استفاده نکردن امامان(ع) از کرامت برای یاری دین: تفاوت میان نسخه‌ها

(ابرابزار)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
{{در دست ویرایش|کاربر=Mafkalam}}
{{در دست ویرایش|کاربر=Mafkalam}}
{{شروع متن}}
{{شروع متن}}
{{شبهه}}
{{سوال}}
در کتاب‌های شیعه توانایی‌های خارق‌العاده‌ای به امامان شیعه نسبت داده شده است. اگر این ادعاها درست بود، اثری از آن در زندگی امامان(ع) نمودار می‌شد و آنها از این توانایی‌های خارق‌العاده برای موفقیت خود و یاری دین خدا استفاده می‌کردند؛ در حالی که در تاریخ چنین چیزی مشاهده نمی‌شود.{{پایان شبهه}}
در کتاب‌های شیعه توانایی‌های خارق‌العاده‌ای به امامان شیعه نسبت داده شده است. اگر این ادعاها درست بود، اثری از آن در زندگی امامان(ع) نمودار می‌شد و آنها از این توانایی‌های خارق‌العاده برای موفقیت خود و یاری دین خدا استفاده می‌کردند؛ در حالی که در تاریخ چنین چیزی مشاهده نمی‌شود.
{{پایان سوال}}
 


{{پاسخ}}
{{پاسخ}}

نسخهٔ ‏۲۴ ژانویهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۹:۴۰

سؤال

در کتاب‌های شیعه توانایی‌های خارق‌العاده‌ای به امامان شیعه نسبت داده شده است. اگر این ادعاها درست بود، اثری از آن در زندگی امامان(ع) نمودار می‌شد و آنها از این توانایی‌های خارق‌العاده برای موفقیت خود و یاری دین خدا استفاده می‌کردند؛ در حالی که در تاریخ چنین چیزی مشاهده نمی‌شود.



اثبات کرامات در اولیای الهی

در اصل وجود کرامات و کارهای خارق‌العاده در زندگی اولیای الهی و ائمه اطهار(ع) جای شک و تردیدی نیست و نمونه‌های متعدد آن در کتب روایی و تاریخی مشهود است. معجزات و کرامات در اندیشه اسلامی کارکرد یکسانی دارند و تفاوت بین آنها در این است که معجزات از سوی انبیا صادر می‌شود و کرامات از سوی اولیای الهی. به عبارت دیگر صاحب معجزه ادعای نبوت دارد ولی صاحب کرامت ادعای نبوت نداشته بلکه ادعای منصبی الهی مانند امامت را دارد. متفکران اسلامی و سنت گرایان مسیحی معجزه را اثبات پذیر می‌دانند و با استناد به متون دینی و گزارش‌های گزارش گران و اخبار متواتر، وجود معجزه را پذیرفته‌اند؛ اما در مقابل برخی از اندیشه وران غربی همچون هیوم، اثبات اعجاز را رد می‌کنند، از نظر هیوم معجزه ذاتاً چنان نامحتمل است که هیچ شاهد تاریخی وقوع آن را به‌طور قطعی و یقینی اثبات نمی‌کند و این شواهد تاریخی که بر وقوع اعجاز اقامه می‌شود فاقد معیارهایی است که بتواند اطمینان انسان را به خود جلب کند، چون بررسی‌های روان شناختی تاریخی و غیره نشان می‌دهد که در اشاعه و پیدایش چنین گزاره‌هایی، عواملی غیر از حقیقت جویی و بازگویی وقایع نقش داشته‌اند.