وصیت پیامبر(ص) بر خلافت امام علی(ع)

Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
از ویکی پاسخ
نسخهٔ تاریخ ‏۱۸ ژوئیهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۰۹:۵۴ توسط Rezvani (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «{{شروع متن}}سؤال: چرا رسول گرامي اسلام در آخرين دقايق قصد نوشتن وصيت خود براي ج...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

سؤال: چرا رسول گرامي اسلام در آخرين دقايق قصد نوشتن وصيت خود براي جانشيني داشتند اگر اين کار مفيد بود چرا قبل از آن انجام نشده بود؟

مقدمه: الف) چنانکه روشن است کسي که وصيت مي کند اگر وصيت خود را در ملاء عام و در بين مردم بگويد از نظر اعتبار بيشتر از نوشته اي است که خصوصي و در جمع اهل خانواده يا چند نفر غير از خانواده بنويسد؛ چون مخفي کردن و تحريف و تغيير نوشته آسان تر از گفته اي است که در انظار عمومي به اطلاع همه رسيده باشد.

ب) وصيّت نمودن پيامبر در مورد خلافت اميرالمؤمنين از مسائل روشن و بديهي مسلم است و بزرگان شيعه و سني معتبر آن را در منابع و به اسناد مختلف نقل کرده اند که پيامبر(ص) از اوايل بعثت تا آخرين روزهاي عمر در مکان و زمان هاي متفاوت، علي ابن ابي طالب(ع) را به عنوان جانشين و امام بعد از خود معرفي و سفارش نموده است.

ج) کاري که پيامبر در روزهاي آخر حيات مي خواست انجام بدهد؛ تاکيدي بود براي اتمام حجت وکسي که مخالفت کرد و جنجال به راه انداخت و مانع شد؛ او ماهيت و قصد خود را آشکار ساخت که هدف و برنامه اي براي بعد از پيامبر داشتند؛ فايده دستور پيامبر به آوردن کاغذ و قلم دراينجا با مخالفت و ممانعت او روشن شد چون خود او از جمله کساني بود که در کودتاي سقيفه شرکت داشت و از عناصر اصلي بود؛

اينک به چند نمونه از کلام اهل سنت در خصوص وصيتهاي پيامبر درباره جانشيني اشاره مي گردد:

۱. حديث «الإنذار في يوم الدار»: ابن جرير طبري در تاريخ خود از ابن عباس مي نويسد که علي ابن ابي طالب گفت: وقتي اين آيه بر پيامبر(ص) نازل شد که «وانذر عشيرتک الأقربين»[۱] پيامبر(ص) مرا خواند وگفت: حدود چهل نفر از خويشاوندان مرا براي خوردن طعام دعوت کن، و من چنين کردم و حمزه و عباس و ابولهب و... را دعوت کردم. سپس پيامبر(ص) در ميان اين جمع دستور الهي را که جبرئيل برآن حضرت آورده بود، اجرا نمود و به ايشان گفت: اي فرزندان عبدالمطلب، خداوند مرا فرموده، شما را به سوي او دعوت کنم، و رسالت خويش را از خويشان خود آغاز نمايم، پس هر کس از شما بر اين امر مرا ياري کند، برادر و وصي و جانشين من در ميان شماست هيچ کس از ايشان به پيامبر(ص) پاسخي نداد و از ترس به او پشت کردند. در اين حال من که جوان ترين آنها بودم گفتم: من اي نبي خدا تو را در انجام رسالت ياري مي کنم، پس مرا گرفت و گفت: «ان هذا اخي و وصيي وخليفتي فيکم، فاسمعوا له وأطيعوا، قال علي بن ابي طالب: فقام القوم يضحکون ويقولون لأبي طالب: قد أمرک أن تسمع لابنک وتطيع»[۲] يعني اين برادر و جانشين من است در ميان شما پس سخنان او را بشنويد و او را اطاعت کنيد، وگفت: علي ابن ابي طالب پس همه ايستادند و در حاليکه مي خنديدند، به ابي طالب مي گفتند: تو را امر کرد که سخنان پسرت را گوش کني و اطاعت کني».

