۲۵۰
ویرایش
Whitenoah91 (بحث | مشارکتها) (اضافه کردن منابع، اصلاح نویسه، اصلاح ارقام، اصلاح نویسههای عربی، اصلاح فاصلهٔ مجازی، اضافه کردن الگوها) |
Whitenoah91 (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶: | خط ۶: | ||
==تولد== | ==تولد== | ||
در پانزدهم ۵۸۹ ه.ق تولد نوزادی خانه سعدالدین ابو ابراهیم موسی بن جعفر را از شادی و نشاط آکنده ساخت. ابوابراهیم نوزاد | در پانزدهم ۵۸۹ ه.ق تولد نوزادی خانه سعدالدین ابو ابراهیم موسی بن جعفر را از شادی و نشاط آکنده ساخت. ابوابراهیم نوزاد نیمه محرم را به یاد نیای ارجمندش علی نامید.<ref>فیض العلام فی عمل الشهور و وقایع الایام، شیخ عباس قمی، ص ۱۵۸.</ref> | ||
همسر ابوابراهیم دختر ورّام بن ابی فراس دانشور | همسر ابوابراهیم دختر ورّام بن ابی فراس دانشور شهره حله بود.<ref>روضات الجنات، خوانساری، ج ۴، ص ۳۲۵.</ref> علی اندک اندک در محضر پدر بزرگی چون ورّام و پدری مانند سعدالدین ابوابراهیم با الفبای زندگی آشنا شد. او بزودی دریافت که ریشه در آسمان دارد و با سیزده واسطه به امام حسن مجتبی ـ علیه السّلام ـ پیوند میخورد.<ref>مقدمه برنامه سعادت، سید محمد باقر شهیدی گلپایگانی، ص ۲.</ref> | ||
ورّام برایش گفت که ابوابراهیم دختر | ورّام برایش گفت که ابوابراهیم دختر زاده شیخ طوسی است<ref>روضات الجنات، ج ۴، ص ۳۳۷.</ref> و چگونه نیای بزرگوارش محمد بن اسحاق به دلیل زیبایی چهره و ناموزونی پاها به طاووس شهرت داشت.<ref>کتابخانه ابن طاووس و احوال و آثار او، اتان گلبرگ، سید علی قرائی و رسول جعفریان، ص ۲۰.</ref> | ||
ورّام در دوم محرم ۶۰۵ ه.ق دیده از جهان بست.<ref>فیض العلام، ص ۱۴۳.</ref> هر چند همراهی این بزرگمرد با علی بن موسی، که رضی الدین شهرت داشت، دیری نپایید ولی همین زمان کوتاه کافی بود تا علی وی را بشناسد و همواره به عنوان الگو ستایشش کند.<ref name=":0">مقدمة کشف المحجة لثمرة المهجة، سید بن طاووس، سید محمد باقر شیهدی گلپایگانی، ص ۷.</ref> | ورّام در دوم محرم ۶۰۵ ه.ق دیده از جهان بست.<ref>فیض العلام، ص ۱۴۳.</ref> هر چند همراهی این بزرگمرد با علی بن موسی، که رضی الدین شهرت داشت، دیری نپایید ولی همین زمان کوتاه کافی بود تا علی وی را بشناسد و همواره به عنوان الگو ستایشش کند.<ref name=":0">مقدمة کشف المحجة لثمرة المهجة، سید بن طاووس، سید محمد باقر شیهدی گلپایگانی، ص ۷.</ref> | ||
البته | البته ستاره حلّه تنها بدین استادان بسنده نکرد. شیخ نجیب الدین بن نما، سید شمس الدین فخار بن معدالموسوی، سید صفی الدین الحسن الدربی، شیخ سدید الدین سالم بن محفوظ بن عزیزة السوراوی، سید ابو حامد محیی الدین محمد بن عبدالدین زهرة الحلبی، شیخ نجیب الدین یحیی بن محمد السوراوی، شیخ ابوالسعادات اسعد بن عبد القاهر اصفهانی، سید کمال الدین حیدر بن محمد بن زید بن محمد بن عبدالله الحسینی و سید محب الدین محمد بن محمود مشهور به «ابن نجار بغدادی» از دیگر استادان وی شمرده میشدند.<ref name=":0" /> | ||
