کاربر:Whitenoah91/صفحه تمرین2: تفاوت میان نسخه‌ها

(صفحه‌ای تازه حاوی «{{سوال}} سید بن طاووس کیست؟ {{پایان سوال}} {{پاسخ}} در پانزدهم 589 ق. تولد نوزادي خانه سعدالدين ابو ابراهيم موسي بن جعفر را از شادي و نشاط آكنده ساخت. ابوابراهيم نوزاد نيمة محرم را به ياد نياي ارجمندش علي ناميد. [1] همسر ابوابراهيم دختر ورّام بن ابي فرا...» ایجاد کرد)
 
(اصلاح ارقام، اصلاح نویسه‌های عربی)
خط ۳: خط ۳:
{{پایان سوال}}
{{پایان سوال}}
{{پاسخ}}
{{پاسخ}}
در پانزدهم 589 ق. تولد نوزادي خانه سعدالدين ابو ابراهيم موسي بن جعفر را از شادي و نشاط آكنده ساخت. ابوابراهيم نوزاد نيمة محرم را به ياد نياي ارجمندش علي ناميد. [1]
{{درگاه|حوزه و روحانیت}}
همسر ابوابراهيم دختر ورّام بن ابي فراس دانشور شهرة حله بود. [2] علي اندك اندك در محضر پدر بزرگي چون ورّام و پدري مانند سعدالدين ابوابراهيم با الفباي زندگي آشنا شد. او بزودي دريافت كه ريشه در آسمان دارد و با سيزده واسطه به امام حسن مجتبي ـ عليه السّلام ـ پيوند مي‌خورد. [3]
 
ورّام برايش گفت كه ابوابراهيم دختر زادة شيخ طوسي است[4] و چگونه نياي بزرگوارش محمد بن اسحاق به دليل زيبايي چهره و ناموزوني پاها به طاووس شهرت داشت. [5]
==تولد==
ورّام در دوم محرم 605 ق. ديده از جهان بست. [6] هر چند همراهي اين بزرگمرد با علي بن موسي، كه رضي الدين شهرت داشت، ديري نپاييد ولي همين زمان كوتاه كافي بود تا علي وي را بشناسد و همواره به عنوان الگو ستايشش كند. [7]
در پانزدهم ۵۸۹ ق. تولد نوزادی خانه سعدالدین ابو ابراهیم موسی بن جعفر را از شادی و نشاط آکنده ساخت. ابوابراهیم نوزاد نیمة محرم را به یاد نیای ارجمندش علی نامید. [۱]
البته ستارة حلّه تنها بدين استادان بسنده نكرد. شيخ نجيب الدين بن نما، سيد شمس الدين فخار بن معدالموسوي، سيد صفي الدين الحسن الدربي، شيخ سديد الدين سالم بن محفوظ بن عزيزة السوراوي، سيد ابو حامد محيي الدين محمد بن عبدالدين زهرة الحلبي، شيخ نجيب الدين يحيي بن محمد السوراوي، شيخ ابوالسعادات اسعد بن عبد القاهر اصفهاني، سيد كمال الدين حيدر بن محمد بن زيد بن محمد بن عبدالله الحسيني و سيد محب الدين محمد بن محمود مشهور به «ابن نجار بغدادي» از ديگر استادان وي شمرده مي‌شدند. [8]
همسر ابوابراهیم دختر ورّام بن ابی فراس دانشور شهرة حله بود. [۲] علی اندک اندک در محضر پدر بزرگی چون ورّام و پدری مانند سعدالدین ابوابراهیم با الفبای زندگی آشنا شد. او بزودی دریافت که ریشه در آسمان دارد و با سیزده واسطه به امام حسن مجتبی ـ علیه السّلام ـ پیوند می‌خورد. [۳]
ناگفته پيداست كه استفاده از همة اين نامبردگان به شيوة معمول روزگار ما تحقق نيافته، بلكه بيشتر بهر‌ه‌وري ستارة حله از آنها درقالب قرائت روايت و اجازة نقل حديث بوده است. شتاب وي در آموختن مطالب دقيق علمي شگفت‌انگيز بود. آنچه ديگران در چند سال مي‌آموختند او در يك سال فرا گرفت و پس از خواندن بخش نخست نهايه شيخ طوسي به چنان پيشرفتي دست يافت كه ابن نما در پشت جلد اول نهايه اجازه‌اي به خط خويش برايش نگاشت. [9]
ورّام برایش گفت که ابوابراهیم دختر زادة شیخ طوسی است[۴] و چگونه نیای بزرگوارش محمد بن اسحاق به دلیل زیبایی چهره و ناموزونی پاها به طاووس شهرت داشت. [۵]
علي كه همواره پند ورّام در گوش داشت و در هر رشته علمي كه وارد مي‌شد به چيزي جز تخصص نمي‌انديشيد[10] به اجازه استاد بسنده نكرده، بخش دوم نهايه را نيز خواند؛[11] آنگاه مبسوط را به پايان برده، بدين ترتيب پس از دو سال و نيم فقه آموزي، از استاد بي‌نياز شد و از آن پس تنها براي نقل روايت در محضر استادان حضور يافت. [12]
ورّام در دوم محرم ۶۰۵ ق. دیده از جهان بست. [۶] هر چند همراهی این بزرگمرد با علی بن موسی، که رضی الدین شهرت داشت، دیری نپایید ولی همین زمان کوتاه کافی بود تا علی وی را بشناسد و همواره به عنوان الگو ستایشش کند. [۷]
فقيه انديشمند
البته ستارة حلّه تنها بدین استادان بسنده نکرد. شیخ نجیب الدین بن نما، سید شمس الدین فخار بن معدالموسوی، سید صفی الدین الحسن الدربی، شیخ سدید الدین سالم بن محفوظ بن عزیزة السوراوی، سید ابو حامد محیی الدین محمد بن عبدالدین زهرة الحلبی، شیخ نجیب الدین یحیی بن محمد السوراوی، شیخ ابوالسعادات اسعد بن عبد القاهر اصفهانی، سید کمال الدین حیدر بن محمد بن زید بن محمد بن عبدالله الحسینی و سید محب الدین محمد بن محمود مشهور به «ابن نجار بغدادی» از دیگر استادان وی شمرده می‌شدند. [۸]
چون رضي الدين سيد علي بر بام بلند فقه فراز آمد استادان حله از وي خواستند تا راه دانشوران گذشته را پيش گيرد و با نشستن در جايگاه فتوا مردم را با حلال و حرام الهي آشنا سازد. ولي ستارة خاندان طاووس نمي‌توانست بدين پيشنهاد پاسخ مساعد دهد. آيات پاياني سورة الحاقه (وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالَْيمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ: و اگر محمد به دروغ سخناني به ما نسبت مي‌داد او را گرفته، رگ گردنش را قطع مي‌كرديم و هيچ يك از شما نمي‌توانستيد ما را از اين كار بازداشته، نگهدارنده‌اش باشيد) همواره در ژرفاي روانش طنين مي‌افكند و او را از نزديك شدن به فتوا باز مي‌داشت. او چنان مي‌انديشيد كه وقتي پروردگار پيامبرش را چنين تهديد كرده و از نسبت دادن سخنان و احكام خلاف واقع به خويش بازداشته است هرگز اشتباه و لغزش مرا در فتوا نخواهد بخشيد. [13] بنابراين راه خويش را از مفتيان جدا ساخت.
ناگفته پیداست که استفاده از همة این نامبردگان به شیوة معمول روزگار ما تحقق نیافته، بلکه بیشتر بهره‌وری ستارة حله از آنها درقالب قرائت روایت و اجازة نقل حدیث بوده است. شتاب وی در آموختن مطالب دقیق علمی شگفت‌انگیز بود. آنچه دیگران در چند سال می‌آموختند او در یک سال فرا گرفت و پس از خواندن بخش نخست نهایه شیخ طوسی به چنان پیشرفتی دست یافت که ابن نما در پشت جلد اول نهایه اجازه‌ای به خط خویش برایش نگاشت. [۹]
ناگفته پيداست كه اين پايان پيشنهادها نبود. صرافان حله هرگز نمي‌توانستند گوهر يگانة آن ديار را ناديده گرفته، از آن به سوي ديگري رو كنند. بنابراين ديگر بار به آستانش روي آورده، از او خواستند داوري شهر را به عهده گيرد. سيد فرمود: مدتهاست ميان خرد و نفسم درگيري است ... من در همة عمر هرگز نتوانستم بين اين دو دشمن داوري كرده، ميانشان آشتي برقرار سازم! كسي كه در همة عمر از يك داوري و رفع اختلاف ناتوان باشد چگونه مي‌تواند در اختلافهاي بي‌شمار جامعه داوري نمايد؟ شما بايد در پي كسي باشيد كه خرد و نفسش آشتي كرده، به ياري هم بر شيطان چيرگي يافته باشند ... چنين كسي توان داوريِ درست دارد. [14]
علی که همواره پند ورّام در گوش داشت و در هر رشته علمی که وارد می‌شد به چیزی جز تخصص نمی‌اندیشید[۱۰] به اجازه استاد بسنده نکرده، بخش دوم نهایه را نیز خواند؛[۱۱] آنگاه مبسوط را به پایان برده، بدین ترتیب پس از دو سال و نیم فقه آموزی، از استاد بی‌نیاز شد و از آن پس تنها برای نقل روایت در محضر استادان حضور یافت. [۱۲]
پايتخت شيطان
 
