پیش نویس:ولایت در جامعه: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی پاسخ
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴: خط ۴:
{{شروع متن}}
{{شروع متن}}
{{سوال}}
{{سوال}}
 
آیا ولایت نسبت به جامعه نیز محقق می شود؟ تحقق آن برای جامعه جامعه به چه صورتی است؟
{{پایان سوال}}
{{پایان سوال}}



نسخهٔ ‏۹ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۱۸

ولایت در جامعه

سؤال

آیا ولایت نسبت به جامعه نیز محقق می شود؟ تحقق آن برای جامعه جامعه به چه صورتی است؟


چکیده

ولایت در دو ناحیه مطرح می شود:در جامعه و در فرد.معنی و مفهوم ولایت در جامعه با معنی و مفهوم ولایت در فرد متفاوت است؛ولایت در جامعه دارای سه بعد و سه جلوه است که عبارتند از:اتصال و به هم پیوستگی و مومنین و مسلمین،قطع ارتباط و انقطاع به معنای عدم وابستگی و هم جبهگی با جبهه غیر مسلمان و غیر مؤمن و وجود امام و رهبری که جامعه را هدایت کند و به امت اسلامی جهت دهد.اما ولایت در فرد همه این سه بعد را نداشته و تنها بعد سوم از این ابعاد است که مفهوم ولایت در فرد را تشکیل می دهد.

حکومت و جامعه اسلامی حکومتی مردمی است یعنی در خدمت مردم و در راستای تأمین نیازهای آن هاست و علاوه بر آن مردم نیز در اداره امور حکومتی با دولت مردان مشارکت دارند.

مقدمه

مفهوم ولایت یکی از مفاهیم بسیار مهمی است که در دین اسلام مطرح شده است لذا فهم آن و این که مراد از ولایت در اسلام چیست،یکی از اموری است که از اهمیت خیلی بالایی برخوردار است به گونه ای که فائده آن تنها برای قشر خاصی همانند طلاب علوم دینی باشد بلکه دانستن و فهم این مفهوم برای هر مسلمان و مؤمنی مفید فائده و بلکه لازم و ضروری است و از آن جا که مخاطب این بیانات تمام اقشار مردم اعم از روحانی و غیر روحانی بوده اند می تواند برای تمام اقشار قابل استفاده و مفید باشد.





