امام علی(ع) و نهی از دشنام به دشمن: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «{{ویرایش}} {{شروع متن}} {{سوال}} نهی از دشنام به دشمن بهجهت امام علی(ع) {{پایان سو...» ایجاد کرد) برچسب: ویرایش مبدأ ۲۰۱۷ |
(←منابع) برچسب: ویرایش مبدأ ۲۰۱۷ |
||
خط ۱۹: | خط ۱۹: | ||
بعد از پايان يافتن جنگ جمل نيز وقتي زني به آن حضرت دشنام داد، حضرت با حلم و بزرگواري برخورد کرد و جواب دشنام وي را نداد.<ref>«صفيّه زن عبدالله بن خلف، چون عليA را ديد فرياد زد: اي علي! اي کشنده خويشان و دوستداران...! خداوند فرزندان تو را يتيم کند. عليA چيزي نفرمود چون عليA از نزد عايشه برگشت مردي از قبيلهي ازد به او گفت: به خدا سوگند نبايد بگذاريم اين ما را دشنام دهد و بر ما چيره شود. عليA از گفته آن مرد خشمگين شد و فرمود خموش! پرده دري مکن! به خانهي کسي داخل مشو، هيچ زني را ميازار حتي اگر دشنام دهد و عِرض و ناموس شما را ناسزا گويد. عزالدين ابناثير، همان، ج۱۰، ص۸ ـ ۹.</ref> | بعد از پايان يافتن جنگ جمل نيز وقتي زني به آن حضرت دشنام داد، حضرت با حلم و بزرگواري برخورد کرد و جواب دشنام وي را نداد.<ref>«صفيّه زن عبدالله بن خلف، چون عليA را ديد فرياد زد: اي علي! اي کشنده خويشان و دوستداران...! خداوند فرزندان تو را يتيم کند. عليA چيزي نفرمود چون عليA از نزد عايشه برگشت مردي از قبيلهي ازد به او گفت: به خدا سوگند نبايد بگذاريم اين ما را دشنام دهد و بر ما چيره شود. عليA از گفته آن مرد خشمگين شد و فرمود خموش! پرده دري مکن! به خانهي کسي داخل مشو، هيچ زني را ميازار حتي اگر دشنام دهد و عِرض و ناموس شما را ناسزا گويد. عزالدين ابناثير، همان، ج۱۰، ص۸ ـ ۹.</ref> | ||
==منابع== | ==منابع== | ||
این مدخل برگرفته شده از کتاب «سيره نظامي اميرالمؤمنين» نوشته «يدالله حاجيزاده» قم مرکز مدیریت حوزه های علمیه، ۱۳۹۲ش. | |||
<references /> | <references /> | ||
{{پایان پاسخ}} | {{پایان پاسخ}} |
نسخهٔ ۲ ژانویهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۳:۲۷
این مقاله هماکنون به دست Rezapour در حال ویرایش است. |
نهی از دشنام به دشمن بهجهت امام علی(ع)
امام علی(ع) ياران خويش را از ناسزاگويي به دشمن باز ميداشت و اگر فردي نيز به حضرت توهين ميکرد و ناسزايي ميگفت، حضرت با حلم خويش، از او گذشت ميکرد. از ديدگاه ايشان ناسزاگويي به دشمن علاوه بر اينکه در نظر خداوند، ناپسند ميباشد، سبب عکس العمل دشمن خواهد شد.
در جنگ صفين «حجربنعدي» و «عمروبنحمق» به سپاه شام و معاويه ناسزا گفتند. وقتي امام از ماجرا آگاه شد، در پيامی به آنان، چنين فرمودند:
من براي شما نميپسندم دشنامگو باشيد. اما اگر چگونگي کردار آنان را بيان کنيد و وضع و حال آنان را به زبان آوريد و توصيف کنيد، در گفتار به صواب نزديکتر و در عذر رساتر است. و به جاي دشنام دادن به آنان بگوئيد: بار خدايا از ريخته شدن خون ما و خون آنان جلوگيري فرما و بين ما و آنان اصلاح نما و آنان را از گمراهي به راه راست رهبري کن، تا آن کس که به حق، نادان است، آن را بشناسد و آن کس که شيفتهي گمراهي و دشمني است از آن باز گردد.[۱]
ابن ابيالحديد مينويسد:
آن چيزي که امامA آن را خوش نداشت و نميپسنديد اين بود که به اهل شام فحش و سخنان زشت بگويند ولي از اينکه آنها را لعن نمايند و يا از آنها اظهار برائت و بيزاري کنند، کراهتي نداشت.[۲]
در نهجالبلاغه آمده است؛ وقتي آن حضرت اصحاب خويش را موعظه ميفرمود، يکي از خوارج به شگفت آمد و گفت: قَاتَلَهُ اللَّهُ کافِراً مَا أَفْقَهَه خدا او را کافر بکشد، چقدر ميفهمد. مردم برخاستند تا او را بکشند حضرت عليA فرمود: «رُوَيْداً ـ إِنَّمَا هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْب» صبر کنيد. آن تنها يک دشنام و ناسزا بود، مقابل آن يک دشنام يا عفو و گذشت است.[۳]
بعد از پايان يافتن جنگ جمل نيز وقتي زني به آن حضرت دشنام داد، حضرت با حلم و بزرگواري برخورد کرد و جواب دشنام وي را نداد.[۴]
منابع
این مدخل برگرفته شده از کتاب «سيره نظامي اميرالمؤمنين» نوشته «يدالله حاجيزاده» قم مرکز مدیریت حوزه های علمیه، ۱۳۹۲ش.
- ↑ ابناعثم کوفي، همان، ص۴۹۸؛ نهجالبلاغه، خطبه ۲۰۶، ص۴۲۸؛ ابنابيالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج۳، ص۱۸۱؛ نصربنمزاحم منقري، ص۱۴۴.
- ↑ ابن ابي الحديد، همان، ج۱۱، ص۲۱.
- ↑ ابن شهرآشوب، همان، ج۱، ص۳۸۰؛ نهجالبلاغه، همان، کلمات قصار،۴۲۰، ص۷۳۰؛ ابوجعفراسکافي، همان، ص۲۳۴؛ ابن ابي الحديد، همان، ج۲۰، ص۶۳.
- ↑ «صفيّه زن عبدالله بن خلف، چون عليA را ديد فرياد زد: اي علي! اي کشنده خويشان و دوستداران...! خداوند فرزندان تو را يتيم کند. عليA چيزي نفرمود چون عليA از نزد عايشه برگشت مردي از قبيلهي ازد به او گفت: به خدا سوگند نبايد بگذاريم اين ما را دشنام دهد و بر ما چيره شود. عليA از گفته آن مرد خشمگين شد و فرمود خموش! پرده دري مکن! به خانهي کسي داخل مشو، هيچ زني را ميازار حتي اگر دشنام دهد و عِرض و ناموس شما را ناسزا گويد. عزالدين ابناثير، همان، ج۱۰، ص۸ ـ ۹.