اندك اندك آوازه شهرت رضي الدين در سراسر عراق پيچيد و آن دانشور فرزانه به خواهش شيعيان بغداد رهسپار آن سامان شد. مؤيد الدين محمد بن احمد بن العلقمي، وزير روشن بين عباسيان وي را در يكي از خانه‌هاي خويش جاي داد. [15] سرور پرهيزگارانِ دانشمند حله در اين شهر با انبوه مؤمنان و انديشمندان ديدار كرد و تجربه‌هاي بسيار اندوخت.
==فقیه اندیشمند==
هر چند سيد پارساي آل طاووس تنها براي هدايت شيعيان بغداد بدان سامان گام نهاده بود، در اين شهر نيز از پيشنهادهاي غير قابل پذيرش آسوده نبود. مستنصر از وي خواست تا مقام افتاي دارالخلافه را به عهده گيرد و سيد چنانكه شيوه‌اش بود از پذيرش سرباز زد و خود را آماج تيرهاي مسموم بدخواهان ساخت؛ تيرهايي كه سرانجام به هدف نشست و ذهن بيمار خليفه را براي كيفر آن دانشور وارسته آماده كرد. ولي دست پنهان پروردگار به ياري بندة پاكدلش شتافته، وضعيت را به سود وي تغيير داد. [16]
چون رضی الدین سید علی بر بام بلند فقه فراز آمد استادان حله از وی خواستند تا راه دانشوران گذشته را پیش گیرد و با نشستن در جایگاه فتوا مردم را با حلال و حرام الهی آشنا سازد. ولی ستارة خاندان طاووس نمی‌توانست بدین پیشنهاد پاسخ مساعد دهد. آیات پایانی سورة الحاقه (وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاوِیلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالَْیمِینِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِینَ: و اگر محمد به دروغ سخنانی به ما نسبت می‌داد او را گرفته، رگ گردنش را قطع می‌کردیم و هیچ یک از شما نمی‌توانستید ما را از این کار بازداشته، نگهدارنده‌اش باشید) همواره در ژرفای روانش طنین می‌افکند و او را از نزدیک شدن به فتوا باز می‌داشت. او چنان می‌اندیشید که وقتی پروردگار پیامبرش را چنین تهدید کرده و از نسبت دادن سخنان و احکام خلاف واقع به خویش بازداشته است هرگز اشتباه و لغزش مرا در فتوا نخواهد بخشید. [۱۳] بنابراین راه خویش را از مفتیان جدا ساخت.
اندكي بعد مستنصر شخصيتهاي بسياري را واسطه ساخت تا فقيه آل طاووس مقام نقابت طالبيان را عهده‌دار شود. هر چند اين مقام چيزي جز سرپرستي سادات عصر و رسيدگي به امور آنان نبود، رضي‌الدين از پذيرش آن سر باز زد. او در پشت پيشنهادهاي خليفه خواسته‌هاي پنهانش را نيز مشاهده مي‌كرد. پس در برابر پافشاري دربار ايستاد و به وزير دوستدار اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ، كه وي را به پذيرش مقام و عمل به فرمان خدا مي‌خواند، گفت: اگر پذيرفتن مقام و عمل به آنچه پروردگار مي‌پسندد، ممكن است پس چرا تو در وزارت به كار نمي‌بندي؟!
ناگفته پیداست که این پایان پیشنهادها نبود. صرافان حله هرگز نمی‌توانستند گوهر یگانة آن دیار را نادیده گرفته، از آن به سوی دیگری رو کنند. بنابراین دیگر بار به آستانش روی آورده، از او خواستند داوری شهر را به عهده گیرد. سید فرمود: مدتهاست میان خرد و نفسم درگیری است ... من در همة عمر هرگز نتوانستم بین این دو دشمن داوری کرده، میانشان آشتی برقرار سازم! کسی که در همة عمر از یک داوری و رفع اختلاف ناتوان باشد چگونه می‌تواند در اختلافهای بی‌شمار جامعه داوری نماید؟ شما باید در پی کسی باشید که خرد و نفسش آشتی کرده، به یاری هم بر شیطان چیرگی یافته باشند ... چنین کسی توان داوریِ درست دارد. [۱۴]
چون خليفه سيد را بر رأي خويش استوار يافت، گفت: با ما همكاري نمي‌كني در حالي كه سيد مرتضي و سيد رضي در حكومت وارد شده، مقام پذيرفتند. آيا آنها را معذور مي‌داني يا ستمگر مي‌شماري؟ بي‌ترديد معذور مي‌داني! پس تو نيز معذوري!
 