ولایت هم در فرد محقق می گردد و هم در اجتماع و جامعه یعنی هم فرد دارای ولایت وجود دارد و هم جامعه دارای ولایت لکن معنی و مفهوم ولایت در فرد با معنی و مفهوم ولایت در جامعه متفاوت است. ولایت در جامعه ولایت مبحثی است که تتمه و ذیل نبوت مطرح می گردد و لذا شروع بحث از آن و تبیین آن با نبوت و وظیفه انبیاء همراه است.بعثت انبیاء برای به تکامل رساندن انسان و متخلّق شدن او به اخلاق الله است همان گونه که نبی اکرم(ص) فرمودند:«إنّی بُعِثتُ لأتمِّمَ مکارم الأخلاق».ایشان برای پی گیری و به انجام رسانیدن این رسالت و هدفشان از طرق مختلفی می توانند استفاده کنند؛می توانند تک تک با افراد صحبت کرده و آن ها را به اسلام دعوت نمایند،می توانند،مکتبی زده و شاگردان زیادی تربیت کنند و این شاگردان را به نقاط مختلف فرستاده و بدین وسیله افراد را به دین اسلام دعوت کنند و... ؛ اما ایشان از هیچ کدام از این طرق بیان شده استفاده نکردند و برای به انجام رسانیدن هدف شان از طریق دیگری استفاده کردند و آن تشکیل جامعه اسلامی است.ایشان با تشکیل جامعه اسلامی درصدد به وجود آوردن یک کارخانه انسان سازی بودند که با تلاش هایی توانستند این کارخانه را در مدینه تأسیس نمایند.جامعه اسلامی جامعه ای است که در تمام نهادها و ساختار آن و در متن جامعه و مردم مقررات الهی و احکام خداوند جاری می گردد مثلاً بانوان موظف هستند وقتی در جامعه رفت و آمد می کنند حجاب را مراعات نمایند،بانک ها حق ندارند معامله ربوی داشته باشند و مواردی از این قبیل.فلذا افرادی که در این جامعه قرار می گیرند خود به خود متخلّق به اخلاق اسلامی می گردند زیرا زمینه برای انجام اعمال غیر اسلامی به راحتی فراهم نمی گردد به همین جهت گفته می شود جامعه اسلامی را می توان کارخانه انسان سازی دانست چون افراد و جمعیت انبوهی را به سمت اسلامی شدن و به سمت کمال انسانی می کشاند. انبیاء و از جمله ایشان نبی اکرم(ص) و در ادامه ائمه معصومین(ع) برای تشکیل جامعه اسلامی ابتدا نیاز دارند تا کادری را فراهم نمایند تا با آن بتوانند امور جامعه و حکومت را پیش ببرند.جامعه اسلامی نهادهای مختلف دارد،تشکیلات مختلف نیاز دارد و برای این که بتواند این نهادها را بچرخاند نیاز به افرادی دارد تا به وسیله آن ها این کار انجام شود.نبی اکرم(ص) برای این که بتواند این کادر و مجموعه را فراهم کنند به موعظه و دعوت افراد می پردازند و عده ای را به اسلام می خوانند.ایشان بعد از این که این عده را جمع نمودند و مسلمان شان کردند،سعی نمودند که اولاً رابطه و اتصال و هم بستگی این عده را هرچه بیشتر تقویت کنند و آن ها را تا ممکن است از جبهه های غیر اسلامی جدا نمایند،دلیل این امر این بوده است که این عده قرار است اداره کننده یک جامعه باشند و اگر این دو مسئله در بین آنها وجود نداشته باشد نمی توانند به خوبی جامعه را اداره کنند.این عده اگر با یک دیگر اتصال قوی و با جبهه غیر مسلمان قطع اتصال نداشته باشند دچار تعدد هدف و آرمان خواهند شد لذا در امور حکومتی نمی توانند با یک دیگر همکاری نمایند. اتصال و پیوستگی و هم بستگی که پیغمبر اکرم(ص) در بین مسلمانان اولیه به وجود آوردند را می توان تشبیه به یک گروه کوهنوردی نمود که قصد فتح یک قلّه بلند و خطرناک را دارند؛ایشان در میان راه با دره ها و بیراهه های فراوانی مواجهه خواهند شد لذا ایشان یک دیگر را با یک طناب به هم دیگر می بندند تا اگر یکی از آن ها در معرض خطر قرار گرفت بقیه گروه بتوانند آن را به مسیر اصلی برگردانند؛آن ها نباید خیلی حواسشان از مسیر اصلی و تعیین شده برای حرکت به سمت قله، پرت شود زیرا ممکن است پایشان بلغزد و به دره سقوط کنند و یا به سمتی بروند که بی راهه باشد. این اتصال و به هم چسبیدگی مسلمانان و قطع ارتباط و منقطع بودن آن ها از جبهه های غیر مسلمان در قرآن و روایات به ولایت تعبیر شده است؛«یا أیّهاالذین آمنوا لاتتّخذوا عدوی و عدوّکم أولیاء ».