پیش نویس:مردمی بودن حکومت اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۱۸: خط ۱۸:


== مردمی بودن حکومت اسلامی ==
== مردمی بودن حکومت اسلامی ==
مردمی بودن حکومت اسلامی به دو معنا است:
مردمی بودن حکومت به دو معنا است:


* یک معنای آن این است که [[مردم‌سالاری در انتخابات|مردم]] در اداره‌ حکومت، تشکیل آن، تعیین حاکم و شاید در تعیین رژیم حکومتی و سیاسی نقش دارند. مردمی بودنِ حکومت در این معنی یعنی نقش دادن به مردم در حکومت و اداره جامعه.
* یک معنای آن این است که [[مردم‌سالاری در انتخابات|مردم]] در اداره‌ حکومت، تشکیل آن، تعیین حاکم و شاید در تعیین رژیم حکومتی و سیاسی نقش دارند. مردمی بودنِ حکومت در این معنی یعنی نقش دادن به مردم در حکومت و اداره جامعه.
* معنای دیگر این است که حکومت اسلامی در خدمت مردم است. آن چه برای حاکم اسلامی مطرح است، منافع عامّه‌ی مردم است؛ نه منافع اشخاص معین یا قشر معین و طبقه‌ی معین.
* معنای دیگر این است که حکومت در خدمت مردم است. آن چه برای حاکم مطرح است، منافع عامّه‌ی مردم است؛ نه منافع اشخاص معین یا قشر معین و طبقه‌ی معین.


اسلام به هر دو معنا دارای یک حکومت مردمی است. امّا مادامی که حکومت مردمی به معنای اوّلی تأمین نشود، یعنی مردم نقشی در حکومت نداشته باشند، نمی شود گفت که حکومت مردمی و در خدمت مردم است. لذا نمی شود از هر حکومتی در دنیا این ادّعا را باور کرد که در خدمت مردم خود است. حکومتی که با مردم خود ارتباط مستقیم نداشته باشد و به آرای مردم متّکی نباشد و مردم آن در صحنه‌های فعّالیت اجتماعی در کنار دستگاه حاضر نباشند، نمی تواند ادّعا کند که در خدمت مردم است. امروز بسیاری از حکومت ها همانند حکومت های غربی در دنیا ادّعا می کنند که در خدمت مردم هستند؛ درحالی که مردم در تعیین این حکومت ها و تشکیل آن ها هیچ نقشی نداشته‌اند. در این حکومت ها مردم خبر ندارند که بعد از حاکم فعلی چه کسی قرار است به حکومت برسد. اگر خبر هم داشته باشند، از او چیزی نمی دانند، تمایلی به او و به حکومت او ندارند، و شاید و به گمان قوی رضایتی هم از کارهای او ندارند.  
تا زمانی که حکومت مردمی به معنای اوّلی تأمین نشود، یعنی مردم نقشی در حکومت نداشته باشند، نمی شود گفت که حکومت مردمی و در خدمت مردم است. لذا نمی شود از هر حکومتی در دنیا این ادّعا را باور کرد که در خدمت مردم خود است. حکومتی که با مردم خود ارتباط مستقیم نداشته باشد و به آرای مردم متّکی نباشد و مردم آن در صحنه‌های فعّالیت اجتماعی در کنار دستگاه حاضر نباشند، نمی تواند ادّعا کند که در خدمت مردم است. امروز بسیاری از حکومت ها همانند حکومت های غربی در دنیا ادّعا می کنند که در خدمت مردم هستند؛ درحالی که مردم در تعیین این حکومت ها و تشکیل آن ها هیچ نقشی نداشته‌اند. در این حکومت ها مردم خبر ندارند که بعد از حاکم فعلی چه کسی قرار است به حکومت برسد. اگر خبر هم داشته باشند، از او چیزی نمی دانند، تمایلی به او و به حکومت او ندارند، و شاید و به گمان قوی رضایتی هم از کارهای او ندارند.  


