پیش نویس:ولایت جامعه در قرآن: تفاوت میان نسخهها
Mohammad7576 (بحث | مشارکتها) (صفحهای تازه حاوی «{{پیش نویس|در حال ویرایش}} == {{درشت|ولایت جامعه در قرآن}} == {{شروع متن}} {{سوال}} آیا ولایت نسبت به جامعه نیز محقق می شود؟ تحقق آن برای جامعه به چه صورتی است؟ {{پایان سوال}} ولایت در دو ناحیه فرد و جامعه وجود دارد. معنای ولایت در جامعه با معنای ولایت...» ایجاد کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۱۲ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۷:۴۱
این متن یک پیشنویس است که در وضعیت در حال ویرایش قرار دارد |
ولایت جامعه در قرآن
آیا ولایت نسبت به جامعه نیز محقق می شود؟ تحقق آن برای جامعه به چه صورتی است؟
ولایت در دو ناحیه فرد و جامعه وجود دارد. معنای ولایت در جامعه با معنای ولایت در فرد متفاوت است. ولایت در فرد به معنای وابستگی و ارتباط و اتصال فکری و عملی با امام و پیشوا می باشد. فرد دارای ولایت در اندیشه ها، اعمال و رفتارش تابع و مطیع ولی خودش است. او هر طور که ولی بخواهد فکر می کند؛ هر کاری که او می خواهد انجام می دهد؛ هر حرفی که او می خواهد می زند و... . اما ولایت در جامعه دارای سه بعد است؛ بعد اول اتصال و به هم پیوستگی مومنین و مسلمین، بعد دوم قطع ارتباط و انقطاع به معنای عدم وابستگی و هم جبهگی با جبهه غیر مسلمان و غیر مؤمن، و بعد سوم وجود امام و رهبری که جامعه را هدایت کند و به امت اسلامی جهت دهد. ولایت در فرد تنها بعد سوم از این ابعاد را دارا است.
معنای ولایت در قرآن
معنایی واژه ولایت در قرآن کریم اتصال و به هم پیوستگی می باشد. این اتصال و به هم چسبیدگی مسلمانان و قطع ارتباط و منقطع بودن آن ها از جبهه های غیر مسلمان در قرآن و روایات به ولایت تعبیر شده است.
طریق نبی اکرم(ص) برای هدایت مردم
ولایت مبحثی در ادامه نبوت است.[۱] لذا شروع بحث از آن با نبوت و وظیفه انبیاء به خصوص نبی اکرم(ص) همراه است. بعثت انبیاء برای به تکامل رساندن انسان و متخلّق شدن او به اخلاق الهی است، همان گونه که نبی اکرم(ص) فرمودند:«إنّی بُعِثتُ لأتمِّمَ مکارم الأخلاق»[۲]. ایشان برای پی گیری و به انجام رسانیدن رسالت شان از طرق مختلفی می توانند استفاده کنند؛ مثلاً می توانند تک تک با افراد صحبت کرده و آن ها را به اسلام دعوت نمایند؛ می توانند مکتبی تأسیس کرده و شاگردان زیادی تربیت کنند و این شاگردان را به نقاط مختلف فرستاده و بدین وسیله افراد را به دین اسلام دعوت کنند و طرقی از این قبیل. اما ایشان از هیچ کدام از این طرق بیان شده استفاده نکردند و برای به انجام رسانیدن هدف شان از طریق دیگری استفاده کردند. طریقی که نبی اکرم(ص) به دنبال آن بودند تشکیل جامعه اسلامی بوده است. ایشان با تشکیل جامعه اسلامی درصدد به وجود آوردن یک کارخانه انسان سازی بودند که با تلاش هایی توانستند آن را در مدینه تأسیس نمایند.[۳]