رضي الدين گفت: آنها در روزگار آل بويه كه ملوكي شيعه بودند، مي‌زيستند. آن حكومت در برابر حكومتهاي مخالف تشيّع قرار داشت، بدين جهت ورودشان به كارهاي دولتي با خشنودي خداوند همراه بود. [17]
==پایتخت شیطان==
با اين پاسخ مستنصر براي هميشه از پيشنهادش چشم پوشيد و براي سودجويي از دانشور پرهيزگار حله چاره‌اي ديگر انديشيد.
اندک اندک آوازه شهرت رضی الدین در سراسر عراق پیچید و آن دانشور فرزانه به خواهش شیعیان بغداد رهسپار آن سامان شد. مؤید الدین محمد بن احمد بن العلقمی، وزیر روشن بین عباسیان وی را در یکی از خانه‌های خویش جای داد. [۱۵] سرور پرهیزگارانِ دانشمند حله در این شهر با انبوه مؤمنان و اندیشمندان دیدار کرد و تجربه‌های بسیار اندوخت.
مدتي بعد لزوم همنشيني رضي‌الدين با خليفه بر سر زبانها افتاد. وزيران و درباريان هر يك به گونه‌اي دانشور پارساي حله را بدين كار فرا مي‌خواندند. سيد روشن بين آل طاووس كه از نيرنگ مستنصر براي بهره‌گيري از نام خويش آگاه بود در برابر اين پيشنهاد نيز سرسختانه ايستادگي كرد و بر دل سياه خليفه داغ ناكامي نهاد.
هر چند سید پارسای آل طاووس تنها برای هدایت شیعیان بغداد بدان سامان گام نهاده بود، در این شهر نیز از پیشنهادهای غیر قابل پذیرش آسوده نبود. مستنصر از وی خواست تا مقام افتای دارالخلافه را به عهده گیرد و سید چنانکه شیوه‌اش بود از پذیرش سرباز زد و خود را آماج تیرهای مسموم بدخواهان ساخت؛ تیرهایی که سرانجام به هدف نشست و ذهن بیمار خلیفه را برای کیفر آن دانشور وارسته آماده کرد. ولی دست پنهان پروردگار به یاری بندة پاکدلش شتافته، وضعیت را به سود وی تغییر داد. [۱۶]
در اين روزگار كاميابيهاي پيوستة مغولان مستنصر را در نگراني فرو برد. او چنان انديشيد كه دانشور آل طاووس را به عنوان سفير نزد سرور مغولان فرستد. پس نماينده‌اي به خانة سيد فرزانة حله گسيل داشت و خواست خويش را به آگاهي وي رساند. رضي الدين بي‌درنگ پاسخ منفي داد و در توضيح گفت: سفارت من جز پشيماني هيچ دستاوردي ندارد.
اندکی بعد مستنصر شخصیتهای بسیاری را واسطه ساخت تا فقیه آل طاووس مقام نقابت طالبیان را عهده‌دار شود. هر چند این مقام چیزی جز سرپرستی سادات عصر و رسیدگی به امور آنان نبود، رضی‌الدین از پذیرش آن سر باز زد. او در پشت پیشنهادهای خلیفه خواسته‌های پنهانش را نیز مشاهده می‌کرد. پس در برابر پافشاری دربار ایستاد و به وزیر دوستدار اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ، که وی را به پذیرش مقام و عمل به فرمان خدا می‌خواند، گفت: اگر پذیرفتن مقام و عمل به آنچه پروردگار می‌پسندد، ممکن است پس چرا تو در وزارت به کار نمی‌بندی؟!
فرستادة مستنصر با شگفتي پرسيد: چگونه؟
چون خلیفه سید را بر رأی خویش استوار یافت، گفت: با ما همکاری نمی‌کنی در حالی که سید مرتضی و سید رضی در حکومت وارد شده، مقام پذیرفتند. آیا آنها را معذور می‌دانی یا ستمگر می‌شماری؟ بی‌تردید معذور می‌دانی! پس تو نیز معذوری!
فقيه روشن بين حله گفت: اگر كامياب شوم تا واپسين لحظة زندگي هر روز مرا به سفارتي خواهيد فرستاد و از عبادت و كردار نيك باز خواهم ماند. و اگر كامياب نشوم حرمتم از ميان مي‌رود، راه آزارم گشوده مي‌شود و مرا از پرداختن به دنيا و آخرت باز مي‌داريد. علاوه بر اين اگر تن بدين سفر دهم بدخواهان چنان شايع مي‌كنند كه فلاني به اميد سازش با مغولان و بهره‌گيري از آنان براي براندازي خليفة سني بغداد بدين سفر دست يازيده است. پس شما بيمناك مي‌شويد و كمر به نابودي‌ام مي‌بنديد.
رضی الدین گفت: آنها در روزگار آل بویه که ملوکی شیعه بودند، می‌زیستند. آن حکومت در برابر حکومتهای مخالف تشیّع قرار داشت، بدین جهت ورودشان به کارهای دولتی با خشنودی خداوند همراه بود. [۱۷]
برخي از حاضران گفتند: چاره چيست، فرمان خليفه است!
با این پاسخ مستنصر برای همیشه از پیشنهادش چشم پوشید و برای سودجویی از دانشور پرهیزگار حله چاره‌ای دیگر اندیشید.
سيد همچون هميشة زندگي‌اش به قرآن پناه برد و كلام الهي نيز بر نيك نبودن سفر دلالت داشت. آن را با صداي بلند تلاوت كرد تا همه دريابند كه چرا فرمان خليفه را ناديده گرفته است. [18]
مدتی بعد لزوم همنشینی رضی‌الدین با خلیفه بر سر زبانها افتاد. وزیران و درباریان هر یک به گونه‌ای دانشور پارسای حله را بدین کار فرا می‌خواندند. سید روشن بین آل طاووس که از نیرنگ مستنصر برای بهره‌گیری از نام خویش آگاه بود در برابر این پیشنهاد نیز سرسختانه ایستادگی کرد و بر دل سیاه خلیفه داغ ناکامی نهاد.
پيشنهاد وزارت
در این روزگار کامیابیهای پیوستة مغولان مستنصر را در نگرانی فرو برد. او چنان اندیشید که دانشور آل طاووس را به عنوان سفیر نزد سرور مغولان فرستد. پس نماینده‌ای به خانة سید فرزانة حله گسیل داشت و خواست خویش را به آگاهی وی رساند. رضی الدین بی‌درنگ پاسخ منفی داد و در توضیح گفت: سفارت من جز پشیمانی هیچ دستاوردی ندارد.
در اين روزگار مستنصر دامي تازه گسترده، به رضي الدين چنين پيشنهاد كرد: وزارت بپذير و هر چه مصلحت مي‌داني انجام ده؛ من تا پايان راه كنارت خواهم ماند و در ياري‌ات از هيچ كوششي كوتاهي نخواهم كرد!
فرستادة مستنصر با شگفتی پرسید: چگونه؟
سيد چون هميشه از پذيرفتن پيشنهاد سرباز زد، ولي خليفه بر خواسته‌اش پاي فشرد. سرور پارسايان حله گفت: اگر مراد از وزارت من آن است كه چون ديگر وزيران، بي‌توجه به آيين وحي به هر وسيلة ممكن كارهاي وزارتي را به فرجام رسانم پس نيازي به من نيست. وزيران كنوني چنين كرداري انجام مي‌دهند. و اگرمراد آن است كه به كتاب خدا و سنت رسولش عمل كنم بي‌ترديد درباريان يعني بستگان و خدمتگزاران بر آن گردن نمي‌نهند و تحمل نمي‌كنند. البته آنها تنها نخواهند بود، پادشاهان و بزرگان پيرامون كشور نيز زير بار نمي‌روند. علاوه بر اين اگر من به دادگري، انصاف و زهد رفتار كنم خواهند گفت علي بن طاووسِ علوي حسيني مي‌خواهد به جهانيان نشان دهد كه اگر خلافت دست آنها بود چنين رفتار مي‌كردند. بي‌ترديد در اين كار نوعي انتقاد و سرزنش بر پدرانت، كه خلفاي پيشين بودند، نهفته است. با اين كار، تو ناگزير كمر به هلاكتم خواهي بست و مرا به بهانه‌هاي واهي هلاك خواهي ساخت. اگر قرار است فرجام كارم به سبب اتهامي ساختگي به هلاكت انجامد پس اكنون كه در پيشگاهت حضور دارم، پيش از آنكه در ظاهر گناهي مرتكب شوم، هر چه مي‌خواهي انجام ده؛ تو پادشاهي توانمندي و قدرت داري. [19]
فقیه روشن بین حله گفت: اگر کامیاب شوم تا واپسین لحظة زندگی هر روز مرا به سفارتی خواهید فرستاد و از عبادت و کردار نیک باز خواهم ماند. و اگر کامیاب نشوم حرمتم از میان می‌رود، راه آزارم گشوده می‌شود و مرا از پرداختن به دنیا و آخرت باز می‌دارید. علاوه بر این اگر تن بدین سفر دهم بدخواهان چنان شایع می‌کنند که فلانی به امید سازش با مغولان و بهره‌گیری از آنان برای براندازی خلیفة سنی بغداد بدین سفر دست یازیده است. پس شما بیمناک می‌شوید و کمر به نابودی‌ام می‌بندید.
هر چند اين گفتار منطقي خليفه را از پافشاري فزون‌تر بازداشت ولي روان آسماني سيد ديگر توان ماندن در سرزمين دامهاي شيطاني را از دست داده بود. بنابراين، پس از پانزده سال، پايتخت را ترك گفت و به سمت زادگاهش رهسپار شد. [20]
برخی از حاضران گفتند: چاره چیست، فرمان خلیفه است!
كوچه‌هاي وصل
سید همچون همیشة زندگی‌اش به قرآن پناه برد و کلام الهی نیز بر نیک نبودن سفر دلالت داشت. آن را با صدای بلند تلاوت کرد تا همه دریابند که چرا فرمان خلیفه را نادیده گرفته است. [۱۸]
رضي الدين در سال 641 وارد حله شد[21] و اندكي پس از استقرار، در سه شنبه هفدهم جمادي الثاني همان سال همراه دوست وارسته‌اش سيد محمد بن محمد آوي به زيارت اميرمؤمنان علي ـ عليه السّلام ـ شتافت. [22] آنها نيمروز چهارشنبه به نجف گام نهادند و شب پنجشنبه نوزدهم جمادي الثاني زير باران عنايت علوي قرار گرفتند. [23] محمد آوي سيماي رؤيايي وصول رضي الدين را در رؤيا مشاهده كرد و بامداد خطاب به همسفرش چنين گفت:
 