این اتصال و ارتباط بین مومنین و مسلمین در زمان ائمه(ع) نیز وجود داشته است یعنی گروه هایی بودند که با یک دیگر ارتباط و اتصالی قوی داشتند و از جبهه غیر مسلمان بیزاری می جستند. این معنایی که از ولایت بیان شد در امت اسلامی و کسانی که در جامعه اسلامی اداره می شوند نیز جاری می گردد یعنی ایشان نیز اگر می خواهند ولایت داشته باشند باید دو ملاک و مؤلفه ای که عرض شد را دارا باشند تا جامعه ولایی بر آن ها صدق بکند و آن دو ملاک در ناحیه ارتباطات داخلی امت اسلامی و ارتباطات خارجی ایشان است.امت اسلامی باید در زمینه ارتباطات داخلی خودشان به گونه ای باشند که اختلاف در میان آن ها وجود نداشته باشد و با یک دیگر اتصال و هم دلی داشته باشند؛این گونه نباشد که هر گروهی از امت یک ساز بزنند و از جهت فکری و هدفی و آرمانی با گروه های دیگر از مسلمین متفاوت باشند.اگر این گونه باشند نمی توانند در اموری که نیاز به اتحاد امت است موفق شوند و شکست خواهند خورد؛نخواهند توانست در مقابل جوامع غیر اسلامی و امت هایی که درصدد تهاجم به جامعه اسلامی هستند مقابله نمایند و... . خداوند در آیه شریفه نهم از سوره مبارکه حجرات در رابطه با ارتباط و عدم اختلاف گروه های مؤمنین با یک دیگر می فرمایند:اگر در یک جامعه اسلامی گروهی از مؤمنین با گروهی دیگر دچار اختلاف و جنگ شدند،آن ها را با یک دیگر صلح دهید و میانه آن ها را اصلاح نمایید،با آن عده ای که سخن شان حق نیست صحبت کنید تا حق را بپذیرند و در صورتی که آن ها از پذیرش حق سر باز زدند،با آن ها جنگ و قتال کنید تا مجبور بشوند فرمان خدا را اجراء کنند. البته این که گفته می شود نباید با جبهه کفر ارتباط داشت به معنای قطع ارتباط کلی نمی باشد بلکه به معنای این است که وابستگی و هم جبهگی میان ایشان نباید باشد و وجود ارتباط با ایشان اگر به این امور منجر نشود ایرادی نخواهد داشت. این دو امری که ولایت نامیده شد یعنی ارتباط و اتصال بین مؤمنین و عدم اتصال و ارتباط با جبهه غیر اسلامی،دو بعد و دو جلوه از ولایت قرآنی است.اما ولایت یک بعد دیگری نیز دارد که بعد اول و دوم بیان شده مقتضی وجود بعد سوم است یعنی برای تحقق این دو بعد لازم است که بعد سوم نیز محقق شود. ولایت امام و رهبر جامعه اسلامی برای این که نیروها و استعدادها امت اسلامی در جهتی مشترک و واحد صرف شوند و هم چنین در جهتی که مفید فائده باشد و ثمره ای که باید داشته باشد را داشته باشد،لازم است تا نیرویی این استعدادها و نیروهای امت اسلامی را مدیریت نماید و آن ها را راهنمایی کند که در چه جهتی حرکت کنند تا اولاً افتراق و اختلاف بین حرکات آن ها به وجود نیاید و ثانیاً در جهتی درست و صحیح و به جا حرکت کنند و امت نیز باید با ولی و امام خودشان اتصال و ارتباط بسیار قوی داشته باشند به گونه ای که از جهت فکری و عملی وابسته به ایشان باشند.بنابراین بعد سوم ولایت که مفهوم ولایت در شیعه و اسلام را کامل می کند ولایت حاکم و رهبری است که بر امت اسلامی ولایت و حکومت دارد. بر اساس مطالب بیان شده گفته می شود:ولایت دارای سه بعد است؛بعد اول اتصال و به هم پیوستگی بین امت اسلام،بعد دوم قطع ارتباط و عدم وابستگی امت اسلامی با امم و جوامع غیر اسلامی و بعد سوم وجود امام و رهبری است که امت را مدیریت نماید تا بعد اول و بعد دوم محقق گردد. بنابراین صرف دوست داشتن و محبت به اهل بیت(ع) و امیرالمؤمنین(ع) را نمی توان داشتن ولایت ایشان دانست.برخی فکر می کنند همین که ایشان را دوست دارند و برای آن بزرگواران گریه می کنند کافی است تا ولایی باشند لکن ولایت به معنای گریه و محبت تنها نیست بلکه همان گونه که بیان شد به معنای وابستگی فکری و عملی با امام و حاکم جامعه اسلامی است.