پیش نویس:فطرت انسان: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی پاسخ
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (Malekpor صفحهٔ کاربر:Meysamhasani/صفحه تمرین1 را بدون برجای‌گذاشتن تغییرمسیر به پیش نویس:فطرت انسان منتقل کرد)
 
(بدون تفاوت)

نسخهٔ کنونی تا ‏۶ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۲۴

سؤال

منظور از فطرت انسان چيست؟

فطرت به معنای آفرینش خاص انسان است بطوری كه در ذات و سرشتش، يك نوع شناخت و بينش نسبت به خدا و پرستش آن و توحيد بوده. که اگر به حال خود و به حال طبيعی رها شود، همان راه را انتخاب می‌كند، مگر آن كه عوامل خارجی و جبری او را از راهش منحرف كند.


معنای لغوی فطرت

كلمه فطرت از جمله مفاهيمی است كه برای اولين بار قرآن آن را در مورد انسان به كار برده است. فطرت از ريشهٔ «فَطَرَ» در لغت هم به معنای شكافتن است،[۱] و هم به معنای خلق و ايجاد و ابداع است.[۲] يعنی اختراع و آفرينشی كه بدون سابقه و بدون الگوگيری از ديگری است.

معنای اصطلاحی فطرت

حكماء و علماء و مفسرين معانی مختلفی برای فطرت گفته‌اند. امّا شايد بهترين و جامع‌ترين تعاريف اين باشد كه «فطرت عبارت است از نوعی هدايت تكوينی انسان در دو حوزه شناخت و احساس».[۳] توضيح اين كه خداوند متعال نوع خلقت و سرشت آدمی را به گونه‌ای آفريده كه نسبت به برخی امور ادراک و بينش و آگاهی خاص غيراكتسابی و ميل و گرايش ويژه‌ای در خود احساس می‌كند. مثلاً طبق آيه شريفهٔ ﴿فطرتَ الله التي فطَر الناس عليها و برخی روايات شريفه به صراحت از وجود نوعی فطرت الهی در انسان خبر می‌دهد. يعنی انسان با نوعی از سرشت و طبيعت آفريده شده كه برای پذيرش دين آمادگی دارد و انبياء در دعوت انسان‌ها به توحيد و پرستش خداوند با موجوداتی بی‌تفاوت رو به رو نبوده‌اند، بلكه در ذات و سرشت همهٔ انسان‌ها، يك نوع شناخت و بينش نسبت به خدا و پرستش آن و توحيد بوده كه يک تمايل و كشش خاص قلبی را به سوی خدا و توحيد و دين به همراه داشته است. امام صادق(ع) در توضيح اين جمله پيامبر(ص) كه فرمود: «كلُّ مولودٍ يولدُ علي الفطرة؛ هر نوزادی بر فطرت توحيد زاده می‌شود.» فرمود: مقصود پيامبر(ع) آن است كه هر نوزادی با اين فطرت و آگاهی كه خداوند خالق و آفريننده اوست متولد می‌شود.[۴]

فطرت، طبيعت، غريزه

يكی از مطالب مهمی كه در مباحث مربوط به فطرت مطرح می‌شود اين است كه فطرت كه سرشتی ويژه و آفرينشی خاص می‌باشد، اكثراً يا هميشه برای انسان استعمال می‌شود. و اين غير از «طبيعت» و يا «طبع» است كه در همهٔ موجودهای جامد يا نامی  و يا بدون روح حيوانی يافت می‌شود. مثلاً گفته می‌شود كه طبيعت آب و يا فلان ميوه چنين است و البته واژه طبيعت بيشتر در غير بی‌جان به کار می رود در جاندارها مثل گياهان و حيوانات و انسان هم به كار می‌رود، ولی در آن جنبه‌هايی است كه با بی‌جان‌ها مشتركند. همچنين فطرت غير از غريزه است چون كه غريزه در حيوان است و در انسان در بعد حيوانيش موجود است. لذا واژه غريزه كمتر برای انسان به كار می‌رود.[۵] مثل غريزه گرسنگی يا غريزه جنسی.