جامعه اسلامی جامعه ای است که در تمام نهادها، ساختار آن و در متن جامعه مقررات و احکام خداوند جاری می گردد. مثلاً بانوان موظف هستند وقتی در جامعه رفت و آمد می کنند حجاب را مراعات نمایند؛ بانک ها حق ندارند معامله ربوی داشته باشند و مواردی از این قبیل.[۴] فلذا افرادی که در این جامعه قرار می گیرند خود به خود متخلّق به اخلاق اسلامی می گردند زیرا زمینه برای انجام اعمال غیر اسلامی به راحتی فراهم نمی گردد به همین جهت گفته می شود جامعه اسلامی را می توان کارخانه انسان سازی دانست. از این رو افراد و جمعیت انبوهی را به سمت اسلامی شدن و به سمت کمال انسانی می کشاند.[۵]
کادر سازی نبی اکرم(ص)
انبیاء و از جمله نبی اکرم(ص) و در ادامه ائمه معصومین(ع) برای تشکیل جامعه اسلامی ابتدا نیاز دارند تا کادری را فراهم نمایند تا با آن بتوانند امور جامعه و حکومت را پیش ببرند. جامعه اسلامی نهادها و تشکیلات مختلفی نیاز دارد و برای اداره آن ها نیاز به افرادی است تا به وسیله آن ها این کار انجام شود. نبی اکرم(ص) برای این که بتوانند این مجموعه را فراهم کنند به موعظه و دعوت افراد می پردازند و عده ای را به اسلام می خوانند. ایشان بعد از دعوت آن ها به اسلام در ابتدا سعی نمودند رابطه، اتصال و هم بستگی این عده را هرچه بیشتر تقویت کنند و آن ها را تا حد امکان از جبهه های غیر اسلامی جدا نمایند. دلیل این امر این بوده است که این عده اداره کننده جامعه می باشند و اگر این دو مسئله در بین آن ها وجود نداشته باشد نمی توانند به خوبی جامعه را اداره کنند. این عده اگر با یک دیگر اتصال قوی و با جبهه غیر مسلمان قطع اتصال نداشته باشند دچار تعدد هدف و آرمان خواهند شد. لذا در امور حکومتی نمی توانند با یک دیگر همکاری نمایند.[۶]
تشبیه هم بستگی مسلمانان اولیه به ارتباط میان کوهنوردان
اتصال، پیوستگی و هم بستگی که پیغمبر اکرم(ص) در بین مسلمانان اولیه به وجود آوردند را می توان تشبیه به یک گروه کوهنوردی نمود که قصد فتح یک قلّه بلند و خطرناک را دارند. ایشان در میان راه با دره ها و بیراهه های فراوانی مواجهه خواهند شد. لذا یک دیگر را مثلاً با یک طناب به هم متصل می کنند تا اگر یکی از آن ها در معرض خطر قرار گرفت بقیه گروه بتوانند او را به مسیر اصلی برگردانند. این گروه نباید از مسیر اصلی و تعیین شده برای حرکت به سمت قله غافل شوند زیرا در این صورت ممکن است دچار لغزش شده و به دره سقوط کنند و یا بی راهه بروند. هم بستگی میان مسلمانان نیز از لغزش و سقوط آن ها جلوگیری می کند و باعث می شود با امنیت بیشتری به مقصد برسند.[۷]
لزوم هم بستگی میان مردم و بدنه جامعه
اتصال و هم بستگی در امت اسلامی و بدنه جامعه اسلامی نیز لازم است. یعنی مردم نیز در صورتی دارای ولایت هستند که دو مؤلفه مذکور را دارا باشند تا جامعه ولایی بر آن ها صدق بکند. امت اسلامی باید در زمینه ارتباطات داخلی خودشان به گونه ای باشند که اختلاف در میان آن ها وجود نداشته باشد و با یک دیگر اتصال و هم دلی داشته باشند. در صورت عدم اتحاد نمی توانند در اموری که نیاز به اتحاد امت است موفق شوند و شکست خواهند خورد؛ نخواهند توانست در مقابل جوامع غیر اسلامی و امت هایی که درصدد تهاجم به جامعه اسلامی هستند مقابله نمایند.
