اعتقاد اصحاب به عصمت حضرت محمد(ص)

از ویکی پاسخ
نسخهٔ تاریخ ‏۳ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۴:۱۸ توسط Rezvani (بحث | مشارکت‌ها) (ابرابزار)

برخورد اصحاب پیامبر با مسئلهٔ عصمت  شواهد تاریخی نشان می‌دهد که برخی از اصحاب پیامبر به راحتی به ایشان اعتراض می‌کردند. آیا این نشان گر آن نیست که آنان اعتقادی به عصمت او نداشته‌اند؟  یاران رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در درجات گوناگونی از معرفت جای داشتند و چه بسا سست ایمانانی که بر کار آن حضرت خرده می‌گرفتند و برای مثال، عدالت وی را در تقسیم غنایم زیر سؤال می‌بردند و پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) در پاسخ می‌فرمود: «اگر عدالت را نزد من نتوان یافت، کجا می‌توان سراغی از آن گرفت؟» برخی از خاور شناسان این اعتراضات را دست آویزی برای تردید در عصمت پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) قرار داده، با چشم پوشی از انبوه روی دادهایی که از رواج اندیشهٔ عصمت حکایت دارد، می‌گویند: در سال‌های آغازین اسلام، ضعف‌ها و خطاهای اخلاقی محمد]۶ [آزادانه بازگو می‌شد; هر چند گرایشی متناقض با آن وجود داشت که در صدد بود کاستی‌های پیامبر را به حداقل برساند. نگاهی گذرا به وقایع صدر اسلام کافی است تا روشن سازد که مسئله ی عصمت برای بسیاری از یاران رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) مسلّم و خدشه ناپذیر بوده است، و اگر کسی از سر ناآگاهی یا با انگیزه‌هایی دیگر، در برابر اعمال پیامبر لوای مخالفت برمی‌افراشت، با اعتراض دیگران روبه رو می‌شد. اینک به نقل چند حکایت در این باره می‌پردازیم: ۱. گفت و گو درباره ی جنگ بدر پیش از جنگ بدر، پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) با اصحاب خود به مشورت پرداخت. ابتدا دو تن از مهاجران سخنانی بر زبان راندند که آزردگی خاطر رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) را در پی آورد. آن گاه مقداد و سعد بن معاذ، لب به سخن گشودند و جملاتی به زبان آوردند که بیان گر فرمان برداری کامل آنان از پیامبر خدا بود و از اعتقاد به جدایی ناپذیری نبوت و عصمت حکایت داشت. بخشی از سخنان سعد بن معاذ چنین است: پدر و مادرم فدای تو باد ای رسول خدا! ما به تو ایمان آوردیم و تصدیقت نمودیم و گواهی دادیم که آنچه آورده‌ای همه حق است و از جانب خدا. به هر چه می‌خواهی فرمان بده; هر آنچه را دوست داری از اموال ما برگیر و هر اندازه که می‌خواهی باقی گذار... سوگند به خدا که اگر دستور دهی تا خویش را به دریا زنیم، سرپیچی نخواهیم کرد. این گونه حکایات بیان گر آن است که بر خلاف پندار برخی از نویسندگان، مسلمانان سال‌های آغازین اسلام، میان «محمّد انسان» و «محمّد پیامبر» جدایی نمی‌افکندند و فرمان برداری و سر سپردگی خود را تنها به یکی از آن دو منحصر نمی‌کردند; بلکه با پی روی از منطق قرآن، همه ی سخنان او را برخاسته از وحی رحمانی و برکنار از خواهش‌های نفسانی می‌دانستند. الهامش از جلیل و پیامش ز جبرییل***نطقش نه از طبیعت و رأی اش نه از هوی ۲. گواهی ذوالشهادتین پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) از سواء بن قیس اسبی را خریداری نمود و پیش از دریافت آن، با انکار فروشنده روبه رو گشت; در این هنگام، خزیمة بن ثابت انصاری به نفع رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم)گواهی داد و بر انجام چنین معامله ای تأکید ورزید. پس از آن، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) از خزیمه پرسید: «چگونه بر معامله ای گواهی دادی که شاهد روی داد آن نبودی؟» خزیمه پاسخ داد: یَا رَسُول اللّه! انَا اصدقک بِخَبر السَماء وَ لا اصدقک بِما تَقول؟ ای رسول خدا! من تو را در نقل اخبار آسمانی راست گو می‌دانم; چگونه سخنان دیگرت را دروغ بشمارم؟ پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) این سخن را پسندید و برای سپاس‌گزاری از معرفت والای خزیمه، گواهی او را برابر با گواهی دو نفر قرار داد و از آن پس به «ذوالشهادتین» معروف گشت. ۳. ارزیابی صلح حدیبیّه در روی داد حدیبیه، وقتی پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) مصلحت مسلمانان را در برقراری پیمان صلح دید و به فرمان خداوند از در آشتی با مشرکان درآمد، عمر بن خطاب، با چهره ای برافروخته، ابابکر را این چنین مورد خطاب قرار داد: «آیا او فرستاده ی خدا نیست؟ مگر نه این است که ما مسلمانیم و آنان مشرک؟ چرا باید به چنین پستی و ذلّتی تن دهیم؟» ابابکر در پاسخ گفت: انَّه رَسُول اللّه(صلی الله علیه وآله وسلم) وَ لَیسَ یَعصی رَبّه; یقیناً او رسول خدا است و هرگز فرمان خداوند را نادیده نمی‌گیرد. خشم عمر با این سخنان فرو ننشست و او سرانجام همین پرسش‌ها را با خود پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نیز در میان گذاشت و آن حضرت در پاسخ فرمود: انا عَبداللّه وَ رَسُوله، لَن اخالفُ امرهُ وَ لَن یضیّعنی; من بنده ی خدا و فرستاده ی اویم. هیچ‌گاه از فرمان او سرپیچی نکنم و او نیز هرگز مرا خوار نسازد. افزون بر سخنان پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) و ابابکر که به روشنی بیان گر عصمت رسول خدایند، اعتراض عمر نیز از جدایی ناپذیری نبوت و عصمت حکایت دارد; زیرا از آن جا که عمر چنین پیمانی را خطا می‌دانست، این پرسش را درانداخت که اگر او رسول خدا است، چرا باید به چنین ذلّتی تن دهد; در حالی که اگر در نظر وی، نبوت و عصمت از یک دیگر جدایی می‌پذیرفتند، این احتمال نیز مطرح می‌گشت که محمّد(صلی الله علیه وآله وسلم) پیامبر خدا است، اما در این تصمیم به خطا رفته است.