ويژ‌گی‌های فطرت

فطرت دارای خصوصياتی است كه عبارتند از:

  • معرفت و آگاهی و بينش فطری و نيز گرايش عملی انسان، که تحميلی و تحصيلی و اكتسابی نيست، بلكه در نهاد او تعبيه شده و به علم حضوری و شهودی معلوم است.
  • با فشار و تحميل نمی‌توان آن را زايل كرد، لذا تغييرپذير و تبديل پذير و زوال پذير نيست ﴿لا تبديل لخلق اللهو به عبارت ديگر:‌ ثابت و پايدار است. گر چه ممكن است تضعيف و كمرنگ شوند. يعنی انسان از آغاز تولد با فطرت الهی زاده می‌شود و با همان فطرت از دنيا می‌رود.
  • فراگير و عمومی و همگانی است؛ كافر، مسلمان، مؤمن، فاسق، جاهل و... همه دارای فطرت الهی‌اند. چون حقيقت هرانسانی با اين واقعيت سرشته شده است.
  • چون بينش و گرايش انسان متوجه هستی محض و كمال مطلق است، از ارزش حقيقی و عقلانی و قداست برخوردار است و ملاك تعالی اوست و از اين رهگذر، تفاوت بين انسان و ساير جانداران باز شناخته می‌شود.[۶]

برخی از مصاديق فطرت

چنان كه قبلا اشاره شد فطرت الهی انسان دارای دو قلمرو است؛ يكی در ناحيهٔ شناخت‌ها و بينش‌ها به يك سلسله امور توجه دارد و ديگری فطريات در ناحيه گرايش‌ها و كشش‌ها.

فطريات بينشی

فطريات بينشی مانند:فطرت خداجوئی و خداشناسی و فطرت خداپرستی. البته به اعتبار ديگر اين‌ها جزء فطريات گرايشی هم هستند. امّا از آنجا كه گرايش انسان به خدا و پرستش و خضوع و خشوع در برابر وجودی برتر و خالقی قادر و متعال، زمانی حاصل می‌شود كه انسان نوعی شناخت و ادراک نسبت به آن موجود داشته باشد می‌توان آنها را جزء فطريات بينشی هم بشمار آورد.

فطريات گرايشی

فطريات گرايشی عبارتند از:

  • فطرت حقيقت جويی
  • گرايش به فضايل انسانی و كارهای خير؛ مانند نيكی و احسان و خير رساندن به ديگران، راستگويی و...
  • فطرت كمال طلبی و گرايش‌ كمال مطلق، يا ذات واحدی كه مبدأ همه موجودات و منبع همه كمالات است.
  • گرايش به جمال و زيبايی، در هر شكل و به هر صورتی كه باشد؛ مانند زيبائی گل و چمن و كوهسار و هنر و زيبايی‌های معنوی و اخلاقی.
  • گرايش به خلاقيت و ابداع و نوآوری و ابتكار.

اثبات خداجويی و خداشناسی فطری در انسان

متكلمين و حكماء‌ و كارشناسان علوم انسانی (اعم از اسلامی و غير اسلامی)[۷]برای اثبات وجود خدا يكی از براهين مهم و راه‌گشايی كه در اين زمينه ارائه داده‌اند همين برهان فطرت است. كه طريق تبيين آن مختلف است كه ما به دو بیان به طور اختصار اشاره می‌كنيم:

بیان اول برهان فطرت

بينش شهودی و گرايش حضوری نسبت به هستی محض و كمال نامحدود، در وجود و سرشت همهٔ انسان‌ها تعبيه شده و تمامی افراد بشر يک نوع شناخت و گرايش و تمايلی به وجود و كمالی برتر دارند تا خود را به آن مقام نزديک كنند تا هم منافع و نيازهای درونی و بيرونی خود را مرتفع كنند و هم از ضرر و زيان‌های مهم، خود را برهانند. لذا در برابر چنين كمالی نامحدود و مدبّری حكيم، كشش شاهدانه و پرستش خاضعانه دارند. پس وقتی چنين شناخت و گرايشی در وجود تمامی انسان‌ها باشد حتماً مستلزم آن است كه اين كمال مطلق و نامحدود وجود داشته باشد كه او همان خداوند است و الا تمامی اين بينش‌ها و تمايلات لغو و عبث خواهد بود.به طور خلاصه چنين می‌توان گفت:

  1. انسان فطرتاً كمال جو و كمال خواه است.
  2. شواهد مربوط به زندگی خود انسان و ديگران گويای اين حقيقت است كه كمال‌های محدود، انسان‌ها را ارضاء نمی‌كند. پس فطرت انسان، خواهان كمالی بی‌کران و غيرمتناهی است.
  3. وجود چنين احساس و شناخت و عشق و گرايشی به كمال برتر و نامحدود در انسان، مسلتزم وجود كمال مطلق است. پس كمال مطلق وجود دارد و او همان خداوند است.[۸]

