حدیث «فاطمه پاره تن من است»: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی پاسخ
(صفحه‌ای تازه حاوی «== برسی روایت از منابع شیعه == در منابع شیعه، تنها، شیخ صدوق در علل الشرایع یک روایت با مضمون داستان خواستگاری علی از دختر ابوجهل نقل کرده که براساس آن، با تکذیب خواستگاری از سوی امام علی(ع)، سوء‌تفاهم ایجادشده، برطرف شده است. البته شیخ صدوق در ک...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲: خط ۲:
در منابع شیعه، تنها، شیخ صدوق در علل الشرایع یک روایت با مضمون داستان خواستگاری علی از دختر ابوجهل نقل کرده که براساس آن، با تکذیب خواستگاری از سوی امام علی(ع)، سوء‌تفاهم ایجادشده، برطرف شده است. البته شیخ صدوق در کتاب دیگرش امالی به‌نقل از امام صادق، این روایت را تهمت معرفی کرده است.
در منابع شیعه، تنها، شیخ صدوق در علل الشرایع یک روایت با مضمون داستان خواستگاری علی از دختر ابوجهل نقل کرده که براساس آن، با تکذیب خواستگاری از سوی امام علی(ع)، سوء‌تفاهم ایجادشده، برطرف شده است. البته شیخ صدوق در کتاب دیگرش امالی به‌نقل از امام صادق، این روایت را تهمت معرفی کرده است.


حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو اَلْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي اَلْمِقْدَامِ وَ زِيَادِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ قَالاَ:...شقيّى از اشقيا به نزد فاطمه دختر پيامبر خدا صلّى اللّٰه عليه و آله آمد و به او گفت:آيا مى‌دانى كه على عليه السّلام از دختر ابو جهل خواستگارى كرده است‌؟فاطمه گفت: حقيقت را مى‌گويى‌؟آن مرد سه بار گفت:آنچه مى‌گويم حقيقت است.پس غيرت فاطمه تحريك شد به طورى كه نتوانست مالك احساسات خود شود و اين بدان جهت بود كه خداوند براى زنان غيرت و براى مردان جهاد را نوشته است و براى زنانى كه خويشتن دارى و صبر كنند پاداش كسى را كه نگهبان مرزها و مهاجر در راه خدا باشد نوشته است. گفت:اندوه فاطمه از اين جريان بيشتر شد و او در انديشه بود،تا اينكه شب شد و او شبانه حسن را در شانۀ راست و حسين را در شانۀ چپ خود قرار داد و دست چپ ام كلثوم را به دست خود گرفت و به خانۀ پدرش رفت،و پس على عليه السّلام آمد و وارد خانه شد و فاطمه عليها السّلام را نديد و از اين جهت به شدّت اندوهگين شد و بر او گران آمد،در حالى كه نمى‌دانست كه قضيّه از چه قرار است.او از اينكه فاطمه را از خانه پدرش صدا بزند،خجالت مى‌كشيد،پس به مسجد در آمد و به تعدادى كه خدا مى‌خواست نماز خواند و پس از آن مقدارى از ريگ‌هاى مسجد را جمع كرد و بر آن تكيه داد. چون پيامبر اندوه فاطمه را ديد قدرى آب به او داد،سپس لباسش را پوشيد و وارد مسجد شد،او همچنان نماز مى‌خواند و در حال ركوع و سجود بود و هر گاه كهدو ركعت نماز مى‌خواند،از خدا مى‌خواست كه اندوه فاطمه را برطرف كند، چون وقتى از پيش او بيرون آمد او بسيار ناراحت بود. زيرا پيامبر صلّى اللّٰه عليه و آله فاطمه را ديد كه خواب به چشمش نمى‌رود و آرام و قرار ندارد، به او گفت:دخترم برخيز و او برخاست و پيامبر حسن را برداشت و فاطمه حسين را برداشت و دست ام كلثوم را گرفت تا اينكه نزد على عليه السّلام رسيدند،پيامبر پاى خود را روى پاى على گذاشت و او را بيدار كرده و گفت:برخيز اى ابو تراب كه دل آرامى را بى‌قرار ساخته‌اى.ابو بكر را از خانه‌اش و عمر را از مجلسش و نيز طلحه را صدا بزن،على(عليه السّلام)بيرون رفت و آنها را از منزل‌هايشان صدا زد و همگى نزد رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله گرد آمدند.پيامبر صلّى اللّٰه عليه و آله گفت:اى على!آيا نمى‌دانى كه فاطمه پاره تن من است و من از او هستم‌؟هر كس او را اذيّت كند مرا اذيّت كرده و هر كس مرا اذيّت كند خدا را اذيّت كرده و هر كس او را پس از مرگ من اذيّت كند مانند اين است كه در حال حيات من اذيّت كرده است و هر كس او را در حال حيات من اذيّت كند مانند اين است كه او را پس از مرگ من اذيّت كرده است. مى‌گويد:على عليه السّلام گفت:آرى،اى پيامبر خدا.پيامبر گفت:پس چه چيزى باعث شد كه آن كار را كردى‌؟على گفت:سوگند به كسى كه تو را به حقّ‌ به پيامبرى برگزيد آنچه به او رسيده،هرگز از من واقع نشده است و حتى فكر آن را هم به خود راه نداده‌ام.پيامبر صلّى اللّٰه عليه و آله فرمود:راست گفتى،راست گفتى.پس فاطمه عليها السّلام خوشحال شد و تبسّمى كرد،به طورى كه دندان‌هايش ديده شد.پس يكى از آن دو نفر به رفيقش گفت:جاى تعجّب است،ما را در اين وقت براى چه خواسته بود؟ سپس پيامبر دست على را گرفت و انگشتانش را به انگشتان او چسبانيد و پيامبر حسن را برداشت و على حسين را و فاطمه ام كلثوم را و پيامبر آنها را به خانۀ خود آورد و قطيفه‌اى انداخت و آنها را به خدا سپرد و بيرون آمد و بقيه شب را به نماز ايستاد...
 