«در رؤيا چنان ديدم كه لقمه‌اي در دست تو (سيد بن طاووس) است و مي‌گويي اين لقمه از دهان مولايم مهدي است. آنگاه قدري از آن را به من دادي.» [24]
==پیشنهاد وزارت==
رضي الدين در پگاه پنجشنبه نيز آماج مواج حقايق قرار گرفت. شيداي مجذوب حله شرح آن لحظه‌هاي ملكوتي را چنين بيان كرده است:
در این روزگار مستنصر دامی تازه گسترده، به رضی الدین چنین پیشنهاد کرد: وزارت بپذیر و هر چه مصلحت می‌دانی انجام ده؛ من تا پایان راه کنارت خواهم ماند و در یاری‌ات از هیچ کوششی کوتاهی نخواهم کرد!
پگاه پنجشنبه چون هميشه به حريم نوراني مولايم علي‌ـ عليه السّلام ـ وارد شدم در آن جايگاه رحمت پروردگار، توجه حضرت اميرمؤمنان و انبوه مكاشفات چنان مرا در بر گرفت كه نزديك بود بر زمين فرو افتم. پاها و ديگر اندامم در ارتعاشي هولناك از كنترل بيرون شدند و من در آستانة مرگ و رهايي از خاك قرار گرفتم. در اين حالت فرامادي پروردگار به احسان خويش حقايق را بر من نماياند. در آن لحظه ‌ها شدت بي‌خودي‌ام به اندازه‌اي بود كه چون محمد بن كنيلة جمّال از كنارم گذشته، سلام كرد، توان نگريستن به او و ديگران نداشتم و او را نشناختم. پس از حالش پرسيدم، او را به من شناساندند. [25]
سید چون همیشه از پذیرفتن پیشنهاد سرباز زد، ولی خلیفه بر خواسته‌اش پای فشرد. سرور پارسایان حله گفت: اگر مراد از وزارت من آن است که چون دیگر وزیران، بی‌توجه به آیین وحی به هر وسیلة ممکن کارهای وزارتی را به فرجام رسانم پس نیازی به من نیست. وزیران کنونی چنین کرداری انجام می‌دهند. و اگرمراد آن است که به کتاب خدا و سنت رسولش عمل کنم بی‌تردید درباریان یعنی بستگان و خدمتگزاران بر آن گردن نمی‌نهند و تحمل نمی‌کنند. البته آنها تنها نخواهند بود، پادشاهان و بزرگان پیرامون کشور نیز زیر بار نمی‌روند. علاوه بر این اگر من به دادگری، انصاف و زهد رفتار کنم خواهند گفت علی بن طاووسِ علوی حسینی می‌خواهد به جهانیان نشان دهد که اگر خلافت دست آنها بود چنین رفتار می‌کردند. بی‌تردید در این کار نوعی انتقاد و سرزنش بر پدرانت، که خلفای پیشین بودند، نهفته است. با این کار، تو ناگزیر کمر به هلاکتم خواهی بست و مرا به بهانه‌های واهی هلاک خواهی ساخت. اگر قرار است فرجام کارم به سبب اتهامی ساختگی به هلاکت انجامد پس اکنون که در پیشگاهت حضور دارم، پیش از آنکه در ظاهر گناهی مرتکب شوم، هر چه می‌خواهی انجام ده؛ تو پادشاهی توانمندی و قدرت داری. [۱۹]
شاگردان
هر چند این گفتار منطقی خلیفه را از پافشاری فزون‌تر بازداشت ولی روان آسمانی سید دیگر توان ماندن در سرزمین دامهای شیطانی را از دست داده بود. بنابراین، پس از پانزده سال، پایتخت را ترک گفت و به سمت زادگاهش رهسپار شد. [۲۰]
بسياري از دانشوران حله و ديگر شهرهاي عراق از محضر نوراني پژوهشگر فرزانه روزگار خويش ابوالقاسم رضي الدين علي بن موسي استفاده كرده‌اند. در ميان اين جمع پارسا مي‌توان از نامهاي زير به مثابة چهره‌هاي برجسته محافل علمي سيد ياد كرد.
 
1. شيخ سديد الدين يوسف علي بن مطهر (پدر علامه حلي)
==کوچه‌های وصل==
2. جمال الدين حسن بن يوسف، مشهور به علامه حلي.
رضی الدین در سال ۶۴۱ وارد حله شد[۲۱] و اندکی پس از استقرار، در سه شنبه هفدهم جمادی الثانی همان سال همراه دوست وارسته‌اش سید محمد بن محمد آوی به زیارت امیرمؤمنان علی ـ علیه السّلام ـ شتافت. [۲۲] آنها نیمروز چهارشنبه به نجف گام نهادند و شب پنجشنبه نوزدهم جمادی الثانی زیر باران عنایت علوی قرار گرفتند. [۲۳] محمد آوی سیمای رؤیایی وصول رضی الدین را در رؤیا مشاهده کرد و بامداد خطاب به همسفرش چنین گفت:
3. شيخ جمال الدين يوسف بن حاتم شامي.
«در رؤیا چنان دیدم که لقمه‌ای در دست تو (سید بن طاووس) است و می‌گویی این لقمه از دهان مولایم مهدی است. آنگاه قدری از آن را به من دادی.» [۲۴]
4. شيخ تقي الدين حسن بن داوود حلي.
رضی الدین در پگاه پنجشنبه نیز آماج مواج حقایق قرار گرفت. شیدای مجذوب حله شرح آن لحظه‌های ملکوتی را چنین بیان کرده است:
5. شيخ محمد بن احمد بن صالح القسّيني.
پگاه پنجشنبه چون همیشه به حریم نورانی مولایم علی‌ـ علیه السّلام ـ وارد شدم در آن جایگاه رحمت پروردگار، توجه حضرت امیرمؤمنان و انبوه مکاشفات چنان مرا در بر گرفت که نزدیک بود بر زمین فرو افتم. پاها و دیگر اندامم در ارتعاشی هولناک از کنترل بیرون شدند و من در آستانة مرگ و رهایی از خاک قرار گرفتم. در این حالت فرامادی پروردگار به احسان خویش حقایق را بر من نمایاند. در آن لحظه ها شدت بی‌خودی‌ام به اندازه‌ای بود که چون محمد بن کنیلة جمّال از کنارم گذشته، سلام کرد، توان نگریستن به او و دیگران نداشتم و او را نشناختم. پس از حالش پرسیدم، او را به من شناساندند. [۲۵]
6. شيخ ابراهيم بن محمد بن احمد القسيني.
 
7. شيخ جعفر بن محمد بن احمد القسيني.
==شاگردان==
8. شيخ علي بن محمد بن احمد القسيني.
بسیاری از دانشوران حله و دیگر شهرهای عراق از محضر نورانی پژوهشگر فرزانه روزگار خویش ابوالقاسم رضی الدین علی بن موسی استفاده کرده‌اند. در میان این جمع پارسا می‌توان از نامهای زیر به مثابة چهره‌های برجسته محافل علمی سید یاد کرد.
9. سيد غياث الدين عبدالكريم بن احمد بن طاووس (فرزند برادرش)
۱. شیخ سدید الدین یوسف علی بن مطهر (پدر علامه حلی)
10. سيد احمد بن محمد علوي.
۲. جمال الدین حسن بن یوسف، مشهور به علامه حلی.
11. سيد نجم الدين محمد بن الموسوي.
۳. شیخ جمال الدین یوسف بن حاتم شامی.
12. شيخ محمد بن بشير.
۴. شیخ تقی الدین حسن بن داوود حلی.
13. صفي الدين محمد (فرزند سيد).
۵. شیخ محمد بن احمد بن صالح القسّینی.
14. رضي الدين محمد‌ (فرزند ديگر سيد) [26]
۶. شیخ ابراهیم بن محمد بن احمد القسینی.
آثار ماندگار
۷. شیخ جعفر بن محمد بن احمد القسینی.
از عارف واصل حله نوشته‌هاي فراوان مانده است كه به نام برخي از آنها اشاره مي‌كنيم:
۸. شیخ علی بن محمد بن احمد القسینی.
الامان من اخطار الاسفار و الزمان، انوار الباهره في انتصار العترة الطاهره، الاسرار المودعة في ساعات الليل و النهار، اسرار الصلوات و انوار الدعوات، البهجة لثمرات المهجه، الدروع الوافيه، فلاح السائل و نجاح المسائل في عمل اليوم و الليل، فرج المهموم في معرفة نهج الحلال و الحرام من علم النجوم، فرحة الناظر و بهجة الخواطر، اغاثة الداعي و اعانة الساعي، الاحتساب علي الالباب، الاقبال بالاعمال الحسنه، جمال الاسبوع في كمال العمل المشروع، كشفُ المحجه لثمرة المهجه، الله وف علي قتلي الطفوف، المنامات الصادقات، كتابُ المزار، مصباحُ الزائر و جناح المسافر، مهج الدعوات و منهج العنايات، محاسبة النفس، ربيع الالباب، روح الاسرار و روح الاسمار، الطرائف في مذاهب الوائف، التشريف بتعريف وقت التكليف، اليقين في اختصاص مولانا علي بامرة المؤمنين. [27]
۹. سید غیاث الدین عبدالکریم بن احمد بن طاووس (فرزند برادرش)
وفات
۱۰. سید احمد بن محمد علوی.
در حدود 640 ق. سيد برنامه‌اي نوين براي زندگي‌اش پي‌ريزي كرد؛ او چنان انديشيد كه بايد از همة مردم كناره گيرد تا باران عنايتهاي ويژه بر او فرو بارد. پس استخاره كرد و به همراه خانواده به نجف شتافت و از سال 645 تا 648 در حريم مقدس علي ـ عليه السّلام ـ اقامت گزيد. البته رضي الدين درست انديشيده‌ بود. او بعدها در اين باره نوشت:
۱۱. سید نجم الدین محمد بن الموسوی.
در نجف از مردم كناره مي‌گرفتم و جز فرصتي اندك با آنها آمد و شد نمي‌كردم. بدين سبب مشمول عنايتها قرار گرفتم؛ عنايتهايي در دين، كه سراغ ندارم مانند آن را به كسي ديگر از ساكنان آن حريم داده باشند. [28]
۱۲. شیخ محمد بن بشیر.
آن بزرگمرد در نجف آرامگاهي براي خويش ساخت[29] و در روزهاي پاياني سال 648 راه كربلا پيش گرفت. او سه سال نيز در حريم امام حسين ـ عليه السّلام ـ زيست. [30] آنگاه رهسپار سامرّا شد تا نخستين كسي باشد كه با خانواده در اين سه شهر زيسته، بدين ترتيب از همسايگان رسمي معصومان آن ديار به شمار آيد. [31] البته علاوه بر اين نوعي بريدن و دور شدن تدريجي از بستگان و آشنايان نيز مورد توجه وي بوده است. [32]
۱۳. صفی الدین محمد (فرزند سید).
هر چند فقيه وارستة حله به سوي سامرّا راه مي‌سپرد ولي به دليلي ناگفته در بغداد فرود آمد و از سال 652 ق. ديگر بار در خانة قديمي‌اش اقامت گزيد[33] اما اين توقف با اقامت روزگار جواني تفاوت بسيار داشت. بيشتر وقت سيد در خلوت مي‌گذشت و به چيزي جز عبادت، راهنمايي مراجعه كنندگان و دستگيري نيازمندان نمي‌انديشيد. در سال 655 ق. لشكر مغول به عراق يورش برد و بغداد را محاصره كرد. [34] رضي الدين كه به آسايش مؤمنان مي‌انديشيد آمادگي خود را براي گفتگو با مغولان دربارة صلح اعلام داشت، ولي خليفه نپذيرفت. [35] سرانجام 28 محرم فرا رسيد. مغولان به شهر ريختند و شامگاهي سراسر وحشت بر بغداد سايه افكند؛ شبي كه شرف الدين ابوالفضل محمد، برادر گرانقدر رضي الدين نيز به شهادت رسيد. [36] سيد پارساي حله خاطرة آن شب را چنين نگاشته است:
۱۴. رضی الدین محمد (فرزند دیگر سید) [۲۶]
«اين واقعه در دوشنبه 28 محرم بود و من در خانة خود در المقتديه بغداد بودم ... آن شب را كه شب هراس و وحشت بود تا بامداد بيدار مانديم. خداوند ما را از آن حادثه‌ها و رنجها سالم نگاه داشت ... .»[37]
 
