فطری‌بودن مسئله امامت

Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
از ویکی پاسخ
نسخهٔ تاریخ ‏۱۸ اکتبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۴:۰۱ توسط Rezvani (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «{{شروع متن}} {{شاخه | شاخه اصلی = |شاخه فرعی۱ = |شاخه فرعی۲ = |شاخه فرعی۳ = }} {{سو...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
سؤال

آيا مساله امامت امري فطري است، همانطور که خداشناسي فطري است؟

براي اين که خوب روشن گردد که امامت يک امر فطري است يا نه، لازم است ابتداء معناي فطرت را توضيح بدهيم:

فطرت از ماده «فطر» در لغت به معناي شکافتن،[۱] گشودن شيئ و ابراز آن،[۲] ابتداء و اختراع،[۳] شکافتن از طول، ايجاد و ابداع،[۴] آمده است و از آن جا که آفرينش و خلقت الهي به منزله شکافتن پرده تاريک عدم، و اظهار هستي امکاني است يکي از معاني اين کلمه، آفرينش و خلقت است، البته آفرينشي که ابداعي و ابتدايي باشد.

لذا از ابن عباس نقل شده که مي گفت: من معناي «فاطر السموات و الارض» را نمي دانستم تا اين که دو تن از باديه نشينان که در مورد مالکيت يک چاه مخاصمه داشتند، به نزد من آمدند. يکي از آن دو گفت: «أنا فطرتها» يعني ابتداء من آن را حفر کردم.[۵] کلمه «فطرت» بر وزن «فعله» است که دلالت بر نوع ويژه مي کند و در لغت به معناي سرشت و نحوه خاصي از آفرينش و خلقت است.

در قرآن کريم مشتقّات کلمه «فطر» به صورت هاي گوناگون به کار رفته ليکن کلمه فطرت تنها يک بار استعمال شده است. بنابراين فطرت به معناي سرشت خاص و آفرينش ويژه انسان است و اموري فطري، يعني آن چه که نوع خلقت و آفرينش انسان اقتضاي آن را داشته و مشترک بين همه انسان ها باشد.

خاصيت امور فطري آن است که اولاً مقتضاي آفرينش انسان است و اکتسابي نيست، ثانياً در عموم افراد وجود دارد و همه انسان ها از آن برخوردارند، ثالثاً تبديل يا تحويل پذير نيست گرچه شدت و ضعف را مي پذيرد.[۶] و به بيان روشن تر و عرفاني «فطرت» که همان بينش شهودي انسان به هستي محض و گرايش آگاهانه و کشش شاهدانه و پرستش خاضعانه نسبت به خالق هستي است، نحوه خاصي از آفرينش است که حقيقت آدمي به آن نحو سرشته شده و جان انساني به آن شيوه خلق شده است. فصل اخير انسان را همان هستي ويژه مطلق بيني و مطلق خواهي او تشکيل مي دهد و بر همين اساس گفته مي شود که:

دين فطري است، يعني مايه ها و ريشه هاي دين در نهاد هر بشري نهفته است. اصول و فروع دين، اخلاق و معارف و مباني دين با خلقت و فطرت انسان هماهنگ است. انسان ها در هر سن و سالي که باشند و در هر زمان و مکاني که زندگي مي کنند مي خواهند بدانند سرچشمه هستي کجاست؟ اين همان ريشه توحيد است. انسان مي خواهد کسي او را راهنمايي کند، حق و باطل را براي او بگويد، او در درون احساس مي کند به راهنما نياز دارد، و اين ريشه نبوت و امامت است.[۷] اگرچه در تعيين مصداق و لحاظ اوصاف امام و پيشوا از ادله عقلي و نقلي بايد بهره گرفت.

امامت و رهبري جامعه از اصولي است که ضرورت آن نه تنها براي انسان ها بلکه براي هر موجودي که زندگي جمعي براي او ضرورت داشته باشد محرز است. از اين رو اگر فطرت و غريزه را در مقوله جداي از هم تلقي کنيم اصل امامت هم از طريق فطرت و هم از راه غريزه قابل اثبات است.

۱. از راه فطرت بايد گفت در هيچ زماني هيچ قومي زندگي نکرده که يکي از آن ها پيشوا و مقتداي آن ها نباشد و اين خود دليل بر فطري بودن آن است که بدون نياز به تعليم و تعلم فطرتاً مساله را درک کرده و به آن عمل مي نمايند، حتي انسان هاي اوليه نيز طبق بررسي هاي باستان شناسان به اين اصل عمل مي کرده اند.

و از طريق غريزه موجوداتي از قبيل مورچه، زنبور عسل و موريانه که زندگي جمعي دارند به حکم غريزه مسئول و پيشوا و رئيس انتخاب مي کنند و از او پيروي مي نمايند چنان چه اگر ملکه زنبور عسل از کندو خارج شود همه زنبورها به تبع او خارج مي شوند و هر جا او استقرار پيدا کند آنان نيز مستقر مي شوند.