امّا حکومت اسلامی به معنای واقعی کلمه یک حکومت مردمی است. در صدر اسلام حکومت پیغمبر و تا مدّتی بعد از رحلت پیغمبر، حکومت جامعه‌ اسلامی یک حکومت مردمی بود. در دوران امیرالمؤمنین (ع) مردم در صحنه‌ی حکومت به معنای واقعی دخالت داشتند، نظر می دادند، رأی میدادند، تصمیم می گرفتند و حقّ مشورت - که قرآن پیغمبر را به آن امر کرده است - متعلّق به مردم بود که: «وَ شاوِرهُم فِی الاَمرِ»؛مردم حق دارند که با آنها مشورت بشود. بنابراین اگر یک حکومتی ادّعا می کند که مردمی است، باید به معنای اوّل هم مردمی باشد؛ یعنی مردم در این حکومت دارای نقش باشند: اوّل، در تعیین حاکم. در حکومت اسلام، مردم در تعیین شخص حاکم دارای نقش و تأثیرند. البتّه در حکومت های دینی و حکومت اسلامی، یک مقطعی از زمان و یک برهه‌ای از زمان، حکومت یک حکومت تعیین شده‌ی خدایی است؛ این را همه‌ی مسلمین قبول دارند؛ در آنجا در تعیین حاکم، مردم نقشی ندارند. البتّه اهل‌سنّت این فاصله را مخصوص به زمان پیغمبر می دانند، امّا شیعه آن را غیر از دوران نبوّت، شامل دوران امامت هم می داند. در دوران نبوّت و دوران امامت، حاکم جامعه‌ی اسلامی از سوی خدا تعیین شده، مردم نقشی ندارند. مردم چه بدانند، چه ندانند؛ چه بخواهند، چه نخواهند؛ پیغمبر، امام و پیشوای جامعه است؛ رهبر و حاکم مردم است. البتّه اگر مردم دانستند و پذیرفتند، این حاکمیتِ حقیقی و این حاکمیتِ حقوقی، جنبه‌ی واقعی هم پیدا می کند؛ امّا اگر مردم ندانستند، نشناختند، یا نپذیرفتند، آن کسی که بحق، حاکم مردم است، از منصب حکومت برکنار می ماند؛ امّا حاکم او است. لذا ما معتقدیم در دوران ائمّه‌ی معصومین (ع) با این که آنها در جامعه به‌عنوان حاکم شناخته نشده بودند و پذیرفته نشده بودند، همه‌ی شئون حاکم، متعلّق به آنها بود و لذا بود که تلاش هم می کردند، فعّالیت هم می کردند و ما در مورد زندگی ائمّه(ع) و از جمله در مورد زندگی امام صادق(ع) از روی شواهد و قرائن تردیدناپذیر می دانیم که این بزرگواران تلاش می کردند تا حکومت را که متعلّق به آنها و از آنِ آنها است، قبضه کنند. امّا بعد از این دوران، آن جایی که یک شخص معینی به‌عنوان حاکم از طرف خدای متعال معین نشده است، حاکم دارای دو پایه و دو رکن است: رکن اوّل، آمیخته بودن و آراسته بودن با ملاک ها و صفاتی که اسلام برای حاکم اسلامی معین کرده است؛ مانند دانش، تقوا، توانایی، تعهّد و صفاتی که برای حاکم است، که البتّه در این باره هم بعداً یک روزی ان‌شاءاللَّه صحبت می کنیم. رکن دوّم، قبول مردم و پذیرش مردم است. اگر مردم، آن حاکم و شخصی را که دارای ملاک های حکومت است نشناختند و او را به حکومت نپذیرفتند، او حاکم نیست. اگر دو نفر که هر دو دارای این ملاک ها هستند، یکی از نظر مردم شناخته شد و پذیرفته شد، او حاکم است. پس قبول مردم و پذیرش مردم، شرط در حاکمیت است و این همان چیزی است که در قانون اساسی جمهوری اسلامی حتّی در مورد رهبر مورد نظر بوده و بر روی آن فکر شده و تصمیم‌گیری شده است. رهبر بر طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی، آن مجتهدِ عادلِ مدیرِ مدبّرِ صاحب‌نظرِ صاحب‌بصیرتی است که مردم او را شناخته باشند، به عنوان‌ مقام مرجعیت تقلید، از او تقلید کنند و به او گرایش پیدا کنند و رو بیاورند. اگر مردم چنین کسی را نشناختند، خبرگان امّت جستجو می کنند، چنین کسی را پیدا می کنند، به مردم معرفی می کنند. باز در اینجا هم اوّلاً خبرگان، نمایندگان مردمند، ثانیاً خود مردم بعد از معرّفی خبرگان، او را می پذیرند، بعد او می شود امام. در مورد