ناگفته پیداست که استفاده از | ناگفته پیداست که استفاده از همه این نامبردگان به شیوه معمول روزگار ما تحقق نیافته، بلکه بیشتر بهرهوری ستاره حله از آنها درقالب قرائت روایت و اجازه نقل حدیث بوده است. شتاب وی در آموختن مطالب دقیق علمی شگفتانگیز بود. آنچه دیگران در چند سال میآموختند او در یک سال فرا گرفت و پس از خواندن بخش نخست نهایه شیخ طوسی به چنان پیشرفتی دست یافت که ابن نما در پشت جلد اول نهایه اجازهای به خط خویش برایش نگاشت.<ref name=":1">کشف المحجة لثمرة المهجة، سید بن طاووس، فصل ۱۴۳، نسخه کتابخانه آیت الله العظمی مرعشی ره.</ref> | ||
علی که همواره پند ورّام در گوش داشت و در هر رشته علمی که وارد میشد به چیزی جز تخصص نمیاندیشید<ref name=":1" /> به اجازه استاد بسنده نکرده، بخش دوم نهایه را نیز خواند؛<ref name=":1" /> آنگاه مبسوط را به پایان برده، بدین ترتیب پس از دو سال و نیم فقه آموزی، از استاد بینیاز شد و از آن پس تنها برای نقل روایت در محضر استادان حضور یافت.<ref name=":1" /> | علی که همواره پند ورّام در گوش داشت و در هر رشته علمی که وارد میشد به چیزی جز تخصص نمیاندیشید<ref name=":1" /> به اجازه استاد بسنده نکرده، بخش دوم نهایه را نیز خواند؛<ref name=":1" /> آنگاه مبسوط را به پایان برده، بدین ترتیب پس از دو سال و نیم فقه آموزی، از استاد بینیاز شد و از آن پس تنها برای نقل روایت در محضر استادان حضور یافت.<ref name=":1" /> | ||
==فقیه اندیشمند== | ==فقیه اندیشمند== | ||
چون رضی الدین سید علی بر بام بلند فقه فراز آمد استادان حله از وی خواستند تا راه دانشوران گذشته را پیش گیرد و با نشستن در جایگاه فتوا مردم را با حلال و حرام الهی آشنا سازد. ولی | چون رضی الدین سید علی بر بام بلند فقه فراز آمد استادان حله از وی خواستند تا راه دانشوران گذشته را پیش گیرد و با نشستن در جایگاه فتوا مردم را با حلال و حرام الهی آشنا سازد. ولی ستاره خاندان طاووس نمیتوانست بدین پیشنهاد پاسخ مساعد دهد. آیات پایانی سوره الحاقه {{متن عربی|وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاوِیلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالَْیمِینِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِینَ}} (ترجمه: و اگر محمد به دروغ سخنانی به ما نسبت میداد او را گرفته، رگ گردنش را قطع میکردیم و هیچ یک از شما نمیتوانستید ما را از این کار بازداشته، نگهدارندهاش باشید) همواره در ژرفای روانش طنین میافکند و او را از نزدیک شدن به فتوا باز میداشت. او چنان میاندیشید که وقتی پروردگار پیامبرش را چنین تهدید کرده و از نسبت دادن سخنان و احکام خلاف واقع به خویش بازداشته است هرگز اشتباه و لغزش مرا در فتوا نخواهد بخشید.<ref name=":2">کشف المحجة لثمرة المهجة، سید بن طاووس، فصل ۱۲۵، نسخه کتابخانه آیت الله العظمی مرعشی ره.</ref> بنابراین راه خویش را از مفتیان جدا ساخت. | ||
ناگفته پیداست که این پایان پیشنهادها نبود. صرافان حله هرگز نمیتوانستند گوهر | ناگفته پیداست که این پایان پیشنهادها نبود. صرافان حله هرگز نمیتوانستند گوهر یگانه آن دیار را نادیده گرفته، از آن به سوی دیگری رو کنند. بنابراین دیگر بار به آستانش روی آورده، از او خواستند داوری شهر را به عهده گیرد. سید فرمود: مدتهاست میان خرد و نفسم درگیری است... من در همه عمر هرگز نتوانستم بین این دو دشمن داوری کرده، میانشان آشتی برقرار سازم! کسی که در همه عمر از یک داوری و رفع اختلاف ناتوان باشد چگونه میتواند در اختلافهای بیشمار جامعه داوری نماید؟ شما باید در پی کسی باشید که خرد و نفسش آشتی کرده، به یاری هم بر شیطان چیرگی یافته باشند... چنین کسی توان داوریِ درست دارد.<ref name=":2" /> | ||
