پیش نویس:فلسفه

از ویکی پاسخ

=

سؤال
فلسفه چیست؟


مقدمه

علم فلسفه از علومیست که مورد مناقشات زیادی قرار گرفته و در کنار موافقان و طرفدارانی که دارد، مخالفانی را هم به دنبال خود دوانده است که همین مورد، موجب اختلافاتی نه چندان کم در بین اهالی علم شده است. همانگونه که در کتب منطقی همیشه ذکر شده است، اغلب مناقشاتی که در بین مردم رخ میدهد به دلیل اختلاف تعاریف است؛ برای مثال در آن زمان با شعار آزادی انقلاب کردند و اینک عده ای را می بینیم که با همین شعار ، آزادی را طالب اند در حالی که تعاریف هر دو گروه از آزادی متفاوت است؛ عده ای مرادشان از آزدی، رهایی از ظلم و جور و ذلت است و عده ای دیگر مرادشان، رهایی از هر قید و بندیست و برهنگی را پیشه خواهند.

حال برای حل این مناقشات مهم و پر سر و صدا در علم فلسفه، ناچار به بررسی و ارائه ی تعریفی صحیح از این علم هستیم اما ابتداء در سدد بررسی تعریف این علم و به تبع آن برطرف کردن اختلاف نظر و مناقشاتی که از اختلاف تعاریف نشأت گرفته، می باشیم.

اولین موضوعی که درمورد فلسفه باید بررسی شود، چیستی آن است؛ اما لازم است که قبل از پاسخ به این سوال، به مقدماتی مهم و موثر پرداخته شود تا به واسطه ی آنها، به تعریفی صحیح و جامع از فلسفه رسید. ابتدئا باید تاریخچه ای کلی در مورد این علم و طریقه ی پیدایشش دانسته و بعد با دیدی وسیع تر به سراغ تعریف این علم رفته شود.

تاریخچه

هر علمی دارای تاریخچه ایست که پشتوانه و طریقه ی پیدایش آن علم را به تصویر میکشد و به مخاطب، تصویری کامل تر و جامع تر اهدا میکند و کمک میکند که با دیدی باز تر به مطالعه آن علم بنشیند؛ علم فلسفه نیز دارای تاریخچه ای بسیار جذاب است که هر خواننده ای را میخکوب می نشاند و او را مجاب به خواندن میکند. تاریخچه این علم به چند بخش تقسیم میشود:

  • آغاز تفکر فلسفی
  • دنیای اساطیر
  • پیدایش سوفیسم و شک گرایی
  • دوران شکوفایی فلسفه

آغاز تفکر فلسفی

در تاریخ، اطلاعات دقیقی از نحوه ی پیدایش تفکر فلسفی ذکر نشده است، اما با تأملی بیشتر میتوان پی برد که آغاز تفکر انسان ها همزمان بوده با آفرینش آنها. از آن زمان تا به حال هر انسانی که بر این خاک تنفس داشته، جدای از فکر و اندیشه نبوده و تفکر همیشه با او همراه بوده است؛ اما در میان تمامی اندیشه های بشری، آنچه مربوط به شناخت این هستی بیکران و آغاز و پیدایش آن است توأم با اعتقادات مذهبی بوده.[۱] آنگونه که در تاریخ ذکر شده است، قدیمی ترین تفکرات فلسفی مربوط به حکمای یونان است که حدود شش قرن قبل از میلاد مسیح می زیستند؛ هرچند که اندیشه هایشان ترتیب خاصی را نداشته و صرفا به مرحله ی بیان رسیده اند.

دنیای اساطیر

دنیای اساطیر

فلسفه، شیوه ی اندیشیدن جدیدی ست که تقریبا 600 سال قبل از میلاد مسیح در یونان آغاز شد؛ اما قبل از آن مذاهب مختلفی در جهان سعی میکردند پرسش های بشر را پاسخ دهند؛ پرسش هایی از قبیل:

  • مهمترین کار در زندگی چیست؟
  • معنای زندگی چیست؟
  • من کیستم؟
  • جهان کی و چه زمان بوجود آمد؟
  • دنیا چگونه خلق شده است؟
  • آیا اراده و هدفی پشت این اتفاقات وجود دارد؟
  • آیا حیاتی پس از مرگ خواهد بود؟