رئیس‌جمهور هم همین‌جور است؛ انتخابات انجام می گیرد، مردم کسی را که واجد شرایط بدانند،انتخاب می کنند. می بینید مردم در تعیین حاکم اسلامی در سطوح طراز اوّل حاکمیت و ولایت در جامعه‌ اسلامی دارای نقشند و می توان گفت که مردم در اصلِ تعیین رژیم اسلامی هم دارای نقش هستند. البتّه این را به‌عنوان یک شرط حقیقی بیان نمی کنیم؛ یعنی اگر مردم رژیم اسلامی را نپذیرفتند، رژیم اسلامی از اعتبار نمی افتد، امّا قاعدتاً چون رژیم اسلامی به ایمان مردم متّکی است، مردم در آن هم دارای نقش هستند. پس حکومت اسلامی، حکومت مردمی است و به این معنا است‌ هم که مردم در انتخاب شخص حاکم دارای تأثیرند. وقتی که مردم حاکم را انتخاب کردند، در کنار او هم قرار می گیرند. مردم از آن زمامداری بیزار یا نسبت به او بی اعتنا هستند که در انتخاب او نقشی نداشته‌اند. شما در میان حکومت های سلطنتی عالم، کدام حکومت را پیدا می کنید که عامّه‌ی مردم، توده‌ی مردم، نسبت به زمامدار علاقه‌مند باشد، در خدمت او قرار بگیرد، با حرف او حرکت کند، به او اعتماد بکند. مردم حق دارند اعتماد نکنند، زیرا در تعیین این حاکم نقشی نداشته‌اند. پادشاهی مرده است، کسی بعد از او به وراثت منصب پادشاهی را به ارث گرفته است. و همین‌طور است رژیم های غیر پادشاهی که در تعیین حاکم - که یا با کودتا روی کار آمده، یا با تقلّب روی کار آمده - مردم نقشی نداشته باشند؛ امّا وقتی مردم خودشان نقش داشتند و این رژیم را، این شخص حاکم را، این سیاست مدار را به این مقام رساندند، همان‌طور که امام بارها فرمودند، آن‌وقت‌ مردم ولی نعمت دولت مردانند؛ چون خود آنها این دولتمردان را به این مسئولیت ها و این مأموریت ها گماشته‌اند. وقتی این‌جور شد، مردم در کنار این دولت مردان هم قرار می گیرند.
اسلام حقیقتاً به هر دو معنا دارای یک حکومت مردمی است. در صدر اسلام حکومت پیغمبر و تا مدّتی بعد از رحلت پیغمبر، حکومت جامعه‌ اسلامی یک حکومت مردمی بود. در دوران امیرالمؤمنین (ع) مردم در صحنه‌ی حکومت به معنای واقعی دخالت داشتند، نظر می دادند، رأی میدادند، تصمیم می گرفتند و حقّ مشورت - که قرآن پیغمبر را به آن امر کرده است - متعلّق به مردم بود که: «وَ شاوِرهُم فِی الاَمرِ»؛مردم حق دارند که با آنها مشورت بشود. بنابراین اگر یک حکومتی ادّعا می کند که مردمی است، باید به معنای اوّل هم مردمی باشد؛ یعنی مردم در این حکومت دارای نقش باشند: اوّل، در تعیین حاکم. در حکومت اسلام، مردم در تعیین شخص حاکم دارای نقش و تأثیرند. البتّه در حکومت های دینی و حکومت اسلامی، یک مقطعی از زمان و یک برهه‌ای از زمان، حکومت یک حکومت تعیین شده‌ی خدایی است؛ این را همه‌ی مسلمین قبول دارند؛ در آنجا در تعیین حاکم، مردم نقشی ندارند. البتّه اهل‌سنّت این فاصله را مخصوص به زمان پیغمبر می دانند، امّا شیعه آن را غیر از دوران نبوّت، شامل دوران امامت هم می داند. در دوران نبوّت و دوران امامت، حاکم جامعه‌ی اسلامی از سوی خدا تعیین شده، مردم نقشی ندارند. مردم چه بدانند، چه ندانند؛ چه بخواهند، چه نخواهند؛ پیغمبر، امام و پیشوای جامعه است؛ رهبر و حاکم مردم است. البتّه اگر مردم دانستند و پذیرفتند، این حاکمیتِ حقیقی و این حاکمیتِ حقوقی، جنبه‌ی واقعی هم پیدا می کند؛ امّا اگر مردم ندانستند، نشناختند، یا نپذیرفتند، آن کسی که بحق، حاکم مردم است، از منصب حکومت برکنار می ماند؛ امّا حاکم او است. لذا ما معتقدیم در دوران ائمّه‌ی معصومین (ع) با این که آنها در جامعه به‌عنوان حاکم شناخته نشده بودند و پذیرفته نشده بودند، همه‌ی شئون حاکم، متعلّق