[۱] در نقد اینگونه سخنان می‌توان گفت: بسیاری از معجزات به حد تواتر می‌رسند و شرط متواتر بودن یک خبر عدم تبانی است؛ بنابراین اگر احتمال تبانی در مورد واقعه ای باشد موضوعاً از بحث خارج است اما فرض بر این است که وقوع بسیاری از معجزات به حد تواتر رسیده است بنابر این احتمال خطای جمعی ناقلان و تبانی آنها محال به نظر می‌رسد و به عبارت دیگر درست است که ادراکات تک تک افراد علم آور نیست اما وقتی که تعداد زیادی از افراد و واجد صفات لازم برای شهادت، بالاتفاق ناظر واقعه باشند احتمال خطای آنها بسیار کم می‌شود و در این صورت علم آور هستند. در میان مسلمانان هم کسانی بوده‌اند که اثبات پذیری معجزه را نپذیرفته‌اند و حتی برخی برای ادعای خود به قرآن استناد نموده‌اند که امام خمینی (ره) در نفی شبهه آنان می‌فرمایند: «این ماجراجویان دستاویزی پیدا کرده‌اند و یکسره معجزه را انکار نموده‌اند و آیه شریفه قرآن را که می‌فرماید: «قُلْ لَا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعًا وَلَا ضَرًّا» بی مطالعه و برانداز صحیح به رخ دینداران کشیده‌اند و دلیل مضحک رسوائی هم بازآوردند که اگر معجزه درست بود خوب بود پیامبر(ص) ابن مکتوم را که کور بود شفا دهد و امیرالمؤمنین علی(ع) عقیل را شفا دهد… این بیخردان گمان کرده‌اند که اگر معجزه درست باشد باید پیامبر و امام دور محله‌ها و برزنها بگردند و بگویند معجزه می‌کنیم و کرامت می‌کنیم مثل اینکه دوره‌گردها می‌گویند آب حوض می‌کشیم فرش می‌تکانیم و….[۲] بنابراین اگر پیامبر(ص) برای هر امری معجزه نیاورده اند دلیل بر ناتوانی آن نیست؛ بلکه از جهت مصلحتی بوده است که بر ما پوشیده است و چنانچه معجزه اثبات‌پذیر نباشد، خود قرآن نیز نمی‌تواند به عنوان معجزه ثابت شود. امام خمینی می‌فرمایند: «روشن است که آیه «قُلْ لَا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعًا وَلَا ضَرًّا» نمی‌خواهد خود را از معجزات- که آیت نبوت و راستگوئی اوست ـ برکنار کند بلکه می‌خواهد یکی از آیات توحید و قدرت‌های آفریننده عالم را گوشزد جهانیان کند که هیچ‌کس مالک مستقل هیچ کار نیست و کسی به خودی خود بی مددهای غیبی الهی از عهده چیزی برنمی آید و بی پشتیبانی خدای عالم پیامبران نیز که مثل اعلای انسانند در این عالم کاری انجام نخواهند داد و نتوانند مالک نفع و ضرری باشند و اگر به باور شما می‌خواهد بگوید که من مالک نفع و ضرر خود به هیچ وجه نیستم باید او را جمادی هم فرض نکنیم در صورتی که مغز بشر را چنان تکانی داده که تا قیامت آثارش باقی است؛ زیرا جماد هم قوه تماسک که برای او نفع دارد را واجد است. حضرت موسی اگر عصای خود را اژدها می‌کند و ید بیضا به عالم نمایش دهد آثار قدرت خود او نیست و حضرت عیسی اگر مردگان را زنده می‌کند و کوران را شفا می‌دهد از توانائی خود او نیست و حضرت محمد(ص) اگر به حکم آیه شریفه: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ» ماه را دو نیمه می‌کند با قدرت بی‌نهایت خدائی کرده و با قدرت خود او نیست؛ همه بشری هستند که راه وحی الهی به روی آنها باز است و با اذن خدا و قدرت خداداده کارهای بزرگ فوق طاقت بشری کنند».[۳]

