مفهوم آیات نفی کننده معجزه برای پیامبر(ص)

Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
Article-dot.png
از ویکی پاسخ
نسخهٔ تاریخ ‏۱۳ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۰:۴۸ توسط Mnazarzadeh (بحث | مشارکت‌ها) (بارگزاری اولیه)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
سؤال

خداوند متعال براي اين که مردم هلاک نشوند براي پيامبرش محمّد صلي الله عليه و آله معجزه نفرستاد. چرا که طبق آياتي از قرآن کريم معجزه سبب هلاکت و ازبين رفتن مردم با عذاب الهي خواهد شد و بر همين اساس بهائيان مي گويند که نيازي به آوردن معجزه نمي باشد ،آيا اين سخن منطقي است؟

۱. چکیده:معجزه ضرورتي انکارناپذير است.

۲. پيامبر اسلام صلي الله عليه و اله و سلم دارای معجزه بوده است.

۳. تفسيرآيات مورد سؤال (اسراء / ۵۹ ؛ انعام / ۵۷ و ۱۰۹ و ۳۷ ؛ طه / ۱۳۳ .)می باشند.

۱. نتيجه بحث .

مطلب اول : ضرورت داشتن معجزه

ارائه ی معجزه براي انبياء ضرورت دارد. درست است كه محتواي دعوت انبياء موافق عقل و فطرت است اما همه ی انسان ها اين موافقت را در تمام موارد درك نمي‌كنند. زيرا اگر چنين توافقي را همه مردم در تمام موارد درك مي‌كردند، اصلا احتياجي به وجود پيامبران نبود و عقل مردم كافي بود. بلي يك سري كلياتي هست، عقل آنها را درك مي‌نمايد. مثل این که: وقتي جنسي را مي‌فروشيد، با ترازوي مستقيم وزن كنيد و كم ندهيد و... . ولي همه ی محتواي دعوت انبياء از اين قبيل نيست. و اصلاً ضرورت وجود انبياء‌براي اين بود كه چيزهايي را كه عقل نمي‌فهمد انبياء در اختيار انسان بگذارند. موافقت دستورات الهي با فطرت به معناي اين نيست كه همه مردم اين توافق را خودشان درك مي‌كنند. مثلاً آيا همه مردم خودشان مي‌فهمند كه چرا صبح بايد دو ركعت نماز خواند؟ نه چنين چيزي نيست. ما اگر شصت سال هم به مغزمان فشار بياوريم. بالاخره نمي‌فهميم كه چرا نماز صبح دو ركعت است؟. پس اين چنين نيست كه محتواي دعوت انبياء براي همه ی مردم قابل توجيه عقلاني باشد، بلكه بسیاری از مسایل را بايد با تعبد بپذيرند.

بنابراين، اتمام حجت براي همه ی مردم توسط انبياء حتما نيازمند نشانه‌اي الهي است كه اگر نباشد، حجت بر عموم مردم تمام نمي‌شود. چون مواردي هست كه عقل بشر نمي‌تواند صحت آن را درك نمايد حجت برايش تمام نمي‌شود. پس براي اين كه همه ی دعوت و پيام انبياء براي مردم الزامي شود و حجت تمام شود بايد بدانند كه اين پيغمبر است و دانستن آنها متوقف است بر اين كه نشانه‌اي داشته باشند. يعني چيزي كه بفهمند از طرف خداست و از مجاري عادي پيدا نشده است. اگر چنين چيزي را ديدند مي‌فهمند آن وحي را هم كه ادعا مي‌كند از طرف خدا مي‌باشد. مثل نشانه‌هايي كه همه ی عقلاء در زندگي‌شان به كار مي‌گيرند. اگر كسي آمد پيش شما و گفت: «من از طرف فلان شخص پيغام آورده‌ام كه شما فلان متاع را بدهيد» شما از او نشاني مي‌خواهيد. مي‌پرسيد: به چه دليل شما از طرف او هستيد؟ دست‌خطي يا نشانه‌اي بايد باشد و يا چيزي بداند كه غير از آن شخص نمي‌دانسته و يا چيزي در دستش باشد كه مي‌دانيد مخصوص اوست، خدا وقتي پيامبر را به طرف مردم مي‌فرستد از مردم جان، مال،‌ افكار و عقايد و در يك كلام هستي‌شان را مي‌خواهد، اين ها مال خداست، امانتي است در دست انسان ها و حالا كسي آمده و مي‌گويد اين ها را بدهيد، جانت را فلان جا بده، مالت را در جاي مخصوص صرف كن، اين ها امانت هاي خدا است. تا من ندانم اين شخص از طرف اوست حق ندارم بدهم، پس بايد نشاني داشته باشد و اين هم غير از معجزه نخواهد بود.}}[۱] در اين موارد اگر اصول و ره‌آورد پيامبران با برهان ارائه شده‌، پس چه نيازي به معجزه هست.؟

