اعتبار روایت درخواست ملاقات اهل خراسان با امام رضا(ع)

از ویکی پاسخ
نسخهٔ تاریخ ‏۲۸ نوامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۳:۴۲ توسط Rezvani (بحث | مشارکت‌ها)


سؤال

در حدیثی نقل شده است؛ عده‌ای از اهل خراسان برای دیدار امام رضا(ع) رفتند و گفتند ما شیعه‌ایم. حضرت اجازه ملاقات ندادند. تا بعد از دو ماه گفتند: ما محبیم و حضرت اجازه ملاقات دادند. اعتبار و مفهوم این حدیث چگونه است؟


پاسخ اجمالی:

این روایت در کتاب المناقب علوی بدون سند و در کتاب احتجاج طبرسی (طبرسی نیز مجهول الهویه است) با سلسله سند آمده است؛ اما بخاطر توثیق نشدن محمد بن قاسم، یوسف بن محمد و علی بن محمد سیار، معتبر نیست.

درخواست ملاقات با امام رضا(ع)

محمد بن علی ابن شهر آشوب و احمد بن علی طبرسی از محدثان شیعه در قرن ۶ قمری در کتاب "مناقب آل ابی‌طالب" و "الاحتجاج" روایتی از امام حسن عسکری(ع) نقل کرده‌اند که امام فرمود:

«وقتی مسئله ولایت‌عهدی برای امام رضا(ع) قرار گرفت، دربان گفت: گروهی پشت در ایستاده و می‌گویند: ما از شیعیان علی(ع) هستیم! حضرت فرمود: من فعلًا مشغولم آنان را بازگردان. این آمد و شدها و جواب منفی امام دو ماه بطول انجامید تا جایی که دیگر از رسیدن به او ناامید شده و به دربان گفتند: به آقایمان بگو ما از شیعیان پدرت علی(ع) هستیم! ...

حضرت فرمود: اجازه بده داخل شوند، آنان وارد شده سلام کردند، ولی آن حضرت نه جواب سلام‌شان را داد و نه اذن جلوس صادر کرد و همان‌طور ایستادند. همگی گفتند: ای زاده رسول‌خدا، این چه جفای عظیم و استخفاف پس از آن حجاب سخت است! دیگر چه جفائی مانده تا بر سر ما آید؟!

حضرت رضا فرمود: ... بخدا سوگند که من در این کار تنها به خداوند و رسول او و أمیرالمؤمنین و پدران پاکم پس از او اقتدا کردم، آنان بر شما نکوهش کردند، من نیز اقتدا نمودم.

گفتند: برای چه ای زاده رسول خدا؟! امام فرمود: برای این ادّعا که شما شیعه أمیرالمؤمنین هستید! وای بر شما! شیعیان او حسن و حسین و سلمان و أبوذر و مقداد و عمار و محمد بن أبی‌بکر بودند، همان‌ها که ذره‌ای از دستورات او سرپیچی نکردند، ... اگر شما در همان ابتدای کار می‌گفتید ما از موالی و محبین اوئیم و از دوستداران اولیای او و دشمنان دشمنان او هستیم من منکر این قول شما نشده بودم...[۱]

سند روایات:

روایات کتاب المناقب (کتاب العتیق) علوی سلسله سند ندارد و مرحوم طبرسی هر چند سند روایات کتاب احتجاج را بخاطر مشهور بودن در میان شیعه و سنی یا مورد قبول عقل بودن (استدلالی بودن مطالب علاوه بر نقل از ائمه)، حذف کرده است؛ ولی روایاتی را که از امام حسن عسکری نقل می‌کند، سلسله سند را در اولین حدیث نقل کرده و برای بقیه گفته با همان سند امام حسن عسکری چنین فرمود.[۲]

سند حدیث در کتاب احتجاج طبرسی[۳]

۱. أَبُو جَعْفَرٍ مَهْدِیُّ بْنُ أَبِی حَرْبٍ: وی مردی عالم، فاضل، فقیه و اهل تقوی و از مشایخ طبرسی صاحب الاحتجاج بود؛[۴] ۲. ۳. أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ: وی ثقه است؛ ‏[۵] ۴. ۵. أَبِو جعفر مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ: وی از بزرگان شیعه و از مشایخ شیخ صدوق می‌باشد؛[۶] مرحوم خوئی وی را فقیه، عالم و فاضل دانسته اما تصریح به ثقه بودنش نکرده است؛[۷]

  1. أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ بَابَوَیْهِ الْقُمِّیُ معروف به شیخ صدوق؛

۹. أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ الْمُفَسِّرُ الْأَسْتَرْآبَادِیُ‏: وی روایت کننده تفسیر منسوب به امام حسن عسکری –(ع)- است که مرحوم خوئی می‌نویسد: وی مجهول است و به صراحت توثیق یا تضعیف نشده است؛[۸] ۱۰. ۱۱. أَبُو یَعْقُوبَ یُوسُفُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ وَ أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَیَّارٍ: هر دو مجهولند و به روایت شان از امام حسن عسکری اعتنا نمی‌شود.[۹] ۱۲. بنابراین روایت بخاطر مجهول بودن محمد بن قاسم، یوسف بن محمد و علی بن محمد سیار قابل اعتماد و معتبر نیست. البته راویان دیگر این روایت مانند مَهْدِیُّ بْنُ أَبِی حَرْبٍ و مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ، نیز هر چند گفته شده است که از مشایخ بودند و عالم؛ اما باز به صراحت توثیق نشده‌اند.

