trustworthy
۴۷۰
ویرایش
خط ۲۱: | خط ۲۱: | ||
== کارکرد کرامات و معجزات == | == کارکرد کرامات و معجزات == | ||
تشخیص نبی از متنبی و امامی که از سوی خداوند منصوب شده باشد از غیر آن، یکی از چالشهای فراروی بشر بوده است و خداوند برای این امر معجزه و کرامت را قرار داده است؛ بنابراین مهمترین کارکرد کرامات و معجزات در زندگی انبیا و اولیای الهی این است که آنها راه تشخیص و شناسایی هستند و اینکه آنها از سوی خداوند آمدهاند. <ref>سبحانی، جعفر، الهیات و معارف اسلامی،ص214-216، تنظیم: رضا استادی، قم، موسسه امام صادق(ع)، 1378ش.</ref> | تشخیص نبی از متنبی و امامی که از سوی خداوند منصوب شده باشد از غیر آن، یکی از چالشهای فراروی بشر بوده است و خداوند برای این امر معجزه و کرامت را قرار داده است؛ بنابراین مهمترین کارکرد کرامات و معجزات در زندگی انبیا و اولیای الهی این است که آنها راه تشخیص و شناسایی هستند و اینکه آنها از سوی خداوند آمدهاند. <ref>سبحانی، جعفر، الهیات و معارف اسلامی،ص214-216، تنظیم: رضا استادی، قم، موسسه امام صادق(ع)، 1378ش.</ref> | ||
حال اگر این شناخت حاصل شده باشد دیگر نیازی به آوردن معجزات و کرامات نیست و حجت برای مردم تمام شده است؛ از این رو است که پیامبران به برخی از درخواستهای مردم مبنی | حال اگر این شناخت حاصل شده باشد دیگر نیازی به آوردن معجزات و کرامات نیست و حجت برای مردم تمام شده است؛ از این رو است که پیامبران به برخی از درخواستهای مردم مبنی بر آوردن معجزات دست رد میزدند؛ زیرا قبلا برای آنها اتمام حجت شده بوده است؛ بنابراین آوردن معجزات بعد از شناخت معصومین، دین حق، کتاب حق، کاری عبث و تحصیل حاصل است و مصداق لطف نمیباشد. دین حق و آخرین پیامبر، کتاب آسمانی قرآن و معصومین همه توسط معجزات و راهنماییهای هادیان این راه برای مردم مشخص شده است و اگر کسی دنبال حقیقت باشد به راحتی آن را مییابد مخصوصاً با گسترش علم و دانش و وسایل مطالعاتی امروزی. | ||
با توجه به مطالبی که بیان شد روشن است که کارکرد معجزات و کرامات در پیشبرد زندگی شخصی نیست. بله البته در جایی که بقای اصل دین در گرو انجام معجزه یا کرامتی باشد و مصلحت الهی در انجام آن باشد، این امر رخ میدهد | |||
با توجه به مطالبی که بیان شد روشن است که کارکرد معجزات و کرامات در پیشبرد زندگی شخصی نیست. بله البته در جایی که بقای اصل دین در گرو انجام معجزه یا کرامتی باشد و مصلحت الهی در انجام آن باشد، این امر رخ میدهد. به یک نمونه از این کرامات که در کتب روایی آمده است اشاره میشود: | |||
از امام باقر(ع) نقل است که وقتی حسین بن علیّ(ع) به شهادت رسید، محمّدبنحنفیّه کسی را بدنبال امام سجّاد(ع) فرستاده و به او گفت: ای پسر برادر، تو خود میدانی که رسول خدا(ص) وصیّت و امامت پس از خود را به علیّ بن ابی طالب(ع) نهاد، سپس به حسن(ع)، و بعد هم به حسین(ع)، حال پدرت به شهادت رسیده و بر کسی وصیّت نکره، و من عموی تو و هم ریشه توأم، و من در این سنّ و قدمت از تو در این سنّ جوانی به آن مقام شایستهترم، پس در مسئله وصیّت و امامت با من منازعه و مخالفت مکن!. حضرت علیّ بن الحسین(ع) به او گفت: ای عمو، رعایت تقوای الهی را نموده و ادّعای چیزی که حقّ تو نیست را مکن، من تو را موعظه میکنم که از بیخبران نشوی، ای عمو، بدرستی که پدرم- صلوات خدا بر او باد- پیش از آنکه آهنگ عراق را کند به من وصیّت نمود و ساعتی پیش از شهادت با من در این باره عهد بست، و سلاح رسول خدا(ص) نزد من است، پس متعرّض آن مشو و گر نه میترسم عمرت کوتاه شده و حالت دگرگون و پراکنده شود، و بیشکّ خداوند تبارک و تعالی عهد فرموده که امامت و وصیّت را فقط در نسل حسین(ع) قرار