اين موضوع و اين برنامه در بين مورچه ها نيز جريان دارد که در همين رابطه داستان رهبر مورچه گان و حضرت سليمان(ع) معروف است و در قرآن مجيد مطرح شده است که: «پيشواي آنان به عنوان يکي از آنان وقتي لشکر عظيم سليمان را مشاهده کرد به پيروان خود گفت: به لانه هاي خود پناه ببرند تا زير پاي لشکريان سليمان نابود نشوند».[۸] و بر همين قياس است وضعيت زندگي موريانه ها که حيوان شناسان مطالب حيرت آوري در اين خصوص در کتاب ها و آثارشان نوشته اند.

و لذا در راستاي تبيين و تأييد اين اصل فطري که ضرورت وجود پيشوا و رهبر در زندگي انسان را ثابت مي کند امام امير المؤمنين(ع) مي فرمايد: «وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يَعْمَلُ فِي إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ يَسْتَمْتِعُ فِيهَا الْكَافِرُ»[۹] وجود امير و فرمانروا براي مردم ضرورت دارد، نيکوکار باشد يا فاجر تا در تحت مديريت او مؤمن بتواند زندگي کند و کافر نيز به لذايذ مادي خود نائل گردد.

و نيز مي فرمايد: «لو بقيت الارض بغير امام لساخت»[۱۰] اگر زمين بدون پيشوا باشد از هم خواهد پاشيد. زيرا حرکت بدون امام و پيشوا يک حرکت قهقرايي و بر خلاف نياز فطري انسان است که منجر به متلاشي شدن جوامع انساني خواهد شد.

پس دو اصل، علامت فطري و غريزي بودن است: يکي اين که در امور فطري و غريزي نياز به تعليم و تعلم نيست که: (در اندرون من خسته دل ندانم کيست ـ که من خموشم و او در فغان و در غوغاست) و نشانه دوم فراگير بودن آن است يعني امور فطري و غريزي اختصاص به نژاد و قشر خاص و مکتب و دين و مذهب خاص از جامعه ندارد مانند محبت مادر نسبت به فرزند که در جوامع بشري استثناء نمي پذيرد و بلکه در ساير موجودات.

همان گونه که در موضوع انتظار فرج و اعتقاد به وجود مصلح حقيقي عالم مي توان ادعا نمود که از امور فطري است زيرا از سويي اين اعتقاد برخواسته از درون و باطن انسان ها است مانند اصل امامت و از سوي ديگر عمومي است که فراتر از سطح شيعه و سني مطرح است و همه اديان و ملل و نحل به نحوي در انتظار فرج هستند و اعتقاد دارند که در فرا روي جهان مصلح و نجات دهنده در انتظار است که روزي ظهور نموده و جهان را پر از عدل و داد خواهد نمود. جز آن که در مصداق و نام اين مصلح که عالم با تمام وجودش و به طور ناخودآگاه در انتظارش لحظه شماري مي کند، به اشتباه افتاده اند. دقيقاً مانند خداشناسي و خداگرايي که همه انسان ها از فطرت و درون خود به سوي خداي سبحان خوانده مي شوند و اين نداي دروني را نيز لبيک مي گويند و به سوي حضرتش حرکت مي کنند، ولي به دليل قصور فهم و محدوديت فکر، خدا و معبود خود را در لابلاي موجودات مادي و طبيعي جستجو کرده، هر قومي و بلکه هر کسي چيزي را براي خود، خدا مي پندارند.

پس نياز انسان در زندگي اجتماعي به پيشوا و زمامدار و راهنما و رهبر ريشه در فطرت بشر دارد، به همين دليل است که اين نياز، هرگز در جوامع بشري بي پاسخ نمانده است. انسان ها همواره در جستجوي پيشواي شايسته و رهبر الهي و عادل دست به تلاش پيگير زده اند و بخش عمده تلاش سياسي و اجتماعي بشر در علم و عمل در راه يافتن به اين گمشده مصروف مي شود. بنابراين مي توان گفت که امامت و رهبري همانند توحيد يک امر فطري مي باشد.


مطالعه بيشتر

۱ـ فلسفه امامت، دکتر سيد يحيي يثربي.


منابع

  1. تاج العروس، ج۱۳، ص۳۲۵.
  2. معجم مقايس اللغه، ج۴، ص۵۱۰.
  3. صحاح جوهري، ج۲، ص۷۸۱.
  4. مفردات راغب، ص۳۹۶.
  5. نهايه ابن اثير، ج۳، ص۴۵۷.
  6. جوادي آملي، عبدالله، تفسير موضوعي قرآن، (فطرت در قرآن)، ج۱۲.
  7. قرائتي، محسن، اصول عقايد، (توحيد).
  8. نمل / ۱۸.
  9. فيض الاسلام، نهج البلاغه، خ۴۰.
  10. محمد بن يعقوب کليني، اصول کافي، ج۱، ص۲۵۲.