بسیاری از افراد بودند که حضرات را دوست داشتند لکن ولایت ایشان را نداشتند و نتیجه آن این شد که به سیدالشهداء(ع) گفتند به کربلا نرو و او را التماس می کردند که منصرفشان نمایند. تعیین حاکم و رهبر جامعه اسلامی حاکم و امام جامعه اسلامی یا به صورت مستقیم و با نام و نشان از سوی خداوند مشخص گردیده است و یا با نام تعیین نشده است بلکه نشانه ها و علائم آن در منابع ذکر شده است که هرکس دارای آن علائم باشد صلاحیت حاکمیت و امامت بر جامعه اسلامی را خواهد داشت مثلا ولایت امیرالمؤمنین و حاکمیت و رهبریت ایشان در آیه «إنّما ولیّکُمُ الله و رسولُه و الذین آمنوا الّذین یقیمون الصلاة و یُؤتُون الزّکاة و هم راکِعون» ذکر شده است و خداوند متعال ایشان را با نام و به صورت مشخص برای مردم به عنوان امام و ولی تعیین کرده است؛ و یا مثلاً در روایت «فأمّا من کان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً لدینه مخالفآً علی هواه مطیعاً لأمر مولاه»،بیان شده است که اگر شخصی در میان امت بتواند نفس خودش را نگه دارد و دست به هرکاری نزند و دینش را حفظ نماید و بر هوای نفسش غلبه داشته باشد و امر مولی و خدایش را اطاعت نماید می تواند مرجع مردم قرار بگیرد و حاکم جامعه اسلامی باشد. حاکم جامعه خداست یا انسان؟ آن کسی که باید بر جامعه اسلامی حکومت کند خداست و قرآن نیز این مسئله را بیان می کنند اما درباره این موضوع سوالی قابل طرح است و آن این که خدا چگونه می خواهد بر مردم حکومت کند؟خداوند که نمی تواند در مقابل مردم قرار بگیرد و ایشان را امر و نهی نماید!بنابراین باید انسان بر انسان حکومت نماید؛البته این که گفته می شود انسان بر انسان حکومت و فرمانروایی کند به معنای این نیست که دستورات الهی و احکام اسلام جاری نشود و انسان ها هرگونه که می خواهند و بدون در نظر گرفتن دین بر مردم حکومت کنند. در رابطه با این که انسان و یا انسان هایی که باید بر جامعه حکومت کنند چه کسانی هستند،مکاتب گوناگون آراء و نظرات مختلفی دارند:عده ای معتقدند «الملکُ لمن غَلَب» و این یعنی حکومت جنگل،عده ای گفته اند آن کسی حاکم است که مردم آن را قبول داشته باشند،عده ای گفته اند آن کسی حاکم است که از خاندان خاصی باشد و...، اما دین اسلام در پاسخ از این سوال که حاکم بر جامعه چه کسی است می فرماید:«إنّما ولیّکُمُ الله و رسولُه و الذین آمنوا الّذین یقیمون الصلاة و یُؤتُون الزّکاة و هم راکِعون» یعنی همانا ولی و حاکم بر شما،خدا و رسول خدا و کسانی هستند که ایمان آورده اند و اقامه صلاة می نمایند و زکات نیز می پردازند. مردمی بودن حکومت اسلامی حکومت اسلامی حکومتی است مردمی و مردمی بودن حکومت اسلامی به دو معنا است: یکی این است که مردم در اداره‌ی حکومت و تشکیل حکومت و تعیین حاکم و شاید در تعیین رژیم حکومتی و سیاسی نقش دارند. مردمی بودنِ حکومت یعنی نقش دادن به مردم در حکومت. یک معنای دیگر برای مردمی بودنِ حکومت اسلامی این است که حکومت اسلامی در خدمت مردم است؛ آنچه برای حاکم اسلامی مطرح است، منافع عامّه‌ی مردم است؛ نه منافع اشخاص معین یا قشر معین و طبقه‌ی معین. اسلام به هر دو معنا دارای یک حکومت مردمی است؛ امّا مادامی که حکومت مردمی به معنای اوّلی تأمین نشود، یعنی مردم نقشی در حکومت نداشته باشند، نمیشود گفت که حکومت به معنای دوّمی - یعنی آن حکومت در خدمت مردم است - مردمی است. نمی شود از هر حکومتی در دنیا این ادّعا را باور کرد که در خدمت مردم خود است. امروز در دنیا حکومت هایی که ادّعا می کنند در خدمت مردمند زیادند درحالی که مردم در تعیین این حکومت ها، در تشکیل این نظام، هیچ نقشی نداشته‌اند. مردم خبر ندارند که بعد از حاکمی که مرده است، چه کسی قرار است به حکومت برسد! اگر خبر هم داشته باشند، از او چیزی نمی دانند، تمایلی به او و به حکومت او ندارند، و شاید و به گمان قوی رضایتی هم از کارهای او ندارند.