==پایتخت شیطان== | ==پایتخت شیطان== | ||
اندک اندک آوازه شهرت رضی الدین در سراسر عراق پیچید و آن دانشور فرزانه به خواهش شیعیان بغداد رهسپار آن سامان شد. مؤید الدین محمد بن احمد بن العلقمی، وزیر روشن بین عباسیان وی را در یکی از خانههای خویش جای داد.<ref>کتابخانه ابن طاووس، ص ۲۲ و ۲۳.</ref> سرور پرهیزگارانِ دانشمند حله در این شهر با انبوه مؤمنان و اندیشمندان دیدار کرد و تجربههای بسیار اندوخت. | اندک اندک آوازه شهرت رضی الدین در سراسر عراق پیچید و آن دانشور فرزانه به خواهش شیعیان بغداد رهسپار آن سامان شد. مؤید الدین محمد بن احمد بن العلقمی، وزیر روشن بین عباسیان وی را در یکی از خانههای خویش جای داد.<ref>کتابخانه ابن طاووس، ص ۲۲ و ۲۳.</ref> سرور پرهیزگارانِ دانشمند حله در این شهر با انبوه مؤمنان و اندیشمندان دیدار کرد و تجربههای بسیار اندوخت. | ||
هر چند سید پارسای آل طاووس تنها برای هدایت شیعیان بغداد بدان سامان گام نهاده بود، در این شهر نیز از پیشنهادهای غیر قابل پذیرش آسوده نبود. مستنصر از وی خواست تا مقام افتای دارالخلافه را به عهده گیرد و سید چنانکه شیوهاش بود از پذیرش سرباز زد و خود را آماج تیرهای مسموم بدخواهان ساخت؛ تیرهایی که سرانجام به هدف نشست و ذهن بیمار خلیفه را برای کیفر آن دانشور وارسته آماده کرد. ولی دست پنهان پروردگار به یاری | هر چند سید پارسای آل طاووس تنها برای هدایت شیعیان بغداد بدان سامان گام نهاده بود، در این شهر نیز از پیشنهادهای غیر قابل پذیرش آسوده نبود. مستنصر از وی خواست تا مقام افتای دارالخلافه را به عهده گیرد و سید چنانکه شیوهاش بود از پذیرش سرباز زد و خود را آماج تیرهای مسموم بدخواهان ساخت؛ تیرهایی که سرانجام به هدف نشست و ذهن بیمار خلیفه را برای کیفر آن دانشور وارسته آماده کرد. ولی دست پنهان پروردگار به یاری بنده پاکدلش شتافته، وضعیت را به سود وی تغییر داد.<ref>کشف المحجة لثمرة المهجة، فصل ۲۱۶ و ۱۲۷.</ref> | ||
اندکی بعد مستنصر شخصیتهای بسیاری را واسطه ساخت تا فقیه آل طاووس مقام نقابت طالبیان را عهدهدار شود. هر چند این مقام چیزی جز سرپرستی سادات عصر و رسیدگی به امور آنان نبود، رضیالدین از پذیرش آن سر باز زد. او در پشت پیشنهادهای خلیفه خواستههای پنهانش را نیز مشاهده میکرد. پس در برابر پافشاری دربار ایستاد و به وزیر دوستدار اهل بیت(ع)، که وی را به پذیرش مقام و عمل به فرمان خدا میخواند، گفت: اگر پذیرفتن مقام و عمل به آنچه پروردگار میپسندد، ممکن است پس چرا تو در وزارت به کار نمیبندی؟! | اندکی بعد مستنصر شخصیتهای بسیاری را واسطه ساخت تا فقیه آل طاووس مقام نقابت طالبیان را عهدهدار شود. هر چند این مقام چیزی جز سرپرستی سادات عصر و رسیدگی به امور آنان نبود، رضیالدین از پذیرش آن سر باز زد. او در پشت پیشنهادهای خلیفه خواستههای پنهانش را نیز مشاهده میکرد. پس در برابر پافشاری دربار ایستاد و به وزیر دوستدار اهل بیت(ع)، که وی را به پذیرش مقام و عمل به فرمان خدا میخواند، گفت: اگر پذیرفتن مقام و عمل به آنچه پروردگار میپسندد، ممکن است پس چرا تو در وزارت به کار نمیبندی؟! | ||