ولایت امام و رهبر جامعه اسلامی
برای این که نیروها و استعدادهای امت اسلامی در جهتی مشترک و واحد صرف شوند و ثمره مورد انتظار را داشته باشند، لازم است تا نیرویی این استعدادها و نیروهای امت اسلامی را مدیریت، راهنمایی و جهت دهی نماید. وجود این نیرو اولاً افتراق و اختلاف بین حرکات امت را به حداقل می رساند. ثانیاً حرکت آن ها در جهتی درست و صحیح خواهد بود. علاوه بر این، امت نیز باید با ولی خود اتصال و ارتباط بسیار قوی داشته باشند به گونه ای که از جهت فکری و عملی وابسته به ایشان باشند. لذا بعد سوم ولایت که مفهوم ولایت در شیعه را کامل می کند ولایت حاکم و رهبری است که بر امت اسلامی ولایت و حکومت دارد.[۸]
تعیین حاکم و رهبر جامعه اسلامی
حاکم و امام جامعه اسلامی یا به صورت مستقیم و با نام و نشان از سوی خداوند مشخص گردیده است و یا با نام تعیین نشده است بلکه نشانه ها و علائم آن در منابع ذکر شده است که هرکس دارای آن علائم باشد صلاحیت حاکمیت و امامت بر جامعه اسلامی را خواهد داشت مثلا ولایت امیرالمؤمنین و حاکمیت و رهبریت ایشان در آیه «إنّما ولیّکُمُ الله و رسولُه و الذین آمنوا الّذین یقیمون الصلاة و یُؤتُون الزّکاة و هم راکِعون» ذکر شده است و خداوند متعال ایشان را با نام و به صورت مشخص برای مردم به عنوان امام و ولی تعیین کرده است؛ و یا مثلاً در روایت «فأمّا من کان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً لدینه مخالفآً علی هواه مطیعاً لأمر مولاه»،بیان شده است که اگر شخصی در میان امت بتواند نفس خودش را نگه دارد و دست به هرکاری نزند و دینش را حفظ نماید و بر هوای نفسش غلبه داشته باشد و امر مولی و خدایش را اطاعت نماید می تواند مرجع مردم قرار بگیرد و حاکم جامعه اسلامی باشد. حاکم جامعه خداست یا انسان؟ آن کسی که باید بر جامعه اسلامی حکومت کند خداست و قرآن نیز این مسئله را بیان می کنند اما درباره این موضوع سوالی قابل طرح است و آن این که خدا چگونه می خواهد بر مردم حکومت کند؟خداوند که نمی تواند در مقابل مردم قرار بگیرد و ایشان را امر و نهی نماید!بنابراین باید انسان بر انسان حکومت نماید؛البته این که گفته می شود انسان بر انسان حکومت و فرمانروایی کند به معنای این نیست که دستورات الهی و احکام اسلام جاری نشود و انسان ها هرگونه که می خواهند و بدون در نظر گرفتن دین بر مردم حکومت کنند. در رابطه با این که انسان و یا انسان هایی که باید بر جامعه حکومت کنند چه کسانی هستند،مکاتب گوناگون آراء و نظرات مختلفی دارند:عده ای معتقدند «الملکُ لمن غَلَب» و این یعنی حکومت جنگل،عده ای گفته اند آن کسی حاکم است که مردم آن را قبول داشته باشند،عده ای گفته اند آن کسی حاکم است که از خاندان خاصی باشد و...، اما دین اسلام در پاسخ از این سوال که حاکم بر جامعه چه کسی است می فرماید:«إنّما ولیّکُمُ الله و رسولُه و الذین آمنوا الّذین یقیمون الصلاة و یُؤتُون الزّکاة و هم راکِعون» یعنی همانا ولی و حاکم بر شما،خدا و رسول خدا و کسانی هستند که ایمان آورده اند و اقامه صلاة می نمایند و زکات نیز می پردازند.
مردمی بودن حکومت اسلامی
حکومت اسلامی حکومتی است مردمی و مردمی بودن حکومت اسلامی به دو معنا است: یکی این است که مردم در ادارهی حکومت و تشکیل حکومت و تعیین حاکم و شاید در تعیین رژیم حکومتی و سیاسی نقش دارند. مردمی بودنِ حکومت یعنی نقش دادن به مردم در حکومت. یک معنای دیگر برای مردمی بودنِ حکومت اسلامی این است که حکومت اسلامی در خدمت مردم است؛ آنچه برای حاکم اسلامی مطرح است، منافع عامّهی مردم است؛ نه منافع اشخاص معین یا قشر معین و طبقهی معین. اسلام به هر دو معنا دارای یک حکومت مردمی است؛ امّا مادامی که حکومت مردمی به معنای اوّلی تأمین نشود، یعنی مردم نقشی در حکومت نداشته باشند، نمیشود گفت که حکومت به معنای دوّمی - یعنی آن حکومت در خدمت مردم است - مردمی است. نمی شود از هر حکومتی در دنیا این ادّعا را باور کرد که در خدمت مردم خود است. امروز در دنیا حکومت هایی که ادّعا می کنند در خدمت مردمند زیادند درحالی که مردم در تعیین این حکومت ها، در تشکیل این نظام، هیچ نقشی نداشتهاند. مردم خبر ندارند که بعد از حاکمی که مرده است، چه کسی قرار است به حکومت برسد! اگر خبر هم داشته باشند، از او چیزی نمی دانند، تمایلی به او و به حکومت او ندارند، و شاید و به گمان قوی رضایتی هم از کارهای او ندارند.