اما پاسخ های دینی، اکثرشان همراه با افسانه و اسطوره از نسلی به نسل دیگر منتقل شد؛ اسطوره، قصه ای درمورد خدایان است. مثلا یکی از مهم ترین خدایان شمال اروپا ثور نام داشت، در دوران قدیم مردم سرزمین اسکاندیناوی معتقد بودند که ثور در آسمان سوار بر ارابه ایست که دو بز نر آن را میکشند. وقتی ثور گرز خود را در آسمان تکان میدهد رعد و برق شکل میگیرد و اهمیت ثور به این دلیل بود که کشاورزان اروپایی و وایکینگی معتقد بودند که اگر خدای رعد و برق یا همان ثور نباشد، همه ما از بی غذایی خواهیم مرد و تمام زندگانی ما مدیون به اوست.

و یا خدای دیگری به نام هرمس که در میان دیگر خدایان طبیعت، زیرک و چابک و جسور بود و بدین سبب در نقش پیام رسان خدایان را داشت و قادر به رفت آمد در بین جهان انسان ها و جهان خدایان بود.و یا خدای نور و روشنایی که آپولو نام داشت؛ خدایی که هیچ سیاهی و تاریکی در او نیست که به خدای زرین مو نیز او را لقب داده اند و یا الهه ی عشق و زیبایی که الهام بخش شعر و سخنان شور انگیز بود، کسی بود که همه را فریب می‌داد و هیچ کس در برابرش تاب ایستادگی نداشت و او آفرودیت نام داشت که می‌توانست مخالفان خود را به اجسام جان بخشد و یا اجسام را به انسان تبدیل کند. و کلی افسانه دیگر از اساطیر و خدایان که در آن دوران بی شمار بود.[۲]

در آن زمان، انسان ها سعی میکردند در هنگام مشکلات و بلایای طبیعی از قبیل خشکسالی و بیماری ها، به مبازه با نیروهای شیطانی و پلید بپردازند و این کار را هم از طریق نذر و نیاز انجام میدادند؛ نذر نیاز یکی از مهمترین کارهایی بود که مردم آن زمان به آن پایبند بودند. آنها میگفتند که نذر و نیاز بر قدرت خدایان می افزارید، انسان ها باید چیز هایی را پیش کش خدایان کنند تا آنها قدرت یابند و بر قوای پلیدی ها، چیره شوند و از این قبیل کارها.[۳]

سوفیسم و شک گرایی

در قرن پنجم پیش از میلاد مسیح، اندیشمندانی بودند که به زبان یونانی «سوفیست» نامیده میشدند که به معنای حکیم و دانشور بود. آنها بسیار عالم بودند و در اصل جزء عالمان زمان خودشان به حساب می آمدند و محل رجوع بوند؛ اما در کنار این حد از معلومات، به حقائق ثابت این عالم باور نداشتند و حتی هیچ چیز را قابل شناخت یقینی و صد در صد نمیدانستند.[۴] همانطور که در بالا گفته شد، آنها معلمانی و وکلای حرفه ای بودند که با واسطه ی فن خطابه قوی شان و مناظرات سفسفته انگیزشان، بازار گرمی برای خودشان برپا کرده بودند. وکیل بودنشان اقتضا میکرد که بتوانند هر چیزی را اعم از صحیح و یا نا صحیح به مرحله ی اثبات برسانند و همین امر موجب شد که کم کم انی فکر در وجودشان بارور شود که اساسا حقیقتی ورای اندیشه انسان وجود ندارد!

داستان آن شخص را شنیده اید که به شوخی میگفت: «در فلان خانه حلوای مجانی میدهند. عده ای از روی ساده لوحی به سوی خانه ی مزبور شتافتند و جلو آن ازدحام کردند، کم کم خود گوینده هم به شک افتاد و برای اینکه از حلوای مجانی، محروم نشود به صف ایشان پیوست.»[۵]

و حکایت سوفیستان هم اینگونه شد و رفته رفته به انحراف رفتند.

واژه سوفیست که به معنای حکیم و اهل علم بود، به سبب اینکه لقب شده بود برای همچین افرادی، کم کم از معنای اصلی خود فاصله گرفت و علامتی شد برای شیوه استدلال مغالطه آمیز. این واژه در زبان عرب به سوفسطی در آمد و واژه ی سفسطه هم از همان ریشه گرفته شد.