علی بن احمد نقل می‌کند که ابوالعباس احمد بن محمد بن یحیی از عمرو بن ابی المقدام و زیاد بن عبدالله روایت کرده‌اند که: فردی شقی به نزد فاطمه، دختر پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد و به او گفت: "آیا می‌دانی که علی (علیه‌السلام) از دختر ابوجهل خواستگاری کرده است؟" فاطمه پرسید: "آیا حقیقت را می‌گویی؟" آن مرد سه بار تأکید کرد که آنچه می‌گوید حقیقت است.  
 
این خبر غیرت فاطمه را برانگیخت و او نتوانست احساسات خود را کنترل کند. اندوه فاطمه از این موضوع بیشتر شد و او در فکر بود تا اینکه شب شد و شبانه به خانه پدرش رفت.
 
علی (علیه‌السلام) وارد خانه شد و فاطمه (سلام‌الله‌علیها) را ندید و به شدت ناراحت شد و بر او گران آمد، در حالی که نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده است. او از اینکه فاطمه را از خانه پدرش صدا بزند، خجالت می‌کشید، بنابراین به مسجد رفت و به تعدادی که خدا می‌خواست نماز خواند و سپس مقداری از ریگ‌های مسجد را جمع کرد و بر آن تکیه داد.
 
وقتی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) اندوه فاطمه را دید، مقداری آب به او داد. سپس لباسش را پوشید و وارد مسجد شد. او همچنان نماز می‌خواند و در حال رکوع و سجود بود و هر بار که دو رکعت نماز می‌خواند، از خدا می‌خواست که اندوه فاطمه را برطرف کند، زیرا وقتی از پیش او بیرون آمد، بسیار ناراحت بود.
 
پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فاطمه را دید که خواب به چشمش نمی‌رود و آرام و قرار ندارد. به او گفت: "دخترم، برخیز." او برخاست و پیامبر حسن را برداشت و فاطمه حسین را برداشت و دست ام‌کلثوم را گرفت تا به علی (علیه‌السلام) برسند.
 
پیامبر پای خود را روی پای علی گذاشت و او را بیدار کرد و گفت: "برخیز ای ابوتراب، که دل آرامی را بی‌قرار ساخته‌ای." پیامبر از علی خواست که ابوبکر، عمر و طلحه را صدا بزند. علی (علیه‌السلام) بیرون رفت و آنها را از منزل‌هایشان صدا زد و همگی نزد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گرد آمدند.
 
پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به علی گفت: "آیا نمی‌دانی که فاطمه پاره تن من است و من از او هستم؟ هر کس او را آزار دهد، مرا آزار داده و هر کس مرا آزار دهد، خدا را آزار داده است. هر کس او را پس از مرگ من آزار دهد، مانند این است که در حال حیات من آزارش داده است و هر کس او را در حال حیات من آزار دهد، مانند این است که او را پس از مرگ من آزار داده است."
 