چون خلیفه سید را بر رأی خویش استوار یافت، گفت: با ما همکاری نمیکنی در حالی که سید مرتضی و سید رضی در حکومت وارد شده، مقام پذیرفتند. آیا آنها را معذور میدانی یا ستمگر میشماری؟ بیتردید معذور میدانی! پس تو نیز معذوری! | چون خلیفه سید را بر رأی خویش استوار یافت، گفت: با ما همکاری نمیکنی در حالی که سید مرتضی و سید رضی در حکومت وارد شده، مقام پذیرفتند. آیا آنها را معذور میدانی یا ستمگر میشماری؟ بیتردید معذور میدانی! پس تو نیز معذوری! | ||
خط ۲۶: | خط ۲۶: | ||
با این پاسخ مستنصر برای همیشه از پیشنهادش چشم پوشید و برای سودجویی از دانشور پرهیزگار حله چارهای دیگر اندیشید. | با این پاسخ مستنصر برای همیشه از پیشنهادش چشم پوشید و برای سودجویی از دانشور پرهیزگار حله چارهای دیگر اندیشید. | ||
مدتی بعد لزوم همنشینی رضیالدین با خلیفه بر سر زبانها افتاد. وزیران و درباریان هر یک به گونهای دانشور پارسای حله را بدین کار فرا میخواندند. سید روشن بین آل طاووس که از نیرنگ مستنصر برای بهرهگیری از نام خویش آگاه بود در برابر این پیشنهاد نیز سرسختانه ایستادگی کرد و بر دل سیاه خلیفه داغ ناکامی نهاد. | مدتی بعد لزوم همنشینی رضیالدین با خلیفه بر سر زبانها افتاد. وزیران و درباریان هر یک به گونهای دانشور پارسای حله را بدین کار فرا میخواندند. سید روشن بین آل طاووس که از نیرنگ مستنصر برای بهرهگیری از نام خویش آگاه بود در برابر این پیشنهاد نیز سرسختانه ایستادگی کرد و بر دل سیاه خلیفه داغ ناکامی نهاد. | ||
در این روزگار | در این روزگار کامیابیهای پیوسته مغولان مستنصر را در نگرانی فرو برد. او چنان اندیشید که دانشور آل طاووس را به عنوان سفیر نزد سرور مغولان فرستد. پس نمایندهای به خانه سید فرزانه حله گسیل داشت و خواست خویش را به آگاهی وی رساند. رضی الدین بیدرنگ پاسخ منفی داد و در توضیح گفت: سفارت من جز پشیمانی هیچ دستاوردی ندارد. | ||
فرستاده مستنصر با شگفتی پرسید: چگونه؟ | |||
فقیه روشن بین حله گفت: اگر کامیاب شوم تا واپسین | فقیه روشن بین حله گفت: اگر کامیاب شوم تا واپسین لحظه زندگی هر روز مرا به سفارتی خواهید فرستاد و از عبادت و کردار نیک باز خواهم ماند. و اگر کامیاب نشوم حرمتم از میان میرود، راه آزارم گشوده میشود و مرا از پرداختن به دنیا و آخرت باز میدارید. علاوه بر این اگر تن بدین سفر دهم بدخواهان چنان شایع میکنند که فلانی به امید سازش با مغولان و بهرهگیری از آنان برای براندازی خلیفه سنی بغداد بدین سفر دست یازیده است. پس شما بیمناک میشوید و کمر به نابودیام میبندید. | ||
برخی از حاضران گفتند: چاره چیست، فرمان خلیفه است! | برخی از حاضران گفتند: چاره چیست، فرمان خلیفه است! | ||