هيثمي در مجمع الزوائد مي آورد، عن عبد الله بن مسعود، قال: «استتبعني رسول الله(ص) ليله الجن فانطلقت معه حتي بلغنا أعلي مکه فخطّ لي خطاً (و ساق الحديث الي ان قال) قال: اي النبي(ص) اني وعدت أن يومن بي الجن والإنس، فاما الأنس فقد آمنت بي، واما الجن فقد رأيت، قال: وما أظن أجلي إلا قد اقترب، قلت: يا رسول الله الا تستخلف أبابکر؟ فأعرض عني فرأيت أنه لم يوافقه، فقلت: يا رسول الله ألا تستخلف عمر؟ فأعرض عني فرأيت أنه لم يوافقه، فقلت يا رسول الله ألا تستخلف علياً؟ قال: ذاک والذي لا اله الا هو إن بايعتموه وأطعتموه أدخلکم الجنه اکتعين. قال رواه الطبراني»[۳] يعني عبد الله بن مسعود مي گويد: پيامبر(ص) مرا دعوت کرد تا به دنبال او بروم... پس من به دنبال او روان شدم تا اين که به مرتفع ترين مکان رسيدم، پس براي من نوشته اي را مرقوم فرمود. تا اينجا که مي گويد، پيامبر(ص) فرمود: همانا به من وعده داده شده که تمام جن و انس به من ايمان آوردند، پس انسان ها به من ايمان آوردند امّا جن همانا رياکارانه عمل کرد وگمان مي کنم آشکارتر از اين باشد مگر اين که وعده داده شده نزديک است. گفتم: اي رسول خدا آيا جانشين خود را ابابکر برمي گزيني؟ پس از من روي گرداند که فهميدم با اين امر موافق نمي باشد. (و مرگ من فرا رسيده باشد) گفتم: اي رسول خدا آيا جانشين خود را عمر انتخاب مي کني؟ پس از من روي گرداند که فهميدم با اين امر موافق نمي باشد. من گفتم: اي رسول خدا آيا جانشين خود را علي برمي گزيني؟ فرمود اوست و قسم به آن کسي که جز او خدايي نيست و اگر با او بيعت نماييد و اطاعتش کنيد، همگي شما را به بهشت داخل مي کند.

۳. احمد بن حنبل در مسند خود از جابر بن سمره به سند خويش چنين نقل مي کند: «قال رسول الله(ص): لا يزال الدين قائماً حتي يکون اثنا عشر خليفه من قريش»[۴] يعني پيوسته دين پايدار است تا اينکه دوازده خليفه از قريش بيايند. که اين روايت سندي محکم و قوي است بر حقانيت مذهب شيعه اثني عشري که اولين ايشان علي ابن ابي طالب وآخرين آنها مهدي است. ودليل بر بطلان ديگر مذاهب، زيرا اين روايت برآنچه که اهل عامه به آن معتقد است در خلفاي راشدين چهارگانه يا پنج گانه به انضمام حسن بن علي(ع) ، قابل انطباق نيست، چرا که آنها تعدادشان کمتر است يا خلافت غير از اين ها از بني اميه يا بني العباس هم با اين روايت سازگاري ندارد، چرا که آنها تعدادشان بيشتر است و همينطور مذاهب ديگر مثل اسماعيليه، فطحيه و زيديه.

هيثمي در مجمع الزوائد خود از سلمان روايت مي کند که سلمان گفت: «يا رسول الله إن لکل نبي وصيا فمن وصيک؟ فسکت عني فلما کان بعد رأني فقال: يا سلمان فأسرعت اليه، وقلت لبيک، قال: تعلم من وصي موسي؟ قلت: نعم، يوشع بن نون، قال: لم؟ قلت: لانه کان اعلمهم يومئذ (قال) فان وصي وموضع سري وخير من أترک بعدي وينجز عدتي ويقضي ديني علي بن ابي طالب[۵] (قال) رواه الطبراني».

پيامبر(ص) در جواب سلمان که پرسيد: «همه پيامبران وصي داشتند پس چه کسي وصي شما مي باشد؟» پاسخ داد: آيا وصي موسي را مي شناسي؟ گفتم: بله، يوشع بن نون است. پيامبر(ص) فرمود: براي چه او وصي موسي بود؟ گفتم: براي اينکه او اعلم ايشان در اين هنگام بود. پيامبر(ص) فرمود: پس همانا من وصي و موضع اسرار من و بهترين کسي که بعد از من باقي مي ماند و خواسته هاي مرا برآورده مي کند و دين مرا برپا مي دارد، علي ابن ابي طالب است، هيثمي مي گويد: اين روايت را طبراني هم نقل کرده است.