دوران شکوفایی فلسفه

رفته رفته این طرز تفکر سوفیستانه ادامه پیدا کرد و کمتر کسی میتوانست جلوی آنها قد علم کند، آنها به راحتی واقعیت را انکار میکردند و میتوانستند با طرفند های مختلف خود، اعتقادات غلط انگیز را به کرسی حق نشانند و سری در میان سرها بالا آورند.

اما معروف ترین شخصی که در مقابل سوفیست ها قیام کرد و جلوی آنها را گرفت، سقراط بود. او در ابتدا برای خود لقبی انتخاب کرد که مردم او را با این نام بشناسند؛ وی خود را «فیلاسوفوس» نامید؛ یعنی دوستدار علم و دانش. شایان ذکر است که کلمه ی «فیلسوف» که در زبان عربی آمده است، از همین کلمه بوده و کلمه ی فیلسوف از آن گرفته شده است. بعد از سقراط، یکی از بهترین و فرهیخته ترین شاگردانش جای او را گرفت و پا بر جای استاد نهاد؛ وی کسی نبود جز افلاطون. افلاطون کار بزرگی در حق فلسفه کرد و در همان ابتدای کار، شروع به تحکیم مبانی فلسفه نمود و سپس شاگرد وی ارسطو، فلسفه را به اوج شکوفایی رساند و تقریبا هرچه باید برای فلسفه انجام میداد را انجام داد.[۶]

اما نکته ی حائز اهمیت این است که سقراط خود را در زمان حیاتش، فیلسوف نامید و همه چیز از اینجا شروع شد. علامه مصباح این اتفاق عجیب را به زیبایی بیان میفرمایند:

«هنگامی که سقراط خود را فیلسوف نامید واژه ی فلسفه همواره در برابر واژه سفسطه به کار میرفت و همه دانشهای حقیقی مانند فیزیک، شیمی، طب، هیأت، ریاضیات و الهیات را در بر میگرفت[۷] و تنها معلومات قراردادی مانند لغت، صرف و نحو و دستور زبان، از قلمرو فلسفه، خارج بود. بدین ترتیب، فلسفه اسم عامی برای همه علوم حقیقی، تلقی میشد...»

در ادامه، این مطلب بیشتر مورد بررسی و توضیح قرار گرفته و علوم حقیقی بیشتر شرح داده شده میشود.

تعریف لفظی و معنوی

حال در تعریف فلسفه، با نگاهی جامع تر میتوان پیش رفت؛ چون که دانسته شد این علم از کجا آمده و به چه دلیل پیش رفته اما در ابتدای تعریف لفظی این علم، باید گفت که تعریف لفظی چیست؟

هر گاه از معنای لغوی یک لفظ سؤال شود، آنچه در جوابش بیان می‌شود «تعریف لفظی» نام دارد؛ مانند سؤال از معنای لغوی غضنفر که در جواب آن، اسد گفته می‌شود[۸]؛ لفظی که به مرحله معنا میخواهد برسد، نیازمند وضع است (یعنی همان قرارگیری لفظ بر معنا) که در این مرحله تعریف لفظی مطرح میشود که خود تقسیم بر دو بخش میشود: تعریف لغوی، تعریف اصطلاحی.

تعریف لغوی همان وضع اولیه است که واضع وضع کرده و تعریف اصطلاحی وضع ثانویه و... میباشد.

کلمه ی فلسفه کلمه ای است که به مرحله ی اصطلاح رسیده و در لفظ متوقف نشده است و همچنین دارای معانی متعددی میباشد، گروهی تعریفی خاص از فلسفه کرده اند و گروهی دیگر تعریفی عام؛ آنچه گروه اول آن را فلسفه مینامد، گروه دیگر آن را فلسفه نمیداند که هیچ، حتی ارزشمندی آن را نیز انکار میکند و یا آن را اصلا علمی دیگر میداند. به هر حال همین نزاعات باعث شده است تا علما و بزرگان و متخصصان ضرورت ببینند که بدون تعصب و تقلید و یک رأیی، به دنبال تعریفی کامل و دقیق از فلسفه روند تا بتوانند بخش زیادی از مناقشات را بررسی کرده و پاسخ دهند.

