اراده و امر خدا در آیه ۱۶ سوره اسراء

از ویکی پاسخ
نسخهٔ تاریخ ‏۱۸ مارس ۲۰۲۱، ساعت ۱۵:۲۷ توسط Nazarzadeh (بحث | مشارکت‌ها) (جایگزینی متن - '|شاخه فرعی' به '| شاخه فرعی')
سؤال

همه مترجمان آیه ۱۶ سوره إسراء را با تعبیر «هنگامی که بخواهیم شهر ودیاری را نابود کنیم..» معنی کرده‌اند. یعنی صحبت از بحث جدی قصد انجام عذاب است، هیچ‌کجا نگفتند وقتی هلاک آن‌ها نزدیک می‌شود! پس چرا برخی از مفسران، آیه را به نزدیک شدن عذاب ترجمه می‌کنند؟

ثروتمندان به خاطر گناهان‌شان مستحق عذاب هستند و با اینکه حجت برآن‌ها تمام شده باز لجاجت کردند، پس هلاکت‌شان نزدیک است، دیگر چرا خدا آنها را امر به انحراف و فساد می‌کند تا در معاصی غوطه ور بشوند؟ چرا کلمه امر را آورده است. اینجوری یعنی خدا خودش خواسته که آنها عذاب بشوند؟ چرا خدا امر به اصلاح نکرد؟


مقصود از اراده الهی در این آیه، نزدیک شدن زمان عذاب است. امر به مترفین بر خلاف برداشتی که صورت گرفته، امر به معصیت نیست، بلکه امر آنها به اطاعت است یعنی خدا آنها را به اطاعت فرمان داد اما آنها به جای اطاعت، معصیت کردند و از کلمه «فَفَسقُوا» نیز می‌توان به روشنی این مطلب را دریافت، زیرا فسق در جایی معنا پیدا می‌کند که شخص به اطاعت امر شود و نافرمانی کند.

آیه و ترجمه

«وَإِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَه أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمیراً»

مراد از اردنا

نکته اول: مقصود از اراده «أَرَدْنَا» در این آیه چیست؟

اراده الهی به دو قسم اراده تکوینی و تشریعی تقسیم می‌شود. اراده خداوند اگر مربوط به افعال مکلفان باشد، تشریعی است؛ مانند امر و نهی الهی به افعال گوناگون که نشان از اراده خداوند بر تحقق اعمال واجب و دوری مکلفان از محرمات است؛ مثل اینکه بگوییم خداوند اراده کرده است که ما نماز بخوانیم یا دروغ نگوییم. روشن است که این اراده با اختیار منافاتی ندارد.

گونه دیگر اراده که همان اراده تکوینی است، مربوط به تصرف الهی در عالم تکوین است. این اراده تخلف ناپذیر بوده و همیشه محقق می‌شود؛ چنان‌که قرآن کریم می‌فرماید: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئًا أَنْ یقُولَ لَهُ کُنْ فَیکُونُ»[۱]؛ «فرمان او چنین است که هرگاه چیزی را اراده کند، تنها به آن می‌گوید: «موجود باش!»، آن نیز بی‌درنگ موجود می‌شود»

در آیه مورد سؤال روشن است که اراده نمی‌تواند در معنای تکوینی خود به کار رفته باشد، زیرا اراده الهی یعنی تحقق آن؛ بنابراین اگر خداوند تکویناً اراده هلاک کردن قومی را داشته باشد، این اراده بدون هیچ شرط و قیدی و بلافاصله تحقق می‌باید. همچنین اراده در این آیه به معنای تشریعی خود نیز استعمال نشده؛ زیرا متعلق اراده فعل مکلفین نیست تا بگوییم که اراده در این آیه تشریعی است. از این رو مفسرین بزرگی چون علامه طباطبایی معتقدند که اراده در این آیه معنایی مجازی دارد و به معنای نزدیک شدن به کار رفته است، چنان‌که مثلا در زبان فارسی می‌گوییم: فلان شخص وقتی می‌خواست بمیرد، وصیت کرد. روشن است که مقصود از خواستن در این جمله این نیست که شخص خود اراده کرده بود که بمیرد، بلکه مقصود آن است که وقتی مرگش نزدیک شد. اینگونه از استعمال ماده اراده در جای دیگری از قرآن نیز آمده است: «فَوَجَدا فِیها جِداراً یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ»[۲]؛ «دیواری یافتند که می‌خواست خراب شود». روشن است که دیوار اراده‌ای برای خراب شدن ندارد که بگوییم: وقتی دیوار می‌خواست خراب شود، بلکه منظور این است که نزدیک بود که دیوار خراب شود.