هلاكوخان مغول فرمان داد دانشوران شهر در مدرسة المستنصريه حاضر شوند و دربارة اين پرسش كه «آيا فرمانرواي كافر عادل برتر است يا مسلمان ستمگر» حكم دهند. رضي الدين از جاي برخاسته، برتر بودن فرمانرواي كافر عادل را تأييد كرد. در پي او ديگر فقيهان نيز به تأييد حكم پرداختند. [38]
==آثار==
فرمانرواي مغول در دهم صفر 656 سيد را فرا خوانده، امان نامه‌اي براي او و يارانش صادر كرد. [39] سيد كه در پي راهي براي بيرون بردن مؤمنان از پايتخت بود، هزار تن را گرد آورده، با حمايت سربازان هلاكوخان آنان را به حله رساند[40] و در نخستين فرصت خود به پايتخت بازگشت[41] تا شايد مؤمني را از دردي برهاند يا بي‌گناهي را از كيفر رهايي بخشد.
از عارف واصل حله نوشته‌های فراوان مانده است که به نام برخی از آنها اشاره می‌کنیم:
در اين روزگار هلاكو از وي خواست مقام نقابت علويان را بپذيرد. رضي الدين كه در آغاز اين پيشنهاد را رد كرده بود با شنيدن پيامدهاي رد درخواست هلاكوخان از زبان خواجه نصيرالدين طوسي، ناگزير اين مقام را پذيرفت و براي بيعت علويان مراسم ويژه‌اي برگزار كرد. [42] سه سال پس از آن، روزي بيماري بر پيكر سرور فقيهان عراق سايه افكند و سرانجام در بامداد دوشنبه سال 664 روان الهي اش به آسمان پركشيد. [43]
الامان من اخطار الاسفار و الزمان، انوار الباهره فی انتصار العترة الطاهره، الاسرار المودعة فی ساعات اللیل و النهار، اسرار الصلوات و انوار الدعوات، البهجة لثمرات المهجه، الدروع الوافیه، فلاح السائل و نجاح المسائل فی عمل الیوم و اللیل، فرج المهموم فی معرفة نهج الحلال و الحرام من علم النجوم، فرحة الناظر و بهجة الخواطر، اغاثة الداعی و اعانة الساعی، الاحتساب علی الالباب، الاقبال بالاعمال الحسنه، جمال الاسبوع فی کمال العمل المشروع، کشفُ المحجه لثمرة المهجه، الله وف علی قتلی الطفوف، المنامات الصادقات، کتابُ المزار، مصباحُ الزائر و جناح المسافر، مهج الدعوات و منهج العنایات، محاسبة النفس، ربیع الالباب، روح الاسرار و روح الاسمار، الطرائف فی مذاهب الوائف، التشریف بتعریف وقت التکلیف، الیقین فی اختصاص مولانا علی بامرة المؤمنین. [۲۷]
[1] . فيض العلام في عمل الشهور و وقايع الايام، شيخ عباس قمي، ص 158.
 
[2] . روضات الجنات، خوانساري، ج 4، ص 325.
==وفات==
[3] . مقدمة برنامة سعادت، سيد محمد باقر شهيدي گلپايگاني، ص 2.
در حدود ۶۴۰ ه.ق سید برنامه‌ای نوین برای زندگی‌اش پی‌ریزی کرد؛ او چنان اندیشید که باید از همة مردم کناره گیرد تا باران عنایتهای ویژه بر او فرو بارد. پس استخاره کرد و به همراه خانواده به نجف شتافت و از سال ۶۴۵ تا ۶۴۸ در حریم مقدس علی ـ علیه السّلام ـ اقامت گزید. البته رضی الدین درست اندیشیده بود. او بعدها در این باره نوشت:
[4] . روضات الجنات، ج 4، ص 337.
در نجف از مردم کناره می‌گرفتم و جز فرصتی اندک با آنها آمد و شد نمی‌کردم. بدین سبب مشمول عنایتها قرار گرفتم؛ عنایتهایی در دین، که سراغ ندارم مانند آن را به کسی دیگر از ساکنان آن حریم داده باشند. [۲۸]
[5] . كتابخانه ابن طاووس و احوال و آثار او، اتان گلبرگ، سيد علي قرائي و رسول جعفريان، ص 20.
آن بزرگمرد در نجف آرامگاهی برای خویش ساخت[۲۹] و در روزهای پایانی سال ۶۴۸ راه کربلا پیش گرفت. او سه سال نیز در حریم امام حسین ـ علیه السّلام ـ زیست. [۳۰] آنگاه رهسپار سامرّا شد تا نخستین کسی باشد که با خانواده در این سه شهر زیسته، بدین ترتیب از همسایگان رسمی معصومان آن دیار به شمار آید. [۳۱] البته علاوه بر این نوعی بریدن و دور شدن تدریجی از بستگان و آشنایان نیز مورد توجه وی بوده است. [۳۲]
[6] . فيض العلام، ص 143.
هر چند فقیه وارستة حله به سوی سامرّا راه می‌سپرد ولی به دلیلی ناگفته در بغداد فرود آمد و از سال ۶۵۲ ق. دیگر بار در خانة قدیمی‌اش اقامت گزید[۳۳] اما این توقف با اقامت روزگار جوانی تفاوت بسیار داشت. بیشتر وقت سید در خلوت می‌گذشت و به چیزی جز عبادت، راهنمایی مراجعه کنندگان و دستگیری نیازمندان نمی‌اندیشید. در سال ۶۵۵ ق. لشکر مغول به عراق یورش برد و بغداد را محاصره کرد. [۳۴] رضی الدین که به آسایش مؤمنان می‌اندیشید آمادگی خود را برای گفتگو با مغولان دربارة صلح اعلام داشت، ولی خلیفه نپذیرفت. [۳۵] سرانجام ۲۸ محرم فرا رسید. مغولان به شهر ریختند و شامگاهی سراسر وحشت بر بغداد سایه افکند؛ شبی که شرف الدین ابوالفضل محمد، برادر گرانقدر رضی الدین نیز به شهادت رسید. [۳۶] سید پارسای حله خاطرة آن شب را چنین نگاشته است:
[7] . مقدمة كشف المحجة لثمرة المهجة، سيد بن طاووس، سيد محمد باقر شيهدي گلپايگاني، ص 7.
«این واقعه در دوشنبه ۲۸ محرم بود و من در خانة خود در المقتدیه بغداد بودم ... آن شب را که شب هراس و وحشت بود تا بامداد بیدار ماندیم. خداوند ما را از آن حادثه‌ها و رنجها سالم نگاه داشت ... .»[۳۷]
[8] . همان.
هلاکوخان مغول فرمان داد دانشوران شهر در مدرسة المستنصریه حاضر شوند و دربارة این پرسش که «آیا فرمانروای کافر عادل برتر است یا مسلمان ستمگر» حکم دهند. رضی الدین از جای برخاسته، برتر بودن فرمانروای کافر عادل را تأیید کرد. در پی او دیگر فقیهان نیز به تأیید حکم پرداختند. [۳۸]
[9] . كشف المحجة لثمرة المهجة، سيد بن طاووس، فصل 143، نسخة كتابخانة آيت الله العظمي مرعشي ره.
فرمانروای مغول در دهم صفر ۶۵۶ سید را فرا خوانده، امان نامه‌ای برای او و یارانش صادر کرد. [۳۹] سید که در پی راهی برای بیرون بردن مؤمنان از پایتخت بود، هزار تن را گرد آورده، با حمایت سربازان هلاکوخان آنان را به حله رساند[۴۰] و در نخستین فرصت خود به پایتخت بازگشت[۴۱] تا شاید مؤمنی را از دردی برهاند یا بی‌گناهی را از کیفر رهایی بخشد.
[10] .همان.
در این روزگار هلاکو از وی خواست مقام نقابت علویان را بپذیرد. رضی الدین که در آغاز این پیشنهاد را رد کرده بود با شنیدن پیامدهای رد درخواست هلاکوخان از زبان خواجه نصیرالدین طوسی، ناگزیر این مقام را پذیرفت و برای بیعت علویان مراسم ویژه‌ای برگزار کرد. [۴۲] سه سال پس از آن، روزی بیماری بر پیکر سرور فقیهان عراق سایه افکند و سرانجام در بامداد دوشنبه سال ۶۶۴ روان الهی اش به آسمان پرکشید. [۴۳]
[11] .همان.
[12] .همان.
[13] . همان، فصل 125.
[14] . همان، فصل 125.
[15] . كتابخانه ابن طاووس، ص 22 و 23.
[16] . كشف المحجة لثمرة المهجة، فصل 216 و 127.
[17] . همان، فصل 128.
[18] . همان.
[19] . كشف المهجة لثمرة المهجة، فصل 131.
[20] . همان.
[21] . كتابخانه ابن طاووس و ...، ص 27.
[22] . نجم الثاقب، ص 285 و 286.
[23] . همان، ص 285 و 286.
[24] . همان، ص 285 و 286.
[25] . همان، ص 285 و 286.
[26] . مقدمه برنامه سعادت، ص 8.
[27] . كتابخانه ابن طاووس و ...، ص 50 ـ 111.
[28] . كشف المحجة لثمرة المهجة، فصل 134.
[29] . روضات الجنات، ج 4، ص 327.
[30] . كتابخانة ابن طاووس و ...، ص 28.
[31] . كشف المحجة لثمرة المهجة، فصل 134.
[32] .همان، فصل 134.
[33] . كتابخانه ابن طاووس و ...، ص 29.
[34] . مفاخر اسلام، علي دواني، ج 4، ص 68.
[35] . همان، ج 4، ص 68.
[36] . كتابخانه ابن طاووس و ...، ص 29.
[37] . فيض العلام، ص 172.
[38] . كتابخانه ابن طاووس و ...، ص 29 و 30.
[39] . همان، ص 29 و 30.
[40] . فيض العلام، ص 172.
[41] . كتابخانه ابن طاووس و ...، ص 30.
[42] . هدية الاحباب، شيخ عباس قمي، ص 80.
[43] . كتابخانه ابن طاووس و ...، ص 33.