به آنها بود و لذا بود که تلاش هم می کردند، فعّالیت هم می کردند و ما در مورد زندگی ائمّه(ع) و از جمله در مورد زندگی امام صادق(ع) از روی شواهد و قرائن تردیدناپذیر می دانیم که این بزرگواران تلاش می کردند تا حکومت را که متعلّق به آنها و از آنِ آنها است، قبضه کنند. امّا بعد از این دوران، آن جایی که یک شخص معینی به‌عنوان حاکم از طرف خدای متعال معین نشده است، حاکم دارای دو پایه و دو رکن است: رکن اوّل، آمیخته بودن و آراسته بودن با ملاک ها و صفاتی که اسلام برای حاکم اسلامی معین کرده است؛ مانند دانش، تقوا، توانایی، تعهّد و صفاتی که برای حاکم است، که البتّه در این باره هم بعداً یک روزی ان‌شاءاللَّه صحبت می کنیم. رکن دوّم، قبول مردم و پذیرش مردم است. اگر مردم، آن حاکم و شخصی را که دارای ملاک های حکومت است نشناختند و او را به حکومت نپذیرفتند، او حاکم نیست. اگر دو نفر که هر دو دارای این ملاک ها هستند، یکی از نظر مردم شناخته شد و پذیرفته شد، او حاکم است. پس قبول مردم و پذیرش مردم، شرط در حاکمیت است و این همان چیزی است که در قانون اساسی جمهوری اسلامی حتّی در مورد رهبر مورد نظر بوده و بر روی آن فکر شده و تصمیم‌گیری شده است. رهبر بر طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی، آن مجتهدِ عادلِ مدیرِ مدبّرِ صاحب‌نظرِ صاحب‌بصیرتی است که مردم او را شناخته باشند، به عنوان‌ مقام مرجعیت تقلید، از او تقلید کنند و به او گرایش پیدا کنند و رو بیاورند. اگر مردم چنین کسی را نشناختند، خبرگان امّت جستجو می کنند، چنین کسی را پیدا می کنند، به مردم معرفی می کنند. باز در اینجا هم اوّلاً خبرگان، نمایندگان مردمند، ثانیاً خود مردم بعد از معرّفی خبرگان، او را می پذیرند، بعد او می شود امام. در مورد رئیس‌جمهور هم همین‌جور است؛ انتخابات انجام می گیرد، مردم کسی را که واجد شرایط بدانند،انتخاب می کنند. می بینید مردم در تعیین حاکم اسلامی در سطوح طراز اوّل حاکمیت و ولایت در جامعه‌ اسلامی دارای نقشند و می توان گفت که مردم در اصلِ تعیین رژیم اسلامی هم دارای نقش هستند. البتّه این را به‌عنوان یک شرط حقیقی بیان نمی کنیم؛ یعنی اگر مردم رژیم اسلامی را نپذیرفتند، رژیم اسلامی از اعتبار نمی افتد، امّا قاعدتاً چون رژیم اسلامی به ایمان مردم متّکی است، مردم در آن هم دارای نقش هستند. پس حکومت اسلامی، حکومت مردمی است و به این معنا است‌ هم که مردم در انتخاب شخص حاکم دارای تأثیرند. وقتی که مردم حاکم را انتخاب کردند، در کنار او هم قرار می گیرند. مردم از آن زمامداری بیزار یا نسبت به او بی اعتنا هستند که در انتخاب او نقشی نداشته‌اند. شما در میان حکومت های سلطنتی عالم، کدام حکومت را پیدا می کنید که عامّه‌ی مردم، توده‌ی مردم، نسبت به زمامدار علاقه‌مند باشد، در خدمت او قرار بگیرد، با حرف او حرکت کند، به او اعتماد بکند. مردم حق دارند اعتماد نکنند، زیرا در تعیین این حاکم نقشی نداشته‌اند. پادشاهی مرده است، کسی بعد از او به وراثت منصب پادشاهی را به ارث گرفته است. و همین‌طور است رژیم های غیر پادشاهی که در تعیین حاکم - که یا با کودتا روی کار آمده، یا با تقلّب روی کار آمده - مردم نقشی نداشته باشند؛ امّا وقتی مردم خودشان نقش داشتند و این رژیم را، این شخص حاکم را، این سیاست مدار را به این مقام رساندند، همان‌طور که امام بارها فرمودند، آن‌وقت‌ مردم ولی نعمت دولت مردانند؛ چون خود آنها این دولتمردان را به این مسئولیت ها و این مأموریت ها گماشته‌اند. وقتی این‌جور شد، مردم در کنار این دولت مردان هم قرار می گیرند.