۴. حديث منزلت: اين روايت متواتراً نقل شده است که پيامبر(ص) زماني که به قصد غزوات مدينه و مرکز حکومتي مسلمين را ترک مي فرمود، علي(ع) را به عنوان جانشين در مدينه قرار مي دادند. در اين خصوص صحيح بخاري در کتاب بدء الخلق در باب غزوه تبوک به سند خود از مصعب بن سعد روايت مي کند: «أن رسول الله(ص) خرج الي تبوک واستخلف علياً(ع) فقال: أتخلفني في الصبيان والنساء؟ قال: الا ترضي ان تکون مني بمنزله هارون من موسي إلا أنه لا نبي بعدي»[۶] ترجمه: همانا پيامبر(ص) خارج شد از مدينه براي شرکت در غزوه تبوک و علي(ع) را به عنوان جانشين تعيين نمود، پس فرمود: آيا جانشين من در مدينه براي بچه ها و زنان مي شوي؟ آيا رضايت مي دهي که تو براي من به منزله هارون براي موسي(ع) باشي که هنگام خروج موسي، برادرش هارون جانشين وي بود. با اين تفاوت که بعد از موسي پيامبران ديگر مي امدند ولي بعد از من پيامبري نخواهد آمد و تو وصي آخرين پيامبر هستي؟

۵. صحيح ترمذي هم اين روايت را به دو طريق نقل مي کند، يکي از طريق سعيد بن المسيب عن سعد أبي وقاص و ديگري از جابر بن عبدالله که پيامبر(ص) به علي(ع) فرمود: «أنت مني بمنزله هارون من موسي الا لا نبي بعدي».[۷]

۶. حديث ثقلين: اين حديث از قويترين ادله بر جانشيني علي ابن ابي طالب(ع) است، و در تواتر آن بين علماي شيعه و علماي اهل سنت اجماع وجود دارد. صحيح مسلم در کتاب فضائل الصحابه در باب فضائل علي ابن ابي طالب(ع) به سند خود از يزيد بن حيان روايت مي کند، که من و حصين بن سبره و عمر بن مسلم نزد زيد بن ارقم رفتيم پس حصين به او گفت: همانا اي زيد تو پيامبر(ص) را بسيار ديده اي و حديثش را شنيده اي و در غزوات همراه او شرکت داشتي و پشت سر او نماز خواندي، براي ما بگو که از پيامبر(ص) چه شنيدي؟ پس زيد گفت: روزي که از مکه برمي گشتيم در محلي به نام خم بين مکه و مدينه در حالي که خطبه مي خواند وحمد وثنا بر خداوند مي نمود و موعظه مي کرد، گفت: «الا ايها الناس، فانما انا بشر يوشک آن ياتي رسول ربي فاجيب واني تارک فيکم الثقلين، أولهما کتاب الله فيه الهدي والنور، فخذوا بکتاب الله واستمسکوا به، فحث علي کتاب الله ورغب فيه؛ ثم قال: واهل بيتي أذکرکم الله في اهل بيتي، اذکرکم الله في اهل بيتي، اذکرکم الله في اهل بيتي فقال له حصين: ومن أهل بيته يازيد؟ اليس نساؤه من اهل بيته؟ قال: نساؤه من اهل بيته ولکن اهل بيته منحرم الصدقه بعده، قال: ومن هم؟ قال: وهم آل علي وآل عقيل وآل جعفر وآل عباس، قال: کل هؤلاء حرم الصدقه؟ قال نعم».[۸] ترجمه: «اي مردم آگاه باشيد، بدرستيکه من انساني هستم که گمان مي رود که مرگم نزديک باشد پس بايد فرستاده پروردگار را اجابت کرد و همانا من در ميان شما دو شيء گرانبها باقي مي گذارم، اول از آن دو کتاب خداست که در آن هدايت و نور مي باشد، پس بگيريد کتاب خدا را و به آن تمسک جوييد؛ زيد مي گويد: پس پيامبر(ص) برانگيخت (مردم را) به سوي کتاب خدا و آنها را به سوي آن دعوت نمود؛ سپس فرمود: وديگري اهل بيت من است که تذکر مي دهم و يادآوري مي کنم خدا را به شما در مورد اهل بيت خود، (اين جمله را سه مرتبه تکرار فرمود). پس حصين از زيد پرسيد: اهل بيت پيامبر(ص) چه کساني هستند؟ آيا زنان پيامبر هم از اهل بيت او محسوب مي شوند؟ گفت: زنان او از اهل بيت او محسوب مي شوند، اما اهل بيت او کساني هستند که بعد از او صدقه بر آنان حرام مي باشد. حصين پرسيد: ايشان چه کساني هستند؟ زيد گفت: آنان آل علي(ع) وآل عقيل وآل جعفر وآل عباس مي باشند. حصين پرسيد: صدقه بر تمام اينان حرام است؟ زيد گفت: بله».