سید همچون همیشه زندگیاش به قرآن پناه برد و کلام الهی نیز بر نیک نبودن سفر دلالت داشت. آن را با صدای بلند تلاوت کرد تا همه دریابند که چرا فرمان خلیفه را نادیده گرفته است.<ref name=":3" /> | سید همچون همیشه زندگیاش به قرآن پناه برد و کلام الهی نیز بر نیک نبودن سفر دلالت داشت. آن را با صدای بلند تلاوت کرد تا همه دریابند که چرا فرمان خلیفه را نادیده گرفته است.<ref name=":3" /> | ||
خط ۳۴: | خط ۳۴: | ||
==پیشنهاد وزارت== | ==پیشنهاد وزارت== | ||
در این روزگار مستنصر دامی تازه گسترده، به رضی الدین چنین پیشنهاد کرد: وزارت بپذیر و هر چه مصلحت میدانی انجام ده؛ من تا پایان راه کنارت خواهم ماند و در یاریات از هیچ کوششی کوتاهی نخواهم کرد! | در این روزگار مستنصر دامی تازه گسترده، به رضی الدین چنین پیشنهاد کرد: وزارت بپذیر و هر چه مصلحت میدانی انجام ده؛ من تا پایان راه کنارت خواهم ماند و در یاریات از هیچ کوششی کوتاهی نخواهم کرد! | ||
سید چون همیشه از پذیرفتن پیشنهاد سرباز زد، ولی خلیفه بر خواستهاش پای فشرد. سرور پارسایان حله گفت: اگر مراد از وزارت من آن است که چون دیگر وزیران، بیتوجه به آیین وحی به هر | سید چون همیشه از پذیرفتن پیشنهاد سرباز زد، ولی خلیفه بر خواستهاش پای فشرد. سرور پارسایان حله گفت: اگر مراد از وزارت من آن است که چون دیگر وزیران، بیتوجه به آیین وحی به هر وسیله ممکن کارهای وزارتی را به فرجام رسانم پس نیازی به من نیست. وزیران کنونی چنین کرداری انجام میدهند. و اگرمراد آن است که به کتاب خدا و سنت رسولش عمل کنم بیتردید درباریان یعنی بستگان و خدمتگزاران بر آن گردن نمینهند و تحمل نمیکنند. البته آنها تنها نخواهند بود، پادشاهان و بزرگان پیرامون کشور نیز زیر بار نمیروند. علاوه بر این اگر من به دادگری، انصاف و زهد رفتار کنم خواهند گفت علی بن طاووسِ علوی حسینی میخواهد به جهانیان نشان دهد که اگر خلافت دست آنها بود چنین رفتار میکردند. بیتردید در این کار نوعی انتقاد و سرزنش بر پدرانت، که خلفای پیشین بودند، نهفته است. با این کار، تو ناگزیر کمر به هلاکتم خواهی بست و مرا به بهانههای واهی هلاک خواهی ساخت. اگر قرار است فرجام کارم به سبب اتهامی ساختگی به هلاکت انجامد پس اکنون که در پیشگاهت حضور دارم، پیش از آنکه در ظاهر گناهی مرتکب شوم، هر چه میخواهی انجام ده؛ تو پادشاهی توانمندی و قدرت داری.<ref name=":4">کشف المهجة لثمرة المهجة، فصل ۱۳۱.</ref> | ||
هر چند این گفتار منطقی خلیفه را از پافشاری فزونتر بازداشت ولی روان آسمانی سید دیگر توان ماندن در سرزمین دامهای شیطانی را از دست داده بود. بنابراین، پس از پانزده سال، پایتخت را ترک گفت و به سمت زادگاهش رهسپار شد.<ref name=":4" /> | هر چند این گفتار منطقی خلیفه را از پافشاری فزونتر بازداشت ولی روان آسمانی سید دیگر توان ماندن در سرزمین دامهای شیطانی را از دست داده بود. بنابراین، پس از پانزده سال، پایتخت را ترک گفت و به سمت زادگاهش رهسپار شد.<ref name=":4" /> | ||
خط ۴۱: | خط ۴۱: | ||
«در رؤیا چنان دیدم که لقمهای در دست تو (سید بن طاووس) است و میگویی این لقمه از دهان مولایم مهدی است. آنگاه قدری از آن را به من دادی.»<ref name=":5" /> | «در رؤیا چنان دیدم که لقمهای در دست تو (سید بن طاووس) است و میگویی این لقمه از دهان مولایم مهدی است. آنگاه قدری از آن را به من دادی.»<ref name=":5" /> | ||