نسخهٔ ‏۳۰ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۷:۵۸

سؤال

حاکم و رهبر جامعه اسلامی چگونه تعیین می شود؟ آیا مردم در تعیین آن نقش دارند؟ اگر نقش دارند، نقش آن ها به چه صورتی است؟

درگاه‌ها
حکومت دینی.png


حاکم جامعه اسلامی که مجری دستورات الهی در جامعه می باشد، یا به صورت مستقیم از ناحیه خداوند مشخص می شود و یا طبق ملاک هایی که در منابع ذکر شده است فردی انتخاب می شود. در حالت اول مردم نقشی در تعیین حاکم ندارند زیرا این جایگاه متعلق به انبیاء و معصومین(ع) است و تنها خداوند می تواند فرد شایسته را تعیین کند. اما در حالت دوم که مربوط به عصر غیبت است مردم نقش تعیین کننده دارند. اگر آن ها شخصی را قبول نکنند نمی توان او را حاکم اسلامی دانست.

حاکم جامعه خداست یا انسان؟

حکومت در جامعه اسلامی تنها متعلق به خدا است.[۱][۲] اما درباره این موضوع سوالی قابل طرح است و آن این که خدا چگونه می خواهد بر مردم حکومت کند؟ ممکن نیست که خداوند در مقابل مردم قرار بگیرد و ایشان را امر و نهی نماید! پاسخ این است که حکومت متعلق به خدا است اما حکومت الهی توسط انسان اداره می شود. انسانی که در رأس حکومت قرار می گیرد، چه معصوم(ع) باشد و چه شخصی که دارای ملاک های مورد نظر دین اسلام است، دستورات الهی و دین اسلام را در جامعه اجراء می نماید. بنابراین اداره جامعه و حکومت توسط انسان به معنای این نیست که انسانِ حاکم هرگونه که هوای نفس او مطالبه می کند بر مردم حکمرانی می نماید بلکه او مجری دستورات حاکم حقیقی می باشد.[۳][۴]