در کشورهای غربی که ادّعا می کنند در خدمت مردم و برای مردمند، مردم هیچ اراده‌ای، اختیاری در کاری که دستگاه حکومت انجام می دهد، ندارند. این ادعا که حکومتی بدون این که با مردم خود ارتباط مستقیم داشته باشد، بدون این که به آرای مردم متّکی باشد، ادّعا کند که در خدمت مردم است، ادّعای پذیرفته‌ای نیست. این سخنی است که همه‌ی مدّعیان حکومت مردمی بر زبان جاری می کنند، امّا نمی توانند ثابت کنند که مردمی اند؛ همه‌ی حکومت های تحمیلی هم خودشان را مردمی به حساب می‌آورند. پس مادامی که مردم با حکومت و با دستگاه حاکم همکاری نکرده باشند، در صحنه‌های فعّالیت اجتماعی در کنار این دستگاه حاضر نباشند، این ادّعا پذیرفته نیست که دولتی و رژیمی بگوید ما مردمی هستیم؛ امّا حکومت اسلامی به معنای واقعی کلمه یک حکومت مردمی است. در صدر اسلام حکومت پیغمبر و تا مدّتی بعد از رحلت پیغمبر، حکومت جامعه‌ اسلامی یک حکومت مردمی بود. در دوران امیرالمؤمنین (ع) مردم در صحنه‌ی حکومت به معنای واقعی دخالت داشتند، نظر می دادند، رأی میدادند، تصمیم می گرفتند و حقّ مشورت - که قرآن پیغمبر را به آن امر کرده است - متعلّق به مردم بود که: «وَ شاوِرهُم فِی الاَمرِ»؛مردم حق دارند که با آنها مشورت بشود. بنابراین اگر یک حکومتی ادّعا می کند که مردمی است، باید به معنای اوّل هم مردمی باشد؛ یعنی مردم در این حکومت دارای نقش باشند: اوّل، در تعیین حاکم. در حکومت اسلام، مردم در تعیین شخص حاکم دارای نقش و تأثیرند. البتّه در حکومت های دینی و حکومت اسلامی، یک مقطعی از زمان و یک برهه‌ای از زمان، حکومت یک حکومت تعیین شده‌ی خدایی است؛ این را همه‌ی مسلمین قبول دارند؛ در آنجا در تعیین حاکم، مردم نقشی ندارند. البتّه اهل‌سنّت این فاصله را مخصوص به زمان پیغمبر می دانند، امّا شیعه آن را غیر از دوران نبوّت، شامل دوران امامت هم می داند. در دوران نبوّت و دوران امامت، حاکم جامعه‌ی اسلامی از سوی خدا تعیین شده، مردم نقشی ندارند. مردم چه بدانند، چه ندانند؛ چه بخواهند، چه نخواهند؛ پیغمبر، امام و پیشوای جامعه است؛ رهبر و حاکم مردم است. البتّه اگر مردم دانستند و پذیرفتند، این حاکمیتِ حقیقی و این حاکمیتِ حقوقی، جنبه‌ی واقعی هم پیدا می کند؛ امّا اگر مردم ندانستند، نشناختند، یا نپذیرفتند، آن کسی که بحق، حاکم مردم است، از منصب حکومت برکنار می ماند؛ امّا حاکم او است. لذا ما معتقدیم در دوران ائمّه‌ی معصومین (ع) با این که آنها در جامعه به‌عنوان حاکم شناخته نشده بودند و پذیرفته نشده بودند، همه‌ی شئون حاکم، متعلّق به آنها بود و لذا بود که تلاش هم می کردند، فعّالیت هم می کردند و ما در مورد زندگی ائمّه(ع) و از جمله در مورد زندگی امام صادق(ع) از روی شواهد و قرائن تردیدناپذیر می دانیم که این بزرگواران تلاش می کردند تا حکومت را که متعلّق به آنها و از آنِ آنها است، قبضه کنند. امّا بعد از این دوران، آن جایی که یک شخص معینی به‌عنوان حاکم از طرف خدای متعال معین نشده است، حاکم دارای دو پایه و دو رکن است: رکن اوّل، آمیخته بودن و آراسته بودن با ملاک ها و صفاتی که اسلام برای حاکم اسلامی معین کرده است؛ مانند دانش، تقوا، توانایی، تعهّد و صفاتی که برای حاکم است، که البتّه در این باره هم بعداً یک روزی ان‌شاءاللَّه صحبت می کنیم. رکن دوّم، قبول مردم و پذیرش مردم است. اگر مردم، آن حاکم و شخصی را که دارای ملاک های حکومت است نشناختند و او را به حکومت نپذیرفتند، او حاکم نیست. اگر دو نفر که هر دو دارای این ملاک ها هستند، یکی از نظر مردم شناخته شد و پذیرفته شد، او حاکم است. پس قبول مردم و پذیرش مردم، شرط در حاکمیت است و این همان چیزی است که در قانون اساسی جمهوری اسلامی حتّی در مورد رهبر مورد نظر بوده و بر روی آن فکر شده و تصمیم‌گیری