به بيان ديگر، پيامبري كه ادعا مي‌كند بر اين كه با ماوراء عالم طبيعت اتصال دارد و مؤيد بر نيروي خدايي است ، چنين پيامبري بايد معجزه هم بتواند بياورد، چون اگر منظور خداوند هدايت مردم از راه خارق العاده، يعني: از راه نبوت و وحي است، بايد اين نبوت وحي را با معجزه تأييد نمايد تا مردم آن را بپذيرند و منظور از ارائه ی معجزه، تصديق نبوت است، نه اين كه بر صدق معارف حقه‌اي كه بشر را بدان مي‌خواند دلالت كند، چون آن معارف مانند توحيد و معاد برهاني است، و احتياج به معجزه ندارد.[۲]

بنابراين، اولاً معجزه در صحت دعوا و ثبوت نبوت مدعي آن مؤثر است و ثانياً بر دعوت به مسائلي كه پذيرش اصل نبوت متوقف بر آنها نيست، صحه مي‌گذارد.[۳]

معجزه‌هايي كه به وسيله پيامبران صورت گرفته است عامل مستقيم و علت صد در صد ايمان و چشيدن طعم روحاني آن نبوده است، بلكه براي برداشتن لجاجت و خصومت انكار كنندگان از پيش پاي رسالت بوده است. منظور اين بوده است كه مردم بدانند كه ادعا كننده نبوت و رسالت از اصول خودخواهي و رياست و مال پرستي و جهالت نيست، بلكه مقامي كه ادعا مي‌كنند مستند به دليل و برهان بوده است.[۴]

مطلب دوم : معجزه داشتن پيامبر اسلام صلي الله عليه و اله و سلم

معجزات بر دو گونه است:

۱. دسته ی اول معجزاتي است كه براي اثبات صدق دعوت پيامبر و تشويق ايمان آورندگان و تخويف منكران ضرورت دارد.

۲. بخش دوم معجزاتي است كه جنبه ی اقترامي يعني «پيشنهاد بهانه‎جويانه»‌ دارد و در تاريخ پيامبران، نمونه‎هاي متعددي از آن را مي‎توان مشاهده نمود كه در برابر منكران انجام مي‎گرفت، ولي آن‎ها هرگز ايمان نياوردند و به همين دليل به مجازات‎هاي الهي گرفتار شدند، زيرا اگر معجزات پيشنهادي انجام گيرد و با اين حال، ايمان نياورند استحقاق مجازات سريع را خواهند يافت.

بنابراين، آن چه را قرآن کریم در مورد پيامبر(صلي الله عليه و آله ) نفي كرده، تنها بخش دوم از معجزات است، نه بخش اول كه وجود آن از دعوي نبوت تفكيك ناپذير است.

توضيح مطلب چنین است كه معجزاتي كه دليل صدق پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) است، به قدر كافي فرستاده شده است و قرآن كريم به مشرکين پاسخ مي‎دهد كه معجزات اقترامي و پيشنهادي شما، چيزي نيست كه با آن موافقت شود، زيرا پس از مشاهده آن‎ها، باز هم ايمان نخواهيد آورد، حال اگر بپرسند كه به چه دليل؟ در پاسخ گفته مي‎شود، به دليل اين كه امت‎هاي گذشته كه آن‎ها هم شرايطي كاملاً مشابه شما داشتند نيز چنين پيشنهادهاي بهانه‎جويانه‎اي را كردند، ولي باز هم ايمان نياوردند.