خصوصیات انسانِ حاکم

در رابطه با ویژگی انسان و یا انسان هایی که باید بر جامعه حکومت کنند، مکاتب گوناگون آراء و نظرات مختلفی ارائه کرده اند. عده ای معتقدند «الملکُ لمن غَلَب»یعنی ملک و فرمانروایی برای کسی است که بر دیگران غلبه پیدا کند و زور بیشتری داشته باشد. عده ای گفته اند آن کسی حاکم است که مردم آن را قبول داشته باشند. عده ای دیگر گفته اند آن کسی حاکم است که از خاندان خاصی باشد و ... . اما دین اسلام در پاسخ به این سوال که «حاکم بر جامعه چه کسی است» می فرماید: «إنّما ولیّکُمُ الله و رسولُه و الذین آمنوا الّذین یقیمون الصلاة و یُؤتُون الزّکاة و هم راکِعون»؛ یعنی همانا ولی و حاکم بر شما خدا، رسول خدا و کسانی هستند که ایمان آورده اند و اقامه صلاة می نمایند و در حال رکوع زکات می دهند.[۵]

تعیین حاکم و رهبر جامعه اسلامی

حاکم و امام جامعه اسلامی یا به صورت مستقیم و با نام و نشان از سوی خداوند مشخص گردیده است و یا با نام تعیین نشده است بلکه ملاک هایی برای او در منابع ذکر شده است که هرکس دارای آن ملاک ها باشد صلاحیت حاکمیت و امامت بر جامعه اسلامی را خواهد داشت. مثلا ولایت و حاکمیت امیرالمؤمنین(ع) در آیه «إنّما ولیّکُمُ الله و رسولُه و الذین آمنوا الّذین یقیمون الصلاة و یُؤتُون الزّکاة و هم راکِعون» ذکر شده است و خداوند متعال ایشان را با نام و به صورت مشخص برای مردم به عنوان امام و ولی تعیین کرده است. اما در روایت «فأمّا من کان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً لدینه مخالفآً علی هواه مطیعاً لأمر مولاه»، بیان شده است که اگر شخصی در میان امت بتواند نفس خودش را نگه دارد و دست به هرکاری نزند و دینش را حفظ نماید و بر هوای نفسش غلبه داشته باشد و امر مولی و خدایش را اطاعت نماید می تواند مرجع مردم قرار بگیرد و حاکم جامعه اسلامی باشد. در این روایت ملاک هایی ذکر شده است که حاکم اسلامی باید دارای آن ها باشد.[۶]

مردمی بودن حکومت اسلامی

مردمی بودن حکومت به دو معنا است:

  • یک معنای آن این است که مردم در اداره‌ حکومت، تشکیل آن، تعیین حاکم و شاید در تعیین رژیم حکومتی و سیاسی نقش دارند. مردمی بودنِ حکومت در این معنی یعنی نقش دادن به مردم در حکومت و اداره جامعه.
  • معنای دیگر این است که حکومت در خدمت مردم است. آن چه برای حاکم مطرح است، منافع عامّه‌ی مردم است؛ نه منافع اشخاص معین یا قشر معین و طبقه‌ی معین.

تا زمانی که حکومت مردمی به معنای اوّلی تأمین نشود، یعنی مردم نقشی در حکومت نداشته باشند، نمی شود گفت که حکومت مردمی و در خدمت مردم است. لذا نمی شود از هر حکومتی در دنیا این ادّعا را باور کرد که در خدمت مردم خود است. حکومتی که با مردم خود ارتباط مستقیم نداشته باشد و به آرای مردم متّکی نباشد و مردم آن در صحنه‌های فعّالیت اجتماعی در کنار دستگاه حاضر نباشند، نمی تواند ادّعا کند که در خدمت مردم است. امروز بسیاری از حکومت ها همانند حکومت های غربی در دنیا ادّعا می کنند که در خدمت مردم هستند؛ درحالی که مردم در تعیین این حکومت ها و تشکیل آن ها هیچ نقشی نداشته‌اند. در این حکومت ها مردم خبر ندارند که بعد از حاکم فعلی چه کسی قرار است به حکومت برسد. اگر خبر هم داشته باشند، از او چیزی نمی دانند، تمایلی به او و به حکومت او ندارند، و شاید و به گمان قوی رضایتی هم از کارهای او ندارند.