مراد از امرنا

متعلق امر الهی در امر به مترفین «أَمَرْنا مُتْرَفِیها»، چیست؟ به بیان دیگر خداوند مترفین را به چه چیزی امر کرده است که در ادامه سخن از فسق آنها و تحقق وعده عذاب نسبت به آنها به میان آمده است؟

اینکه خداوند مترفین را به چه چیزی امر کرده است نیز باید گفت، امر الهی نیز به دو قسم تکوینی و تشریعی تقسیم می‌شود. روشن است که خداوند در مقام تشریع و قانونگذاری امر به معصیت نمی‌کند، زیرا خود فرمود: «ان الله لا یأمر بالفحشاء»[۳]؛ خدا به زشتی امر نمی‌کند». امر الهی به گناه و معصیت نقض غرض است. پذیرفتنی نیست که خداوند پیامبران را برای هدایت مردم و رعایت امر و نهی خودش ارسال نماید، از طرفی آنها را به معصیت امر نماید. تعلق نگرفتن امر تکوینی، به معصیت، نیز واضح است، بلکه واضح‌تر از امر تشریعی است، زیرا اگر خداوند امر تکوینی به عملی کند، آن عمل، ضروری شده و دیگر متعلق به اختیار کسی نمی‌شود و وقتی عملی در اختیار انسان نباشد، انجام آن نیز معصیت نیست‏.[۴]

سوء برداشت در این آیه از آنجایی نشأت می‌گیرد که تصور می‌کنیم خداوند مترفین را امر به گناه و فسق می‌کند و آنان نیز نسبت به این امر الهی تاب و توان مقاومت ندارند. حال آنکه به تصریح مفسران مختلف مقصود از امر مترفین، دستور و امر به آنها نسبت به طاعت الهی است[۵]؛ یعنی پیامبران آنها را به واسطه جایگاه محوری و پیشرو بودن در جامعه به صورت خاص امر به فرمانبرداری از امر و نهی الهی می‌کنند، لکن آنها به جای اطاعت، مرتکب فسق می‌شوند. برای همین اگر در آیه دقت شود گفته «ففسقوا» یعنی پس آنها مرتکب فسق شدند» و همین استعمال کلمه فسق در آیه و آمدن حرف «ف» قرینه‌ای است بر اینکه آنها امر به اطاعت شده‌اند، زیرا فسق عبارت است از خارج شدن از طاعت به سبب گناه کردن و ترک دستورهای خدای تعالی.[۶]

به‌طور خلاصه تفسیر آیه مذکور را می‌توان اینگونه بیان کرد:

خداوند هرگز قبل از اتمام حجت و بیان دستوراتش کسی را مؤاخذه و مجازات نمی‌کند، بلکه نخست به بیان فرمان‌هایش می‌پردازد، اگر مردم از در اطاعت وارد شدند و آنها را پذیرا گشتند چه بهتر که سعادت دنیا و آخرت‌شان در آنست و اگر به فسق و مخالفت برخاستند و همه را زیر پا گذاشتند، اینجا است که فرمان عذاب در باره آنها تحقق می‌پذیرد و به دنبال آن هلاکت است.

اگر درست در آیه دقت کنیم، چهار مرحله مشخص برای این برنامه بیان شده است:

  1. مرحله اوامر (و نواهی).
  2. مرحله فسق و مخالفت.
  3. مرحله استحقاق مجازات.

۴- مرحله هلاکت.[۷]

ترجمه‌های قرآن در عین اینکه در بیشتر موارد می‌توانند تا حدی معنای قرآن را منتقل کنند، ولی نمی‌توان این واقعیت را انکار کرد که برخی از آیات قرآن در قالب یک ترجه ساده قابل تبیین نیست و نیاز به توضیح و تفسیر دارد که از عهده کار مترجم بیرون است. از این رو استناد به ترجمه مترجمین قرآن در مورد این دست آیات، از نظر علمی صحیح نیست. این امر منحصر به قرآن هم نیست، بلکه مثلا در برخی اشعار شاعران بزرگ نیز ممکن است ترجمه تحت اللفظی گویای مطلبی باشد که حقیقت کلام شاعر از آن فاصله داشته باشد. خواننده ترجمه قرآن نباید چنین انتظاری داشته باشد که پاسخ همه سوالات خود را از ترجمه‌ها به دست آورند؛ چراکه با این وصف دیگر نیازی به نگارش تفسیرهای متعدد برای قرآن وجود نداشت


منابع

  1. یس/ ۸۲.
  2. کهف/ ۷۷.
  3. اعراف/ ۲۸.
  4. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامی، پنجم، ۱۴۱۷ق، ج۱۳، ص۶۰.
  5. ر. ک. طبرسی، فضل، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏۶، ص۶۲۶؛ ابن عاشور، محمد طاهر، تفسیر التحریر و التنویر، ج۱۴، ص۴۴.
  6. ابن منظور، محمد، لسان العرب، بیروت، دارالفکر للطباعه، چاپ سوم، ۱۴۱۴ق، ج۱۰، ص۳۱۰.
  7. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ اول، ۱۳۷۴، ج۱۲، ص۵۹.