در کشورهای غربی که ادّعا می کنند در خدمت مردم و برای مردمند، مردم هیچ ارادهای، اختیاری در کاری که دستگاه حکومت انجام می دهد، ندارند. این ادعا که حکومتی بدون این که با مردم خود ارتباط مستقیم داشته باشد، بدون این که به آرای مردم متّکی باشد، ادّعا کند که در خدمت مردم است، ادّعای پذیرفتهای نیست. این سخنی است که همهی مدّعیان حکومت مردمی بر زبان جاری می کنند، امّا نمی توانند ثابت کنند که مردمی اند؛ همهی حکومت های تحمیلی هم خودشان را مردمی به حساب میآورند. پس مادامی که مردم با حکومت و با دستگاه حاکم همکاری نکرده باشند، در صحنههای فعّالیت اجتماعی در کنار این دستگاه حاضر نباشند، این ادّعا پذیرفته نیست که دولتی و رژیمی بگوید ما مردمی هستیم؛ امّا حکومت اسلامی به معنای واقعی کلمه یک حکومت مردمی است. در صدر اسلام حکومت پیغمبر و تا مدّتی بعد از رحلت پیغمبر، حکومت جامعه اسلامی یک حکومت مردمی بود. در دوران امیرالمؤمنین (ع) مردم در صحنهی حکومت به معنای واقعی دخالت داشتند، نظر می دادند، رأی میدادند، تصمیم می گرفتند و حقّ مشورت - که قرآن پیغمبر را به آن امر کرده است - متعلّق به مردم بود که: «وَ شاوِرهُم فِی الاَمرِ»؛مردم حق دارند که با آنها مشورت بشود. بنابراین اگر یک حکومتی ادّعا می کند که مردمی است، باید به معنای اوّل هم مردمی باشد؛ یعنی مردم در این حکومت دارای نقش باشند: اوّل، در تعیین حاکم. در حکومت اسلام، مردم در تعیین شخص حاکم دارای نقش و تأثیرند. البتّه در حکومت های دینی و حکومت اسلامی، یک مقطعی از زمان و یک برههای از زمان، حکومت یک حکومت تعیین شدهی خدایی است؛ این را همهی مسلمین قبول دارند؛ در آنجا در تعیین حاکم، مردم نقشی ندارند. البتّه اهلسنّت این فاصله را مخصوص به زمان پیغمبر می دانند، امّا شیعه آن را غیر از دوران نبوّت، شامل دوران امامت هم می داند. در دوران نبوّت و دوران امامت، حاکم جامعهی اسلامی از سوی خدا تعیین شده، مردم نقشی ندارند. مردم چه بدانند، چه ندانند؛ چه بخواهند، چه نخواهند؛ پیغمبر، امام و پیشوای جامعه است؛ رهبر و حاکم مردم است. البتّه اگر مردم دانستند و پذیرفتند، این حاکمیتِ حقیقی و این حاکمیتِ حقوقی، جنبهی واقعی هم پیدا می کند؛ امّا اگر مردم ندانستند، نشناختند، یا نپذیرفتند، آن کسی که بحق، حاکم مردم است، از منصب حکومت برکنار می ماند؛ امّا حاکم او است. لذا ما معتقدیم در دوران ائمّهی معصومین (ع) با این که آنها در جامعه بهعنوان حاکم شناخته نشده بودند و پذیرفته نشده بودند، همهی شئون حاکم، متعلّق به آنها بود و لذا بود که تلاش هم می کردند، فعّالیت هم می کردند و ما در مورد زندگی ائمّه(ع) و از جمله در مورد زندگی امام صادق(ع) از روی شواهد و قرائن تردیدناپذیر می دانیم که این بزرگواران تلاش می کردند تا حکومت را که متعلّق به آنها و از آنِ آنها است، قبضه کنند. امّا بعد از این دوران، آن جایی که یک شخص معینی بهعنوان حاکم از طرف خدای متعال معین نشده است، حاکم دارای دو پایه و دو رکن است: رکن اوّل، آمیخته بودن و آراسته بودن با ملاک ها و صفاتی که اسلام برای حاکم اسلامی معین کرده است؛ مانند دانش، تقوا، توانایی، تعهّد و صفاتی که برای حاکم است، که البتّه در این باره هم بعداً یک روزی انشاءاللَّه صحبت می کنیم. رکن دوّم، قبول مردم و پذیرش مردم است. اگر مردم، آن حاکم و شخصی را که دارای ملاک های حکومت است نشناختند و او را به حکومت نپذیرفتند، او حاکم نیست. اگر دو نفر که هر دو دارای این ملاک ها هستند، یکی از نظر مردم شناخته شد و پذیرفته