بیان دوم برهان فطرت

اين روش كه برگرفته از طريق قرآن و اهل بيت(ع) است چنين تبيين می‌شود؛ برای افراد بشر پيش می‌آيد كه در مواجهه با برخی بلاها و مصائب و سختی‌ها كه ديگر هيچ اميدی به اسباب مادی و انسانی ندارند، برای نجات خود از مهلكه، يک بارقهٔ اميدی در دلشان روشن می‌شود و ناخودآگاه به وجود قدرتی مافوق و برتر درخود كه آنها را دستگير می‌كند پی می‌برند. اين آگاهی و كشش حضوری و شهودی به چنين وجودی نجات‌دهنده، بهترين دليل بر اثبات وجود خداوند متعال است. در قرآن كريم در چندين آيه به اين مسئله اشاره شده است، ‌از جمله آيه شريفه: ﴿فاذا ركبوا في الفلك دعوا الله مخلصين له الدين...؛ هنگامی كه در كشتی سوار می‌شوند، خدا را با اخلاص می‌خوانند، ولی آنگاه كه (خدا) آن‌ها را به خشكی رساند و نجات داد به پروردگار خود شرک می‌ورزند.(عنكبوت:۶۵)

در حديث معروفی آمده است: «شخصی به حضرت صادق(ع) عرض كرد: مرا به خدا راهنمايی كن. فرمود: هيچ سوار كشتی شده‌ای؟ گفت: آری. فرمود: هيچ اتفاق افتاده است كه كشتی تو بشكند و به حالت اضطراب افتاده باشی و چاره‌ای برای نجات نيابی؟ گفت: آری. فرمود: آيا دل تو تعلق گرفت به اين كه موجودی هست كه قادر به خلاصی تو باشد؟ گفت: آری. فرمود: آن موجود همان خداوند قادر متعال است»[۹]

سخن آخر اين كه: مظاهر حيات مادی و مشاهده اسباب و مسببات در زندگی توأم با هوی و هوس‌های شيطانی، تار نسيان بر فطرت خداشناسی و خداجويی انسان تنيده و تبلور و جلای آن را كمتر می‌سازد و آن را دچار ركود می‌كند و لازمهٔ فطری بودن امری، اين نيست كه در همهٔ افراد به طور مداوم و بی‌وقفه ظهور و بروز كند. ولی آنگاه كه احساس كرد خطر نابودی، او را تهديد می‌كند و دست او از اسباب ظاهری و مادی كوتاه است از فطرت گرد زدایی شده و زنگ الحاد زدوده می‌شود، صفای ضمير پديدار می‌گردد و آشكارا خدا را به ديدهٔ دل می‌بيند.

مطالعه بيشتر

  • جوادي آملي، عبدالله، ده مقاله پيرامون مبدأ و معاد، تهران، الزهرا، ۱۳۶۳.
  • مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، ج ۵، مقاله فطرت، تهران: صدرا، ۱۳۷۱.
  • مصباح، محمد تقي، خودشناسي براي خودسازي، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، ۱۳۷۸.
  • شيرواني، علي، سرشت انسان، پژوهشي در خداشناسي فطري، قم، نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه‌ها، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي.

منابع

  1. زبيدي، محمد مرتضي، تاج العروس، ج ۱۳، ص ۳۲۵.
  2. راغب اصفهاني، مفردات، ص ۳۹۶.
  3. مصباح يزدي، محمد تقي، معارف قرآن (خداشناسي، كيهان شناسي، انسان شناسي)، انتشارات موسسه امام خميني، چاپ سوم، ۱۳۸۰، ص ۲۶.
  4. كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، ج ۲، ص ۱۳.
  5. ر.ك: جوادي آملي، عبدالله، فطرت در قرآن، ص ۲۴؛ و شهيد مطهري، فطرت، ۲۹ ـ ۳۳.
  6. جوادي آملي، عبدالله، فطرت در قرآن، نشر اسراء، ص ۲۶ و ۲۷.
  7. ر.ك: مطهري، مرتضي، در تعليقات كتاب «اصول فلسفه روش رئاليسم» ج ۵، ص ۵۲؛ ايشان به سخنانی از دانشمندی چون ويليام جيمز، پاسكال، برگسون، انيشتين اشاره می‌كند.
  8. شاه آبادي، رشحات البحار، كتاب الانسان و الفطرة.
  9. الحويزي، عبدعلي بن جمعه، نور الثقلين، ج ۱، ص ۱۳، صدوق، توحيد، تهران، انتشارات مكتبة الصدوق، ۱۳۸۷ ق، ص ۲۳۱.