{{پایان پاسخ}}
{{پایان پاسخ}}
==منابع==
{{پانویس|۲}}
{{شاخه
| شاخه اصلی = تاریخ تمدن اسلامی
| شاخه فرعی۱ = مشاهیر
| شاخه فرعی۲ = عالمان دینی
| شاخه فرعی۳ =
}}
{{تکمیل مقاله
| شناسه =
| تیترها =
| ویرایش =
| لینک‌دهی =
| ناوبری =
| نمایه =
| تغییر مسیر =
| ارجاعات =
| بازبینی نویسنده =
| بازبینی =
| تکمیل =
| اولویت =
| کیفیت =
}}
{{پایان متن}}

نسخهٔ ‏۹ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۴۱

سؤال

سید بن طاووس کیست؟

درگاه‌ها
حوزه-و-روحانیت.png


تولد

در پانزدهم ۵۸۹ ق. تولد نوزادی خانه سعدالدین ابو ابراهیم موسی بن جعفر را از شادی و نشاط آکنده ساخت. ابوابراهیم نوزاد نیمة محرم را به یاد نیای ارجمندش علی نامید. [۱] همسر ابوابراهیم دختر ورّام بن ابی فراس دانشور شهرة حله بود. [۲] علی اندک اندک در محضر پدر بزرگی چون ورّام و پدری مانند سعدالدین ابوابراهیم با الفبای زندگی آشنا شد. او بزودی دریافت که ریشه در آسمان دارد و با سیزده واسطه به امام حسن مجتبی ـ علیه السّلام ـ پیوند می‌خورد. [۳] ورّام برایش گفت که ابوابراهیم دختر زادة شیخ طوسی است[۴] و چگونه نیای بزرگوارش محمد بن اسحاق به دلیل زیبایی چهره و ناموزونی پاها به طاووس شهرت داشت. [۵] ورّام در دوم محرم ۶۰۵ ق. دیده از جهان بست. [۶] هر چند همراهی این بزرگمرد با علی بن موسی، که رضی الدین شهرت داشت، دیری نپایید ولی همین زمان کوتاه کافی بود تا علی وی را بشناسد و همواره به عنوان الگو ستایشش کند. [۷] البته ستارة حلّه تنها بدین استادان بسنده نکرد. شیخ نجیب الدین بن نما، سید شمس الدین فخار بن معدالموسوی، سید صفی الدین الحسن الدربی، شیخ سدید الدین سالم بن محفوظ بن عزیزة السوراوی، سید ابو حامد محیی الدین محمد بن عبدالدین زهرة الحلبی، شیخ نجیب الدین یحیی بن محمد السوراوی، شیخ ابوالسعادات اسعد بن عبد القاهر اصفهانی، سید کمال الدین حیدر بن محمد بن زید بن محمد بن عبدالله الحسینی و سید محب الدین محمد بن محمود مشهور به «ابن نجار بغدادی» از دیگر استادان وی شمرده می‌شدند. [۸] ناگفته پیداست که استفاده از همة این نامبردگان به شیوة معمول روزگار ما تحقق نیافته، بلکه بیشتر بهره‌وری ستارة حله از آنها درقالب قرائت روایت و اجازة نقل حدیث بوده است. شتاب وی در آموختن مطالب دقیق علمی شگفت‌انگیز بود. آنچه دیگران در چند سال می‌آموختند او در یک سال فرا گرفت و پس از خواندن بخش نخست نهایه شیخ طوسی به چنان پیشرفتی دست یافت که ابن نما در پشت جلد اول نهایه اجازه‌ای به خط خویش برایش نگاشت. [۹] علی که همواره پند ورّام در گوش داشت و در هر رشته علمی که وارد می‌شد به چیزی جز تخصص نمی‌اندیشید[۱۰] به اجازه استاد بسنده نکرده، بخش دوم نهایه را نیز خواند؛[۱۱] آنگاه مبسوط را به پایان برده، بدین ترتیب پس از دو سال و نیم فقه آموزی، از استاد بی‌نیاز شد و از آن پس تنها برای نقل روایت در محضر استادان حضور یافت. [۱۲]

فقیه اندیشمند

چون رضی الدین سید علی بر بام بلند فقه فراز آمد استادان حله از وی خواستند تا راه دانشوران گذشته را پیش گیرد و با نشستن در جایگاه فتوا مردم را با حلال و حرام الهی آشنا سازد. ولی ستارة خاندان طاووس نمی‌توانست بدین پیشنهاد پاسخ مساعد دهد. آیات پایانی سورة الحاقه (وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاوِیلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالَْیمِینِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِینَ: و اگر محمد به دروغ سخنانی به ما نسبت می‌داد او را گرفته، رگ گردنش را قطع می‌کردیم و هیچ یک از شما نمی‌توانستید ما را از این کار بازداشته، نگهدارنده‌اش باشید) همواره در ژرفای روانش طنین می‌افکند و او را از نزدیک شدن به فتوا باز می‌داشت. او چنان می‌اندیشید که وقتی پروردگار پیامبرش را چنین تهدید کرده و از نسبت دادن سخنان و احکام خلاف واقع به خویش بازداشته است هرگز اشتباه و لغزش مرا در فتوا نخواهد بخشید. [۱۳] بنابراین راه خویش را از مفتیان جدا ساخت. ناگفته پیداست که این پایان پیشنهادها نبود. صرافان حله هرگز نمی‌توانستند گوهر یگانة آن دیار را نادیده گرفته، از آن به سوی دیگری رو کنند. بنابراین دیگر بار به آستانش روی آورده، از او خواستند داوری شهر را به عهده گیرد. سید فرمود: مدتهاست میان خرد و نفسم درگیری است ... من در همة عمر هرگز نتوانستم بین این دو دشمن داوری کرده، میانشان آشتی برقرار سازم! کسی که در همة عمر از یک داوری و رفع اختلاف ناتوان باشد چگونه می‌تواند در اختلافهای بی‌شمار جامعه داوری نماید؟ شما باید در پی کسی باشید که خرد و نفسش آشتی کرده، به یاری هم بر شیطان چیرگی یافته باشند ... چنین کسی توان داوریِ درست دارد. [۱۴]