ابن حجر هيثمي در کتاب الصواعق المحرقه همين مضامين را از پيامبر(ص) مي آورد که در مرضي که منجر به فوت آن حضرت شده است، آنجا فرموده است.[۹]

در مورد سند اين حديث: بايد گفت اين حديث را بزرگان صحابه پيامبر(ص) روايت کرده اند مثل: علي(ع) ، ابي ذر، جابر بن عبد الله انصاري، و زيد بن أرقم، وأبي سعيد الخدري و زيد بن ثابت وحذيفه بن اسيد الغفاري و…؛ که مناوي در فيض القدير[۱۰] و ابن حجر هيثمي در الصواعق المحرقه،[۱۱] بيشتر از بيست طريق براي اين روايت نقل کرده اند که اين خود دليلي است بر تواتر آن.

اما در مورد دلالت اين حديث: با رعايت قرائن قطعيه و شواهد آشکار که دو متن روايت پيچيده شده است، مي توان اين روايت را در اعلي مراتب قوّت دانست؛ قرائني مثل: «انما انا بشر يوشک آن يأتي رسول ربي فاجيب» و «اين تارک فيکم الثقلين او خليفتين[۱۲] او فانظروا کيف تخلفوني فيهما[۱۳] او کيف تخلفوني فيکم الثقلين» يا قول پيامبر(ص): «ولا تقدموهما فتهلکوا ولا تعلموهما فهم اعلم منکم»[۱۴] دلالت بر اين دارند که پيامبر(ص) ، کتاب و اهل بيت را جانشين خود قرار داده و امّت را ترک کرده است، پس همانا افضل و اعلم از اهل بيت پيامبر(ص) علي(ع) مي باشد. ابن حجر هيثمي که کتابي در ردّ شيعه نوشته است به نام «الصواعق المحرقه علي البدع و الزندقه ـ يعني بهم الشيعه ـ» در مورد اين حديث اينگونه مي آورد که: «تنبيه، سمي رسول الله(ص) القرآن وعترته، ثقلين لان الثقل کل نفيس وخطير مصون، وهذان کذلک اذ کل منهما معدن للعلوم الدينيه والاسرار والحکم العليه والاحکام الشرعيه ولذا حث رسول الله(ص) علي الاقتداء والتمسک بهم والتعلم منهم وقال: الحمد لله الذي جعل فينا الحکمه اهل البيت».[۱۵]

ترجمه: تنبيه و آگاهي: رسول خدا(ص) قرآن وعترت خود را ثقلين ناميد: براي اينکه هر شي نفيس وگرانبها وبزرگ مصون و در امان است، و اين دو (قرآن و عترت) هم اين چنين هستند؛ براي اينکه هر کدام از آنها معدن علوم دين و اسرار و حکمت هاي الهي و احکام شرعي هستند و به همين خاطر پيامبر(ص) بر پيروي و تمسک و آموختن از آنها دستور فرمود و تحريک نمود؛ و فرمود: حمد مخصوص خدايي است که در ما حکمت اهل بيت را قرار داد.

نهايت اينکه اين ادّله گوشه اي از دلايل خلافت و جانشيني بلافصل امام علي(ع) مي باشد و همه مورد تأييد علماي اهل سنت است.