درست است كه قرآن كريم به تنهايي يك معجزه ی روشن و جاويدان است و هر گاه جز آن، معجزه‎اي ديگر براي پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) نبود ما مي‎توانستيم، به صدق دعوت او پي ببريم، ولي بدون شك قرآن کریم يك معجزه فرازمانی، جهانی، جاودانی، روحاني و معنوي است و براي آن‎ها كه اهل فكر و انديشه‎اند بهترين گواه است، اما نمي‎توان انكار كرد كه ضميمه كردن اين معجزه با معجزات محسوس مادي براي افراد عادي و توده ی مردم، نهايت اهميت را داشته است. به خصوص اين كه قرآن کریم مرتبا از اين گونه معجزات در مورد ساير پيامبران خبر مي‎دهد و بدون شك اين سبب مي‎شود كه مردم درخواست چنان معجزاتي از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) بكنند و بگويند تو چگونه ادعّا مي‎كني كه برترين و آخرين پيامبران الهي هستي و نمي‎تواني كوچكترين معجزات آن‎ها را انجام دهي؟ مسلماً در برابر اين سؤال، پاسخ قانع كننده‎اي جز اين وجود نداشت كه پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) نمونه‎اي از معجزات پيامبران سلف را ارائه دهد.

تاريخ متواتر اسلامي نيز مي‎گويد پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) چنين معجزاتي را ارائه داده است. در آيات متعددي از قرآن کریم به نمونه‎هايي از اين معجزات مانند پيشگويي‎هاي مختلف نسبت به حوادث آينده و با كمك فرشتگان به ارتش اسلام براي براندازي دشمنان و خارق عادت ديگري كه مخصوصاً در جنگ‎هاي اسلام به وقوع پيوست برخورد مي‎كنيم كه به برخي از آيات اشاره مي‎شود:

۱. قرآن كريم در مذمت و نكوهش كافران مي‎فرمايد: ﴿و اذا ذكروا لا يذكرون و اذا راوا آيه سيستخرون و قالوا ان هذا الا سحر مبين[۵]؛ هنگامي كه به آن‎ها تذكر داده شود پذيرا نمي‎شوند و هنگامي كه معجزه‎اي را ببينند مسخره مي‎كنند و مي‎گويند: اين تنها سحر آشكاري است.»

تعبير به «راوا آيه» در آيه ی فوق بخوبي نشان مي‎دهد كه آن‎ها معجزه يا معجزاتي را از پيامبر(صلي الله عليه و آله) مشاهده كردند و به جاي اين كه به او ايمان بياورند (و عكس‎العمل بسيار منفي نشان دادند: و نخست اين كه به «استهزاء» و سُخريّه پرداختند.

۲. دوم آن كه از آن به عنوان «سحر آشكار»‌ ياد كردند. مسلم است كه آيات قرآن کریم شنيدني است نه ديدني، بنابراين، واژه ی «آيه» در اينجا نمي‎تواند ناظر به آيات قرآن کریم باشد. اضافه بر اين تعبير به «سحر آشكار» نيز كاملا با معجزات و خارق عادات تناسب دارد و اصولاً اين كه پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) را ساحر خواندند و به طور گسترده روي اين مسأله تبليغ كردند، نشان مي‎دهد كه خارق عادات و معجزاتي از او ديده بودند.

از همهی اين‎ها گذشته، چگونه ممكن است، پيغمبر اكرم(صلي الله عليه و آله) در كتاب آسماني خود اين همه معجزات حسي از پيامبران ديگر مانندمسأله «يد بيضاء» و «عصاي موسي» و معجزات نه گانه‎اي كه از او صادر شد[۶] و يا معجزات متعددي كه از حضرت مسيح ـ عليه‎السلام ـ مانند «احياي مردگان» و شفاي «كور مادرزاد» و «بيماران غير قابل علاج» و مانند آن و هم چنين معجزات ابراهيم و صالح و يوسف و سليمان و داوود ـ عليه‎السلام ـ كه همگي در قرآن آمده است،‌ نقل كند ولي خودش هيچ‎گونه معجزه حسي نياورد. چگونه مي‎تواند مردم را قانع كند كه همهه ی انبياء معجزات حسي داشتند و من ندارم و در عين حال نبوت من برترين نبوت‎ها و آيين من بهترين آيين‎ها است.