پایتخت شیطان

اندک اندک آوازه شهرت رضی الدین در سراسر عراق پیچید و آن دانشور فرزانه به خواهش شیعیان بغداد رهسپار آن سامان شد. مؤید الدین محمد بن احمد بن العلقمی، وزیر روشن بین عباسیان وی را در یکی از خانه‌های خویش جای داد. [۱۵] سرور پرهیزگارانِ دانشمند حله در این شهر با انبوه مؤمنان و اندیشمندان دیدار کرد و تجربه‌های بسیار اندوخت. هر چند سید پارسای آل طاووس تنها برای هدایت شیعیان بغداد بدان سامان گام نهاده بود، در این شهر نیز از پیشنهادهای غیر قابل پذیرش آسوده نبود. مستنصر از وی خواست تا مقام افتای دارالخلافه را به عهده گیرد و سید چنانکه شیوه‌اش بود از پذیرش سرباز زد و خود را آماج تیرهای مسموم بدخواهان ساخت؛ تیرهایی که سرانجام به هدف نشست و ذهن بیمار خلیفه را برای کیفر آن دانشور وارسته آماده کرد. ولی دست پنهان پروردگار به یاری بندة پاکدلش شتافته، وضعیت را به سود وی تغییر داد. [۱۶] اندکی بعد مستنصر شخصیتهای بسیاری را واسطه ساخت تا فقیه آل طاووس مقام نقابت طالبیان را عهده‌دار شود. هر چند این مقام چیزی جز سرپرستی سادات عصر و رسیدگی به امور آنان نبود، رضی‌الدین از پذیرش آن سر باز زد. او در پشت پیشنهادهای خلیفه خواسته‌های پنهانش را نیز مشاهده می‌کرد. پس در برابر پافشاری دربار ایستاد و به وزیر دوستدار اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ، که وی را به پذیرش مقام و عمل به فرمان خدا می‌خواند، گفت: اگر پذیرفتن مقام و عمل به آنچه پروردگار می‌پسندد، ممکن است پس چرا تو در وزارت به کار نمی‌بندی؟! چون خلیفه سید را بر رأی خویش استوار یافت، گفت: با ما همکاری نمی‌کنی در حالی که سید مرتضی و سید رضی در حکومت وارد شده، مقام پذیرفتند. آیا آنها را معذور می‌دانی یا ستمگر می‌شماری؟ بی‌تردید معذور می‌دانی! پس تو نیز معذوری! رضی الدین گفت: آنها در روزگار آل بویه که ملوکی شیعه بودند، می‌زیستند. آن حکومت در برابر حکومتهای مخالف تشیّع قرار داشت، بدین جهت ورودشان به کارهای دولتی با خشنودی خداوند همراه بود. [۱۷] با این پاسخ مستنصر برای همیشه از پیشنهادش چشم پوشید و برای سودجویی از دانشور پرهیزگار حله چاره‌ای دیگر اندیشید. مدتی بعد لزوم همنشینی رضی‌الدین با خلیفه بر سر زبانها افتاد. وزیران و درباریان هر یک به گونه‌ای دانشور پارسای حله را بدین کار فرا می‌خواندند. سید روشن بین آل طاووس که از نیرنگ مستنصر برای بهره‌گیری از نام خویش آگاه بود در برابر این پیشنهاد نیز سرسختانه ایستادگی کرد و بر دل سیاه خلیفه داغ ناکامی نهاد. در این روزگار کامیابیهای پیوستة مغولان مستنصر را در نگرانی فرو برد. او چنان اندیشید که دانشور آل طاووس را به عنوان سفیر نزد سرور مغولان فرستد. پس نماینده‌ای به خانة سید فرزانة حله گسیل داشت و خواست خویش را به آگاهی وی رساند. رضی الدین بی‌درنگ پاسخ منفی داد و در توضیح گفت: سفارت من جز پشیمانی هیچ دستاوردی ندارد. فرستادة مستنصر با شگفتی پرسید: چگونه؟ فقیه روشن بین حله گفت: اگر کامیاب شوم تا واپسین لحظة زندگی هر روز مرا به سفارتی خواهید فرستاد و از عبادت و کردار نیک باز خواهم ماند. و اگر کامیاب نشوم حرمتم از میان می‌رود، راه آزارم گشوده می‌شود و مرا از پرداختن به دنیا و آخرت باز می‌دارید. علاوه بر این اگر تن بدین سفر دهم بدخواهان چنان شایع می‌کنند که فلانی به امید سازش با مغولان و بهره‌گیری از آنان برای براندازی خلیفة سنی بغداد بدین سفر دست یازیده است. پس شما بیمناک می‌شوید و کمر به نابودی‌ام می‌بندید. برخی از حاضران گفتند: چاره چیست، فرمان خلیفه است! سید همچون همیشة زندگی‌اش به قرآن پناه برد و کلام الهی نیز بر نیک نبودن سفر دلالت داشت. آن را با صدای بلند تلاوت کرد تا همه دریابند که چرا فرمان خلیفه را نادیده گرفته است. [۱۸]

پیشنهاد وزارت

در این روزگار مستنصر دامی تازه گسترده، به رضی الدین چنین پیشنهاد کرد: وزارت بپذیر و هر چه مصلحت می‌دانی انجام ده؛ من تا پایان راه کنارت خواهم ماند و در یاری‌ات از هیچ کوششی کوتاهی نخواهم کرد! سید چون همیشه از پذیرفتن پیشنهاد سرباز زد، ولی خلیفه بر خواسته‌اش پای فشرد. سرور پارسایان حله گفت: اگر مراد از وزارت من آن است که چون دیگر وزیران، بی‌توجه به آیین وحی به هر وسیلة ممکن کارهای وزارتی را به فرجام رسانم پس نیازی به من نیست. وزیران کنونی چنین کرداری انجام می‌دهند. و اگرمراد آن است که به کتاب خدا و سنت رسولش عمل کنم بی‌تردید درباریان یعنی بستگان و خدمتگزاران بر آن گردن نمی‌نهند و تحمل نمی‌کنند. البته آنها تنها نخواهند بود، پادشاهان و بزرگان پیرامون کشور نیز زیر بار نمی‌روند. علاوه بر این اگر من به دادگری، انصاف و زهد رفتار کنم خواهند گفت علی بن طاووسِ علوی حسینی می‌خواهد به جهانیان نشان دهد که اگر خلافت دست آنها بود چنین رفتار می‌کردند. بی‌تردید در این کار نوعی انتقاد و سرزنش بر پدرانت، که خلفای پیشین بودند، نهفته است. با این کار، تو ناگزیر کمر به هلاکتم خواهی بست و مرا به بهانه‌های واهی هلاک خواهی ساخت. اگر قرار است فرجام کارم به سبب اتهامی ساختگی به هلاکت انجامد پس اکنون که در پیشگاهت حضور دارم، پیش از آنکه در ظاهر گناهی مرتکب شوم، هر چه می‌خواهی انجام ده؛ تو پادشاهی توانمندی و قدرت داری. [۱۹] هر چند این گفتار منطقی خلیفه را از پافشاری فزون‌تر بازداشت ولی روان آسمانی سید دیگر توان ماندن در سرزمین دامهای شیطانی را از دست داده بود. بنابراین، پس از پانزده سال، پایتخت را ترک گفت و به سمت زادگاهش رهسپار شد. [۲۰]