شده است. رهبر بر طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی، آن مجتهدِ عادلِ مدیرِ مدبّرِ صاحب‌نظرِ صاحب‌بصیرتی است که مردم او را شناخته باشند، به عنوان‌ مقام مرجعیت تقلید، از او تقلید کنند و به او گرایش پیدا کنند و رو بیاورند. اگر مردم چنین کسی را نشناختند، خبرگان امّت جستجو می کنند، چنین کسی را پیدا می کنند، به مردم معرفی می کنند. باز در اینجا هم اوّلاً خبرگان، نمایندگان مردمند، ثانیاً خود مردم بعد از معرّفی خبرگان، او را می پذیرند، بعد او می شود امام. در مورد رئیس‌جمهور هم همین‌جور است؛ انتخابات انجام می گیرد، مردم کسی را که واجد شرایط بدانند،انتخاب می کنند. می بینید مردم در تعیین حاکم اسلامی در سطوح طراز اوّل حاکمیت و ولایت در جامعه‌ اسلامی دارای نقشند و می توان گفت که مردم در اصلِ تعیین رژیم اسلامی هم دارای نقش هستند. البتّه این را به‌عنوان یک شرط حقیقی بیان نمی کنیم؛ یعنی اگر مردم رژیم اسلامی را نپذیرفتند، رژیم اسلامی از اعتبار نمی افتد، امّا قاعدتاً چون رژیم اسلامی به ایمان مردم متّکی است، مردم در آن هم دارای نقش هستند. پس حکومت اسلامی، حکومت مردمی است و به این معنا است‌ هم که مردم در انتخاب شخص حاکم دارای تأثیرند. وقتی که مردم حاکم را انتخاب کردند، در کنار او هم قرار می گیرند. مردم از آن زمامداری بیزار یا نسبت به او بی اعتنا هستند که در انتخاب او نقشی نداشته‌اند. شما در میان حکومت های سلطنتی عالم، کدام حکومت را پیدا می کنید که عامّه‌ی مردم، توده‌ی مردم، نسبت به زمامدار علاقه‌مند باشد، در خدمت او قرار بگیرد، با حرف او حرکت کند، به او اعتماد بکند. مردم حق دارند اعتماد نکنند، زیرا در تعیین این حاکم نقشی نداشته‌اند. پادشاهی مرده است، کسی بعد از او به وراثت منصب پادشاهی را به ارث گرفته است. و همین‌طور است رژیم های غیر پادشاهی که در تعیین حاکم - که یا با کودتا روی کار آمده، یا با تقلّب روی کار آمده - مردم نقشی نداشته باشند؛ امّا وقتی مردم خودشان نقش داشتند و این رژیم را، این شخص حاکم را، این سیاست مدار را به این مقام رساندند، همان‌طور که امام بارها فرمودند، آن‌وقت‌ مردم ولی نعمت دولت مردانند؛ چون خود آنها این دولتمردان را به این مسئولیت ها و این مأموریت ها گماشته‌اند. وقتی این‌جور شد، مردم در کنار این دولت مردان هم قرار می گیرند. ولایت در فرد ولایت در فرد همانند ولایت در جامعه دارای ابعاد سه گانه مذکور نمی باشد بلکه یکی از آن ابعاد و جلوات،ولایت در فرد را تشکیل می دهد و آن وابستگی و ارتباط و اتصال فکری و عملی با امام و پیشوا می باشد.فردی را می توان گفت فرد دارای ولایت که در اندیشه ها و اعمال و رفتارش تابع و مطیع ولی و امام خودش باشد؛هر طور او می خواهد فکر می کند،هر کاری که او می خواهد انجام می دهد،هر حرفی که او می خواهد می زند و... . نتیجه از آن جایی که ولایت یکی از مفاهیم مهم و اساسی اسلام است و به آن امر شده است لازم است بعد از فهمیدن این مفهوم،در زندگی و اعمال و رفتار اِعمال شود و لذا یک مسلمان لازم است ولایت فردی و ولایت در جامعه را رعایت نماید.او باید در جامعه اسلامی که اکنون خداوند آن را فراهم آورده است اولاً با دیگر مؤمنین و مسلمین دچار اختلافی که موجب تفرقه می گردد،نشود و ثانیاً با افرادی که در جبهه غیر اسلامی قرار دارند هم جبهه و مرتبط نگردد که برای تحقق این دو مورد همان طور که بیان شد لازم است اطاعت فکری و عملی از ولی خود داشته باشد.اگر این مسائل رعایت شود،ولایت در هر دو ناحیه رعایت شده است،هم ولایت فردی و هم ولایت در جامعه.


فهرست منابع ۱)حسینی خامنه ای،سیدعلی،طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن،انتشارات موسسه ایمان جهادی اردیبهشت ۱۳۹۲ ۲)حسینی خامنه ای،سیدعلی،خطبه های نماز جمعه تهران سال ۱۳۶۲


منابع