رضی الدین در پگاه پنجشنبه نیز آماج مواج حقایق قرار گرفت. شیدای مجذوب حله شرح آن لحظههای ملکوتی را چنین بیان کرده است: | رضی الدین در پگاه پنجشنبه نیز آماج مواج حقایق قرار گرفت. شیدای مجذوب حله شرح آن لحظههای ملکوتی را چنین بیان کرده است: | ||
پگاه پنجشنبه چون همیشه به حریم نورانی مولایم علی(ع) وارد شدم در آن جایگاه رحمت پروردگار، توجه حضرت امیرمؤمنان و انبوه مکاشفات چنان مرا در بر گرفت که نزدیک بود بر زمین فرو افتم. پاها و دیگر اندامم در ارتعاشی هولناک از کنترل بیرون شدند و من در | پگاه پنجشنبه چون همیشه به حریم نورانی مولایم علی(ع) وارد شدم در آن جایگاه رحمت پروردگار، توجه حضرت امیرمؤمنان و انبوه مکاشفات چنان مرا در بر گرفت که نزدیک بود بر زمین فرو افتم. پاها و دیگر اندامم در ارتعاشی هولناک از کنترل بیرون شدند و من در آستانه مرگ و رهایی از خاک قرار گرفتم. در این حالت فرامادی پروردگار به احسان خویش حقایق را بر من نمایاند. در آن لحظه ها شدت بیخودیام به اندازهای بود که چون محمد بن کنیله جمّال از کنارم گذشته، سلام کرد، توان نگریستن به او و دیگران نداشتم و او را نشناختم. پس از حالش پرسیدم، او را به من شناساندند.<ref name=":5" /> | ||
==شاگردان== | ==شاگردان== | ||
بسیاری از دانشوران حله و دیگر شهرهای عراق از محضر نورانی پژوهشگر فرزانه روزگار خویش ابوالقاسم رضی الدین علی بن موسی استفاده کردهاند. در میان این جمع پارسا میتوان از نامهای زیر به | بسیاری از دانشوران حله و دیگر شهرهای عراق از محضر نورانی پژوهشگر فرزانه روزگار خویش ابوالقاسم رضی الدین علی بن موسی استفاده کردهاند. در میان این جمع پارسا میتوان از نامهای زیر به مثابه چهرههای برجسته محافل علمی سید یاد کرد. | ||
۱. شیخ سدید الدین یوسف علی بن مطهر (پدر علامه حلی) | ۱. شیخ سدید الدین یوسف علی بن مطهر (پدر علامه حلی) | ||
۲. جمال الدین حسن بن یوسف، مشهور به علامه حلی. | ۲. جمال الدین حسن بن یوسف، مشهور به علامه حلی. | ||
خط ۶۵: | خط ۶۵: | ||
==وفات== | ==وفات== | ||
در حدود ۶۴۰ ه.ق سید برنامهای نوین برای زندگیاش پیریزی کرد؛ او چنان اندیشید که باید از | در حدود ۶۴۰ ه.ق سید برنامهای نوین برای زندگیاش پیریزی کرد؛ او چنان اندیشید که باید از همه مردم کناره گیرد تا باران عنایتهای ویژه بر او فرو بارد. پس استخاره کرد و به همراه خانواده به نجف شتافت و از سال ۶۴۵ ه.ق تا ۶۴۸ ه.ق در حرم مقدس امام علی(ع) اقامت گزید. البته رضی الدین درست اندیشیده بود. او بعدها در این باره نوشت: | ||
در نجف از مردم کناره میگرفتم و جز فرصتی اندک با آنها آمد و شد نمیکردم. بدین سبب مشمول عنایتها قرار گرفتم؛ عنایتهایی در دین، که سراغ ندارم مانند آن را به کسی دیگر از ساکنان آن حریم داده باشند.<ref>کشف المحجة لثمرة المهجة، فصل ۱۳۴.</ref> | در نجف از مردم کناره میگرفتم و جز فرصتی اندک با آنها آمد و شد نمیکردم. بدین سبب مشمول عنایتها قرار گرفتم؛ عنایتهایی در دین، که سراغ ندارم مانند آن را به کسی دیگر از ساکنان آن حریم داده باشند.<ref>کشف المحجة لثمرة المهجة، فصل ۱۳۴.</ref> | ||