۳. در آيه‌نخست از سوره ی اسراء خداوند متعال درباره ی پيامبر(صلي الله عليه و آله) مي‎فرمايد: «سبحان الذي اسري بعبده ليلاً من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي الذي باركنا حوله لنريه من آياتنا انّه هو السميع البصير؛ پاك و منزه است خدايي كه بنده‎اش را در يك شب از مسجد الحرام به مسجد اقصي كه گردا گردش را پر بركت ساختيم برد، تا آيات خود را به او نشان دهيم او شنوا و بينا است.»

بدون شك، رفتن از مسجد الحرام «به مسجد اقصي» و از آن فراتر رفتن به آسمان‎ها،‌مخصوصاً در شرايط آن زمان يك امر خارق‎العاده بوده است، ولي تا مردم چنين جرياني را مشاهده نكنند، نمي‎تواند جنبه اعجاز داشته باشد و در طريق اثبات دعوي پيامبر قرار گيرد.

ولي روايات اسلامي نشان مي‎دهد كه مردم در جريان اين امر قرار گرفتند از طريق اخباري كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) از كاروان يا كاروان هايي كه در مسير راه مكه و شام بودند، گزارش داد.[۷]

۴. در سوره ی مائده مي‎فرمايد: {{قرآن|يا ايها الذين امنوا اذكروا نعمت الله عليكم اذهم قوم ان يبسطوا اليكم ايديهم مكّف ايديهم عنكم[۸]؛ اي كساني كه ايمان آورده‎ايد، نعمتي را كه خدا به شما بخشيده ياد كنيد آن زمان كه جمعي (از دشمنان) قصد داشتند دست خود را به سوي شما دراز كنند (و به شما ضربه زنند) اما خداوند دست آن‎ها را كوتاه كرد.»

در بعضي روايات آمده آيه شريفه اشاره ی سربسته به توطئه «يهود بني نضير» است كه درصدد كشتن پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) بر آمده بودند. هنگامي كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) با گروهي از ياران به سراغ آن‎ها رفتند تا درباره قراردادي كه نسبت به ديده مقتولين داشتند صحبت كنند آن‎ها گفتند مانعي ندارد بنشينيد و غذا ميل كنيد تا مقصود شما انجام گردد و در اين حال قصد داشتند حمله غافلگيرانه كنند و پيامبر و يارانش را از بين ببرند خداوند پيامبر(صلي الله عليه و آله) را آگاه فرمود و او هم يارانش را با خبر ساخت و با سرعت برگشتند و اين يكي ديگر از معجزات آن حضرت بود.

۵. يكي ديگر از معجزات آن حضرت كه قرآن کریم روي آن دست گذارده، داستان «شقّ القمر» است كه درباره ی آن مي‎فرمايد: ﴿اقتربت الساعه و انشق القمر و ان يروا آيه يعرضوا و يقولوا سحر مستمر و كذبوا و اتبعوا اهواءهم و كل امر مستقر[۹]؛ قيامت نزديك شد و ماه از هم شكافت و هر گاه نشانه (و معجزه‎اي) را ببينند رويگردان شده مي‎گويند اين سحري است مستمر آنها (آيات خدا را) تكذيب كردند و از هواي نفس شان پيروي نمودند و هر چيزي را قرار گاهي است.