مطالعه بيشتر

۱ـ الغدير، علامه اميني.

۲ـ فضائل الخمسه في الصحاح السته، السيد مرتضي الحسيني الفيروزآبادي.

۳ـ الوصي، مرحوم سيد محمد حيدري.

۴ـ علي والوصيه، مرحوم نجم الدين عسکري.

منابع

  1. شعراء / ۲۱۴.
  2. تاريخ طبري، مطبعه الاستقامه بالقاهره، ۱۳۵۷ق، ج۲، ص۶۲؛ متقي هندي، کنز العمال، مطبعه دائره المعارف النظاميه، ۱۳۱۲ق، حيدر آباد، دکن، ج۶، ص۳۹۲.
  3. هيثمي، مجمع الزوائد، مکتبه قدسي، ۱۳۵۲ق، ج۸، ص۳۱۴.
  4. مسند احمد بن حنبل، مطبعه ميمنيه مصر، سنه ۱۳۱۳ق، ج۵، ص۸۶ و ص۹۲؛ حافظ ابونعيم، حليه الاولياء مطبعه سعادت مصر، ۱۳۵۰ق، ج۴، ص۳۳۳.
  5. هيثمي، مجمع الزوائد، همان کتاب، ج۹، ص۱۱۳؛ ابن حجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، مطبعه مجلس دائره المعارف النظاميه حيدر آباد دکن، ۱۳۲۵ق، ج۳، ص۱۰۶، متقي هندي، کنز العمال، مطبعه مجلس دائره المعارف النظاميه حيدر آباد دکن. ۱۳۱۲ق، ج۶، ص۱۵۴.
  6. صحيح مسلم، مطبعه بولاق، ۱۲۹۰ق، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل علي(ع)، مسند ابي داود، مطبعه الکستليه، ۱۲۸۰ق، ج۱، ص۲۹، ابونعيم، حليه الأولياء، همان کتاب، ج۷، ص۱۹۵ و ۱۹۶، به دو طرق بسيار، مسند احمد حنبل، همان کتاب، ج۱، ص۱۸۲، خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، مطبعه سعادت، ۱۳۴۹ق، مصر، ج۱۱، ص۴۳۲، نسائي، خصائص علي ابن ابي طالب(ع)، مطبعه التقدم العلميه مصر، ص۱۶.
  7. صحيح ترمزي، مطبعه بولاق، ۱۲۹۲ق، ج۲، ص۳۰۱؛ مسند ابي داود، همان، ج۱، ص۲۹؛ مسند احمد حنبل، همان، ج۱، ص۱۷۹، و ج۳، ص۳۳۸.
  8. مسند احمد حنبل، همان، ج۴، ص۳۶۶؛ سنن بيهقي، مطبعه مجلس دائره المعارف النظاميه حيدرآباد دکن، ۱۳۲۱ق، ج۲، ص۱۴۸ و ج۷، ص۳۰؛ و سنن الدارمي مطبعه الاعتدال، ۱۳۴۹ق، دمشق، ج۲، ص۴۳۱؛ و متقي هندي، کنز العمال، همان، ج۱، ص۴۵، و ج۷، ص۱۰۲، والطحاوي، مشکل الاثار، مطبعه مجلس دائره المعارف النظاميه حيدرآباد دکن، ۱۳۳۳ق، ج۴، ص۳۶۸.
  9. ابن حجر هيثمي الصواعق المحرقه، مطبعه ميمنيه مصر، ۱۳۱۲ق، ص۷۵.
  10. المناوي فيض القدير، مطبعه المصطفي مصر، ۱۳۵۶ق، ج۳، ص۱۴.
  11. ابن حجر هيثمي، مطبعه ميمنيه مصر، ۱۳۱۲ق، ص۱۳۶.
  12. مسند احمد بن حنبل، همان، ج۵، ص۱۸۱.
  13. حاکم، مستدرک الصحيحين، مطبعه مجلس دائره المعارف النظاميه حيدر آباد دکن، ۱۳۲۴ق، ج۳، ص۱۰۹.
  14. متقي هندي، کنز العمال، همان، ج۱، ص۴۷.
  15. هيثمي، الصواعق المحرقه، همان، ص۹۰.