آن بزرگمرد در نجف آرامگاهی برای خویش ساخت<ref>روضات الجنات، ج ۴، ص ۳۲۷.</ref> و در روزهای پایانی سال ۶۴۸ ه.ق راه کربلا پیش گرفت. او سه سال نیز در حریم امام حسین ـ علیه السّلام ـ زیست.<ref> | آن بزرگمرد در نجف آرامگاهی برای خویش ساخت<ref>روضات الجنات، ج ۴، ص ۳۲۷.</ref> و در روزهای پایانی سال ۶۴۸ ه.ق راه کربلا پیش گرفت. او سه سال نیز در حریم امام حسین ـ علیه السّلام ـ زیست.<ref>کتابخانه ابن طاووس و...، ص ۲۸.</ref> آنگاه رهسپار سامرّا شد تا نخستین کسی باشد که با خانواده در این سه شهر زیسته، بدین ترتیب از همسایگان رسمی معصومان آن دیار به شمار آید.<ref name=":6">کشف المحجة لثمرة المهجة، فصل ۱۳۴.</ref> البته علاوه بر این نوعی بریدن و دور شدن تدریجی از بستگان و آشنایان نیز مورد توجه وی بوده است.<ref name=":6" /> | ||
هر چند فقیه | هر چند فقیه وارسته حله به سوی سامرّا راه میسپرد ولی به دلیلی ناگفته در بغداد فرود آمد و از سال ۶۵۲ ه.ق دیگر بار در خانه قدیمیاش اقامت گزید<ref>کتابخانه ابن طاووس و...، ص ۲۹.</ref> اما این توقف با اقامت روزگار جوانی تفاوت بسیار داشت. بیشتر وقت سید در خلوت میگذشت و به چیزی جز عبادت، راهنمایی مراجعه کنندگان و دستگیری نیازمندان نمیاندیشید. در سال ۶۵۵ ه.ق لشکر مغول به عراق یورش برد و بغداد را محاصره کرد.<ref name=":7">مفاخر اسلام، علی دوانی، ج ۴، ص ۶۸.</ref> رضی الدین که به آسایش مؤمنان میاندیشید آمادگی خود را برای گفتگو با مغولان درباره صلح اعلام داشت، ولی خلیفه نپذیرفت.<ref name=":7" /> سرانجام ۲۸ محرم فرا رسید. مغولان به شهر ریختند و شامگاهی سراسر وحشت بر بغداد سایه افکند؛ شبی که شرف الدین ابوالفضل محمد، برادر گرانقدر رضی الدین نیز به شهادت رسید.<ref>کتابخانه ابن طاووس و...، ص ۲۹.</ref> سید پارسای حله خاطره آن شب را چنین نگاشته است: | ||
«این واقعه در دوشنبه ۲۸ محرم بود و من در | «این واقعه در دوشنبه ۲۸ محرم بود و من در خانه خود در المقتدیه بغداد بودم ... آن شب را که شب هراس و وحشت بود تا بامداد بیدار ماندیم. خداوند ما را از آن حادثهها و رنجها سالم نگاه داشت ... .»<ref>فیض العلام، ص ۱۷۲.</ref> | ||
هلاکوخان مغول فرمان داد دانشوران شهر در | هلاکوخان مغول فرمان داد دانشوران شهر در مدرسه المستنصریه حاضر شوند و درباره این پرسش که «آیا فرمانروای کافر عادل برتر است یا مسلمان ستمگر» حکم دهند. رضی الدین از جای برخاسته، برتر بودن فرمانروای کافر عادل را تأیید کرد. در پی او دیگر فقیهان نیز به تأیید حکم پرداختند.<ref name=":8">کتابخانه ابن طاووس و...، ص ۲۹ و ۳۰.</ref> | ||
فرمانروای مغول در دهم صفر ۶۵۶ سید را فرا خوانده، امان نامهای برای او و یارانش صادر کرد.<ref name=":8" /> سید که در پی راهی برای بیرون بردن مؤمنان از پایتخت بود، هزار تن را گرد آورده، با حمایت سربازان هلاکوخان آنان را به حله رساند<ref>[ | فرمانروای مغول در دهم صفر ۶۵۶ سید را فرا خوانده، امان نامهای برای او و یارانش صادر کرد.<ref name=":8" /> سید که در پی راهی برای بیرون بردن مؤمنان از پایتخت بود، هزار تن را گرد آورده، با حمایت سربازان هلاکوخان آنان را به حله رساند<ref>[ | ||
ویرایش