مشهور و معروف ميان مسلمانان اين است كه آيه شريفه اشاره به شكافته شدن ماه به عنوان يك معجزه در زمان رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) دارد. از جمله آن كه مرحوم «طبرسي» نيز «در مجمع البيان» حديث انشقاق ماه را از گروه زيادي از صحابه پيامبر و گروهي از مفسران نقل مي‎كند كه مطابق روايات مشهور، مشركان نزد پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) آمدند و گفتند: «اگر راست مي‎گويي و تو پيامبر هستي ماه را براي ما دو پاره كن» فرمود: «اگر اين كار را بكنم ايمان مي‎آوريد؟» گفتند: آري و آن شب چهاردهم ماه بود پيامبر از پيشگاه خداوند تقاضا كرد آن چه را خواسته بودند به او بدهد ناگهان ماه به دو پاره تقسيم شد و رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آن‎ها را يك‎يك صدا مي‎زد و مي‎فرمود ببينيد و چيزي نگذشت كه دو قطعه ماه به فرمان خدا به هم پيوست و دوباره به صورت اول برگشت. و معجزات بسيار ديگري كه به منظور اختصار از آن‎ها صرفنظر مي‎كنيم.[۱۰]

بنابراين، پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم معجزه هاي فراواني داشتند؛ و لي با اين همه، باز افرادي ايمان نمي آوردند واگر در آياتي خداوند متعال براي مشرکان معجزه نشان نمي دهد به خاطر اين است که آنها قبلا ديده اند و نپذيرفته اند، لذا خداوند متعال ديگر نمي فرستد. زيرا به اندازه اي که حقانيت پيامبر صلي الله عليه و آله را ثابت کند فرستاده است .

مطلب سوم : تفسير آيات مورد سؤال

آيه اول : الإسراء : ۵۹ ﴿وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلاَّ أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَ آتَيْنا ثَمُودَ النَّاقَه مُبْصِرَه فَظَلَمُوا بِها وَ ما نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلاَّ تَخْويفاً ؛هيچ چيز مانع ما نبود كه اين معجزات (درخواستى بهانه‏جويان) را بفرستيم جز اينكه پيشينيان (كه همين درخواست ها را داشتند، و با ايشان هماهنگ بودند)، آن را تكذيب كردند (از جمله،) ما به (قوم) ثمود، ناقه داديم (معجزه‏اى) كه روشنگر بود اما بر آن ستم كردند (و ناقه را كشتند). ما معجزات را فقط براى بيم دادن (و اتمام حجت) مى‏فرستيم‏.

آيه ی قبلى مى‏رسانيد كه مردم- كه آخرين شان مثل اولين شان هستند- به خاطر آن غريزه فسق و فساد كه در ايشان است مستحق آمدن هلاكت و انواع ديگر عذاب هاى شديد هستند و خداى تعالى هم در باره ی قريه‏ها اين سرنوشت را مقرر فرموده كه همه هلاك و يا معذب به عذاب شديد شوند و همين معنا باعث شد كه خداى تبارک و تعالى، آياتى كه كفار پيشنهاد مى‏كنند نفرستد، چون با در نظر گرفتن اين كه آخرين بشر با اولين او يكسانند و هر چه اولين را وادار به عصيان كرد آخرين را هم وادار مى‏كند و نيز با در نظر گرفتن اين كه اولين با آمدن آيات پيشنهادى خود باز كفر ورزيدند اين مسأله وجود دارد كه اين ها نيز بعد از ديدن معجزه و آيت پيشنهادى خود ايمان نياورند و در نتيجه به عذاب هلاك و يا عذاب شديد ديگرى مبتلا شوند، هم چنان كه پيشينيان ايشان شدند و چون خدا نمى‏خواهد اين امت را به عذاب عاجل و زودرس مؤاخذه نمايد، لذا آيات پيشنهادى كفار را نمى‏فرستد.

از آنجا كه آيات پيشنهادى هيچ گونه مصلحتى نداشته و صاحبان پيشنهاد و به طور كلى هيچ كس از آن نفعى نمى‏برده و هيچ يك به‏آن ايمان نمى‏آوردند. از اين نظر خداى تبارک و تعالى آن آيات را نفرستاد.[۱۱]

آيه دو م : الأنعام : ۵۷ ﴿قُلْ إِنِّي عَلى‏ بَيِّنَه مِنْ رَبِّي وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ ما عِنْدي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلينَ ؛ بگو: من دليل روشنى از پروردگارم دارم و شما آن را تكذيب كرده‏ايد! آنچه شما در باره آن (از نزول عذاب الهى) عجله داريد، به دستِ من نيست! حكم و فرمان، تنها از آنِ خداست! حق را از باطل جدا مى‏كند، و او بهترين جدا كننده (حق از باطل) است.

