automoderated
۶٬۳۴۱
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴: | خط ۴: | ||
{{پاسخ}} | {{پاسخ}} | ||
{{درگاه|مهدویت}} | {{درگاه|مهدویت}} | ||
ماجرای ساخته شدن مسجد جمکران، بر اساس آنچه [[میرزا حسین نوری]] در [[نجم الثاقب (کتاب)|کتاب نجم الثاقب]] نقل کرده به خوابی برمیگردد که شخصی به نام شیخ عفیف صالح حسن بن مثله جمکرانی در سال ۳۹۳ق دیده است. | |||
ترجمه اصل ماجرا از نجمالثاقب | |||
[[میرزا حسین نوری]] در [[نجم الثاقب (کتاب)|کتاب نجم الثاقب]] از [[تاریخ قم (کتاب)|کتاب تاریخ قم]] و آن کتاب از [[مونس الحزین فی معرفة الحق و الیقین (کتاب)|کتاب مونسُ الْحَزین فی معرفةِ الْحَق وَ الْیَقین]]، منتسب به [[شیخ صدوق]]، ماجرای ساخته شدن [[مسجد جمکران]] را چنین بیان کرده است: | |||
شیخ عفیف صالح حسن بن مثله جمکرانی میگوید: من شب سه شنبه ۱۷ ماه مبارک سال ۳۹۳ قمری در خانه خود خوابیده بودم که ناگاه جماعتی از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند برخیز و خواسته امام مهدی(عج) را اجابت کن که تو را میخواند. آنها مرا به محلی که اکنون مسجد (جمکران) است آوردند. | شیخ عفیف صالح حسن بن مثله جمکرانی میگوید: من شب سه شنبه ۱۷ ماه مبارک سال ۳۹۳ قمری در خانه خود خوابیده بودم که ناگاه جماعتی از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند برخیز و خواسته امام مهدی(عج) را اجابت کن که تو را میخواند. آنها مرا به محلی که اکنون مسجد (جمکران) است آوردند. | ||
خط ۱۴: | خط ۱۵: | ||
حضرت مهدی مرا به نام خواندند و فرمودند: «برو به حسن بن مسلم بگو: اینجا زمین شریفی است و حق تعالی این زمین را از زمینهای دیگر برگزیده و شریف کرده است تو آن را گرفته به زمین خود ملحق کردهای…». | حضرت مهدی مرا به نام خواندند و فرمودند: «برو به حسن بن مسلم بگو: اینجا زمین شریفی است و حق تعالی این زمین را از زمینهای دیگر برگزیده و شریف کرده است تو آن را گرفته به زمین خود ملحق کردهای…». | ||
حسن بن مثله عرض کرد: سید و مولای من! مرا در این باره نشانی لازم است؛ زیرا مردم سخن مرا بدون نشانه و دلیل نمیپذیرند. امام فرمودند: «تو برو رسالت خود را انجام بده، ما در اینجا، علامتی میگذاریم که گواه گفتار تو باشد. برو به نزد سید ابوالحسن و بگو تا بیاید و آن مرد را بیاورد و منفعت چندساله را از او بگیرد و به دیگران دهد تا بنای مسجد بنهند و باقی وجوه را از رهق<ref>رهق از قراء معروف و معمور، و به کاشان نزدیک تر از قم است، لکن از توابع قم است، تقریباً به مسافت ده فرسخ. به نقل از: کچویی قمی، انوارالمشعشعین، قم، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، چاپ اول، ۱۳۸۱ش، ج۱، ص۴۷۰، پاورقی؛ و میرزا حسین طبرسی نوری، نجم الثاقب، قم، انتشارات مسجد جمکران، چاپ نهم، ۱۳۸۴ش، ص۳۹۱.</ref> به ناحیه اردهال که ملک ماست، بیاورد و مسجد را تمام کند و نصف رهق را بر این مسجد وقف کردیم که هر ساله وجوه آن را بیاورند و صرف عمارت مسجد کنند. مردم را بگو تا به این (مکان روی بیاورند) و چهار رکعت نماز در اینجا بگذارند: دو رکعت تحیّت مسجد در هر رکعتی یک بار سوره حمد و هفت بار سوره «قل هو الله احد» (بخوانند) و تسبیح رکوع و سجود را هفت بار بگویند؛ و دو رکعت نماز صاحب الزمان بگذارند، (به این ترتیت) که در هنگام خواندن سوره حمد چون به (ایاک نعبد و ایاک نستعین) برسند، آن را صد بار بگویند و بعد از آن، فاتحه را تا آخر بخوانند. رکعت دوم را نیز به همین طریق انجام دهند، تسبیح رکوع و سجود را نیز هفت بار بگویند. هنگامی که نماز تمام شد، تهلیل (لااله الاالله) بگویند و تسبیح فاطمه زهرا (سلام الله علیها) را بگویند. آنگاه سر بر سجده نهاده، صد بار صلوات بر پیغمبر و آلش بفرستند». پس از آن، حضرت به من اشاره کردند که برو! چون مقداری راه پیمودم، مرا صدا کردند و فرمودند: «در گله جعفر کاشانی (چوپان) بُزی است، باید آن بز را بخری؛ اگر مردم پولش را دادند با پول آنان خریداری کن وگرنه پولش را خودت بپرداز. فردا شب آن بز را بیاور و در این (محل) قربانی کن و گوشت آن را بر بیماران و کسانی که مرض صعب العلاج دارند انفاق کن که حق تعالی همه را شفا دهد. آن بز | حسن بن مثله عرض