لغت فلسفه

لغت فلسفه در اصل یک پشتوانه ی یونانی دارد و ریشه اش از آنجاست. این لغت را اگر ریشه یابی کنیم، خواهیم دید که فلسفه مصدر جعلی کلمه «فیلوسوفیا» است.  شهید مطهری به خوبی به این موضوع پرداخته است:

«کلمه فیلوسوفیا[۹] مرکب است از دو کلمه فیلو[۱۰] و سوفیا[۱۱]؛ کلمه فیلو به معنی دوستداری و کلمه سوفیا به معنی دانایی است. پس کلمه فیلوسوفیا به معنی دوستداری دانایی است؛ و افلاطون، سقراط را فیلوسوفس[۱۲] یعنی دوستدار دانایی معرفی میکند . علی هذا کلمه فلسفه که مصدر جعلی عربی است به معنی فیلسوفی گری است.»

علمایی که با زبان یونانی و تاریخ علمی یونان آشنایی دارند ذکر کرده اند:

«قبل از سقراط گروهی پدید آمدند که خود را سوفیست یعنی دانشمند می نامیدند. این گروه ادراک انسان را مقیاس حقیقیت و واقعیت می گرفتند و در استدلال های خود مغالطه به کار می بردند. تدریجا لغت سوفیست مفهوم اصلی خود را از دست داد و مفهوم مغالطه کار به خود گرفت و سوفیست گری مرادف شد با مغالطه کاری.»

سقراط به دلیل اینکه خود را با سوفیست ها آمیخته نکند[۱۳]، دوست نداشت که خود را سوفیست معرفی کند و از این رو خود را فیلسوف یعنی دوستدار دانش نامید.

اصطلاح فلسفه

هرگاه لفظی به مرحله معنا میخواهد برسد، نیازمند وضع است (یعنی همان قرار گیری لفظ بر معنا) که در این مرحله تعریف لفظی مطرح میشود که خود تقسیم بر دو بخش میشود: تعریف لغوی، تعریف اصطلاحی.

تعریف لغوی همان وضع اولیه است که واضع وضع کرده و تعریف اصطلاحی وضع ثانویه و... میباشد. تا به اینجا هرچه گفته شده در مرحله ی اولیه بوده و آنچه در ادامه قرار است گفته شود، مربوط به مراحل بعدی وضع می باشد، دقیقا از همان جایی که یک لفظ برای مردم اصطلاح میشود.

رفته رفته کلمه ی فلسفه اصطلاح شد و مسلمین این لغت را از یونان گرفتند و از آن صیغه عربی ساخته و رنگ و لعاب شرقی به آن دادند و فلسفه ر به معنای «مطلق دانش عقلی» به کار بردند؛ یعنی در نگاه و نظر آنان، فلسفه یک روش و علم خاص نیست بلکه همه ی دانش های عقلی را در بر می گیرد و دایره ی آن خیلی وسیع تر میشود، اینگونه فلسفه در مقابل علوم نقلی قرار میگیرد، علومی همچون تفسیر، حدیث، فقه، اصول، صرف، نحو، معانی، بیان، بدیع و... ؛ پس هر علمی که نقلی نباشد، آن فلسفه است و در این صورت به کسی که جامع همه ی علوم عقلی میباشد، فیلسوف میباشد.

مسلمین فلسفه را به دو بخش تقسیم کردند: نظری و عملی؛

فلسفه نظری درمورد اشیاء از آن جهتی که هستند صحبت میکند و فلسفه عملی درمورد افعال اختیاری انسان از آن جهت که شایسته میباشد بحث میکند. فلسفه نظری خودش به سه دسته تقسیم میشود:

  •      الهیات (فلسفه علیا) که خود به دو بخش «بمعنی الااعم» و «بمعنی الاخص» تقسیم میشود.
  •      ریاضیات (فلسفه وسطی) که شامل «حساب» و «هندسه» و «هیئت» و «موسیقی یا علم امواج» میباشد
  •      طبیعیات (فلسفه سفلی)

و همچنین فلسفه عملی هم بر سه بخش است:

  •      علم اخلاق
  •      علم تدبیر منزل (خانواده)
  •      علم سیایت مدن

و بر اساس اصطلاح مذکور، فیلسوف کامل یعنی جامع همه علوم بالا؛ اما تنها یک سوال است که هنوز باقی مانده است و آن اینکه تعریف فلسفه چیست؟

فلسفه حقیقی یا علم اعلی

در فوق ذکر شد که مسلمین برای آسان سازی و فهم درست این علم، آن را را به دو بخش تقسیم کردند و هر بخش را به دسته های مختلف؛ اما از نظر فلاسفه، در بین بخش های متعدد این علم، یک بخش از سایر بخش ها بالاتر و خاص تر است و آن همان «الهیات یا فلسفه علیا»[۱۴] میباشد و از نظر شهید مطهری «ره» فلسفه حقیقی نیز آن است، نه مطلق علوم عقلی.[۱۵]