دهد، اگر قبول نداری بیا برویم نزد حجر الأسود تا از آن طلب حکم کنیم. امام باقر(ع) فرمود: کلام میان آن دو در مکّه بود تا اینکه نزد حجر الأسود رفتند، حضرت سجّاد(ع) به محمّدبنحفیّه گفت: ابتدا شما به درگاه خداوند ناله و ابتهال کرده و بخواه که حجر الأسود را برایت به نطق آورد سپس من درخواست میکنم. محمّد ناله و ابتهال نموده و درخواست کرد ولی هیچ جوابی از حجر نشنید. حضرت فرمود: ای عمو بیشکّ اگر تو وصیّ و امام بودی حتماً جوابت میداد. محمّد گفت: پسر برادرم حال تو بخواه، پس آن حضرت دست بدرگاه خداوند شد سپس خطاب به حجر الأسود گفت: تو را قسم به آن خدایی که در تو میثاق انبیا و اوصیا و همه مردم را قرار داد که با زبان عربی مبین بگویی وصیّ پس از حسین بن علیّ(ع) کیست؟ پس حجر الأسود آنچنان به جنبش آمد که نزدیک بود از جا کنده شود سپس خداوند آن را به زبان عربیّ مبین گویا فرمود پس گفت: خداوندا بدرستی وصیّت و امامت پس از حسین بن علیّ(ع) به علیّ فرزند حسین پسر علیّ بن أبی طالب؛ و فرزند فاطمه زهرا دخت رسول خدا(ص) میرسد. پس محمّد ابن حنفیّه بازگشته و پس از آن معتقد به ولایت آن حضرت شد.<ref>طبرسی، احمد بن علی، احتجاج، ترجمه: جعفری، بهراد، ج2، ص 140 – 142، اسلامیه، چاپ اول، تهران،1381 ش.</ref> | از امام باقر(ع) نقل است که وقتی حسین بن علیّ(ع) به شهادت رسید، محمّدبنحنفیّه کسی را بدنبال امام سجّاد(ع) فرستاده و به او گفت: ای پسر برادر، تو خود میدانی که رسول خدا(ص) وصیّت و امامت پس از خود را به علیّ بن ابی طالب(ع) نهاد، سپس به حسن(ع)، و بعد هم به حسین(ع)، حال پدرت به شهادت رسیده و بر کسی وصیّت نکره، و من عموی تو و هم ریشه توأم، و من در این سنّ و قدمت از تو در این سنّ جوانی به آن مقام شایستهترم، پس در مسئله وصیّت و امامت با من منازعه و مخالفت مکن!. حضرت علیّ بن الحسین(ع) به او گفت: ای عمو، رعایت تقوای الهی را نموده و ادّعای چیزی که حقّ تو نیست را مکن، من تو را موعظه میکنم که از بیخبران نشوی، ای عمو، بدرستی که پدرم- صلوات خدا بر او باد- پیش از آنکه آهنگ عراق را کند به من وصیّت نمود و ساعتی پیش از شهادت با من در این باره عهد بست، و سلاح رسول خدا(ص) نزد من است، پس متعرّض آن مشو و گر نه میترسم عمرت کوتاه شده و حالت دگرگون و پراکنده شود، و بیشکّ خداوند تبارک و تعالی عهد فرموده که امامت و وصیّت را فقط در نسل حسین(ع) قرار دهد، اگر قبول نداری بیا برویم نزد حجر الأسود تا از آن طلب حکم کنیم. امام باقر(ع) فرمود: کلام میان آن دو در مکّه بود تا اینکه نزد حجر الأسود رفتند، حضرت سجّاد(ع) به محمّدبنحفیّه گفت: ابتدا شما به درگاه خداوند ناله و ابتهال کرده و بخواه که حجر الأسود را برایت به نطق آورد سپس من درخواست میکنم. محمّد ناله و ابتهال نموده و درخواست کرد ولی هیچ جوابی از حجر نشنید. حضرت فرمود: ای عمو بیشکّ اگر تو وصیّ و امام بودی حتماً جوابت میداد. محمّد گفت: پسر برادرم حال تو بخواه، پس آن حضرت دست بدرگاه خداوند شد سپس خطاب به حجر الأسود گفت: تو را قسم به آن خدایی که در تو میثاق انبیا و اوصیا و همه مردم را قرار داد که با زبان عربی مبین بگویی وصیّ پس از حسین بن علیّ(ع) کیست؟ پس حجر الأسود آنچنان به جنبش آمد که نزدیک بود از جا کنده شود سپس خداوند آن را به زبان عربیّ مبین گویا فرمود پس گفت: خداوندا بدرستی وصیّت و امامت پس از حسین بن علیّ(ع) به علیّ فرزند حسین پسر علیّ بن أبی طالب؛ و فرزند فاطمه زهرا دخت رسول خدا(ص) میرسد. پس محمّد ابن حنفیّه بازگشته و پس از آن معتقد به ولایت آن حضرت شد.<ref>طبرسی، احمد بن علی، احتجاج، ترجمه: جعفری، بهراد، ج2، ص 140 – 142، اسلامیه، چاپ اول، تهران،1381 ش.</ref> | ||