شد، او حاکم است. پس قبول مردم و پذیرش مردم، شرط در حاکمیت است و این همان چیزی است که در قانون اساسی جمهوری اسلامی حتّی در مورد رهبر مورد نظر بوده و بر روی آن فکر شده و تصمیمگیری شده است. رهبر بر طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی، آن مجتهدِ عادلِ مدیرِ مدبّرِ صاحبنظرِ صاحببصیرتی است که مردم او را شناخته باشند، به عنوان مقام مرجعیت تقلید، از او تقلید کنند و به او گرایش پیدا کنند و رو بیاورند. اگر مردم چنین کسی را نشناختند، خبرگان امّت جستجو می کنند، چنین کسی را پیدا می کنند، به مردم معرفی می کنند. باز در اینجا هم اوّلاً خبرگان، نمایندگان مردمند، ثانیاً خود مردم بعد از معرّفی خبرگان، او را می پذیرند، بعد او می شود امام. در مورد رئیسجمهور هم همینجور است؛ انتخابات انجام می گیرد، مردم کسی را که واجد شرایط بدانند،انتخاب می کنند. می بینید مردم در تعیین حاکم اسلامی در سطوح طراز اوّل حاکمیت و ولایت در جامعه اسلامی دارای نقشند و می توان گفت که مردم در اصلِ تعیین رژیم اسلامی هم دارای نقش هستند. البتّه این را بهعنوان یک شرط حقیقی بیان نمی کنیم؛ یعنی اگر مردم رژیم اسلامی را نپذیرفتند، رژیم اسلامی از اعتبار نمی افتد، امّا قاعدتاً چون رژیم اسلامی به ایمان مردم متّکی است، مردم در آن هم دارای نقش هستند. پس حکومت اسلامی، حکومت مردمی است و به این معنا است هم که مردم در انتخاب شخص حاکم دارای تأثیرند. وقتی که مردم حاکم را انتخاب کردند، در کنار او هم قرار می گیرند. مردم از آن زمامداری بیزار یا نسبت به او بی اعتنا هستند که در انتخاب او نقشی نداشتهاند. شما در میان حکومت های سلطنتی عالم، کدام حکومت را پیدا می کنید که عامّهی مردم، تودهی مردم، نسبت به زمامدار علاقهمند باشد، در خدمت او قرار بگیرد، با حرف او حرکت کند، به او اعتماد بکند. مردم حق دارند اعتماد نکنند، زیرا در تعیین این حاکم نقشی نداشتهاند. پادشاهی مرده است، کسی بعد از او به وراثت منصب پادشاهی را به ارث گرفته است. و همینطور است رژیم های غیر پادشاهی که در تعیین حاکم - که یا با کودتا روی کار آمده، یا با تقلّب روی کار آمده - مردم نقشی نداشته باشند؛ امّا وقتی مردم خودشان نقش داشتند و این رژیم را، این شخص حاکم را، این سیاست مدار را به این مقام رساندند، همانطور که امام بارها فرمودند، آنوقت مردم ولی نعمت دولت مردانند؛ چون خود آنها این دولتمردان را به این مسئولیت ها و این مأموریت ها گماشتهاند. وقتی اینجور شد، مردم در کنار این دولت مردان هم قرار می گیرند.
فهرست منابع
۱)حسینی خامنه ای،سیدعلی،طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن،انتشارات موسسه ایمان جهادی اردیبهشت ۱۳۹۲ ۲)حسینی خامنه ای،سیدعلی،خطبه های نماز جمعه تهران سال ۱۳۶۲
منابع
- ↑ خامنه ای، سیدعلی (۱۳۹۲). طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن. قم: موسسه فرهنگی هنری ایمان جهادی (صهبا). ص. ۶۵۸.
- ↑ مجلسی، محمد باقر (۱۴۰۳). بحار الانوار. ج. ۱۶. بیروت: دار إحياء التراث العربي. ص. ۲۱۰.
- ↑ خامنه ای، سیدعلی (۱۳۹۲). طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن. قم: موسسه ایمان جهادی (صهـبا). ص. ۶۵۹.
- ↑ خامنه ای، سیدعلی (۱۳۹۲). طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن. قم: موسسه ایمان جهادی(صهبا). ص. ۶۶۰.
- ↑ خامنه ای، سید علی (۱۳۹۲). طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن. قم: موسسه ایمان جهادی(صهبا). ص. ۶۶۲ و ۶۶۳.
- ↑ خامنه ای، سیدعلی (۱۳۹۲). طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن. قم: موسسه ایمان جهادی(صهبا). ص. ۶۶۳ تا ۶۶۵.
- ↑ خامنه ای، سیدعلی (۱۳۹۲). طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن. قم: موسسه ایمان جهادی(صهبا). ص. ۶۶۶ و ۶۶۷.
- ↑ خامنه ای، سیدعلی (۱۳۹۲). طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن. قم: موسسه ایمان جهادی(صهبا). ص. ۶۶۸.