پس، از نظر قدمای فلاسفه، لغت فلسفه دو معنا دارد: معنای شایع که عبارت بود از مطلق علوم عقلی و معنای غیر شایع که به معنای علم الهی یا فلسفه اولی بود؛ اما شاید سوال شود که این چه تاثیری در تعریف این علم دارد؟ باید گفت که اگر کسی قائل به معنای شایع باشد، پس تعریفی هم نمیتواند برای این علم داشته باشد و در حقیقت تعریفی هم ندارد؛ چون در معنای شایع، فلسفه یک لغت عام است و به علم خاصی اطلاق نمیشود. اما اگر کسی قائل به معنای غیر شایع شود و مرادش از فلسفه همان علمی باشد که قدما آن را فلسفه حقیقی می خواندند، میتوان برای فلسفه تعریفی داشته باشد و پاسخی برای پرسش «فلسفه چیست» و آن عبارت است از: «علم به احوال موجود از آن جهت که موجود است[۱۶]» مرحوم شهید مطهری تعریف فلسه را به خوبی شرح میدهند:

«اطلاعات ما درباره ی اشیاء دو گونه است: یا مخصوص است به نوع و یا جنس معینی، مثل علم ما به احکام اعداد (علم حساب) و یا احکام مقادیر (علم هندسه) و یا احوال و آثار گیاهان (علم گیاه شناسی)و یا احوال و آثار و احکام بدن انسان (علم پزشکی) و... و یا مخصوص به نوع خاص نیست، یعنی موجود از آن جهت که نوع خاص است آن احوال و احکام و آثار را ندارد بلکه از آن جهت دارای احکام و احوال و آثار است که موجود است.»[۱۷]

بعد در ادامه برای تسهیل بیشتر، جهان را به اندام انسان تشبیه میکنند:

«ما اگر جهان را به یک اندام تشبیه کنیم، میبینیم که مطالعه ی ما درباره ی این اندام دو گونه است: برخی مطالعات ما مربوط است به اعضای این اندام، مثلا سر یا دست یا پا و... و برخی مطالعات ما مربط میشود به کل اندام، مثل اینکه پرسیده شود این اندام از کی به وجود آمده است و تا کی ادامه می یابد و آیا پیدایش و زوال اعضا تصادفی است یا قانونن علیت بر آن حکم فرماست و از این قبیل پرسش ها؛ آن قسمت از مطالعات ما که مربوط میشود به عضو شناسی جهان هستی، علم است و آن قسمت که مربوط میشود به اندام شناسی جهان، فلسفه است.»[۱۸]

این علم از جهات مختلفی میتوان گفت یک سر و گردن از باقی علوم بالاتر و دارای امتازاتی‌ است:

1.    نسبت به علوم دیگر، برهانی تر و یقینی تر است.

o     اثبات: در مبادی اقیسه، آن قضایایی را خواستاریم که در قالب قیاس ریخته میشوند و همچنین مبادی اقیسه مواردی هستند که «لایحتاج الی کسب و نظر»[۱۹] هستند. مبادی اقیسه هشت مورد بودند که یقینیات یکی از آن هشت مورد است که همین یقینیات به بدیهی و نظری تقسیم میشد و بدیهی هم به اولی و غیر اولی. مسائل اولی، صرف تصور موضوع و محمول، حکم (تصدیق و جزم) را حاصل میکند؛ مانند «الکل اعظم من الجزئه» و «الوجود موجود» اما غیر اولیات نیز شامل مشاهدات، محسوسات، تجربیات، حدسیات، متواترات، فطریات میشود. حال با اندکی تامل خواهیم دریافت که تمام گزاره های غیر اولی باید به اولیات برگردند تا بتوان به آن تکیه کرد لذا تمام گزاره های فلسفه از یقینیات اند و چون تمام گزاره های این علم از اولیات اند پس به همین دلیل میگوییم این علم از دیگر علوم برهانی تر و یقینی تر است.[۲۰]

2.    بر علوم دیگر حاکم است و به او نیاز کلی دارند و او نیاز کلی به آنها ندارد.