" بينه" به معناى راهنمايى با بيان روشن است، و معناى اصلى اين ماده جدايى و كنار رفتن چيزى است از چيز ديگر، به طورى كه ديگر اتصال و اختلاطى با هم نداشته باشند، " بينه" را از اين نظر بينه گفتند كه به وسيله آن حق از باطل جدا گشته و به خوبى و به آسانى و بدون سختى و مشقتى مى‏توان بر آن وقوف يافت.

و مراد از مرجع ضميرى كه در جمله" وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ" هست، قرآن کریم است و از سياق آيه چنين استفاده مى‏شود كه مقصود از تكذيب، تكذيب بينه‏اى باشد كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) داراى آن است، به شهادت اين كه بعدا مى‏فرمايد:" ما عِنْدِي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ ..." زيرا كه با انضمام اين جمله خلاصه معنايى كه از آيه استفاده مى‏شود اين است: آن چيزى كه خداى تعالى رسالت مرا به آن تاييد نموده، همانا قرآن کریم است كه بينه رسالت من است و شما آن را تكذيب مى‏كنيد و معجزه و بينه ديگرى طلب مى‏نمائيد كه نه من به خودى خود اختيار آن را دارم و نه پروردگارم امر آن را به من واگذار نموده، بنا بر اين، بين من و شما چيزى كه بر سر آن توافق كنيم وجود ندارد. زيرا آن معجزه‏اى كه به من واگذار شده شما قبولش نداريد، و آن چيزى كه مورد قبول شما است به من واگذار نشده است.[۱۲]

آيه سوم : الأنعام : ۱۰۹ ﴿وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَتْهُمْ آيَه لَيُؤْمِنُنَّ بِها قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ ؛ با نهايت اصرار، به خدا سوگند ياد كردند كه اگر نشانه‏اى [معجزه‏اى‏] براى آنان بيايد، حتماً به آن ايمان مى‏آورند بگو: «معجزات فقط از سوى خداست (و در اختيار من نيست كه به ميل شما معجزه‏اى بياورم) و شما از كجا مى‏دانيد كه هر گاه معجزه‏اى بيايد (ايمان مى‏آورند؟ خير،) ايمان نمى‏آورند!»

ما حصل معناى آيه چنين است: ايشان تا آنجا كه توانستند قسم‏هاى غليظ و شديد خوردند كه اگر معجزه‏اى از ناحيه پروردگار ببينند كه دلالت بر صدق ادعاى رسول خدا و نبوت وى كند ايمان خواهند آورد- البته منظور كفار اقتراح و بازيچه قرار دادن معجزات بود- بگو اختيار آوردن آيات و معجزات به دست من نيست تا از پيش خود خواسته شما را اجابت كنم، مالك و محيط بر آنها خدا است.[۱۳]

آيه چهارم : الأنعام : ۳۷ ﴿وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَه مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ قادِرٌ عَلى‏ أَنْ يُنَزِّلَ آيَه وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ ؛ و گفتند: چرا نشانه (و معجزه‏اى) از طرف پروردگارش بر او نازل نمى‏شود؟!» بگو: «خداوند، قادر است كه نشانه‏اى نازل كند ولى بيشتر آنها نمى‏دانند!

اين آيه شريفه گفتار مشركين را حكايت مى‏كند كه به منظور عاجز ساختن رسول خدا (صلي الله عليه و آله ) گفته بودند: چرا معجزه‏اى از ناحيه پروردگارش بر وى نازل نشد؟. و چون وقتى اين كلام از آنان صادر شده كه بهترين آيات و معجزات يعنى قرآن كريم در دسترس شان بوده، و سوره‏ها و آياتش يكى پس از ديگرى نازل و در هر لحظه بر آنان تلاوت مى‏شده، از اين جهت به طور مسلم معلوم مى‏شود كه غرض شان از اين معجزه‏اى كه با جمله" لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَه مِنْ رَبِّهِ" پيشنهاد آن را نمودند، غير قرآن کریم است و معلوم مى‏شود قرآن کریم را آيه و معجزه قانع كننده‏اى نمى‏دانستند، چون قرآن کریم مشتمل بر گزافه‏گويى‏هايى كه دل هوسباز آنان را راضى كند، نبود.