اسلام حقیقتاً به هر دو معنا دارای یک حکومت مردمی است. در صدر اسلام حکومت پیغمبر و تا مدّتی بعد از رحلت پیغمبر، حکومت جامعه‌ اسلامی یک حکومت مردمی بود. در دوران امیرالمؤمنین (ع) مردم در صحنه‌ی حکومت به معنای واقعی دخالت داشتند، نظر می دادند، رأی میدادند، تصمیم می گرفتند و حقّ مشورت - که قرآن پیغمبر را به آن امر کرده است - متعلّق به مردم بود که: «وَ شاوِرهُم فِی الاَمرِ»؛مردم حق دارند که با آنها مشورت بشود. بنابراین اگر یک حکومتی ادّعا می کند که مردمی است، باید به معنای اوّل هم مردمی باشد؛ یعنی مردم در این حکومت دارای نقش باشند: اوّل، در تعیین حاکم. در حکومت اسلام، مردم در تعیین شخص حاکم دارای نقش و تأثیرند. البتّه در حکومت های دینی و حکومت اسلامی، یک مقطعی از زمان و یک برهه‌ای از زمان، حکومت یک حکومت تعیین شده‌ی خدایی است؛ این را همه‌ی مسلمین قبول دارند؛ در آنجا در تعیین حاکم، مردم نقشی ندارند. البتّه اهل‌سنّت این فاصله را مخصوص به زمان پیغمبر می دانند، امّا شیعه آن را غیر از دوران نبوّت، شامل دوران امامت هم می داند. در دوران نبوّت و دوران امامت، حاکم جامعه‌ی اسلامی از سوی خدا تعیین شده، مردم نقشی ندارند. مردم چه بدانند، چه ندانند؛ چه بخواهند، چه نخواهند؛ پیغمبر، امام و پیشوای جامعه است؛ رهبر و حاکم مردم است. البتّه اگر مردم دانستند و پذیرفتند، این حاکمیتِ حقیقی و این حاکمیتِ حقوقی، جنبه‌ی واقعی هم پیدا می کند؛ امّا اگر مردم ندانستند، نشناختند، یا نپذیرفتند، آن کسی که بحق، حاکم مردم است، از منصب حکومت برکنار می ماند؛ امّا حاکم او است. لذا ما معتقدیم در دوران ائمّه‌ی معصومین (ع) با این که آنها در جامعه به‌عنوان حاکم شناخته نشده بودند و پذیرفته نشده بودند، همه‌ی شئون حاکم، متعلّق به آنها بود و لذا بود که تلاش هم می کردند، فعّالیت هم می کردند و ما در مورد زندگی ائمّه(ع) و از جمله در مورد زندگی امام صادق(ع) از روی شواهد و قرائن تردیدناپذیر می دانیم که این بزرگواران تلاش می کردند تا حکومت را که متعلّق به آنها و از آنِ آنها است، قبضه کنند. امّا بعد از این دوران، آن جایی که یک شخص معینی به‌عنوان حاکم از طرف خدای متعال معین نشده است، حاکم دارای دو پایه و دو رکن است: رکن اوّل، آمیخته بودن و آراسته بودن با ملاک ها و صفاتی که اسلام برای حاکم اسلامی معین کرده است؛ مانند دانش، تقوا، توانایی، تعهّد و صفاتی که برای حاکم است، که البتّه در این باره هم بعداً یک روزی ان‌شاءاللَّه صحبت می کنیم. رکن دوّم، قبول مردم و پذیرش مردم است. اگر مردم، آن حاکم و شخصی را که دارای ملاک های حکومت است نشناختند و او را به حکومت نپذیرفتند، او حاکم نیست. اگر دو نفر که هر دو دارای این ملاک ها هستند، یکی از نظر مردم شناخته شد و پذیرفته شد، او حاکم است. پس قبول مردم و پذیرش مردم، شرط در حاکمیت است و این همان چیزی است که در قانون اساسی جمهوری اسلامی حتّی در مورد رهبر مورد نظر بوده و بر روی آن فکر شده و تصمیم‌گیری شده است. رهبر بر طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی، آن مجتهدِ عادلِ مدیرِ مدبّرِ صاحب‌نظرِ صاحب‌بصیرتی است که مردم او را شناخته باشند، به عنوان‌ مقام مرجعیت تقلید، از او تقلید کنند و به او گرایش پیدا کنند و رو بیاورند. اگر مردم چنین کسی را نشناختند، خبرگان امّت جستجو می کنند، چنین کسی را پیدا می کنند، به مردم معرفی می کنند. باز در اینجا هم اوّلاً خبرگان، نمایندگان مردمند، ثانیاً خود مردم بعد از معرّفی خبرگان، او را می پذیرند، بعد او می شود امام. در مورد رئیس‌جمهور هم همین‌جور است؛ انتخابات انجام می گیرد، مردم کسی را که واجد شرایط بدانند،انتخاب می کنند. می بینید مردم در تعیین حاکم اسلامی در سطوح طراز اوّل حاکمیت و ولایت در جامعه‌ اسلامی دارای نقشند و می توان گفت که مردم در اصلِ تعیین رژیم اسلامی هم دارای نقش هستند. البتّه این را به‌عنوان یک شرط حقیقی بیان نمی کنیم؛ یعنی اگر مردم رژیم اسلامی را نپذیرفتند، رژیم اسلامی از اعتبار نمی افتد، امّا قاعدتاً چون رژیم اسلامی به ایمان مردم متّکی است، مردم در آن هم دارای نقش هستند. پس حکومت اسلامی، حکومت مردمی است و به این معنا است‌ هم که مردم در انتخاب شخص حاکم دارای تأثیرند. وقتی که مردم حاکم را انتخاب کردند، در کنار او هم قرار می گیرند. مردم از آن زمامداری بیزار یا نسبت به او بی اعتنا هستند که در انتخاب او نقشی نداشته‌اند. شما در میان حکومت های سلطنتی عالم، کدام حکومت را پیدا می کنید که عامّه‌ی مردم، توده‌ی مردم، نسبت به زمامدار علاقه‌مند باشد، در خدمت او قرار بگیرد، با حرف او حرکت کند، به او اعتماد بکند. مردم حق دارند اعتماد نکنند، زیرا در تعیین این حاکم نقشی نداشته‌اند. پادشاهی مرده است، کسی بعد از او به وراثت منصب پادشاهی را به ارث گرفته است. و همین‌طور است رژیم های غیر پادشاهی که در تعیین حاکم - که یا با کودتا روی کار آمده، یا با تقلّب روی کار آمده - مردم نقشی نداشته باشند؛ امّا وقتی مردم خودشان نقش داشتند و این رژیم را، این شخص حاکم را، این سیاست مدار را به این مقام رساندند، همان‌طور که امام بارها فرمودند، آن‌وقت‌ مردم ولی نعمت دولت مردانند؛ چون خود آنها این دولتمردان را به این مسئولیت ها و این مأموریت ها گماشته‌اند. وقتی این‌جور شد، مردم در کنار این دولت مردان هم قرار می گیرند.