کوچه‌های وصل

رضی الدین در سال ۶۴۱ وارد حله شد[۲۱] و اندکی پس از استقرار، در سه شنبه هفدهم جمادی الثانی همان سال همراه دوست وارسته‌اش سید محمد بن محمد آوی به زیارت امیرمؤمنان علی ـ علیه السّلام ـ شتافت. [۲۲] آنها نیمروز چهارشنبه به نجف گام نهادند و شب پنجشنبه نوزدهم جمادی الثانی زیر باران عنایت علوی قرار گرفتند. [۲۳] محمد آوی سیمای رؤیایی وصول رضی الدین را در رؤیا مشاهده کرد و بامداد خطاب به همسفرش چنین گفت: «در رؤیا چنان دیدم که لقمه‌ای در دست تو (سید بن طاووس) است و می‌گویی این لقمه از دهان مولایم مهدی است. آنگاه قدری از آن را به من دادی.» [۲۴] رضی الدین در پگاه پنجشنبه نیز آماج مواج حقایق قرار گرفت. شیدای مجذوب حله شرح آن لحظه‌های ملکوتی را چنین بیان کرده است: پگاه پنجشنبه چون همیشه به حریم نورانی مولایم علی‌ـ علیه السّلام ـ وارد شدم در آن جایگاه رحمت پروردگار، توجه حضرت امیرمؤمنان و انبوه مکاشفات چنان مرا در بر گرفت که نزدیک بود بر زمین فرو افتم. پاها و دیگر اندامم در ارتعاشی هولناک از کنترل بیرون شدند و من در آستانة مرگ و رهایی از خاک قرار گرفتم. در این حالت فرامادی پروردگار به احسان خویش حقایق را بر من نمایاند. در آن لحظه ها شدت بی‌خودی‌ام به اندازه‌ای بود که چون محمد بن کنیلة جمّال از کنارم گذشته، سلام کرد، توان نگریستن به او و دیگران نداشتم و او را نشناختم. پس از حالش پرسیدم، او را به من شناساندند. [۲۵]

شاگردان

بسیاری از دانشوران حله و دیگر شهرهای عراق از محضر نورانی پژوهشگر فرزانه روزگار خویش ابوالقاسم رضی الدین علی بن موسی استفاده کرده‌اند. در میان این جمع پارسا می‌توان از نامهای زیر به مثابة چهره‌های برجسته محافل علمی سید یاد کرد. ۱. شیخ سدید الدین یوسف علی بن مطهر (پدر علامه حلی) ۲. جمال الدین حسن بن یوسف، مشهور به علامه حلی. ۳. شیخ جمال الدین یوسف بن حاتم شامی. ۴. شیخ تقی الدین حسن بن داوود حلی. ۵. شیخ محمد بن احمد بن صالح القسّینی. ۶. شیخ ابراهیم بن محمد بن احمد القسینی. ۷. شیخ جعفر بن محمد بن احمد القسینی. ۸. شیخ علی بن محمد بن احمد القسینی. ۹. سید غیاث الدین عبدالکریم بن احمد بن طاووس (فرزند برادرش) ۱۰. سید احمد بن محمد علوی. ۱۱. سید نجم الدین محمد بن الموسوی. ۱۲. شیخ محمد بن بشیر. ۱۳. صفی الدین محمد (فرزند سید). ۱۴. رضی الدین محمد (فرزند دیگر سید) [۲۶]

آثار

از عارف واصل حله نوشته‌های فراوان مانده است که به نام برخی از آنها اشاره می‌کنیم: الامان من اخطار الاسفار و الزمان، انوار الباهره فی انتصار العترة الطاهره، الاسرار المودعة فی ساعات اللیل و النهار، اسرار الصلوات و انوار الدعوات، البهجة لثمرات المهجه، الدروع الوافیه، فلاح السائل و نجاح المسائل فی عمل الیوم و اللیل، فرج المهموم فی معرفة نهج الحلال و الحرام من علم النجوم، فرحة الناظر و بهجة الخواطر، اغاثة الداعی و اعانة الساعی، الاحتساب علی الالباب، الاقبال بالاعمال الحسنه، جمال الاسبوع فی کمال العمل المشروع، کشفُ المحجه لثمرة المهجه، الله وف علی قتلی الطفوف، المنامات الصادقات، کتابُ المزار، مصباحُ الزائر و جناح المسافر، مهج الدعوات و منهج العنایات، محاسبة النفس، ربیع الالباب، روح الاسرار و روح الاسمار، الطرائف فی مذاهب الوائف، التشریف بتعریف وقت التکلیف، الیقین فی اختصاص مولانا علی بامرة المؤمنین. [۲۷]

وفات

در حدود ۶۴۰ ه.ق سید برنامه‌ای نوین برای زندگی‌اش پی‌ریزی کرد؛ او چنان اندیشید که باید از همة مردم کناره گیرد تا باران عنایتهای ویژه بر او فرو بارد. پس استخاره کرد و به همراه خانواده به نجف شتافت و از سال ۶۴۵ تا ۶۴۸ در حریم مقدس علی ـ علیه السّلام ـ اقامت گزید. البته رضی الدین درست اندیشیده بود. او بعدها در این باره نوشت: در نجف از مردم کناره می‌گرفتم و جز فرصتی اندک با آنها آمد و شد نمی‌کردم. بدین سبب مشمول عنایتها قرار گرفتم؛ عنایتهایی در دین، که سراغ ندارم مانند آن را به کسی دیگر از ساکنان آن حریم داده باشند. [۲۸] آن بزرگمرد در نجف آرامگاهی برای خویش ساخت[۲۹] و در روزهای پایانی سال ۶۴۸ راه کربلا پیش گرفت. او سه سال نیز در حریم امام حسین ـ علیه السّلام ـ زیست. [۳۰] آنگاه رهسپار سامرّا شد تا نخستین کسی باشد که با خانواده در این سه شهر زیسته، بدین ترتیب از همسایگان رسمی معصومان آن دیار به شمار آید. [۳۱] البته علاوه بر این نوعی بریدن و دور شدن تدریجی از بستگان و آشنایان نیز مورد توجه وی بوده است. [۳۲] هر چند فقیه وارستة حله به سوی سامرّا راه می‌سپرد ولی به دلیلی ناگفته در بغداد فرود آمد و از سال ۶۵۲ ق. دیگر بار در خانة قدیمی‌اش اقامت گزید[۳۳] اما این توقف با اقامت روزگار جوانی تفاوت بسیار داشت. بیشتر وقت سید در خلوت می‌گذشت و به چیزی جز عبادت، راهنمایی مراجعه کنندگان و دستگیری نیازمندان نمی‌اندیشید. در سال ۶۵۵ ق. لشکر مغول به عراق یورش برد و بغداد را محاصره کرد. [۳۴] رضی الدین که به آسایش مؤمنان می‌اندیشید آمادگی خود را برای گفتگو با مغولان دربارة صلح اعلام داشت، ولی خلیفه نپذیرفت. [۳۵] سرانجام ۲۸ محرم فرا رسید. مغولان به شهر ریختند و شامگاهی سراسر وحشت بر بغداد سایه افکند؛ شبی که شرف الدین ابوالفضل محمد، برادر گرانقدر رضی الدین نیز به شهادت رسید. [۳۶] سید پارسای حله خاطرة آن شب را چنین نگاشته است: «این واقعه در دوشنبه ۲۸ محرم بود و من در خانة خود در المقتدیه بغداد بودم ... آن شب را که شب هراس و وحشت بود تا بامداد بیدار ماندیم. خداوند ما را از آن حادثه‌ها و رنجها سالم نگاه داشت ... .»[۳۷] هلاکوخان مغول فرمان داد دانشوران شهر در مدرسة المستنصریه حاضر شوند و دربارة این پرسش که «آیا فرمانروای کافر عادل برتر است یا مسلمان ستمگر» حکم دهند. رضی الدین از جای برخاسته، برتر بودن فرمانروای کافر عادل را تأیید کرد. در پی او دیگر فقیهان نیز به تأیید حکم پرداختند. [۳۸] فرمانروای مغول در دهم صفر ۶۵۶ سید را فرا خوانده، امان نامه‌ای برای او و یارانش صادر کرد. [۳۹] سید که در پی راهی برای بیرون بردن مؤمنان از پایتخت بود، هزار تن را گرد آورده، با حمایت سربازان هلاکوخان آنان را به حله رساند[۴۰] و در نخستین فرصت خود به پایتخت بازگشت[۴۱] تا شاید مؤمنی را از دردی برهاند یا بی‌گناهی را از کیفر رهایی بخشد. در این روزگار هلاکو از وی خواست مقام نقابت علویان را بپذیرد. رضی الدین که در آغاز این پیشنهاد را رد کرده بود با شنیدن پیامدهای رد درخواست هلاکوخان از زبان خواجه نصیرالدین طوسی، ناگزیر این مقام را پذیرفت و برای بیعت علویان مراسم ویژه‌ای برگزار کرد. [۴۲] سه سال پس از آن، روزی بیماری بر پیکر سرور فقیهان عراق سایه افکند و سرانجام در بامداد دوشنبه سال ۶۶۴ روان الهی اش به آسمان پرکشید. [۴۳]


منابع