیکم الثقلین او خلیفتین[۱۲] او فانظروا کیف تخلفونی فیهما[۱۳] او کیف تخلفونی فیکم الثقلین» یا قول پیامبر(ص): «ولا تقدموهما فتهلکوا ولا تعلموهما فهم اعلم منکم»[۱۴] دلالت بر این دارند که پیامبر(ص)، کتاب و اهل بیت را جانشین خود قرار داده و امّت را ترک کرده است، پس همانا افضل و اعلم از اهل بیت پیامبر(ص) علی(ع) می‌باشد. ابن حجر هیثمی که کتابی در ردّ شیعه نوشته است به نام «الصواعق المحرقه علی البدع و الزندقه ـ یعنی بهم الشیعه ـ» در مورد این حدیث اینگونه می‌آورد که: «تنبیه، سمی رسول الله(ص) القرآن وعترته، ثقلین لان الثقل کل نفیس وخطیر مصون، وهذان کذلک اذ کل منهما معدن للعلوم الدینیه والاسرار والحکم العلیه والاحکام الشرعیه ولذا حث رسول الله(ص) علی الاقتداء والتمسک بهم والتعلم منهم وقال: الحمد لله الذی جعل فینا الحکمه اهل البیت».[۱۵]

ترجمه: تنبیه و آگاهی: رسول خدا(ص) قرآن وعترت خود را ثقلین نامید: برای اینکه هر شی نفیس وگرانبها وبزرگ مصون و در امان است، و این دو (قرآن و عترت) هم این چنین هستند؛ برای اینکه هر کدام از آنها معدن علوم دین و اسرار و حکمت‌های الهی و احکام شرعی هستند و به همین خاطر پیامبر(ص) بر پیروی و تمسک و آموختن از آنها دستور فرمود و تحریک نمود؛ و فرمود: حمد مخصوص خدایی است که در ما حکمت اهل بیت را قرار داد.

نهایت اینکه این ادّله گوشه ای از دلایل خلافت و جانشینی بلافصل امام علی(ع) می‌باشد و همه مورد تأیید علمای اهل سنت است.


مطالعه بیشتر

  • الغدیر، علامه امینی.
  • فضائل الخمسه فی الصحاح السته، السید مرتضی الحسینی الفیروزآبادی.
  • الوصی، مرحوم سید محمد حیدری.
  • علی و الوصیه، مرحوم نجم الدین عسکری.

منابع

  1. شعراء / ۲۱۴.
  2. تاریخ طبری، مطبعه الاستقامه بالقاهره، ۱۳۵۷ق، ج۲، ص۶۲؛ متقی هندی، کنز العمال، مطبعه دائره المعارف النظامیه، ۱۳۱۲ق، حیدر آباد، دکن، ج۶، ص۳۹۲.
  3. هیثمی، مجمع الزوائد، مکتبه قدسی، ۱۳۵۲ق، ج۸، ص۳۱۴.
  4. مسند احمد بن حنبل، مطبعه میمنیه مصر، سنه ۱۳۱۳ق، ج۵، ص۸۶ و ص۹۲؛ حافظ ابونعیم، حلیه الاولیاء مطبعه سعادت مصر، ۱۳۵۰ق، ج۴، ص۳۳۳.
  5. هیثمی، مجمع الزوائد، همان کتاب، ج۹، ص۱۱۳؛ ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، مطبعه مجلس دائره المعارف النظامیه حیدر آباد دکن، ۱۳۲۵ق، ج۳، ص۱۰۶، متقی هندی، کنز العمال، مطبعه مجلس دائره المعارف النظامیه حیدر آباد دکن. ۱۳۱۲ق، ج۶، ص۱۵۴.
  6. صحیح مسلم، مطبعه بولاق، ۱۲۹۰ق، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل علی(ع)، مسند ابی داود، مطبعه الکستلیه، ۱۲۸۰ق، ج۱، ص۲۹، ابونعیم، حلیه الأولیاء، همان کتاب، ج۷، ص۱۹۵ و ۱۹۶، به دو طرق بسیار، مسند احمد حنبل، همان کتاب، ج۱، ص۱۸۲، خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، مطبعه سعادت، ۱۳۴۹ق، مصر، ج۱۱، ص۴۳۲، نسائی، خصائص علی ابن ابی طالب(ع)، مطبعه التقدم العلمیه مصر، ص۱۶.
  7. صحیح ترمزی، مطبعه بولاق، ۱۲۹۲ق، ج۲، ص۳۰۱؛ مسند ابی داود، همان، ج۱، ص۲۹؛ مسند احمد حنبل، همان، ج۱، ص۱۷۹، و ج۳، ص۳۳۸.
  8. مسند احمد حنبل، همان، ج۴، ص۳۶۶؛ سنن بیهقی، مطبعه مجلس دائره المعارف النظامیه حیدرآباد دکن، ۱۳۲۱ق، ج۲، ص۱۴۸ و ج۷، ص۳۰؛ و سنن الدارمی مطبعه الاعتدال، ۱۳۴۹ق، دمشق، ج۲، ص۴۳۱؛ و متقی هندی، کنز العمال، همان، ج۱، ص۴۵، و ج۷، ص۱۰۲، والطحاوی، مشکل الاثار، مطبعه مجلس دائره المعارف النظامیه حیدرآباد دکن، ۱۳۳۳ق، ج۴، ص۳۶۸.
  9. ابن حجر هیثمی الصواعق المحرقه، مطبعه میمنیه مصر، ۱۳۱۲ق، ص۷۵.
  10. المناوی فیض القدیر، مطبعه المصطفی مصر، ۱۳۵۶ق، ج۳، ص۱۴.
  11. ابن حجر هیثمی، مطبعه میمنیه مصر، ۱۳۱۲ق، ص۱۳۶.
  12. مسند احمد بن حنبل، همان، ج۵، ص۱۸۱.
  13. حاکم، مستدرک الصحیحین، مطبعه مجلس دائره المعارف النظامیه حیدر آباد دکن، ۱۳۲۴ق، ج۳، ص۱۰۹.
  14. متقی هندی، کنز العمال، همان، ج۱، ص۴۷.
  15. هیثمی، الصواعق المحرقه، همان، ص۹۰.