علی (علیه‌السلام) گفت: "آری، ای پیامبر خدا." پیامبر فرمود: "پس چه چیزی باعث شد که آن کار را کردی؟" علی گفت: "سوگند به کسی که تو را به حق به پیامبری برگزید، آنچه به او رسیده، هرگز از من واقع نشده است و حتی فکر آن را هم به خود راه نداده‌ام."
 
پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: "راست گفتی، راست گفتی." پس فاطمه (سلام‌الله‌علیها) خوشحال شد و تبسمی کرد به طوری که دندان‌هایش نمایان شد.


== بررسی روایت در منابع اهل تسنن ==
== بررسی روایت در منابع اهل تسنن ==

نسخهٔ ‏۳ ژانویهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۲۳:۴۹

برسی روایت از منابع شیعه

در منابع شیعه، تنها، شیخ صدوق در علل الشرایع یک روایت با مضمون داستان خواستگاری علی از دختر ابوجهل نقل کرده که براساس آن، با تکذیب خواستگاری از سوی امام علی(ع)، سوء‌تفاهم ایجادشده، برطرف شده است. البته شیخ صدوق در کتاب دیگرش امالی به‌نقل از امام صادق، این روایت را تهمت معرفی کرده است.


علی بن احمد نقل می‌کند که ابوالعباس احمد بن محمد بن یحیی از عمرو بن ابی المقدام و زیاد بن عبدالله روایت کرده‌اند که: فردی شقی به نزد فاطمه، دختر پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد و به او گفت: "آیا می‌دانی که علی (علیه‌السلام) از دختر ابوجهل خواستگاری کرده است؟" فاطمه پرسید: "آیا حقیقت را می‌گویی؟" آن مرد سه بار تأکید کرد که آنچه می‌گوید حقیقت است.

این خبر غیرت فاطمه را برانگیخت و او نتوانست احساسات خود را کنترل کند. اندوه فاطمه از این موضوع بیشتر شد و او در فکر بود تا اینکه شب شد و شبانه به خانه پدرش رفت.

علی (علیه‌السلام) وارد خانه شد و فاطمه (سلام‌الله‌علیها) را ندید و به شدت ناراحت شد و بر او گران آمد، در حالی که نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده است. او از اینکه فاطمه را از خانه پدرش صدا بزند، خجالت می‌کشید، بنابراین به مسجد رفت و به تعدادی که خدا می‌خواست نماز خواند و سپس مقداری از ریگ‌های مسجد را جمع کرد و بر آن تکیه داد.

وقتی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) اندوه فاطمه را دید، مقداری آب به او داد. سپس لباسش را پوشید و وارد مسجد شد. او همچنان نماز می‌خواند و در حال رکوع و سجود بود و هر بار که دو رکعت نماز می‌خواند، از خدا می‌خواست که اندوه فاطمه را برطرف کند، زیرا وقتی از پیش او بیرون آمد، بسیار ناراحت بود.

پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فاطمه را دید که خواب به چشمش نمی‌رود و آرام و قرار ندارد. به او گفت: "دخترم، برخیز." او برخاست و پیامبر حسن را برداشت و فاطمه حسین را برداشت و دست ام‌کلثوم را گرفت تا به علی (علیه‌السلام) برسند.

پیامبر پای خود را روی پای علی گذاشت و او را بیدار کرد و گفت: "برخیز ای ابوتراب، که دل آرامی را بی‌قرار ساخته‌ای." پیامبر از علی خواست که ابوبکر، عمر و طلحه را صدا بزند. علی (علیه‌السلام) بیرون رفت و آنها را از منزل‌هایشان صدا زد و همگی نزد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گرد آمدند.

پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به علی گفت: "آیا نمی‌دانی که فاطمه پاره تن من است و من از او هستم؟ هر کس او را آزار دهد، مرا آزار داده و هر کس مرا آزار دهد، خدا را آزار داده است. هر کس او را پس از مرگ من آزار دهد، مانند این است که در حال حیات من آزارش داده است و هر کس او را در حال حیات من آزار دهد، مانند این است که او را پس از مرگ من آزار داده است."

علی (علیه‌السلام) گفت: "آری، ای پیامبر خدا." پیامبر فرمود: "پس چه چیزی باعث شد که آن کار را کردی؟" علی گفت: "سوگند به کسی که تو را به حق به پیامبری برگزید، آنچه به او رسیده، هرگز از من واقع نشده است و حتی فکر آن را هم به خود راه نداده‌ام."

پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: "راست گفتی، راست گفتی." پس فاطمه (سلام‌الله‌علیها) خوشحال شد و تبسمی کرد به طوری که دندان‌هایش نمایان شد.

بررسی روایت در منابع اهل تسنن