o     اثبات: هر علمی دارای مبادی و مسائلی است و مبادی آن یا تصوری است یا تصدیقی. از جمله مبادی تصوری هر علم، بیان چیستی موضوع و مفردات مسائل آن علم است و همچنین از جمله مبادی تصدیقی هر علم، اثبات هستی موضوع و مفردات مسائل آن علم است. از آنجا که مبادی هر علمی خارج از آن علم اند، در واقع مبادی هر علمی، جزء مسائل علوم دیگر است؛ چون هیچ علمی از مبادی خودش بحث نمیکند یا به عبارت دیگر هر علمی موضوع خود را بدیهی فرض میکند و پیرامون آن موضوع بحث میکند. حال مدعی این است که مبادی فلسفه تامین کننده ی مبادی همه ی علوم است؛ فلسفه میگوید: موجود یا واجب است یا ممکن و ممکن یا جوهر است یا عرض و جوهر یا قابل امتداد در ابعاد ثلاثه هست یا نیست و اگر هست یا نامی است یا غیر نامی و نامی یا حساس است یا غیر حساس و حساس یا مرید است یا غیر مرید و مرید یا ناطق است یا غیر ناطق و... . پس همانطور که در مورد قبل اثبات شد، فلسفه نسبت به علوم دیگر برهانی تر و یقینی تر است و یا به عبارت دیگر خود فلسفه مبادی اش از بدیهیات اولیه است، در نتیجه محتاج به علم دیگری هرگز نخواهد بود.

3.    از دیگر علوم عام تر و کلی تر است.

o     همانگونه که گفته شد، مسائل هر علمی شالوده و پیکره ی اصلی هر علمی هستند؛ ملاک در کلیت و اعمیت علم چیست؟ ملاعبدلله در حاشیه اینگونه میفرماید که هر علمی سه رکن دارد که آنها را ارکان و اجزای آن علم می‌نامند و ارکان هر علمی عبارت‌اند از: موضوع و مبادی و مسائل.[۲۱]شاید سوال شود که موضوع هر علم چیست؟ در کفایه مرحوم خراسانی ذکر کرده اند «انّ موضوع کلّ علم هو الذی یبحث فیه عن عوارضه الذاتیه»[۲۲] پس مسائل هر علمی، احکام و عوارض موضوع آن علم اند. حال که مسائل هر علمی از احکام و عوارض موضوع آن علم میباشد، دانسته می شود که ملاک و کلیت در علوم، موضوعات علوم هستند. پس ملاک اعمیت و کلیت، موضوع است و چون فلسفه، عام ترین موضوع از بین علوم است، کلی ترین و عام ترین علم محسوب میشود.

منابع

  1. رک: آموزش فلسفه، محمدتقی مصباح، ج1، ص26
  2. رک: دنیای صوفی، یوسین گردر، ص64
  3. رک: آموزش فلسفه، محمدتقی مصباح، ج1،ص25
  4. رک: آموزش فلسفه، محمدتقی مصباح، ج1، ص 24
  5. آموزش فلسفه، محمدتقی مصباح یزدی، ج1، ص24
  6. رک : آموزش فلسفه، محمدتقی مصباح یزدی، ج1، ص26
  7. هنوز هم در بسیاری از کتابخانه های معتبر جهان، کتب فیزیک و شیمی تحت عنوان فلسفه رده بندی میشود.
  8. المنطق، محمدرضا مظفر، ص 111
  9. philosophia
  10. philo
  11. sophia
  12. philosophes
  13. برخی ذکر کرده اند که سقراط به دلیل تواضع و فروتنی که داشت، اسم خود را فیلسوف قرار داد.
  14. علم کلی، فلسفه اولی، علم اعلی، ما بعد الطبیعه (متافیزیک) همگی نام های دیگر فلسفه حقیقی ذکر شده اند.
  15. رک : فلسفه مقدماتی، عبدالرسول عبودیت، ص19
  16. رک : کلیات علوم اسلامی، شهید مطهری، ج1، ص130
  17. کلیات علوم اسلامی، شهید مطهری، ج1، ص131
  18. کلیات علوم اسلامی، شهید مطهری، ج1، ص131
  19. نیازمند فکر نمیباشند (بدیهی اند)
  20. رک: المنطق، محمدرضا مظفر، مقدمه باب سادس (الصناعات الخمس)، ص282
  21. الحاشیه علی التهذیب المنطق، عبدالله بن شهاب الدین، ص114
  22. کفایه الاصول، محمد کاظم خراسانی، ج1، ص19