دلالت حدیث:

۱- هر کسی اعتقاد داشته باشد که امیر مؤمنان علی –علیه السلام- جانشین الهی رسول خدا –صلی الله علیه و آله و سلم است، شیعه است هر چند شیعیان نیز در مقام و منزلت دارای مراتبی هستند و محب بودن یکی از درجات شیعه است که در روایات مقامات بلندی برای محب در نظر گرفته شده است.[۱۰] این یعنی حتی امام با محبان اهل بیت نیز نباید اینگونه رفتار کند در حالی که روایات معتبر مقامی بس والا برای محب اهل بیت قائل است؛

  1. در این روایت امام حسن و امام حسین –علیهما السلام- با سلمان و مقداد و … همردیف شده‌اند در حالی که ائمه اطهار هیچ وقت در روایات هم ردیف افراد عادی قرار نگرفته‌اند و نمی‌توان گفت که سلمان به همان اندازه شیعه امیر مؤمنان است که امام حسن و امام حسین هستند؛
  2. اجازه ندادن به شیعیان آن هم دو ماه پی در پی و نیز جواب سلام را ندادن که جزو واجبات دین است، بدور از سیره و اخلاق معصومین –(ع)- می‌باشد و بخصوص امام رضا –علیه السلام- که به امام رئوف معروفند؛
  3. مرحوم طبرسی خود اعتراف دارد که روایات نقل شده از امام حسن عسکری –علیه السلام- در میان علما و کتاب‌های معتبر مشهور نیست و این روایت در هیچ‌کدام از کتاب‌های معتبر حدیث نیامده است بنابراین از این منظر نیز چنین روایتی مورد قبول علما نبوده است؛
  4. با اینکه یکی از راویان این روایت، شیخ صدوق است؛ اما در هیچ‌کدام از کتاب‌های شیخ صدوق این روایت نیامده است حتی در کتابی که بنام «فضایل الشیعه» می‌باشد و این یعنی خود شیخ صدوق چنین روایتی را قبول نداشتند و گرنه روایت را به عنوان یکی از صفات و ویژگی‌های شیعه در کتاب شان می‌آوردند.

نکته اخلاقی:

امام صادق –(ع)- فرمود:

«أَیُّمَا رَجُلٍ مِنْ شِیعَتِنَا أَتَی رَجُلًا مِنْ إِخْوَانِهِ فَاسْتَعَانَ بِهِ فِی حَاجَتِهِ فَلَمْ یُعِنْهُ وَ هُوَ یَقْدِرُ إِلَّا ابْتَلَاهُ اللَّهُ بِأَنْ یَقْضِیَ حَوَائِجَ غَیْرِهِ مِنْ أَعْدَائِنَا یُعَذِّبُهُ اللَّهُ عَلَیْهَا یَوْمَ الْقِیَامَه»[۱۱]

«هر مردی از شیعیان ما که نزد مردی از برادرانش برود و درباره حاجتی از او کمک بخواهد و او با اینکه قدرت بر آن دارد کمکش نکند خداوند او را گرفتار کند که حاجت دیگری از دشمنان ما را برآورد و بدان واسطه خداوند در روز قیامت او را عذاب کند».

منابع

  1. طبرسی، احمد، الإحتجاج علی أهل اللجاج، مشهد، نشر مرتضی، چاپ اول، ۱۴۰۳ ق، ج‏۲، ص۴۴۰؛ ابن شهر آشوب، المناقب، قم، دلیل ما، چاپ اول، ۱۴۲۸ ق ص۱۷۴، حدیث ۴۸.
  2. طبرسی، پیشین، ج‏۱، ص۹.
  3. الإحتجاج علی أهل اللجاج، پیشین، ج‏۱؛ ص۱۵.
  4. رک: ابن شهرآشوب، محمد علی، معالم العلماء، قم، بی نا، بی تا، ص۱۸.
  5. رک: طوسی، محمد، رجال الطوسی، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۱۵ق، ص۴۱۹. رجال ابن داود، ص۶۵.
  6. رک: بروجردی، علی، طرائف المقال، قم، کتابخانه مرعشی نجفی، چاپ اول، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۱۲۵.
  7. خوئی، ابو القاسم، معجم رجال الحدیث، بی جا، بی نا، چاپ پنجم، ۱۴۱۳ق، ج۱۶، ص۹.
  8. معجم رجال الحدیث، پیشین، ج۱۸، ص۱۶۲.
  9. معجم رجال الحدیث، پیشین، ج۱۳، ص۱۵۷. ج۲۱، ص۱۸۶.
  10. ابن بابویه، محمد، فضائل الشیعه، ترجمه: اعلمی، تهران، انتشارات اعلمی، چاپ اول، بی تا، ص۵.
  11. کلینی، محمد، الکافی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، ۱۴۰۷ ق، ج‏۲، ص۳۶۶.