و نيز از اين كه گفتند: از ناحيه پروردگارش، و نگفتند: از ناحيه پروردگار ما، يا از ناحيه خدا و يا تعبير ديگر، معلوم مى‏شود تعصب نسبت به بت‏ها وادارشان ساخته كه چنان از پروردگار متعال نام ببرند كه تو گويى خداى تعالى پروردگار آنان نيست و گويا مى‏خواستند به منظور توهين به امر آن جناب و اين كه بيشتر به ستوهش آورند بگويند: اگر ادعايش حق است، مى‏بايستى پروردگارش يعنى همان كسى كه او ما را به سويش دعوت مى‏كند براى تشويق و ياريش معجزه‏اى نازل كند كه دلالت بر صدق ادعايش داشته باشد.[۱۴]

آيه پنجم : طه : ۱۳۳ ﴿وَ قالُوا لَوْ لا يَأْتينا بِآيَه مِنْ رَبِّهِ أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَه ما فِي الصُّحُفِ الْأُولى‏ ؛ گفتند: چرا (پيامبر) معجزه و نشانه‏اى از سوى پروردگارش براى ما نمى‏آورد؟! (بگو:) آيا خبرهاى روشنى كه در كتاب هاى (آسمانى) نخستين بوده، براى آنها نيامد؟!

اين آيه حكايت گفتار مشركين مكه است كه به عنوان تعريض به قرآن کریم گفته‏اند: اين قرآن آيتى نيست كه بر نبوت دلالت كند، بايد آيتى بياورد نظير آياتى كه پيغمبران نخست آوردند.ومنظورشان اهانت به قرآن كريم و عاجز ساختن رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در آوردن آيت پيشنهادى است و جمله" أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَه ..." پاسخ از آن اعتراض است.

در بخشی از این آيه آمده است كه: اگر ما كفار را به خاطر اسرافى كه در كفر ورزيدند، به عذابى هلاك كنيم قبل از آن كه بر آنان بينه نازل سازيم و حجت را بر آنان تمام كنيم، آن وقت حجت به نفع آنان و به ضرر ما، و خلاصه حق به جانب ايشان مى‏شد، چون مى‏گفتند: پروردگارا! چرا رسولى به سوى ما گسيل نكردى، تا قبل از آنكه به عذاب استيصال هلاك و بيچاره شويم، آيات تو را پيروى كنيم؟. [۱۵]

ازاين مطلب هم استفاده مي شود که معجزه رسول خدا صلي الله عليه و آله بر آنها روشن و آنها فقط عناد مي ورزيدند .

مطلب چهارم : نتيجه

خلاصه باتوجه به مطالبي که گفته شد، مي توان نتیجه گرفت که:

معجزه براي اثبات رسالت ضرورت دارد.

پيامبراسلام صلي الله عليه و آله سلم معجزاتي غير از قرآن هم داشتند و خود قرآن هم بالاترين معجزه ی علمی است. تمام معجزات پیامبر(ص)اسلام رحمتی بوده ایت.

باتوجه به مطلب دوم و سوم، اگر خداوند متعال در مقابل خواسته مشرکان مکه معجزه نمي فرستاد، به خاطر اين بود که آنها از روي تمسخر و لجاجت چنين مي خواستند وگرنه براي شان همه چيز مشخص بود ب طوري که گاهي مي گفتند اگر همه خواسته هاي ما را بياوري باز ايمان نمي آوريم ؛

در امت هاي پيشين معجزه سبب هلاکت نبود ،بلکه لجاجت و عناد و تکبر مشرکان در مقابل حقايق الهي بود که عذاب نازل مي شدو اگر خداوند در مقابل درخواست معجزه از سوي مشرکين به انها اشاره مي کند، براي اين است که بگويد امت هاي پيشين نيز همانند شما بعد از اين که حق را دريافتند به جاي ايمان آوردن به مبارزه با آن برخاستند.