کارکرد کرامات و معجزات

تشخیص نبی از متنبی و امامی که از سوی خداوند منصوب شده باشد از غیر آن، یکی از چالش‌های فراروی بشر بوده است و خداوند برای این امر معجزه و کرامت را قرار داده است؛ بنابراین مهمترین کارکرد کرامات و معجزات در زندگی انبیا و اولیای الهی این است که آنها راه تشخیص و شناسایی هستند و اینکه آنها از سوی خداوند آمده‌اند. حال اگر این شناخت حاصل شده باشد دیگر نیازی به آوردن معجزات و کرامات نیست و حجت برای مردم تمام شده است؛ از این رو است که پیامبران به برخی از درخواست‌های مردم مبنی برآوردن معجزات دست رد می‌زدند؛ زیرا قبلا برای آنها اتمام حجت شده بوده است؛ بنابراین آوردن معجزات بعد از شناخت معصومین، دین حق، کتاب حق، کاری عبث و تحصیل حاصل است و مصداق لطف نمی‌باشد. دین حق و آخرین پیامبر، کتاب آسمانی قرآن و معصومین همه توسط معجزات و راهنمایی‌های هادیان این راه برای مردم مشخص شده است و اگر کسی دنبال حقیقت باشد به راحتی آن را می‌یابد مخصوصاً با گسترش علم و دانش و وسایل مطالعاتی امروزی. با توجه به مطالبی که بیان شد روشن است که کارکرد معجزات و کرامات در پیشبرد زندگی شخصی نیست. بله البته در جایی که بقای اصل دین در گرو انجام معجزه یا کرامتی باشد و مصلحت الهی در انجام آن باشد، این امر رخ می‌دهد اما تشخیص این موارد از عهده مردم خارج است. برخی از این گونه کرامات در کتب روایی آمده است که به نمونه‌ای اشاره می‌شود: از امام باقر(ع) نقل است که وقتی حسین بن علیّ(ع) به شهادت رسید، محمّدبن‌حنفیّه کسی را بدنبال امام سجّاد(ع) فرستاده و به او گفت: ای پسر برادر، تو خود می‌دانی که رسول خدا(ص) وصیّت و امامت پس از خود را به علیّ بن ابی طالب(ع) نهاد، سپس به حسن(ع)، و بعد هم به حسین(ع)، حال پدرت به شهادت رسیده و بر کسی وصیّت نکره، و من عموی تو و هم ریشه توأم، و من در این سنّ و قدمت از تو در این سنّ جوانی به آن مقام شایسته‌ترم، پس در مسئله وصیّت و امامت با من منازعه و مخالفت مکن!. حضرت علیّ بن الحسین(ع) به او گفت: ای عمو، رعایت تقوای الهی را نموده و ادّعای چیزی که حقّ تو نیست را مکن، من تو را موعظه می‌کنم که از بی‌خبران نشوی، ای عمو، بدرستی که پدرم- صلوات خدا بر او باد- پیش از آنکه آهنگ عراق را کند به من وصیّت نمود و ساعتی پیش از شهادت با من در این باره عهد بست، و سلاح رسول خدا(ص) نزد من است، پس متعرّض آن مشو و گر نه می‌ترسم عمرت کوتاه شده و حالت دگرگون و پراکنده شود، و بی‌شکّ خداوند تبارک و تعالی عهد فرموده که امامت و وصیّت را فقط در نسل حسین(ع) قرار دهد، اگر قبول نداری بیا برویم نزد حجر الأسود تا از آن طلب حکم کنیم. امام باقر(ع) فرمود: کلام میان آن دو در مکّه بود تا اینکه نزد حجر الأسود رفتند، حضرت سجّاد(ع) به محمّدبن‌حفیّه گفت: ابتدا شما به درگاه خداوند ناله و ابتهال کرده و بخواه که حجر الأسود را برایت به نطق آورد سپس من درخواست می‌کنم. محمّد ناله و ابتهال نموده و درخواست کرد ولی هیچ جوابی از حجر نشنید. حضرت فرمود: ای عمو بی‌شکّ اگر تو وصیّ و امام بودی حتماً جوابت می‌داد. محمّد گفت: پسر برادرم حال تو بخواه، پس آن حضرت دست بدرگاه خداوند شد سپس خطاب به حجر الأسود گفت: تو را قسم به آن خدایی که در تو میثاق انبیا و اوصیا و همه مردم را قرار داد که با زبان عربی مبین بگویی وصیّ پس از حسین بن علیّ(ع) کیست؟ پس حجر الأسود آنچنان به جنبش آمد که نزدیک بود از جا کنده شود سپس خداوند آن را به زبان عربیّ مبین گویا فرمود پس گفت: خداوندا بدرستی وصیّت و امامت پس از حسین بن علیّ(ع) به علیّ فرزند حسین پسر علیّ بن أبی طالب؛ و فرزند فاطمه زهرا دخت رسول خدا(ص) می‌رسد. پس محمّد ابن حنفیّه بازگشته و پس از آن معتقد به ولایت آن حضرت شد.[۴]

مطلب آخر اینکه گاه تصور می‌شود ائمه اطهار برای پیشبرد اهداف الهی و مطیع و منقاد کردن مردم باید از کرامات و خوارق عادات استفاده نمایند؛ در حالی که اینگونه نیست و همان‌طور که بیان شد کرامات برای هدف دیگری است و مشکل اصلی مردم در ابهام و مشخص نبودن دین حق یا پیامبر و کتاب حق یا امام بر حق نیست، بلکه در تبعیت از هوا و هوس‌هایی است که مانع از قبول حقیقت است. حتی در زمان پیامبر اکرم(ص) و آوردن معجزات مکرر توسط وی، یهودیان و نصاری دین و پیامبر حق که خود به تصریح قرآن منتظر آن بودند، را قبول نکرده و به مخالفت و جنگ با او پرداختند؛ بنابراین اگر بر فرض قرار باشد خداوند توسط معجزه یا کرامت هر روز هم برای مردم اتمام حجت نماید، باز عده ای که این راه حقیقت را مخالف با مطامع و منافع دنیوی خویش می‌بینند، دست به انکار و مقابله با حقیقت می‌زنند.

جستارهای وابسته

  1. هیوم، درباره معجزات، ص412.
  2. موسوی خمینی، سید روح‌الله، کشف الاسرار، ص45.
  3. موسوی خمینی، سید روح‌الله، کشف الاسرار، ص48-47.
  4. طبرسی، احمد بن علی، احتجاج، ترجمه: جعفری، بهراد، ج‏2، ص 140 – 142، اسلامیه‏، چاپ اول، تهران،1381 ش‏.