کرد: سید و مولای من! مرا در این باره نشانی لازم است؛ زیرا مردم سخن مرا بدون نشانه و دلیل نمیپذیرند. امام فرمودند: «تو برو رسالت خود را انجام بده، ما در اینجا، علامتی میگذاریم که گواه گفتار تو باشد. برو به نزد سید ابوالحسن و بگو تا بیاید و آن مرد را بیاورد و منفعت چندساله را از او بگیرد و به دیگران دهد تا بنای مسجد بنهند و باقی وجوه را از رهق<ref>رهق از قراء معروف و معمور، و به کاشان نزدیک تر از قم است، لکن از توابع قم است، تقریباً به مسافت ده فرسخ. به نقل از: کچویی قمی، انوارالمشعشعین، قم، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، چاپ اول، ۱۳۸۱ش، ج۱، ص۴۷۰، پاورقی؛ و میرزا حسین طبرسی نوری، نجم الثاقب، قم، انتشارات مسجد جمکران، چاپ نهم، ۱۳۸۴ش، ص۳۹۱.</ref> به ناحیه اردهال که ملک ماست، بیاورد و مسجد را تمام کند و نصف رهق را بر این مسجد وقف کردیم که هر ساله وجوه آن را بیاورند و صرف عمارت مسجد کنند. مردم را بگو تا به این (مکان روی بیاورند) و چهار رکعت نماز در اینجا بگذارند: دو رکعت تحیّت مسجد در هر رکعتی یک بار سوره حمد و هفت بار سوره «قل هو الله احد» (بخوانند) و تسبیح رکوع و سجود را هفت بار بگویند؛ و دو رکعت نماز صاحب الزمان بگذارند، (به این ترتیت) که در هنگام خواندن سوره حمد چون به (ایاک نعبد و ایاک نستعین) برسند، آن را صد بار بگویند و بعد از آن، فاتحه را تا آخر بخوانند. رکعت دوم را نیز به همین طریق انجام دهند، تسبیح رکوع و سجود را نیز هفت بار بگویند. هنگامی که نماز تمام شد، تهلیل (لااله الاالله) بگویند و تسبیح فاطمه زهرا (سلام الله علیها) را بگویند. آنگاه سر بر سجده نهاده، صد بار صلوات بر پیغمبر و آلش بفرستند». پس از آن، حضرت به من اشاره کردند که برو! چون مقداری راه پیمودم، مرا صدا کردند و فرمودند: «در گله جعفر کاشانی (چوپان) بُزی است، باید آن بز را بخری؛ اگر مردم پولش را دادند با پول آنان خریداری کن وگرنه پولش را خودت بپرداز. فردا شب آن بز را بیاور و در این (محل) قربانی کن و گوشت آن را بر بیماران و کسانی که مرض صعب العلاج دارند انفاق کن که حق تعالی همه را شفا دهد. آن بز ابلق است، موهای بسیار دارد، هفت نشان سفید و سیاه، هر یکی به اندازه یک درهم، در دو طرف آن؛ سه نشان در یک طرف و چهار نشان در طرف دیگر است». آن گاه به راه افتادم.<ref>میرزا حسین طبرسی نوری، نجم الثاقب، قم، انتشارات مسجد جمکران، چاپ نهم، ۱۳۸۴ش، ص۳۹۱–۳۹۲.</ref> | ||
حسن بن مثله میگوید: من به خانه رفتم و همه شب را در اندیشه بودم تا صبح طلوع کرد، نماز صبح خواندم، به نزد علی منذر رفتم و قضیه را با او در میان نهادم و همراه علی منذر به جایگاه دیشب رفتیم. پس او گفت: به خدا سوگند که نشان و علامتی را که امام فرموده بود، اینجا نهاده است و آن، (این حدود مسجد) با میخها و زنجیرها مشخص شده است. آن گاه به نزد سید ابوالحسن الرضا رفتیم. چون به سرای وی رسیدیم، غلامان ایشان گفتند: شما از جمکران هستید؟ گفتیم: آری. پس گفتند: از اول (صبح) سید ابوالحسن در انتظار شماست…. به حضورش رسیدیم. گفت: ای حسن بن مثله! من خوابیده بودم شخصی در عالم رؤیا به من گفت: شخصی به نام حسن بن مثله، بامدادان از جمکران پیش تو خواهد آمد، آنچه بگوید اعتماد کن و گفتارش را تصدیق کن. از خواب بیدار شدم و تا این ساعت در انتظار تو بودم. | حسن بن مثله میگوید: من به خانه رفتم و همه شب را در اندیشه بودم تا صبح طلوع کرد، نماز صبح خواندم، به نزد علی منذر رفتم و قضیه را با او در میان نهادم و همراه علی منذر به جایگاه دیشب رفتیم. پس او گفت: به خدا سوگند که نشان و علامتی را که امام فرموده بود، اینجا نهاده است و آن، (این حدود مسجد) با میخها و زنجیرها مشخص شده است. آن گاه به نزد سید ابوالحسن الرضا رفتیم. چون به سرای وی رسیدیم، غلامان ایشان گفتند: شما از جمکران هستید؟ گفتیم: آری. پس گفتند: از اول (صبح) سید ابوالحسن در انتظار شماست…. به حضورش رسیدیم. گفت: ای حسن بن مثله! من خوابیده بودم شخصی در عالم رؤیا به من گفت: شخصی به نام حسن بن مثله، بامدادان از جمکران پیش تو خواهد آمد، آنچه بگوید اعتماد کن و گفتارش را تصدیق کن. از خواب بیدار شدم و تا این ساعت در انتظار تو بودم. |