بهاييت نمي تواند استدلال به اين آيات کند. چرا که معجزه بودن قرآن کريم، هيچ شبهه اي نداشت و علاوه بر قرآن کریم، معجزات ديگري هم بود که در تاريخ اسلام به اثبات رسيده و اگر کسي بخواهد اين معجزه ها و معارف قرآني را رد کند، بايد دليل قانع کننده اي داشته باشد و حد اقل معجزه اين است که در بين آموزه هاي يک انديشه تناقض نباشد، در حالي که رهبران بهائيت گاهي خود را رابط بين مردم و امام عصر مي دانستند و گاهي خود را مهدي مي ناميدند و گاهي خود را پيامبر و گاهي هم ادعاي خدايي مي کردند که اگر کسي آشنايي مختصري درباره بهائيت داشته باشد متوجه خواهد شد که آنها سه تا خدا داشتند و هر سه تا بعد از مدتي از دنيا رفت و خودشان آنها را دفن کردند .و انديشه هاي بهائيت از نظر استدلال آنقدر سست و بي پايه است که امروزه حتي در کشورهاي ديگر هم کتاب هاي به اصطلاح خدايان شان به کسي نشان نمي دهد و اگر در برخي از کتاب خانه هاي اسلامي اين کتاب هاي انحرافي وجود نداشت به يقين بهائيت انديشه هاي رهبران شان را مخفي نگه مي داشتند، ولي از آنجا که خواست الهي بر روشن شدن بطلان مشرکان است ، ديگر بهائيت نمي تواند اين کتاب ها را مخفي نگه دارد


منابع

  1. مصباح یزدی، محمّد تقی، معارف قرآن، راه شناسي،، قم، انتشارات موسسه آموزشي امام خميني، چ دوم، ۱۳۷۹، ج۴، ص۶۶ ـ ۶۸.
  2. طباطبايي، سیّد محمّد حسین، ترجمه الميزان، مترجم: موسوي همداني، سيد محمد باقر، دفتر انتشارات جامعه مدرسين قم، ج۱، ص۱۳۴.
  3. سبحانی، جعفر، منشور جاويد، قم:انتشارات امام صادق، و ر. ک. تفسیر نمونه، ج۱۰، ص۲۷۹ ـ ۲۸۰؛ و قرآن در قرآن، آيت الله جوادي آملي، قم، نشر اسراء، چ اسوه، ۱۳۷۸، صفحه ۱۰۶ ـ ۱۰۷.
  4. جعفری، محمّد تقی، شرح مثنوي، تهران، شركت سهامي انتشار، ج۱۳، ص۴۵۰.
  5. صافات، ۱۵-۱۳.
  6. نمل، ۱۲.
  7. طبرسی، مجمع البيان، تهران: انتشارات ناصر خسرو، ج۶، ص۳۹۵.
  8. مائده، ۱۱.
  9. قمر، ۳-۱.
  10. جهت آگاهي بيشتر مي‎توانيد از كتب ذيل استفاده نماييد: پيام قرآن، آيت ا... مكارم شيرازي و ديگران، ج۸، ص۳۲۷-۳۱۱، ۱۳۷۵، ش، مدرسه الامام علي بن ابيطالب ـ عليه‎السلام ـ/ تفسير الميزان،‌ همان، ج۱۲، ص۱۷۵، دارالكتب الاسلاميه.
  11. . طباطبايي ، سیّد محمدحسين؛ الميزان،ترجمه: موسوي همداني ، محمدباقرقم ، جامعه مدرسين ، ج‏۱۳، ص: ۱۸۶
  12. ترجمه الميزان، ج‏۷، ص: ۱۶۳
  13. طباطبایی، سیّد محمّد حسین، ترجمه الميزان، ج‏۷، ص: ۴۴۱
  14. همان، ترجمه الميزان، ج‏۷، ص: ۱۰۱
  15. ترجمه الميزان، ج‏۱۴، ص: ۳۳۶