فهرست منابع

۱)حسینی خامنه ای،سیدعلی،طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن،انتشارات موسسه ایمان جهادی اردیبهشت ۱۳۹۲ ۲)حسینی خامنه ای،سیدعلی،خطبه های نماز جمعه تهران سال ۱۳۶۲

منابع

  1. خامنه ای، سیدعلی (۱۳۹۷). طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن. قم: موسسه ایمان جهادی(صهبا). ص. ۴۶۰.
  2. خامنه ای، سیدعلی (۱۳۹۷). ولایت و حکومت. قم: موسسه ایمان جهادی(صهبا). ص. ۴۲.
  3. خامنه ای، سیدعلی (۱۳۹۷). طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن. قم: موسسه ایمان جهادی(صهبا). ص. ۴۶۱.
  4. خامنه ای، سیدعلی (۱۳۹۷). ولایت و حکومت. قم: موسسه ایمان جهادی(صهبا). ص. ۴۲.
  5. خامنه ای، سیدعلی (۱۳۹۷). طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن. قم: موسسه ایمان جهادی(صهبا). ص. ۴۶۱ و ۴۶۲.
  6. خامنه ای، سیدعلی (۱۳۹۷). طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن. قم: موسسه ایمان جهادی. ص. ۴۳۲ و ۴۳۳.